دغدغه های ملت رو ببین تو رو خدا!

  • ۱۱:۰۱

از عوارض گیم آف ترونز دیدن میتونه این باشه که انقدر واسه قسمت سوم فصل آخر (the great war) استرس دارم، که دیشب موقع خواب فکر می کردم دو تا وایت واکر تو اتاقم در پانسیون هستن. هی با گوشیم نور می تابوندم دنبالشون می گشتم پیداشون نمی کردم. وقتی هم بالاخره با اضطراب خوابم برد، خواب دیدم توی همین اتاقم و خواب. پنجره ای بالای سرمه. باد شدید اومد و پنجره باز شد. بیدار و نیمخیز شدم که پنجره رو ببندم که سایه ای پشت پنجره دیدم. دقیق نگاه کردم پسری دستش رو از پنجره داخل آورده بود و تلاش می کرد به من برسونه!! همین که فهمید من متوجه حضورش شدم فرار کرد. پا شدم و جیغ زنان رفتم توی اتاق همخونه و بعد بالاخره از خواب پریدم.

کسی نیست بگه جنبه نداری واسه چی این سریالو می بینی؟! :-/

  • ۴۶۶

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٩)

  • ۱۲:۰۸

یکـ- ایام عید بود و زمان سرریز تهرانی های اصیل به شهر و دیارِ اصلیشون! کلی بیمار مهمان داشتم. دقیقه ی نود که تایم کاریم رو به اتمام بود زنی که به تیپش می خورد اهل این حوالی نباشه، با خواهرش وارد مطب شد. از اون اصرار که دندون هام رو بکش، دردش بیچاره ام کرده، قبل از عید تو تهران واسم نکشیدن؛ از من انکار که عکس می خوام. ازاون خواهش که مسافرم، نمی رسم برم و از من پافشاری روی حرف قبلم. داشت حرف می زد که چشم های درشتش از اشک پر شد: به خدا خیلی درد دارم. من هم رقیق القلب... دلم سوخت! رضایت نامه رو دادم دستش که امضا کنه و گفتم بخواب. خوابید و انگار خیالش از پذیرشش راحت شده باشه گفت: راستی دکتر! من خیییییییلی می ترسم از دندونپزشکیا، فشارم میوفته، حالم بد میشه! به خانم نون از اون نگاه هایی که بقیه فکر می کنن چیزی توش نیست ولی خودم و خودش معنیش رو خوب درک می کنیم، انداختم. به هر ضرب و زوری بود استرسش رو کنترل کردم و سریع دو تا دندون پوسیده اش رو کشیدم. باورش نمی شد. داشتم گاز رو بین دو فکش جا می دادم که دو تا شستش رو به نشونه ی لایک آورد بالا!


One- پیرزن چشم رنگی به زور نوه ی ١٠-١١ ساله اش اومده بود. آسم داشت و بدتر از اون به شدت ترسو بود. با قول اینکه ژل بی حسی بزنم بهش و بعد آمپول رو، خوابید. من هم در حالی که خنده ام گرفته بود، ژل زدم واسش و با کلی نازش رو کشیدن، دندون های دردناکش رو خارج کردم. پیرزن هم پیرزن های قدیم! 


Een- پسر جوان وارد شد و به در و دیوار و بعد به من نگاهی کرد و گفت: خانوم دکتر، دو تا عقل دارم ببین زورت میرسه بکشیش؟ نگاه کردم و گفتم جراحی نیاز داره وسایلش رو نداریم. بلند شد، سرش رو مثل غاز چرخوند و دنبال خانوم نون گشت؛ وقتی متوجه شد توی اتاق وسایله و اینجا نیست، آروم، با خنده با حرکت دست که هیسسسس دستیارت نفهمه گفت: من سیگار می کشم، چیکار کنم دندون هام خراب نشه؟ 

می دونین؟ ما دخترا حسی قوی داریم که می فهمیم خیلی چیزا رو. مثل این پسر که من حس کردم هر دو تا سوالش الکیه و بیشتر از اینکه حواسش به جواب هام باشه به خودمه! واسه همین قاطی کردم و یادم رفت توی جوابم نباید اسمی از سیگار بیارم: خب ببینین شما که انقدر حساسین واسه چی سیگار می کشین؟ پسر به جلز و ولز افتاد و گفت: من برم تا بیشتر این آبروم رو نبردین!


واحد- خانوم نون با خنده: اون آقای خ بود که دفترچه اش رو تمدید کرد و اومد پولش رو بگیره بره با بیمه حساب کنه ها.

-خب؟

-دیروز کلی اصرار که نذارین خانوم دکتر بره، حیفه! من خودم پول جمع میکنم واسش اینجا مطب می زنم. اصلا ما یه فامیل پولدار داریم میخواین معرفی کنیم که زنش بشه و موندگار بشه اینجا؟

-چی گفتین شما بهش؟

-همون طور که یادم دادین گفتم دکتر نامزد داره. ولی باورش نشد گفت پس چرا ازدواج نکرده تا حالا؟ منم گفتم فکر کردی بابای خانوم دکتر میذاره بی شوهر پاشه بیاد شهر غریب که دیگه ول کرد!

خنده ام گرفت از حرف های خانوم نون. مرد نمی دونه دارم رو مخ بابام کار میکنم برم واسه کار اون ور آب، اونم بی شوهر!


մեկը- راستش از بس دندون کشیدم، معروف شدم اینجا بین دکترای دیگه!! گویا خوششون اومده که با ظرافت دندونشون رو خارج می کنم. فکر نکنم بعدا توی کلینیک و مطب انقدر بکشم، چون هر چقدر هم پوزیشن رو رعایت بکنی، فرسودگی جسمی بالایی داره.

القصه ایام عید مرد درشت هیکل اومد و خواست که دندون هاش رو بکشه. ٤-٥ تایی توی فک پایین سمت راست داشت و دو سه تایی سمت چپ.

-خانوم دکتر همش رو تو یه روز واسم بکش. من تحملم زیاده! 

البته که من قبول نکردم از دو طرف با هم واسش بکشم و گفتم: واسه من کاری نداره، شما اذیت میشین.

سمت راست رو با هم کشیدم و بخیه کردم و توصیه کردم یک هفته دیگه بیا تا هم بخیه ها رو بکشم هم بقیه دندون هات رو. گذشت و گذشت تا بالاخره بعد از بیست روز مرد سر وکله اش پیدا شد با بخیه هایی که توی لثه اش فرو رفته بود و به سختی خارج شد! 

-برای چی انقدر دیررر؟

-راسشو بخواین درد داشتم. کل عید درد داشتم.

اینطور وقت ها جمله معروفی دارم که دیدم خانوم نون هم به بعضی بیمارها میگه: مثل اینکه دندون هاتون رو کشیدم ها، یکیش هم که نیمچه جراحی بود.  نازشون که نکردم کشیدمشون! 

مرد سری تکون داد و شوخی وار گفت: هیچ وقت نشده بود زنی از پسِ من بربیاد و اشک من رو دربیاره، ولی خانوم دکتر شما تونستین!

من و خانوم نون غش کردیم از خنده!


Unu- دندون مولر اولِ (شماره ٦ از خط وسط) مرد که موقع بی حسی آروم اعتراف کرد تریاک می کشه از سمت داخل کام خیلی بدجور پوسیده شده بود و داشتم حسابی باهاش کلنجار می رفتم که چطور پرش کنم؟ از کجا گیرش رو تامین کنم و خلاصه خیلی جدی حواسم تو دهان مریض بود که خانوم نون آروم اومد بالای سرم و برگه ای کوچیک رو نشونم داد:

( خانواده خواستگار بیرون نشسته، بهشون گفتم خانوم دکتر نامزد داره ولی قبول نمی کنن میگن خودمون باید باهاش حرف بزنیم)

سرم رو بلند کردم و با اخم به خانوم نون نگاه کردم: محل نذار! مگه نمیگی بیرون خیلی شلوغه؟ خسته شدن میرن خودشون.

کار مرد نسبتا طول کشید. مریض نوبتی بعدی روی یونیت خوابید. سیل افرادی که میخواستن معاینه بشن و منتظر مونده بودن به داخل اتاق ریخت! تاکید کردم تک تک بیاین. بعدا فهمیدم بین مراجعه کننده های اون روز خانواده ی خواستگار هم اومدن و واسه یکی از دختراشون عکس نوشتم. ولی بنده خداها یا از من ترسیدن یا از شلوغی مطب و یا از من خوششون نیومد که بدون هیچ حرفی رفتن! جالب اینجا بود که سامانه رو چک کردم و دیدم قبل از من پیش دو تا دیگه از دندونپزشک های اینجا رفتن و رصدهای لازمه رو اونجا هم انجام دادن!


Un- برای همخونه عکس نوشتم و با هم رفتیم رادیولوژی تا عکسش رو بگیره. این روزهای آخر اکثرا برای مریض های قدیمیم و دوست هام و پرسنل مرکز که میدونن به زودی رفتنیم کار میکنم و نوبت هام خیلی فشرده شده. مسئول رادیولوژی دفترچه ی دوستم که پزشکه رو دید و گفت: کجا کار می کنین؟ واسه ما عکس زیاد نمی نویسین نه؟ دوستم گفت: نه زیاد دو سه تا گرافی توراکس نوشتم فقط. این شد که من به زبان اومدم و با خنده اعتراف کردم فلانیم! با تعجب نگاهم کرد و گفت: پس شمایین انقدر عکس هاتون میاد اینجا؟ بیچاره شدیم انقدر عکس opg گرفتیم! با لحن شوخی ولی جدی گفتم: نیاز بوده که عکس نوشتم، واسه شما که بد نشده کارانه تون زیاد میشه!

هول شد: بله بله درست می گین، میشه بیاین چک کنین درست عکس رو می گیریم و از کیفیتش راضی هستین یا نه؟

جذبه رو حال کنین!


ένας- دوقلوی غیرهمسان دختر-پسر ٤-٥ ساله برای معاینه اومدن. خیلی خیلیییییی شیطون بودن. جفتشون نیاز به عصب کشی و ترمیم داشتن. در برابر اصرار مادرشون که در یک روز بهشون نوبت بدین مقاومت کردم و گفتم: اصلا! جدا باید بیان که اگه یکیشون ترسید روی اون یکی اثر نذاره. 

اول قلِ دختر اومد. کنجکاو بود و باهوش. خیلی اذیت کرد ولی در نهایت همکار شد و با لب خندون رفت. هفته ی بعد نوبت قلِ پسر بود. با ذوق و شوق اومد و گفت: خواهرم گفتهههه ژل توت فرنگی  می زنین! آقای تشنه میذارین تو دندونم که تولدهههه کرم هاست توششش! 

تذکر دادم: عروسیِ کرم ها نه تولد! ( همچین آدمی هستم که روی جزئیات داستان هام هم حساسم!)

-فرق ندارهههه این ور دهنم عروسیه اونور تولده! تازه گفته تفنگ آب پاش دارین! 

با لبخند نگاهش کردم و در عین ناباوری که قبلا فکر میکردم بچه غیر همکاری باشه، دو تا از دندون هاش رو در یک جلسه درست کردم و بچه آخ نگفت، کلی تشکر کرد ازم و رفت که دندون جدیدش رو به خواهرش نشون بده!


+ من پست هام رو کم کم و تماما توی نوت گوشیم تایپ می کنم و بعد اینجا کپی. اگه می دونستین تازگیا بعد از کپی کردن طویله نویسی هام، چقدر باید وقت بذارم که فرمتش رو توی صفحه وبلاگم درست کنم؛ غر نمی زدین که انقدر طولانی ننویس! خب؟ :-))

  • ۴۵۷

تر و تازه موندنِ گل واسه اشک شبنم هاست...

  • ۱۴:۳۸

کفش اسپرتام رو پوشیدم و در جواب مادرجان شکوه که اصرار می کرد ماشین ببر. گفتم: میخوام پیاده روی کنم. باد شدید میومد و من هندزفری به گوش، موبایل تو جیب مانتو، کارت تو جیب شلوار، توی مسیری بودم که تمام دوران راهنمایی و دبیرستان طی می کردم تا به ایستگاه اتوبوس برسم. چقدر وقت بود که این راه رو پیاده طی نکرده بودم؟ روسری و مانتوم رو گرفته بودم که باد نبره و عمیقا در این فکر بودم که قراره بعد از طرحم چی بشه؟ هدفم چیه؟ آینده ام چیه؟ باید بی خیالی طی کنم و مثل همیشه بسپارم به خودش؟ به نیمه راه رسیده بودم که یادم افتاد بعد از دوران مدرسه و ماشین دار شدنم هم، چندین بار تا اینجا پیاده اومدم و بعد سریع سوار ماشینش شدم. جلوتر رفتم. از سر کوچه ای که همیشه نیمه شعبان ها یه دیگ می ذارن و مردم رشته و نخود و لوبیا نذری اطرافش می ذارن هم گذشتم. در محلی که همون هفته ی اولِ پشتِ ماشین نشستنم، خیلی احمقانه تصادف کردم و زار زار اشک ریختم، کمی مکث کردم و بعد گذشتم. رو به روی سوپری نوشته بود: هزینه ی جشن نیمه شعبان امسال به سیل زدگان تخصیص می یابد. رفتم اون ور خیابون. وارد مغازه گل فروشی شدم

با لبخند به گل ها اشاره کردم: یه دسته گل بهاری بهم بدین


* عنوان ماه من از لیلا فروهر

** اگه خواننده ی دائمی اینجا باشین، احتمالا می دونین که نصف حرف های هر پستم توی آهنگیه که لینک کردم. 

  • ۳۸۷

رَستن از دامت نتوانم...

  • ۱۴:۰۸

آدما وقتی بی حس می شن، راحت ترن. شاید اذیت بشن از تنهایی شون، شاید دل شون پَر بزنه برای یه مخاطب خاص که از جیک و پوک هم خبر دارن، ولی در عوض روح شون در آرامشه. تا کی میخوایم روان مون رو آزار بدیم و برای چیزی اصرار کنیم که هنوز زمانش نرسیده؟ تا کی قراره شادی مون رو وابسته به کسی بدونیم که نیست اونی که باید؟ چیکار باید بکنیم که این قلب لعنتی یکم آروم بشینه و انقدر جلوی راه عقل رو نگیره؟! هان؟



* محبوبِ زیبا از طاهر قریشی


+ فرصت نکردم قالب جدید رو ادیت کنم که کسی نتونه مطالبم رو کپی کنه. بعد از مدت ها سر زدم به قسمت مالکیت معنوی و دیدم چقدرررر از پست هام کپی شده. درک نمی کنم این کار رو. پس تا وقتی که برسم قالب جدید رو ادیت کنم، به قالب سیب دوست داشتنیم برمیگردم!

  • ۲۸۳

اونی که به راه توست، چشم های منه...

  • ۱۰:۲۵

در عین استقلال و بی نیازی و حالِ خوبِ دلم،

نیازمندتم.

بی خجالت.

بی حرف پیش.

از تهِ تهِ دلم...

و این قشنگ ترین پارادوکس دنیاست برای من!



عنوان خونه به خونه از خانوم هایده

  • ۳۱۳

حالا تا هر وقت دلت میخواد راهم نده تو اتاقت! :-/

  • ۲۱:۳۴

درسته توی دوران بلوغتی و سر و کله زدن باهات خیلی سخته. درسته راه های مختلف رو امتحان می کنم تا به صمیمیت دوران بچگیت برگردیم که همش بغلم بودی و حرف زدن رو باهات تمرین می کردم؛ ولی توی بی احساس اکثرا توی ذوقم می زنی و خیلی بد قِلِقی!

ولی واسه من همین که هر فیلم جدید خفنی می بینی میای و با ذوق واسم تعریف می کنی یا اینکه فقط سلیقه ی من رو قبول داری و هر بار با غرور خاص خودت میای پیشم که: هوپ! میای بریم لباس بخریم؟ کافیه.

البته فعلا. 

خب؟

  • ۵۲۱

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٨)

  • ۱۶:۲۴

هانا- بهتون قبلا گفته بودم که چقدررررر پیش بچه ها محبوبم و دوستم دارن. طوری که مثلا میرم عید دیدنی بعد دقت می کنم بچه ی فامیل کل وقتی که خونه مامان بزرگش هستیم، ساکت نشسته و با اخم نگاهم می کنه؛ کاشف به عمل میاد که ترسوندش که اگه پاشی اذیت کنی میگیم فلانی دندون لقت رو بکشه! یا مثلا تو اتوبوسی که میره به شهرم سوار میشم، بعد تمام طول راه بچه ی صندلی کناری بهم خیره میشه و دم رفتن بالاخره یادم میاد که قبلا اومده پیشم و اصلا نخوابیده زیر دستم!

توی یکی از عید دیدنی ها که فامیل داشتن تمام سوال های دندونپزشکیشون رو به صورت رگباری ازم می پرسیدن و فرصت نفس کشیدن بهم نمیدادن، از اصطلاح بچه ی غیرهمکار استفاده کردم و کلی مایه ی تفریح خلق شد، خب وقتی میگم بچه غیرهمکاره واقعا غیر همکاره! مثل اون دختربچه ی سرتق و لجباز که به هیچ وجه اجازه نداد جلسه ی دوم واسش کار کنم و با دندون پانسمان شدش رفت که رفت. از بس جیغ زد بچه ی بعدی که فوق العاده همکار بود و جلسه سوم یا چهارمی بود که میومد پیشم، به شدت ترسید و نخوابید که نخوابید. آخر سر پدرش از سرِ کارش اومد تا بچه یکم حساب ببره و بخوابه و یادش بیاد من ترسناک نیستم و قرار نیست بخورمش! 


تول- این حاج خانم دیابتیکی بود که پارسال واسم کشک و قارا آورد تا راضی شم با وجود قند بالاش واسش دندون بکشم و زیر بار نرفتم؛ پسرش بعد از یک سال اومد پیشم تا معاینه اش کنم. چهره ی دلسوز پسر در خاطرم مونده بود، داشتم واسش عکس می نوشتم که پرسیدم: راستی مادرتون چطورن؟ نیومدین بقیه دندونهاشو بک... که نگاهم افتاد به پیرهن سیاه پسر و حرف در دهانم ماسید وقتی گفت مامانم دو هفته است که فوت شده و چشم هاش پر از اشک شد. 


ست- خدایی یه کیس هایی میان پیشم بعضی وقت ها که وقتی میرن از شدت تعجب، خنده ام می گیره! مثل اون زن جینگول مستانی که قبل از عید اومد و اصرار می کرد به لب هاش بی حسی بزنم تا بره احتمالا یا تتو کنه یا ژل بزنه! من که زیر بار نرفتم چون بی حسی واسه مریض های خودم هم به زور هست؛ ولی نمی دونم رو چه حسابی ازم چنین چیزی رو خواست. 


نت- من: بچه جان مسواک می دونی چیه؟ 

بچه: بله

من: پس چرا مسواک نمی زنی؟

بچه: می زنم به خدا! شب جمعه به شب جمعه می زنم!

راسشو بخواین ترکیدم از خنده!


داسوت- هفته آخر اسفند بود و پزشک و ماما در مرخصی بودن. مثل اینکه مرکز رو به امید من گذاشته و رفته بودن چون خانومی مضطرب اومد پیشم و با اصرار در مورد قرص های جلوگیری اطلاعات می خواست و دو سه باری بهش گفتم من دندونپزشکم تا رضایت داد بره! بابا من تنظیم خانواده ام رو با پونزده پاس کردم، چه انتظاراتی دارن مردم! به قول  یکی از دوستان پزشک مجردم: یعنی چی که بشینم به سوالات ج.نسی مردم گوش بدم و راهنمایی کنم وقتی خودم هیچ تجربه ای ندارم؟! 


یاسوت- زن لحظه ای زبان به دهان نمی گرفت تا من هم حرف بزنم و پشت سر هم می گفت: لثه هام درد می کنه. مسواک می زنم. بهداشتم خوبه. خون میاد دو هفته است لج کردم مسواک نمی زنم. هر چی دعا بود توی مفاتیح برای درد دندون و لثه خوندم ولی فایده نداشت. 

بالاخره به زور تونستم ساکت و قانعش کنم که به توصیه هام برای تنها دو هفته عمل کنه، اگه افاقه نکرد، به همون دعا اکتفا کنه!


ایل کوپ- به اتاقمون زنگ زدن. صدای خانوم نون رو می شنیدم که می گفت: چی چی درد؟ بعد دهانه ی گوشی رو گرفت و گفت: خانوم دکتر شما زهرِ درد می نویسین؟ با تعجب گفتم: جانم؟ زهر درد چیه؟ به طرف گفت: خانم دکتر میگه واسه چیه؟ واسه خودت میخوای؟ چی؟ دام؟ به دام میدین؟ الان واسه خودت میخوای؟ 

من دیگه حرفی واسه گفتن ندارم...


یودول- مرد سنگین وزن بود و کلافه از درد دندون. به اصرار می خواست دندونش رو بکشه و من هم زیر بار نمی رفتم که باید عکسش رو ببینم. با ناراحتی گفت: یک ساعت مرخصی به زور گرفتم اومدم، به خدا نمیتونم برم. اصن تعهد میدم هر چی شد پای خودم! 

- آقای محترم چطور امروز نمیتونین؟ عصر برین عکسو بگیرین فردا صبح بیاین. - نمیتونم خانم دکتر. شیفتم، اصلا نمیتونم. -شیفت کجا؟

 -آتش نشانی! 

حس هم دردی در من زنده شد: عه شما هم مثل ما عیدا کشیک دارین؟ - خانم دکتر ما همیشه کشیک داریم. 

قانع شدم. رضایت نامه امضا کرد. خوابید. واسش کشیدم.


آهوپ- پسر جوانِ بی اعصاب با برادر و پدرش اومد که درد دندون کلافه ام کرده. به دندونش نگاهش کردم، علاوه بر دندون مذکور دو تای دیگه هم عصب کشی می خواست و بقیه ی دندون ها هم پر از پوسیدگی بود.

-چند سالته؟

با بی قیدی گفت: بیست و خورده ای! 

تیپش بدک نبود ولی دندون هاش... 

- خیلی دندون هات مشکل دارن. چرا انقدر وضع بهداشتت ضعیفه؟!

پدرش به حرف اومد: واسه اینکه اصلا مسواک نمی زنه.

به پسر با سرزنش نگاه کردم: آره؟

سرش رو تکون داد: آره وقت نمی کنم مسواک بزنم!

نتونستم جلوی زبونم رو بگیرم دیگه: اون وقت توی تایمی که مسواک نمیزنی و سیو می کنی؛ چکار میکنی؟ تست اضافه می زنی؟! پووووف...

پسر و پدر و برادر و خانوم نون به خنده افتادن. والا انگار چقدر وقتشون رو می گیره!


یول- پسرِ خوشتیپ! متولد ٨٠ بود ولی بعدا خانوم نون هم تایید کرد که اصلا بهش نمیاد ١٧ ساله باشه و خیلی بیشتر بهش می خوره. بی حسی زدم، می خندید. تراش می دادم، می خندید. نوار می بستم و پر می کردم، باز هم می خندید! هر بار ازش می پرسیدم: واسه چی می خندی؟ می گفت: لپم بی حسه! زبونم بی حسه، فلانه، بهمانه! بالاخره کارش تموم شد و قبض رو آورد: داییم مثل شما با لطافت برخورد نمی کنه باهام! 

چشامو گرد کردم: جاانم؟! داییت؟ 

- بعله! دندونپزشکه، دکتر فلانیه، میشناسینش؟ ازش می گُرخم در کل! 

- آهان!

به خوبی داییش رو می شناختم؛ هنرمندی های دایی جانش که قبلا دندونساز بوده رو فراوان دیدم در دهان مردم!


+ خدا جونم، به همه داده ها و نداده هات شکر. خواهش می کنم خودت هوامون رو داشته باش. به این مسئولین امیدی نیست. خب؟


  • ۵۲۰

Tell me some thing girl, are you happy in this modern world?

  • ۱۷:۳۸

چند وقته یه خلأ در وجودم حس می کنم که واقعا نمی دونم چطوری باید پرش کنم. میرم، میام، کار می کنم، تفریح می کنم، میگم، می خندم، می خرم، می خورم، می خونم، می بینم، آشنا میشم، بلاک می کنم و ... ولی همش یه سوال ته ذهنمه که خب، حالا بعدش که چی؟ در واقع سوال بزرگ این روزهای من بعد از هر کاری اینه: خب حالا که چی؟ 

رویای بچگیم دکتر شدن بودن و رویای دانشجوییم فارغ التحصیلی و رویای حال حاضرم تموم شدن طرحِ کوفتیم! ولی حالا که دارم کم کم به آخر این دوره نزدیک میشم همش این سوال ته ذهنمه: خب، تموم شد، بعدش که چی؟ هدف بعدیت که میخوای سرت رو بهش گرم کنی چیه؟ تخصص؟ کلینیک؟ مطب؟ خوش گذرونی؟ خب بعدش که چی؟

می دونم الان میاین میگین زندگی از همین لحظات تشکیل شده؛ ولی واقعا واسم تکراری شده همه چیز و نمی دونم باید برای فرار از اینکه عمر خوشحالیم از یک مسئله انقدر کوتاهه، چیکار کنم. مطمئنا خیلی از شما هم همین حس رو دارین و به دنبال چرایی زندگیتون هستین و فکر می کنین دارین عمرتون رو هدر می دین و نمی دونین چطور بهترش می تونین بکنین. 

خدایی نیاین فلسفه بافی کنین اینجا وقتی خودتون کاملا بهش باور ندارین؛ خب؟

راستی عیدتون مبارک.


* عنوان shallow از لیدی گاگا-بردلی کوپر 

  • ۵۹۲

بسکه زندگی نکردیم، وحشت از مُردن نداریم/ ساعتو جلو کشیدن، وقت غم خوردن نداریم...

  • ۱۸:۵۵

یه وقتی به خودت میای می بینی که معتاد کار کردن شدی. جسمت کم کم صداش درمیاد ولی چاره ای نداره، عادت می کنه و اون هم عَمَلی میشه. ماه های آخر طرحمه و بالاخره یک روز آف اون وسطا تونستم پیدا کنم و عجیبه بعد از یکی دو ماه از اون روز آف خسته شدم و به نظرم همون جمعه واسه تعطیلی هفته کافیه؛ طوری که امروز اون روز رو در شهر خودم پُر کردم و با وجود استرس تجربه های جدید و شَک در مورد راه اومدن جسمم باهام، ته دلم دارن قند می سابن و ذهنم با اعتماد به نفس می گه: تو از پسش برمیای هوپ!



سرگرمی

++ عنوان دیوار از داریوش- فرامز اصلانی

  • ۶۰۸

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٧)

  • ۲۳:۴۸

ا- گفته بودم سر و کله زدن با یک عده از پیرمرد پیرزن ها چقدررر سخته؟ اونهایی که بزرگ خانواده ان و همیشه حرف حرف خودشون بوده حتی اگه اشتباه بوده! من تا حالا با کلی ازین افراد محترم برخورد داشتم. مرد مو سفید و بسیار درشت هیکل بود. نشست و دندون نیش بالاش کمی لقش رو نشون داد: اینو واسم بکش! - دهنتون رو باز کنین حاج آقا بقیه دندون هاتون رو ببینم. یک دفعه صداش رو بالا برد: نهههه فقط و فقط همینو بکش. نگاه کن بهش. اشتباه نکشی مثل یه دکتره که قبلا بهش فلان دندون رو نشون دادم بهمان دندون رو کشید. 

اگه فکر کردین من مظلوم شدم و اجازه دادم فکر کنه حرف حرف خودشه اشتباه میکنین، صدام رو کاملا جدی کردم و گفتم: اینجا من میگم کدوم دندون کشیدنیه، کدوم دندون قابل نگه داریه. برای شما توضیح میدم و شما تصمیم می گیرین کدوم دندون ها رو بکشین. باز کنین گفتم! 

مرد با اخم دهانش رو باز کرد: غیر از دندون نیشتون، این دندونتون هم لق و غیرقابل نگه داریه. 

پیرمرد لجباز اخمش رو بیشتر کرد: نه همینو بکن فقط.

نفسم رو بیرون دادم: باشه!


ب- مرد از اول صبح منتظر من نشسته بود پشت در اتاقم. به محض وارد شدن پشت سرم اومد داخل. برگشتم و گفتم: اجازه بدین روپوش بپوشم بعد بیاین داخل. 

از شانس خوبش یکی از بیمارهای نوبتی خبر داد که نمیتونه بیاد و دندون مرد رو که از شکستنش بعد از تخمه خوردن شب گذشته اش به شدت استرس داشت، ترمیم کردم. خانوم نون بعد از پایان کار قیمت رو روی یه تکه کاغذ نوشت و دستش داد: از صندوق قبض بگیرین. مرد رفت و دقایقی بعد قبض به دست اومد. کمی من و من کرد و گفت: کارتون اشتباهه که بعد از پایان کار پول می گیرین.

-چرا؟

-اممم چون راحت می تونن فرار کنن و پولتون رو ندن!

خندم گرفت: والا تا حالا پیش نیومده کسی قبضش رو نیاره! مردم اینجا رو می شناسم.

سری تکون داد و رفت.


ج- دهان زن رو معاینه کرد و طرح درمانش رو توضیح داد. زن با خجالت و کمی حرص گفت: راستشو بخواین خانم دکتر من خیلی دوست دارم مسواک بزنم، ولی شوهرم اجازه نمیده.

چشم هاش گرد شد: شوهرت اجازه نمیده مسواک بزنی؟ یعنی چی؟

-به خدا راست می گم. میگه می خوام ببوسمت از بوی خمیر دندون بدم میاد! 

این بار ابروهاش به کف کله اش چسبید: جل الخالق! مورد داشتم اومده گفته دهانم بو میده طرفم اذیته، ولی این مدلیشو ندیده بودم. 

-راهکاری ندارین چیکار بکنم خانم دکتر؟ اصلا از بوی صابون و شامپو هم بدش میاد. 

-اممم چی بگم والا؟ میخوای یه هفته اصلا مسواک نزن سیر و پیاز حسابی هم بخور، دهنت بوی سگ مرده بگیره خودش شاکی بشه؟ 

-فایده نداره خودش سیگاری و قلیونیه، تازه خوشش هم میاد!

-راستش رو بخوای راهی به ذهنم نمیرسه! :-/


د- مورد بوده که مردای گنده هم خودشون رو لوس کردن واسم! واسه بچه اش عصب کشی می کردم که ازم خواست دهان خودش رو هم معاینه کنم. دهانش نمونه ی بارز یه فرد سیگاری بود. لثه های داغون. دندون های خراب و غیرقابل نگه داری و بیماری با کله پر از باد که میخواست همه رو توی یک جلسه بکشه!

-واسه من اصلا فرقی نداره. سریع همه رو می کشم. خودتون اذیت می شین.

-نه من تحملم زیاده.

نگاهی به هیکل فوق لاغرش انداختم و توی دلم گفتم: مردهایی با هیکل دو سه برابر تو تحمل نکردن تو که جای خود داری.

نشون به اون نشون که اومد و از دندون اول تا پنجمی که واسش کشیدم یک ریز ناله کرد. خودش رو نیشگون گرفت و بی تابی کرد. آخر کلافه شدم: درد دارین مگه؟ -نه! -واسه امروز کافیه دیگه. امروز سیگار نکشین. هر وقت خواستین واسه بقیه اش بیاین.

هیچی دیگه یک ماه گذشت و نیومد دور و بر اتاق دندونپزشکی. دو سه بار توی اورژانس من رو دید و صداش رو نالان کرد و خودش رو لوس کرد و گفت: اذیت شدم خانم دکترررر. لثه هام درد داره چیکار کنم؟ دفعه بعد به زور زنش اومد و فقط اجازه داد دو تا دندون بکشم! 

خب من واقعا تعجب می کنم که تعجب می کنن دندون می کشن و درد دارن، خب دندون کشیدی! زخمه، والا طبیعیه درد داشته باشی!


هـ- اکثرا به مادر یا پدر بچه ها رو اجازه میدم توی اتاقم بشینن به شرط اینکه ساکت باشن و بالای سرم نایستن. همه شون قول میدن که حرف نزنن و خللی توی کار من ایجاد نکنن، ولی این روال معمول کار منه:

-خاله باز کن دهنت رو باز کن.

مادر/پدر: بااااز کن بااااااز

-آفرین خاله از بینی نفس بکش.

مادر/پدر: از بینییییی نفسسس بکش. از بینییییی

-زبونت رو بده بالا. نه نه بالا.

مادر/پدر: بده بالاااا زبونت رو. بده بالا میگممممم. بده بالاااا

-حالا دهنت رو ببند خاله جون. آفرین.

مادر/پدر: د ببند میگم ببننننند! خوبه خاله واست جایزه می گیره.

من: :-|


و- پرستار باردار مرکز من رو دید و بعد از خوش و بش گفت: می دونی چند روز پیش چی شد خانم دکتر؟

-نه چی شد؟

-رفته بودم پمپ بنزین. شاگرد پمپ بنزین بهم گفت دندونپزشکتون مجرده دیگه؟ واسم جورش کن!

اون نقطه ی معروف بود که همش بهش پوکرفیس وار خیره می شدم، همون نقطه رو پیدا کردم و بهش خیره شدم. چی بگم؟


ز- منتظرن فقط کار بیمار قبلی تموم بشه تا بریزن داخل اتاق و بگن: فقط یه نگاه بکنین به دندونام/ناش/مون! من رو هم که می دونین، زیر بار نمی رم تا به نوبت نیان داخل. زن جوان دست بچش رو با حرص کشید و ایش گویان این جمله رو گفت و از در خارج شد: فکر کرده میخواد کاخ سعدآباد بسازه، یه نیگاهه دیگه!


ح- زن رو معاینه کردم: سیگار می کشین؟

-نه اصلا

-ولی بوی سیگار می دین. 

-تقصیر شوهرمه، اون سیگار می کشه.

-آها!

همه چیز مثل اینکه زیر سر آقایونه!


ط- به دخترک ١٥-١٦ نگاه کردم: خیلی خیلی بهداشت دهانت ضعیفه. مسواک می زنی اصلا؟

-بله می زنم.

مادرش: نه خانم دکتر، از همه نظر دختر خوبیه. تو مسابقات نهج البلاغه هم رتبه آورده. ولی به دندوناش نمی رسه.

-ببینم توی همون نهج البلاغه امام علی نگفته مسواک بزنین؟!

دخترک خجالت کشید و قول داد مسواک بزنه دیگه!

(راستش اصلا حدیثی از نهج البلاغه سراغ ندارم در این باره، ولی واسه قانع کردن دختر لازم بود!!)


ی- گوش پاک کن رو آغشته به ژل بی حسی کردم و نزدیک دهان پسربچه بردم. 

-این چیه؟

-ژل بی حسیه. باهاش دندونت رو بی حس میکنم. 

-چه طعمیه؟

-توت فرنگی

-اوووق! طعم دیگه ای ندارین؟

می خندم: والا تو سوپریمون همین طعمو داریم فقط!


+ امشب به طرز عجیب غریبی بی حوصله ام...

  • ۵۷۰
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan