یادم باشد

  • ۱۸:۰۹

همیشه این رو به خاطر داشته باش که بزرگی به مدرک و مقام نیست که بهش بنازی و دماغت رو بگیری بالا و از کنار بقیه با غرور رد بشی ! 

همینطور آویزه ی گوشت باشه که تو تحت هر شرایطی باید با مردم با احترام و خوبی صحبت کنی ... چه بی حوصله باشی ، چه ناراحت و چه بیمار ... 

بدون که حالا حالاها باید تمرین صبر و تحمل کنی در رابطه با دیگران ، چه یک پیرزن کم تحمل و کنجکاو باشه ، چه یک دختر حراف و چه یک مرد بی ادب ... هنر اینه که با همه مهربون و خوش خلق باشی وگرنه با فرد سازگار که همه راحتن و مشکلی ندارن! 

بیشتر از این ها ازت انتظار میره ، سعی کن انتظارها رو برآورده کنی و هیچ وقت ندای وجدانت رو نادیده نگیری :)

دوستدارت : لوامه درون

  • ۲۳۹

اُسکل می شویم

  • ۱۹:۴۲
یکی از دوست هام چند روزی بود که حواس درست و حسابی نداشت ، باهام درددل کرده بود که خواستگاری داره که ازش خوشش نمیاد و هرچقدر جواب رد بهش میدن ، بی خیال نمیشن و باز هم زنگ میزنن خونشون که شما دارین گناه می کنین ، این دو تا جوون هم رو میخوان ، چرا نمی ذارین به هم برسن ؟  من هم کلی راهنماییش می کردم و دلداریش می دادم که اگه دلت باهاش نیست اصلا و ابدا بهش جواب مثبت نده ... دلت برای گریه و زاری هاش نسوزه ، فکر نکن گناه داره ، فقط خودت مهمی و این جور صحبت ها !

خلاصه هفته گذشته خیلی ذهنش درگیر بود و چند باری هم خرابکاری کرد ، تا اینکه دیشب بهم پیام داد :

 * هوپ جونم ! بالاخره انقدر پسره رفت و اومد که ما راضی شدیم ... امروزم خرید عقدمون بود ... لباس عروسم و ببین ؛ خوشگله ؟ راستی آدرس آرایشگاه بوووق رو میدی بهم ؟!
این رو گفت و بدون اینکه منتظر عکس العمل من بشه ، رفت ! حالا قیافه من به معنای واقعی کلمه پوکر فیس بود :| اولش اصلا باورم نمیشد ، اینکه میگفت اصلا پسره به دلش ننشسته ! ده روز دیگه ماه رمضونه ، چه عجله ایه ؟ چرا انقدر هول هولکی ؟
 بعد به عکس که نگاه می کردم می دیدم لباسی که پوشیده ، به لباس عروس که نه ولی بخاطر رنگ سفیدش به لباس نامزدی می خوره !
کم کم باور کردم ، دوست ناقلای من هم آنلاین نمی شد دیگه ! من رو گذاشته بود توی خماری و رفته بود :| دیگه وقتی که داشتیم با دوست مشترکمون برنامه می چیدیم که چی بپوشیم توی عقدش ، خانم آنلاین شدن و گفتن : هاهاهاها ... فکر نمی کردم انقدر زود اسکل بشی !
من : :|
 - آخه من با این حال و هوام که گفتم ازش بدم میاد ، انقدر زود نظرم عوض میشه و بله میگم بهش ؟
و دوباره من : :-/
- می خواستم یکی رو بذارم سرکار تا حال و هوام عوض بشه ^_^
 من : خیلی بی شووری :|
هیچی دیگه ، خوشحالم که با اسکل شدنم ، نقشی هر چند کوچیک در خوشحالیش ایفا کردم !


  • ۳۵۷

در مجمع عکاسان

  • ۱۶:۰۱
دیروز عقد صمیمی ترین و دوست داشتنی ترین دوستم بود  ، حیسا مثل خواهرم میمونه ، خواهری که 20 روز ازم کوچیکتره ...
دختری که عاشق عکاسیه و با علاقه در کنار رشته ی دانشگاهیش اون رو دنبال می کنه ...
 همیشه هم کلی عکس از دوست و خانواده و فامیلش دنبالشه ، جوری که دیروز مهمون ها با اینکه اکثرا دفعه اولی بود که همدیگه رو از نزدیک می دیدن ، ولی کامل هم رو می شناختن و با خنده میگفتن شما باید فلانی باشی ، عکس هات رو حیسا نشونم داده ! 
مثلا مادربزرگش اومد من رو بغل کرد و کلی قربون صدقه ام رفت  که من تو رو می شناسم ، دوست حیسایی ، مثل نوه ی خودم دوست دارم ، دعا میکنم تو هم سفیدبخت بشی ؛ که با حرف هاش من هر چقدر تلاش کرده بودم که گریه نکنم ، کمی گریه ام گرفت ...

داشتم میگفتم دست بر قضا عروس خانوم توی دوره های عکاسی  با ماه داماد آشنا شد ... عکاس مراسمشون هم یکی از هم دوره های عکاسیش بود که فک کنم تا آخر جشن چند هزار تایی عکس گرفت ! یه جا عکاس باشی گفت صحنه ی حلقه دست کردن رو مرحله به مرحله اجرا کنن ، یعنی حلقه یکی یکی از بند انگشت عبور کنه و اون عکس بگیره :)) جوری که حوصله ی حیسا سر رفت و بند آخر و سریع رد کرد ... 
جالب تر از همه آخرای جشن بود که داماد دوربین رو از عکاس گرفت و خودش شروع کرد از عروس خوشگلش عکس گرفتن ... و بعد هم از تک تک مهمون ها عکس گرفت :))) خیلی صحنه ی فانی بود ، فکرش رو بکنین داماد دوربین به دست بیاد جلوی شما و ازتون عکس بگیره ! 
امیدوارم به حق روز عزیزی که در اون به هم محرم شدن ، دل هاشون برای ابد به هم محرم بمونه ... آمین 
این هم دسته گل که نه ، قفس گل ناقابل من برای دوست جونم 
  • ۲۷۱
۱ ۲
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan