حس خوب یعنی...

  • ۲۳:۰۱

...دست گذاشتن روی شکم برجسته ی یکی از صمیمی ترین دوست هات، یعنی مادر شدن دختری که سه سال کنارش روی یک نیمکت می نشستی، یعنی خاله شدن...

  • ۸۸۹

مخ زنی زیر تیغ!

  • ۱۲:۱۵

میگم بد نباشه الان که ایام ولنتاین ه، من عجق مجق ندارم و یاد خاطره ای از یکی از مریض هام در یکی از سفرهام افتادم؟! 

  • ۷۸۳

خواب و بیدار

  • ۲۰:۱۳

دوست دارم خواب طولانی عصرگاهی را تحریم کنم؛

بیدار ماندن بعد از 2 نیمه شب را هم...

اولی باعث سنگینی سر است و دومی موجب سنگینی دل...

اولی خلق و خوی ات را بهم می ریزد و دومی هورمون هایت را...

اولی را با نوشیدن شکلات داغ آرام می کنی و دومی را با ریختن اشک...

  • ۵۷۰

حس راننده کامیون بودن، بهم دست داده بود!

  • ۰۹:۲۷

1. خانوم هایده داره فریاد میزنه 'یه دل تو سینه دارم، میخوام اونم فداش شه، می خوام، میخوام، میخوام اونم فداش شهههه* ' من هم تند و تند مبل ها رو تمیز می کنم... 

میدونین؟ هر چند سال هم که بزرگ بشم، باز هم موقع مهمونی، وظیفه ای جز تمیز کردن چوب های مبل، نرده های راه پله یا درست کردن سالاد نخواهم داشت! وظایفی که از 10 سالگی، زمانی که طفلی بیش نبودم بهم محول می شده...

 میگین چرا جارو نمیزنی؟ چرا شیشه پاک نمی کنی؟ چرا غذا نمی پزی؟ خب چون مادر جان شکوه فقط کار خودش رو در این زمینه ها قبول داره به این برکت قسم! البته من هم علاقه ی چندانی به شیشه پاک کردن و جارو زدن ندارم ها! ولی خب آرزو به دل موندم مامانم از طعم یکی از غذاهای جدیدی که درست میکنم، خوشش بیاد و توی ذوقم نزنه!  

فقط خواستم بگم هر چقدر هم بزرگ بشیم، باز هم از نظر والدینمون بچه ایم و تغییری نکردیم...'نگاش قلبمو دزدید منو صید خودش کرد، با حرفای قشنگش منو خام خودش کرد ' :-/


2. عمو جان گفت: این آقا سعیدی که می بینین اون هفته رفته دندونپزشکی، دندون 7 اش درد می کرده ولی دندون 6 اش رو عصب کشی کردن! 

من با ژست دفاع از همکار: خب احتمالا بررسی کردن دیدن دندون 6 اشون عامل درده، دندون بی مشکل رو که دست نمی زنن!

آقا سعید: آخه الان هنوز دردم ساکت نشده. راستش رفتم کلینیک بووووق! بعد گفتم دندونپزشکی که برام کار کنه هر کسی باشه ولی خانم نباشه، ریشو نباشه!!! 

من در حالی که به افق موردعلاقه ام زل زدم، به سختی از افق خارج میشم: خب تقصیر خودتونه! خانم ها دقت بالاتری دارن! 


3. بخاطر مرگ حسن جوهرچی این بازیگر مظلوم و جنتلمن خیلی ناراحت شدم، در پناه خدا باشی محمد در پناه تو...


* عاشق ترین از بانو هایده

  • ۶۲۹

یک شب تنهایی در پاویون!

  • ۰۸:۲۵

کشیک فوق العاده سخت و طاقت فرسایی بود! در سختیش همین بس که نصف رمان صد سال تنهایی رو خوندم و اصلا از پاویون خارج نشدم! :)))) 

خیلی خسته شدم، برم خونمون دیگه! :دی


+ جهت جلوگیری از بد و بیراه گفتن یک نفر که خودش میدونه، کامنت های این پست رو می بندم! :)))

  • ۳۶۷

خودش ان

  • ۱۹:۵۰

 انسان ها  خودشان به اختیار راه زندگی شان را انتخاب می کنند، تسلیم هوای نفس شان می شوند، داد و فریاد عقل شان را نادیده می گیرند، آینده را تا حدی پیش بینی می کنند ولی باز دوست دارند  خودشان تجربه کنند چون فکر می کنند با بقیه فرق دارند، پشت پا به شانس های دیگرشان می زنند و وقتی به خودشان می آیند که دیر شده، عمرشان هدر رفته و تنها چیزی که برای شان مانده حسرت است و افسوس... آن وقت است که به دنبال مقصر می گردند و به نظرشان همه مقصرن الا خودشان... 

  • ۳۴۴

کوزه گر، بن تن و بقیه ی ماجرا!

  • ۲۲:۱۳

1- یک آینه ی دندونپزشکی یک بار مصرف! از  معاینه ی دهانی دوران پیش دانشگاهی ام دارم، که علاوه بر اینکه دندون های خودم رو باهاش معاینه میکنم، با شستن و دور نگه داشتنش از دندون ها، دهان بقیه اعضای خانواده رو هم گاهی معاینه میکنم! بله خیلی هم استریل هستم من! 

هر از چند گاهی لثه ی کامی دور یکی از دندون های فک بالام اذیتم میکنه، چند شب پیش هم موقع مسواک زدن خون ریزی کرد، هی میخوام به بچه ها بگم از دندونم عکس بگیرن، ولی یادم میره یا میگم مهم نیست و انقدر بی محلی بهش میکنم تا خوب بشه!  

دقیقا مصداق این ضرب المثله که 'کوزه گر از کوزه شکسته آب میخوره! '

 پستش کردم تا یادم بمونه و به فکرش باشم!


2- پسرک شیرین زبون 4 ساله با اون چشمای درشتش، خیلی شیک به عنوان جایزه یه پاک کن بن تن ازم گرفت و زیر دستم نخوابید! ارجاعش دادم تخصصی :-/ البته وقتی توی بخش تخصصی سر زدم بهش، دیدم در حالی که سکسکه میکنه از گریه، رزیدنت داره سریع براش کار میکنه! خب من دلم نمیومد!


# از سری اعترافات یک دنتیست آینده!


  • ۵۶۲

بیایید با فرهنگ باشیم! (2)

  • ۰۷:۱۶

 به خاطر استرس و دوندگی زیادی که در دو ماه گذشته داشتم، سطح هورمون هام بهم ریخته بود و نگرانم کرده بود، خانم دکتر برای اطمینان بیشتر برام سونو نوشت، شروع کردم به لیوان لیوان آب خوردن و راه رفتن، مرتب این جملات به گوشم می رسید: 

- ماه چندمته؟! 

- دیر نبود واسه ی بارداریت؟

- بچه چندمته؟ 

- عه دومی دختره؟ پس جنست جور شد!

- آخی بچه دار نمیشی؟! مشکل از خودته یا شوهرت؟

- چرا زودتر به فکر بچه دار شدن نیوفتادی؟

- خاک عالم! توی عقد باردار شدی؟

درسته که قبلا عشق پزشکی و تخصص زنان و زایمان بودم و هنوز هم خوشم میاد ازین مقوله، ولی خیلی جو خاله زنکی بین بیمارهای مطب های متخصص های زنان رو نمی پسندم. یه محیط کاملا زنونه که زن ها برای گذروندن وقت و رسیدن نوبتشون شروع میکنن به پرس و جوی زیاد از زن های اطرافشون! 

خودم رو به نشنیدن زده بودم و هی از مادرجان شکوه می پرسیدم: مامان اینی که میگین باید دستشوییت بگیره، یعنی در چه حد؟ 

یک ساعتی گذشت و گلاب به روتون به مرز انفجار رسیده بودم و پشت در اتاق سونو منتظر ایستاده بودم و تکون نمی تونستم بخورم! یکی از این خانم ها من رو گیر انداخت و سوالات رگباریش شروع شد:

- بارداری؟!

به زور خندیدم: نه! 

- آخی باردار نمیشی؟!

بهم برخورد - نه! یعنی میشم! نه یعنی مجردم! :|

کمی ساکت شد و بعد دوباره پرسید: پس مشکلت چیه؟

خیلی دلم میخواست بگم مگه فضولی خانم؟ ولی مشکلم رو بهش گفتم. 

- وای یعنی چرا اینجوری شدی؟! 

- نمی دونم احتمالا هورمون هام پایین و بالا شدن.

خداروشکر دیگه سوالی نپرسید و من وارد اتاق شدم و دکتر خیالم رو راحت کرد، پشت در اتاق هم به کنجکاویش در مورد نتیجه ی کارم جواب دادم، ولی دوست داشتم بگم خانم سرت به کار خودت باشه! مشکل من چه ارتباطی به شما داره؟ ولی متاسفانه هیچی نگفتم.

واقعا چرا اینجوری هستیم ما؟! چرا انقدر سخته که دماغمون رو از زندگی مردم بیرون بکشیم؟! بیایید به حریم شخصی بقیه احترام بذاریم... :-/

+ پی نوشت: تلاش دو ماهه ام، به طرز خیلی خوبی جواب داد؛ این هم جایزه ای که برای خودم خریدم:


  • ۴۴۰

سر و کله زدن های من!

  • ۰۷:۰۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۵۸۹

فغان فغان که آن نگار ببست بار سفر!

  • ۲۳:۴۷

فقط پدر جان اسمش رو وارد لیست نکرده بود که به سلامتی دقایقی پیش ایشون هم برادر جان رو وادار کرد که با متر اندازه ی دور شکم و کمرش رو بگیره. 

  • ۵۹۸
۱ ۲
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan