این کار رو با زیست خوشگل ما نکنین خواهشا :|

  • ۰۰:۴۳

ترم یک دانشگاه بود و روزهای اول ترمکی بودن، از سوتی های گسترده ای که من و دوستم داشتیم و کتاب های رفرنسی که می خریدیم و جلد میکردیم، بگذریم؛ با گستره کلمات جدیدی روبه رو شده بودیم که واقعا باعث هنگ کردن ما میشد، مثلا استاد شروع کرد بافت شناسی تدریس کردن و در حد یک پاراگراف صحبت کرد، ما گیج و مه و مات نگاهش میکردیم... توی یک جمله شاید فقط معنی فعل رو متوجه شدیم.

استاد استرس رو در چهره ما خوند، گفت صبور باشین... به زودی همه چیز رو متوجه میشین...

 درس ادامه پیدا کرد ... کلمات آشنایی که از زیست شناسی دبیرستان یاد گرفته بودیم هم گفته شد، گوش های ما تیزتر شد، نوت برداشتیم، وویس رو پیاده کردیم، کتاب جان کوئیرا رو خریدیم و به جدیت اون مبحث چند صفحه ای که مبانی بافت شناسی بود رو خوندیم، حتی یک سری دیکشنری لغات گرفتیم تا متوجه بشیم چی به چیه؟! 

واقعا تا جلسه سوم راه افتاده بودیم، الفبای پزشکی رو داشتیم یاد می گرفتیم، لذت داشت... این لذت وقتی بیشتر میشد که میخواستی مقاله انگلیسی بخونی، اسلاید خارجی سرچ کنی؛ اون موقع بود که میدیدی چقدر با کلمات آشنایی... چقدر اون سختی که در یادگیری کلمات داشتی، به دردت خورده و چقدر راحت مقاله رو متوجه میشی، چقدر راحت میتونی ویدئوهای مربوط به درس هات رو از توی یو.تیوپ ببینی و متوجه بشی...

به حدی آشنایی با کلمات با همون لفظ خارجکیش برامون دوست داشتنی شده بود که اگر کتابی با ترجمه ای می خوندیم که مولفش لغات رو به میل خودش ترجمه کرده بود متوجه نمیشدیم و ترجیح میدادیم تکست بخونیم تا کتاب ترجمه! چون همون کتاب با ترجمه مولف دیگه ای، کاملا متفاوت بود و هر کسی هر چیزی رو که متوجه شده بود، ترجمه کرده بود... حالا یک سری از کتاب ها، توی پرانتز انگلیسی لغت رو مینوشتن ولی یک سری نه، و اون موقع بود که دردسر شروع میشد...

یا وقت هایی میشد که میخواستی مریض زیر دستت استرس نگیره، به طور کامل ندونه الان چه خبره، پس اون مواردی که باید بدونه رو براش خلاصه و مختصر و جوری که ساده باشه میگفتی، ولی وسط کار یهو میگفتی وای بلیدینگش بند نمیاد، طرف کلاس 2 دیو 2 ه، راستی مریض چه دیاستمی داره، خدایا گگش فعال نشه! و... اینجوری هم مختصر و مفید وضعیت مریض رو ( که برای یه ترمیم ساده اومده و مسئله ارتودنسی اصلا در اولویتش نیست و تو نمیخوای نیاز کاذب براش به وجود بیاری) به همکارت یا استادت توضیح دادی، و مجبور نبودی به جای کلاس 2 دیو2 ،کلی معنی کنی که آره فک پایین طرف عقبه یا فک بالاش جلوه دندونهای پیشین اولیه بالاییش به سمت داخل زاویه گرفتن و دندون پیشین ثانویه اش به سمت بیرون متمایل اند و ... 

این همه روده درازی کردم که بگم، از شنیدن خبری که امروز پخش شد، شوکه شدم؛ کتاب های زیستی که امسال برای پایه 10 ام طراحی شده، به طرز فاجعه باری تغییر کرده... تک تک کلمات ترجمه شدن و معادل فارسی نامانوس و عجیب غریبی براش تعیین شده، آخه شمایی که به کپسول بومن میگی پوشینه بومن( بومن اسم بوده وگرنه اون رو هم عوض میکردن :| ) وقتی بیمار میشی میخوای دارو بخوری، میگی پوشینه میخورم؟! 

فوتوسنتز: فروغ آمایی؟!! بعد دانش آموزی که فروغ آمایی توی ذهنش ثبت شد چجوری میخواد بعدا فوتوسنتز رو کنارش بشونه موقع مقاله خوندن؟ موقع المپیاد شرکت کردن؟ ما از اونایی هستیم که میخواستیم املای comfortable رو توی مدرسه یاد بگیریم با نشونه گذاری 'بیا برای میز' یاد میگرفتیم! بعد فکرش رو بکن شما با معادل سازی هایی که کردن واقعا فراگشت و فروگشت رو قاطی نمیکنی؟!!

فکر زحمت مضاعف دبیرای زیست، دانش آموزها، دانشجوهای آینده نبودین؟! لب کلام شما وقتی هنوز نتونستین لفظ 'کش لقمه' رو بین مردم مصطلح کنین، چجوری اومدین پایه های زیست شناسی رو کن فیکون کردین ؟!! جوری که خواهرم بگه خداروشکر که من درسم داره تموم میشه و این طرح مسخره روی ما پیاده نشد!

+ ببخشین اگه کمی با تعصب نوشته شد. 

++ شباهنگ بانو، ببین چکار میکنن با ما؟! یاد پست آخر و کامنت اولت افتادم...

  • ۴۷۱

قرمه سبزی و آدم ها

  • ۱۴:۱۳

امروز می خواستم قرمه سبزی بپزم، از دیشب لوبیا چشم بلبلی خیسانده! ، تنها بسته سبزی قرمه رو از فریزر برداشته و توی یخچال گذاشته بودم تا یخش آب بشه... صبح پیاز رو سرخ کردم، ادویه جات رو اضافه کردم، گوشت و لوبیا رو هم همین طور... حالا نوبت سبزی بود که یخش به خوبی آب شده بود... ولی با تعجب دیدم که سبزی قرمه نیست بلکه اسفناجه! 

تا وقتی به طور کامل یخش آب نشده بود، اصلا مشخص نبود چی به چیه... 

هیچی دیگه، مجبور شدم بدو بدو برم از سبزیجات آماده فروشی سر خیابون یه کیلو سبزی قرمه بخرم... خدا حفظشون کنه این مغازه ها رو... عجیب دوستشون دارم! از شیر مرغ تا جون آدمیزاد رو میفروشن و خیال تنبل هایی مثل من رو راحت کردن...

بعد از اضافه کردن سبزی و آسودگی خیالم از بابت غذا، به این فکر افتادم که تا حالا چند بار به آدم های متخلف که دورنمای خوبی داشتن جذب شدیم، بهشون نزدیک و باهاشون خودمونی شدیم، بسته به روابط مختلف دوستی، باهاشون به درجات متفاوتی صمیمت پیدا کردیم و بعد فاجعه از این لحظه اتفاق افتاد که متوجه شدیم زیر اون پوسته ی خوشگل و جذاب، چه شخصیتی قرار داره... وقتی یخ درونشون آب شد و ابعاد روحیشون نمایان، به شدت توی ذوقمون خورد و سعی کردیم باهاشون تا حد ممکن مدارا کنیم ولی مگه میشه به جای سبزیجات قرمه، فقط اسفناج بریزیم توی قرمه سبزی؟! 


+توجه... عکس تزئینی است! غذای من هنوز نپخته! :))

  • ۳۷۸

مبارکا باشه ؛)

  • ۱۲:۱۰

با "چپ" می نویسم...

اما "راست"

امروز روز جهانی چپ دستان است ؛)


#خبرهای خوب

+ به مامان میگم: روزم رو تبریک نمیگی؟! دست چپش رو دراز میکنه و باهام دست میده و روبوسی میکنه، یه لحظه مات حرکتش میشم و هنگ می کنم، دست دادن با دست چپ! 

تبریک خیلی خاص و دل چسبی بود...

  • ۳۰۱

اصن عشق و علاقه خواهری موووج میزنه :|

  • ۲۳:۰۹

+ یه اردوی دیگه هم هست اما توی زاهدان. برم یعنی؟!

خواهری با خشم: نخیرم نمیشه بری... اونجا عملیات انتحاری زیاده.

+ در حالی که تحت تاثیر علاقه اش قرار گرفتم و اشک شوق توی چشم هام جمع شده : نه بابا امنه اونجا، چیزیم نمیشه که عزیززززم!

- نععع! نمیشه بری، میری کشته میشی بعد سال کنکورم استرس زیادی بهم وارد میشه، جو خونه خراب میشه نمیتونم درس بخونم!

با حالتی که به شدت توی ذوقم خورده: من مهم ترم یا کنکورت؟

- معلومه کنکورم! سرنوشتم بهش بستگی داره ها!

من :||

اردو o.O

خواهرم ^-^

کنکور  :))))))


× فردا شب عروسی دخترعمه جانه، برای خوشبختیش لدفن دعا کنین :)

  • ۲۸۰

تا از خویشتن خویش رها شویم...

  • ۱۸:۵۸
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۱۱

به زودی...

  • ۲۱:۵۱

به زودی در این مکان سری پست خاطرات اردوی گذشته به صورت خصوصی نصب می گردد...

رمز فقط به دوستان و وبلاگ داران داده می شود :)

  • ۲۳۹

نیومده رفتیم!

  • ۰۰:۴۶

جاتون خالی دیروز از مشهد برگشتیم، زیارت امام محبوبت همیشه لذت بخشه، حتی اگه زمستان گذشته هم توی برف و بوران اونجا بوده باشی... دفعه قبل توی بدترین شرایط روحی بودم و از امامم خواستم هر چی صلاحه و مصلحتمه پیش بیاد واسم، از دلم هم گذشت که کاش کربلا هم بتونم برم، حالم بعد از سفر خیلی بهتر شد و دلم آروم گرفت و به طرز جالبی عید رو کربلا بودم ؛) 

این بار هم زیارت حس و حال خاص خودش رو داشت، هرچند خیلی خیلی شلوغ بود... نگاهت رو که به اطراف صحن ها و رواق ها مینداختی، افراد مختلف از هر نژاد و قوم و زبان و شهر و قیافه رو می دیدی که با عشق به دیدار امامشون اومده بودن... 

من هم یه گوشه کز می کردم و با امام رضام خلوت می کردم، حرف میزدم باهاش، درددل می کردم، با پررویی خواسته هام رو می گفتم و به تبعیت از دعای فوق العاده ی ' عالیه المضامین ' میگفتم که برآورده کردن این خواسته ها که از روی حرص و طمع منه، هیچ کاری واسه شما نداره!  بعد که خوب خالی میشدم به مردم نگاه می کردم، خواسته هاشون رو حدس میزدم و براشون دعا میکردم...

آخ که چقدر من و خواهری و مامان بچه دوست داریم، بچه ی کوچیکی نبود که نبینیم و از دور و نزدیک براش غش و ضعف نریم! چند تا لباس بچه گونه گرفته باشیم واسه سیسمونی های آینده من و خواهری خوبه؟!! :))) به قول معروف خجالتم خوب چیزیه!!

خلاصه که سفر خوب ما تموم شد، ان شاالله نصیب همتون بشه...

برای فردا هم که بار و بندیلم رو بستم تا برم اردوی جه.ادی؛ یعنی نرسیده و خستگی در نکرده یه سفر دیگه در پیشه...

دعا کنین برام، زود برمیگردم :)

  • ۲۳۷
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan