furtune teller 1

  • ۱۵:۲۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۰۵

رمز خود را از من بخواهید!

  • ۱۱:۳۴
پست بعدی رو با توجه به خطابه ای که توی این پست ارائه دادم! قراره رمزی بنویسم، دوستان آشنا یا وبلاگ داری که مایل به دریافت رمزن، بگن تا براشون رمز رو بفرستم ؛)

قسمتی از پست بعد( مثلا میخوام هیجانش رو زیاد کنم!! ):
فقط یه کنجکاوی بود، دوست داشتیم به عنوان یک فان بهش نگاه کنیم... سرگرمی ای که قول دادیم بهم دفعه اول و آخرمون باشه!
  • ۳۹۸

باغی که دیگه تا گلو، تو پاییزه...

  • ۲۰:۰۱

مریض، که خانمی حدودا بالای 50 سال بود رو روی یونیت خوابوندم و استاد رو صدا زدم تا دندونش رو معاینه کنه و اجازه کار بهم بده.

  • ۷۲۲

سکوت می کنم که این سکوت منطقی تره...

  • ۱۷:۱۱

 واقعا در عجبم از درجه ی پستی یک سری از جوون ها( شما بخونین پسرا!)، که متاسفانه روز به روز به تعدادشون اضافه میشه... چطور می تونن انقدر بد باشن؟! چطور می تونن تا این حد گرگ باشن و توی لباس میش فرو برن؟! چطور انقدر خودشون رو خوب نشون میدن برای خانواده ی از همه جا بی خبرشون که از ته دل بهشون افتخار میکنن؟! 

چطور از ابتدای جوونی از راه راست میزنن بیرون قایمکی و هر غلطی که دلشون خواست میکنن، بعد برای ازدواج دست روی پاک ترین ها میذارن؟! لااقل حرمت نماز و روزه ای که میگین بهش اعتقاد دارین رو نگه دارین و سراغ شکننده ترین دخترها نرین، خواهش میکنم یکم به همسر آیندتون فکر کنین و بهش وفادار باشین...

خدایا به زمینت نگاه کن... 

وقتش نیست که موعودت رو بفرستی؟! 

+ آقا پسرای خوب! میدونم خوب و بد تو هر دو جنس هست، شما به خودتون نگیرین لطفا ؛)

  • ۵۹۲

I hate onions

  • ۱۱:۴۰
 عکس زیر نشون دهنده میزان علاقه ی قلبی من به پیازه! 

دو لایه دستکش بر دست-لاتکس و پلاستیکی- تا خدای نکرده دستم بعد از خرد کردن پیاز، بو نگیره! که اگه بو بگیره تا دو سه روز هر بار که دستم رو طرف بینی ام بگیرم، حالم بد میشه! مطمئنم اگه غذا پختن بدون پیاز خوشمزه می شد، سراغش رو اصلا و ابدا نمی گرفتم!!
خوشحالم که در این تنفر تنها نیستم: کلیک

+ این هم عکس جا نمازی که اکثرا روش نماز میخونم، پیش به سوی نماز جماعت وبلاگی! 

اون پارچه ی سبز، از حرمین کاظمین ه ^_^ 

+ حرف های زیادی برای گفتن دارم ولی نوشتنم نمیاد! شاعر میگه:
دل تنگم و با هیچ کسم میل سخن نیست...



  • ۴۷۷

چی شد که اعتراف کردی مامان؟!

  • ۱۴:۳۰

 هی به خودت میبالی که صورتت فلانه، چشمات بهمانه و وقتی گریه می کنی صورت و چشمات سریع حالت عادی پیدا میکنن! ولی نه عزیزدلم، نه دخترم... 

من مادرتم... هر بار که از دستشویی میومدی با یه نگاه به چشمات می فهمیدم کلی اشک ریختی، هر بار که از حمام میومدی از صدای گرفته ات می فهمیدم زیر دوش ضجه زدی، هر صبح که بیدار میشدی می فهمیدم شب قبلش خوب خوابت نبرده بعد می رفتم بالش ت رو می دیدم که خیسه... ولی چکار میتونستم بکنم؟! تو غمت رو توی خودت می ریختی و مظلوم بودی...

میذاشتم همه از خونه برین بیرون، اون موقع بود که می نشستم یه دل سیر گریه می کردم؛ اینجوری نگرانی اینو نداشتم که شما متوجه میشین چون تا ظهر سرخی چشم و صورتم رفته بود...

  • ۲۸۲

که یادت نیاد تولد من چند پاییزه؟

  • ۱۹:۴۰

هر وقت به نزدیکی چراغ قرمز میرسه، ناخودآگاه یاد اون حرفش میوفته که: توی لاین اول نایست، این لاین دیرتر بقیه جلو میره، بکش دست راست... بعضی وقت ها مقاومت میکنه و میره سمت چپ، ولی اکثرا به خودش میگه: با کی لجبازی می کنی؟!  و راهنمای راست رو میزنه...
+ بشنویم  ( هشدار: خطر دپسردگی! ):

+ با تشکر ویژه از آقا بهنام و دیگر دوستان! همسایه ها یاری کنین،تا من وبلاگ داری کنم ؛))
  • ۶۶۰

و باز هم چالش، این بار گوگولی بلاگر!!!

  • ۲۲:۳۲

بنده به صورت غیر رسمی! دعوت شدم به این چالش، از جانب ابواسفنج خان... 

اگه دارین پرتقالی، 

نارنج ی، 

چیزی می خورین، 

همین الان چاقوهاتون رو بذارین کنار و عکس ابرگوگولی بلاگفان رو تماشا کنین، بنده مسئولیتی قبول نمی کنم بعدا :)))

لینک ( حذف شد!)

 

  • ۴۷۹

ای دوست برای دوست، جان باید داد!

  • ۱۸:۰۳

1. ما جماعتی که به وبلاگ هامون دلبسته ایم و خیلی از ناگفته هامون رو به راحتی اینجا میگیم چون فکر می کنیم کسی ما رو نمی شناسه، اگه یه روزی متوجه بشیم که یه آشنا نوشته هامون رو می خونه، چکار می کنیم؟

  • ۸۳۹

مرد بودن یا زن بودن؟! مسئله این است!

  • ۱۶:۲۹

همین ده پانزده روز پیش بود که به پژال گفتم بیمار زن و مرد فرقی ندارند و تا به حال بیماری نداشتم که بخواد حتما دانشجوی پسر براش کار کنه که...

  • ۱۴۴۱
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan