چالش داستان من و وبلاگ نویسی

  • ۱۱:۴۲

من از بچگی خوره ی کتاب و مجله های بزرگسالان بودم و هر چقدر هم منعم می کردن بیشتر حریص می شدم. دبیرستانی بودم. توی یکی از گزارش های مجله جوانان امروز، ارمغان زمان فشمی وبلاگی رو معرفی کرد. یادداشت های یک دختر ترشیده و پست های فوق جذابش، دری شد به باز شدن من به دنیای بلاگستان. هر روز به سختی با اون اینترنت دیال آپ وصل می شدم و حتی تک تک نظرات رو شخم می زدم! کم کم وبلاگ های دیگه رو هم پیدا کردم شروع کردم به هر بار با یک اسم جدید کامنت گذاشتن و صبر برای دیدن جوابشون که البته خیلی روتین نبود بلاگرا جوابی به نظرات بدن.

 گذشت و دانشگاه قبول شدیم. اون موقع ها که غیر از یاهو مسنجر و وبلاگ راه ارتباطی وجود نداشت. وبلاگ کلاسی زدیم و چه خبر بود توی وبلاگ. چه دعواها، چه قهر و آشتی هایی که در جریان نبود. اواخر ترم یک اینترنت پر سرعت برای خونه گرفتیم و منم تصمیم گرفتم توی وبلاگ کلاسی بنویسم. مطالب همه کپی از مطالب قشنگی بودن که توی وبلاگ های دیگه دیده بودم. بعد از یکی دو ترم و حضور پرقدرت فیس بوک و بعد به دنبالش واتس اپ و گروه کلاسی، وبلاگ کلاسی از رونق افتاد

٩ تیر ماه سال ٩٢ بود. ٦ سال و خرده ای پیش. امتحان های پایان ترم ٤ بود. استرس شدید داشتم. نه فقط برای این امتحان ها بلکه آزمون علوم پایه منو ترسونده بود. برای فرار از استرس به سرم زد وبلاگ شخصی خودم رو بزنم و از خاطراتم بنویسم. اولین عنوانی که به کار بردم این بود: بلاگفا بالاخره منم اومدم

اکثرا توی اتفاقات پیرامونم به دنبال قسمت طنز قضیه بودم و پست هام خنده دار و پر از ایموجی های متحرک بود. برای جمع کردن مخاطب این ور اونور کامنت گذاشتم. با خون دل دنبال کننده جمع کردم! البته به یاد ندارم هیچ وقت گفته باشم سلام چه وبلاگ خوبی! به منم سر بزن آپم!! 

 اسمم خیلی نزدیک به اسم واقعیم بود. توی آدرسم هم سال تولدم بود. یک سری از خاطراتم هم به شدت تابلو بود. این شد که چندین نفر از آشناها وبلاگم رو پیدا کردن. چه قدر وحشت کردم با اینکه چیز خاصی نمی نوشتم. اینطور که به خاطر میارم یکی دو بار توی همون سرویس بلاگفا آدرس عوض کردم و مطالب قبلی رو رمزی کردم. بعد بلاگفا شروع کرد به بازی درآوردن. زمستان سال ٩٣ بود که کوچ کردم به پرشین بلاگ و فقط به دوستای قدیمیم آدرس دادم. سختم بود عادت کنم به پرشین بلاگ. در همون دوره بود که اولین خاطرات سریالی از مریض های دانشکده ام رو شروع کردم. بعدها درگیر رابطه ی عاطفی شدم. تمام خاطراتم رو البته به صورت خصوصی و داستان وار می نوشتم. وقتی نشد که بشه، از هر چیزی که یادآور اون روزها بود فراری شدم. پستی گذاشتم و گفتم دیگه نمی خوام بنویسم. نظرات رو باز گذاشتم ولی هیچ وقت جوابی به اون کامنت های پر از نگرانی  ندادم. همه پست های قبلی رو هم پاک کردم.

یه بلاگر هیچ وقت نمی تونه زیاد دور بمونه از این فضا. پرشین رو رها کردم و دی ماه ٩٤ توی سرویس بیان قوی باش رفیق! رو زدم و هوپ... رو خلق کردم. این بار به هیچ کدوم از دوستای صمیمی وبلاگیم خبر ندادم. دوست داشتم دور بمونم از همه. پنج شش ماه در سکوت نوشتم و بعد به تدریج آدرسم رو به دو سه نفر از قدیمی ها دادم که چقدر شاکی بودن ازم.

بله! این وبلاگ نزدیک ٤ سال از خاطرات من رو از غم و شادی و روزهای دانشکده و فارغ التحصیلی و طرح و پساطرح! در خودش داره. خیلی خیلی دوستش دارم. با هیچ شبکه مجازی هم عوضش نمی کنم. حاضرم تمام شبکه های مجازیم رو بگیرن ولی وبلاگم رو نه. اینجا من نود درصد خودمم. ده درصد باقی هم خاطراتیه که دوست ندارم بگم که بعدها مجبور به حذفشون بشم.

شما چطور بلاگر شدین؟


+ از همه اون هایی که قلقلکشون شد در این باره بنویسن، دعوت می کنم به این چالش بپیوندند و لینکش رو برای مرد بارانی بفرستند

  • ۶۰۱
نسر ین

هووووم من جزو اونایی هستم که خیلی دیر بلاگر شدم، از سال 92

با پیشنهاد یه دوست که می‌گفت معرفی کتاب هایی که می‌نویسی رو بذار تو وبلاگت.

وسوسه شدم راجع بهش بنویسم.

پست دلچسبی بود.

منم از ٩٢ شروع کردم. دیر نیست که ماهی رو هر وقت از آب بگیر تازس.
بنویس بنویس :-)
مرسی ولی شاید باورت نشه توی گوشه ذهنم بود که تو در این مورد می نویسی و الان اولین کامنتی!
Fingiliii :)

بلاگر شدن من از دوران کنکورم شروع میشه...

اوایل میومدم و تو گوگل سرچ میکردم که خاطرات دانشجویان پزشکی و دندانپزشکی و پرستاری....وبلاگ یکی از دانشجویان پزشکی رو میخوندم که بعد یه مدت به خاطر حذف کردم پست ها از طرف بلاگفا مهاجرت کرده بودن بیان و بعد من هم اولین وبلاگم رو افتتاح کردم که 4 سال گذشته از اون روز ولی هر وقت دلم.میگیره میام بیان و شروع میکنم به نوشتن و خوندن وبلاگ 

من یادم نمیاد چطوری مهربان که خاطرات یک دانشجوی پزشکی رو می نوشت پیدا کردم. ولی سرچ نکرده بودم.
من همیشه هستم توی این فضا.
علی علوی

من 15 سالم بود . وبلاگ دست نوشته های یک پسر و بعدش هم شد روزگارم پس از نوجوانی .

با یه شوقی مینوشتم .. خیلی هم وبلاگم تو روزگار رونق وبلاگها پرطرفدار بود . بعد از 7 سال پاکش کردم ولی هنوز از آرشیو دات او ار جی میشه خوندش.

من هنوزم هیچ شبکه اجماعی تهوع آور دیگه ای عضو نیستم و اگه قرار باشه چیزی بنویسم فقط وبلاگ.

ولی مثل قدیم نوشتنم نمیاد ...

تنها چیزی که تو فضای مجازی هنوز منو نگه داشته بورس و وبلاگمه .

منم آرشیو وبلاگ اولم رو خوندم توی اون آدرسی که شباهنگ گذاشت توی وبش.
من تقریبا توی همه شبکه ها هستم! ولی وبلاگ یه چیزی دیگس.
خاموش

سلام خانوم دکتر،وقتتون بخیر

من دو روز پیش عصب کشی انجام دادم،ولی هنوز دندونم درد میکنه

میخواستم بدونم مگه این دندون ریشه و ایناش در نمیاد وقتی عصبشو میکشن؟پس چرا باید درد بگیره😑کنکوریم اصلا نمیتونم درس بخونم حتی

میدونم سوالم بچگونه ست

ولی نمیدونستم باید از کی بپرسم:(

سلام ، درد بعد از عصب کشی حتی تا یک ماه طبیعیه.
نه ریشه دربیاد؟! عصب کشی ینی تمیز کردن کانال دندون از هر الودگی ، حیات دندون هم گرفته میشه ازش. تا التهاب دندون خوب بشه و به عصب کشی جواب بده طول میکشه.
مجبوری تا حل شدن مشکلت مسکن بخوری یا آمپول مسکن بزنی.
خاموش

اهان مرسی :)))

اون ریشه رو ندید بگیرید 🙊😅

یه سوال دیگه،من میخواستم ارتودنسی انجام بدم،حالا نمیدونم الان برم یا بعد کنکور

به نظرتون طوری هست که خیلی درد داشته باشه و به درس خوندن لطمه بزنه؟

چون حدودا یه دوسالی باید باشه،ادم میخنده تو ذوق میزنه زیاد :/

خواهش میکنم باشه.
دردش در اون حد زیاد نیست شاید نهایت ده روز اول درد داشته باشی.
و اینکه خواهشا دفعه دیگه با این اسم نظر نذار چون حس خوبی نداره :-)
فامس

سلااام

 بعد  چند بار روشن شدن و  کامنت  گذاشتن

 در لاک  خاموشی  فرو رفته و خاموش  می خوندمت  هوپ جان.   اکنون  روشن شدم.

من  با وبلاگ  زمانی آشنا  شدم که می خواستم   کنکور بدم  دنبال  عکس  بچه ها پزشکی  بودم  سرچ کردم  یک دانشجو ی  پزشکی (مهربان) که  یه سایت  با این  اسم  اومد  بالا

 هنوز  تا اون  لحظه  من  نمی دونستم  این  وبلا گه:))  بازش کردم دیدیم  پست های  مختلفه  اطرافش مطالبی  نوشته  اسم وبلاگ ها ی  دیگه  رو  لینک  کرد   خوشم اومد  از رنگ  وبلاگش  بعد  رفتم  سراغ  لینک  ها  وبلاگ های  مختلف  رو باز  کردم  بعضی هاشون  خیلی وقت  بود  رفته بود ن  و از تو همه ی  اونا ی  قوی باش  رفیق هوپ  و معلوم الحال  و دکتر ربولی  و خاکستری رو دنبال می کردم  به جز دکتر  خاکستری که رفت از ۹۶ تا الان که ۹۸ باشه  شما رو  با چنتا وبلاگ دیگه  که از طریق  قوی باش  رفیق دنبال می کنم ولی شما های اول  ویژه هستید اولین ها برا م  همیشه مهم هستن. 

 ان شا ء الله  تصمیم  دارم  در آینده  نه چندان دور یه وبلاگ  بزنم . که چطور یک دانشجوی  پزشکی  شدم نه به این مضمون ولی خواهم  نوشت.

سلام
ببین من مشکلی با خاموش خوندن و هر از چند گاهی روشن شدن ندارم فامس. ولی اینکه یکی هر بار با یک اسم بیاد و من ندونم کیه ناراحتم میکنه.  
جالب بود قضیه آشناییت
اسمت واسم همیشه آشناست. منتظرم وب خودت رو بزنی. 
گندم بانو

من واسه رو کم کنی بلاگر شدم!!! پسر داییم وبلاگ داشت، هیچی هم توش نمینوشتا، ولی پز میداد! میهن‌بلاگ بود فک کنم.میگفت حتما باید برات دعوتنامه بفرستن تا بتونی وبلاگ داشته باشی و اینا!!!! :/ بعد یه روز تو مدرسه یکی از دوستام گفت من وبلاگ دارم. سوم دبیرستان بودیم فک کنم. منم زود گفتم چجوری؟؟ به منم دعوتنامه بده!!! که گفت دعوتنامه نمیخواد که! و منو با بلاگفا آشنا کرد :)

منم چرت و پرت مینوشتم تا اینکه رفتم سر کار و خاطرات کارمو مینوشتم و بعدم که انفجار بلاگفا و مهاجرت به بیان :)

 

دعوت نامه کجا بود؟ :-))) البته من شنیده بودم این قضیه رو حتی برای بیان.
سابقه ی بلاگریت بیشتر از منه. من چند ماه قبل از انفجار کوچ کردم به پرشین ولی همینکه دوست هام رو گم کرده بودم دیوونه ام کرده بود.
فامس

ن من  همیشه  به این  اسم هستم  حتی تو وبلاگ های  دیگه به جز یکی

تازه این اسم از تو وبلاگ  تو به ذهنم رسید که دوتا اسم  خودم رو ترکیب کنم این بشه.

 خداروشکر با این  قضیه مشکلی نداری  نگران  تنبیه  بودم.:))))

و شاید  وقتی  که وبلاگم رو زدم شاید شد  خواهری  خودمو ببینم  ..

 ندیده عاشقت  شدم مهربون😘😍

چه تنبیهی میتونم بکنم؟ قهر کنم نذارم بخونی وبلاگم رو؟ نظراتت رو تایید نکنم؟ یا تایید کردم جواب ندم؟ :-)))
هر کی دوست داشت کامنت میذاره، هر کی دوست نداشت نمیذاره. خود من هم تو یه سری وبلاگ ها همه پستاشون روشن میشم یه سری وبلاگ ها اصلا روشن نمیشم!
ایشالا
مرسی ولی من در این حد تعریفی نیستم! :-**
گندم بانو

آره من تقریبا سال هشتاد و شیش شروع کردم. بلاگفا که ترکید یکی دو سال از خاطرات منو برد!

خیلی حس بدی بود. اینکه خاطراتت دود شن و برن تو هوا...
Zar
سلام بر پیر بلاگر جوان خودمان[پیر اون پیر نیست همون پیری که تجربه داره بسی] من با اسم وب از دبستان آشنا شدم ولی با فضای وب از اواخر دوره راهنمایی؛و اولین وب هم وب مهربان[که واقعا نمیدونم چطوری سر از وبش درآوردم]و بعد هم بقیه وب ها و وب هوپ جانم:] و فعلا فقط در وب شما اکتیو هستم[الکی مثلا همش کامنت میذارم] و همیشه یه چیزی در وجودم میگه نوشتن وب خوبه و به خودت کمک میکنه و غیر و ذلک ولی هنوز جراتش رو پیدا نکردم که وب خودم رو بزنم..[زمین را مینگرد و به فکر فرو میرود] مستدام باشی فرزندم[بلو هارت]
سلام زرجان
جالبه که چندمین نفری که از وب مهربان منو پیدا کرده و منو بیشتر دوست داره :-))))
ترست رو بذار کنار و بنویس.
نیمچه مهندس ...

من چند روزه دارم وبلاگتو شخم میزنم.به طرز عجیبی طرز نوشتنت برام آشنا بود و حتی یه جاهایی دچار دژاوو شدم:) تا رسیدم به یکی از پست هات و گفتم ا این که فلانی تو پرشین بلاگه.

من از سال 89 مینویسم.دخترعموم منو با بلاگفا آشنا کرد و چند سالی اونجا نوشتم تا انفجار بزرگ بلاگفا و مهاجرت به بیان.

نیمچه مهندس یا همون عارفه ای؟ :-)))
تا الان کجا بودی؟ :-)))) از کدوم پست متوجه شدی همون قبلی ام؟
من همونم. بعد جالبه اصلا اسم پرشینم رو یادم نیست! یادته؟ هیچی یادم اومد: ساتین! 
تو قبل از من اومدی بیان فکر کنم
حامد سپهر

منم تو وبگردیهام یه وبلاگ خیلی خفن پیدا کردم مال یه نویسنده خانوم بود که بیشتر متهمش میکردن که شبیه زویا پیرزاد مینویسه ولی اون امضای خودش رو داشت و نوشته هاش محشر بودن بعد وبلاگهایی رو که دنبال میکرد رو هم دنبال کردم که دیدم یکی از یکی نویسنده تر بودن . کلا فضای وبلاگی برام دست نیافتنی بنظر میومد و فکر میکردم حتما باید یه نویسنده باشی تا بنویسی ولی کم کم که وارد این محیط شدم دیدم اونقدر هم دست نیافتنی نیست

می تونم بپرسم کدوم وبلاگ بود؟ :-)
آره جدی منم همینطور فکر میکردم. وقتایی که خواننده بودم فکر میکردم چه چیز شاقیه!
حامد سپهر

وبلاگ کافه آنا بود توی بلاگفا که متاسفانه گمش کردم بعد سونامی بلاگفا ، شایدم نمینویسه

اون فاجعه بلاگفا هیچ طوری بخشودنی نیست!
شارمین امیریان

سلام عزیزم.

من که اگه یادت باشه چند وقت یه پست گذاشتم به همه چی اقرار کردم =)

سلام شارمینم. آره یادمه کامل اقرار کردی...
Reyhane R

من دوازده سالی هست که با فضای وبلاگ و وبلاگ نویسی آشنا شدم و خواننده بودم صرفا.ولی نوشتن رو به طور جدی فک کنم ازمرداد ۹۵ از بیان شروع کردم.علتش هم این بود که فک میکردم باید نویسنده باشی و یه حرفی واسه گفتن داشته باشی که بتونی بنویسی و یه چیزی بگی که ارزش خونده شدن و وقت گذاشتن رو داشته باشه.

الان البته نظرم عوض شده و افتادم به ورطه روزانه نویسی😅😅😁

من هم خیلییی قبل تر از وب زدن خواننده بودم.البته که یک سری هنوز میگن هر کسی حق نداره وب داشته باشه، روزانه نویسی به درد نمیخوره، ولی به هیچ کس ربطی نداره!!
نصب دوربین مداربسته

سلام، شما کانال تلگرامم دارید؟

سلام خیر
صبح

سلام 

من وبلاگ نویس نیستم فقط وبلاگ خوانم. قبلا یکی دوبار وبلاگ درست کردم بی آنکه چیزی بنویسم. همیشه نوشتم اما روی کاغذ. تنها یکی دو ماه که حس کردم اشتراک نوشته هام میتونه باعث تسکینم شه تو کانال نوشتم.  فکر کنم برای شما هم آدرسش رو فرستادم. 

فکر میکنید مهم ترین عاملی که آدم به وبلاگ نویسی رو میاره چیه؟ یا نقطه مشترک وبلاگ نویسا چیه؟

یه صبح خسته

سلام
اشتراک نوشته ها همیشه باعث تسکین آدم میشه. من خیلی وقت ها چیزی رو منتشر کردم، آروم شدم و بعد از چند ساعت پاکش کردم.
اینکه دلشون میخواد حرف های تو دلشون رو جایی بگن تا اونایی که نمیشناسن بخونن بدون قضاوت
نیمچه مهندس ...
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

آره عارفه ام:)

من همینجا تو بیان بودم.گاهی کامنت هاتو تو وبلاگ های دیگه میدیدم ولی نمیومدم بخونمت تا هفته ی پیش.

راستش من اسم دیگه ای یادم بود:******.شاید هم اشتباه میکنم.

یه پست داشتی راجع به میگو درست کردن و یکی هم کیک سیب و کلاس آشپزی.دیگه با اونا مطمئن شدم خودتی

آره اون اسم اولیه ام بود توی بلاگفا. پس تو خییییییلی قدیمی هستی مهندس! :-)))
از خاطرات دندونیم بیشتر باید مطمئن میشدی که ولی همینم عالیه :-)
نیمچه مهندس ...

اونقدر وبلاگ های دندونی خوندم که نمیتونستم از اونا مطمئن بشم.

اهان خب حق داشتی
divane !!

منم از وبلاگ جغرافی اول دبیرستان با وبلاگ آشنا شدم و از همون موقع تا حالا هیچ جا نتونستم ادمهایی اینقدر شبیه به خودم پیدا کنم...

ده سال وبلاگ نوشتن بزرگترین حسنش آشنایی با ادمهای خوب بود:)

اینجا هم آدمای خیلی شبیه به خودت رو میتونی پیدا کنی، هم کسایی که خیلی باهات فرق دارن رو.
من هم دوستای خیلی خیلی خوبی پیدا کردم اینجا
divane !!

یه نکته اضاف کنم و برم

سونامی بلاگفا خیلی اتفاق بدی بود و من تا همین یکی دوماه پیش خوشحال بودم که جز معدود وبلاگ هایی بودم که از این سونامی زنده بیرون اومدم تا اینکه شباهنگ بهم نشون داد که یکسری از پست های منم تو همون فاجعه از بین رفته...هرچند هنوز تو بلاگفا مینویسم ولی اشتباه بلاگفا به قول شما بخشودنی نیست. و بزرگترین اتفاقی هم که افتاد همون گم کردن خیلی از بلاگر های محبوب بود:)

وای فاجعه بود اون روزا. اکثر دوستام بلاگفایی بودن. خیلیاشون رو پیدا نکردم خیلیا دوباره وب زدن و ولی دیگه مثل قبل ننوشتن.
خیلی بد بود
divane !!

چون واسه اون پسته که شماره گذاریاش خیلی باحال بودن کامنت باز نمیشه محبورم همینحا بگم که شماره گذاریاش خیلی باحال بودن:)

به نظرم دکترجان مشکل از جنس روپوشامونه

من ثبوت که هیچی خودکار هم از رو روپوشام پاک نمیشه حتی مامان با وایتکس هم شست باز پاک نشد!

دیگه تگمو میزنم روش تا این دو سه ماه اکسترنی تموم شه واسه اینترنی روپوش جدید بگیرم:)

چاکریم :-)
واسه من اکثر لکه ها با وایتکس پاک شد ولی چند تاش نه با وایتکس نه با بتادین پاک نشد.
من از جیب ها به رده، نیمه پایینی روپوشم پر بود
آرزو ﴿ッ﴾

من کلاس اول دبیرستان بودم. یه خانمی اومد که الآن یادم نیست قرار بود چی بهمون یاد بده ولی ازمون پرسید که کیا ایمیل دارن؟ :| اکثریت دستمون رو بردیم بالا. بعد پرسید کیا وبلاگ دارن؟ و فقط دو یا سه نفر دستشون رو بردن بالا که یکیشون دوستم بود. همون هفته زنگ کامپیوتر ازش خواستم که برام وبلاگ بسازه و بهم یاد بده یه چیزایی. تا یک هفته میرفتم از کافی نت پست میداشتم و بعدش چراغ اینترنت خونه ی ما هم روشن شد :)) هجده بهمن نودویک اولین پست رو از خونه مون گذاشتم.

البته من تو اون وبلاگم درباره ی خودم نمی نوشتم. فقط جملاتی رو که اینور و اونور میدیدم و خوشم میومد کپی میکردم. 

به به همه اینجا با سابقه ان مثل اینکه.
ولی تازگیا بد شدی آرزو. خیلی کم می نویسی
آرزو {ツ}

:دی : )) دست خودم نیست😶 همون معدود دفعاتی که میام یه چیزی می‌نویسم، تهش می‌گم که چی بشه و پاکش می‌کنم :||

خب نمیشه که هی بگی که چی بشه! دختر بد
sobhan esfandiari

ارزش خوندن داشت واقعا عالی بود

مرسی
آقای سر به هوا ...

چقدر خوب و جالب نوشتی ..

مخصوصا قسمتی که امتحان داشتی و حس کردم مثل خودم پناه بردی به وبلاگ ..

تو پست بعدیم مطلبتو به اشتراک میذارم ..

مرسی :-)
وبلاگ پناهگاه خوبیه اگه بذارن پناهگاه خوبی بمونه و برامون تعیین تکلیف نکنن.
بسیار عالی
x

اواخر هشتاد بود شروعش

 

با همین اسم ایکس مرموز؟ :-))
بانوچـه ⠀

چه چالش خوبی راه افتاده کلی از خوندن پست هاتون و داستان وبلاگ نویس شدنتون لذت میبرم.

آره و فکر کنم تو قبل از شروع شدن این چالش این پست رو نوشتی.
برنا

درود

داستان وبلاگنویسی من مربوط میشه به موضوع وبلاگ قبلیم. بگذریم.

ولی شماها خیلی خوش به حالتون بوده، دوران دانشجویی ما(مقطع لیسانس البته)، موبایل هم وجود نداشت. کسی بلد نبود با اینترنت کار کنه:)))

 

 

سلام
در جریانم
خب ببین شما مربوط به زمان فسیلا بودین! :-))
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan