هلپ می ( موقت)

  • ۲۲:۰۸

مطالبم مرتب داره کپی میشه، این که به کجا منتقل میشه رو نمیدونم، فقط میدونم اصلا این روند رو دوست ندارم.

دوستان بیانی! کدی یا راه حلی سراغ ندارین که بتونم کپی مطالبم رو ببندم؟!

بعدا نوشت: با کدهایی که آقا امین گفتن، خداروشکر مشکلم حل شد. پست رو چند روزی نگه می دارم تا بقیه هم بتونن کدها رو ببینن، فقط چون امکان کپی وبلاگم بسته شده، مجبورین خودتون تایپ کنین. :-)))))

  • ۵۸۸

کسی که چشماش یه کمی روشنه/ شاید یه قدری هم شبیه منه

  • ۱۶:۱۴
یک - دراز میکشه و دهانش رو باز میکنه. با وجود سن کمش ردِ پای پلاک پارسیل توی فکینش دیده میشه. قبل از اینکه ازش بپرسم با خودت چکار کردی دختر؟ میگه که بازیکن تیم ملی فوتبال بوده و این عشق چنین بلایی سرش آورده. هزینه ی ایمپلنت رو هم نداشته وگرنه دندون مصنوعی استفاده نمی کرده. بهش میگم " فوتبال فقط واسه مردا پول و شهرت داره؛ نه شما که نه اسمی ازتون هست، نه جایی نشونتون میدن و نه پولی بهتون میدن. چرا زمینه ی عشقیت رو عوض نمیکنی؟" میخنده و میگه " میدونم خانم دکتر نگران نباش، دارم دوره ایروبیک میبینم. که مربی شم."  میگم " پیلاتس داره پرطرفدارتر میشه برو سراغ اون" میگه "اون رو هم حتما دنبالش میکنم. مرسی" مشکلش تخصصی بود، کاری واسش نکردم، ولی امیدوارم به توصیه ام گوش کنه.

دو - نوجوان که بودم شدیدا عشق فوتبال و استقلال بودم. شدید در این حد که مسافرت عید رو بهم زدم چون میخواستم دربی ببینم؛ تا نصفه شب بیدار میموندم نود ببینم؛ واسه باخت استقلال گریه می کردم؛ حتی روی یکی از بازیکناش کراش داشتم و با ازدواجش شکست عشقی خوردم!! خداروشکر کنکور اومد و منو ازین عشق دور کرد وگرنه از دست رفته بودم؛ چون هیچ فایده ای نداشت واسم جز حرص و جوش خوردن. هرچند چند روز پیش برای اولین بار فوتبال به دردم خورد. بین روسری های رنگی رنگی چرخ می زدم و از رنگ و شکل های متنوعشون و همین طور قیمت نجومیشون گیج شده بودم. حواس فروشنده پرت تلویزیون بود و درست حسابی جواب من رو نمیداد. تا اینکه استقلال اولین گل فصلش رو زد و  فروشنده شروع کرد به خوشحالی و داد و فریاد! جوگیر شد و با صدای بلند گفت: " هر چی بخرین، ده تومن تخفیف داره!" و خب نیش ما بود که تا بناگوش باز شده بود و ماهی که از آب گل آلود گرفته شد! :-))

سه - خواهر وقتی دید کارش اینجا انجام نمیشه، برادرش رو خوابوند روی یونیت و گفت: "خانم دکتر ایشالا که واسه داداشم بتونین کاری بکنین، همکارتون هستن." گفتم: " عه دندونپزشکن؟" و خواستم ادامه بدم " پس چرا اومدین اینجا؟" که گفت: "نخیر، دانشجوی سال 3 پرستاریه." گفتم: "امم، آها " و بعد از معاینه شروع به کار کردم. قسمت خنده دار و کمی حرص درآر ماجرا اون جایی بود که وجود ساکشن در دهانش رو نمی تونست تحمل کنه و عق میزد، هر دقیقه یک بار در می آورد از دهانش و مثل وقت هایی که توی بیمارستان ساکشن رو سریع رو می گیریم روی دهان و دندون بیمار ترومایی تا خون و بزاق رو جمع کنیم، این پرستارم واسه خودش ساکشن می کرد! 

چار - مردم ما به جایی رسیدن که اگه بشنون جایی چیزی مفتیه، حتی اگه نیاز هم نداشته باشن؛ فکر می کنن اگه بهش نرسن عقب میوفتن از بقیه. حکایتش وقتیه که ما اعلام می کنیم که فقط برای مردم محروم رایگان کار می کنیم. ولی بیمار زیر دستت وسط کار، گوشی چند ملیونی از جیبش در میاره یا آستینش میره کنار ردیف النگوهاش رو می بینی و اونجاست که خستگی به تنت می مونه. بعد فکر می کنن چون همش نشستی و کار می کنی، خسته نباید بشی؛ اینجوریه که حتی تا دو ساعت بعد از پایان کار هم باید بیمار ببینی و هی کمرت و صاف کنی و به خودت بگی یکم دیگه تحمل کن. یکیشون که هر چی میگفتم خسته ام، کشش ندارم. بی خیال نمی شد و دنبالم میومد که خانم دکتر بیاین دندون عقلم رو بکشین و بهم یادگاری بدین!! و من بالاخره برای اینکه این مرد گُنده دست از سرم برداره، رفتم بهش یادگاری دادم. :-/

پنج - یکی از جالب ترین و در عین حال تاسف برانگیزترین بیمارها، اونایی هستن که برای کشیدن دندون پوسیده ی سرشار از عفونتشون باید از شوهرشون اجازه بگیرن! یکی دو بار اول حرص میخوری از دستشون ولی بعد دیگه بی خیال میشی و اجازه میدی برن و از شوهرجانشون اجازه بگیرن. طرف هی دندونای جلوش رو پر می کنه و شکایتش اینه که چند وقت بعدش میوفته. معاینه میکنم میبینم یه دندون اضافه از فک پایین باعث افتادن ترمیم میشه. باورتون میشه نزدیک نیم ساعت داشتم این زن و شوهر رو قانع می کردم که این ترمیم جدیدی که من انجام دادم، اگه دندون پایین رو نکشین دو روز دیگه میوفته؛ ولی شوهره راضی نمیشد؟ آخرش هم قهر کرد و رفت و زن با ترس اجازه داد دندونش و بکشم. :-/

شیش - یکی از گوگولی ترین بیمارهایی که تا به حال داشتم، بدون شک پیرزن روستایی بود که آروم روی یونیت خوابید و با لهجه ی شیرینی گفت: " خوب معاینه کنین و کار کنین واسم! ".  بعد من هر چقدر دندون هاش رو می دیدم ذوق می کردم، به جز یکی دو تا دندون که پوسیده بودن و یکی که جاش خالی بود و کشیده بود، بقیه دندون ها سالم و سفید سرجاشون بودن. با خوشحالی گفتم: " ماشاالله به دندون هاتون حاج خانم، چقدر خوب نگهشون داشتین؟ چند سالتونه؟! "  اخم کرد و گفت:" 79 سال. یکی پارسال بهم گفت دندونات خوبه، یکیش خراب شد رفتم کشیدم! " لبخندم خود به خود جمع شد و سر به زیر کارم رو شروع کردم تا دعوام نکرده. باورتون نمیشه چقدر همکار بود. کوچکترین صدا و ناراحتی و حال به هم خوردگی و غیره رو نداشت. خدا چنین مریض هایی رو زیاد کنه.

هفت-  هی خواستم این رو نگم ولی نشد! خدایی من تا به حال توی شهر خودم سرویس بهداشتی پولی ندیدم. به نظرم جزو حقوق عمومی یک مسافر باید این باشه که بتونه بدون پول خُرد وارد دبلیو سی بشه، نه که وقتی خسته و کوفته و در حال اضطرار هستی، با یه میز جلوی در دستشویی مواجه بشی که تا بهشون پول ندی راهت نمیدن!! بابا شاید خواستم برم خط چشمِ خلیجیم رو توی آینه چک کنم فقط! :-/

هشت- وقتی سفر بودم، مادرم بهم زنگ زد و گفت بسته ای برات رسیده و خواهرم هم عکسش رو فرستاد. دوست داشتم خودم بازش کنم ولی چه میشه کرد! کلی هم بهشون توضیح دادم این کتاب جایزه ی مسابقه ی طنزی بود که داستان هام رو واستون خوندم و شما گفتین بهم: " از کی تو انقدر بی ادب شدی؟! " و بعدش اول و نمک اعظم شدم. جناب معدنچی ممنون بخاطرش.
 لینک داستان دومم که خودزنی محض بود رو می خواستم واستون بذارم ولی گویا برداشته شده.

نه- چطورین شماها؟! دلم تنگ بود واستون :-)

* شاید اگه دائم بودی کنارم از مهستی
  • ۱۰۶۰

چه بویی پیچیده اینجا، به به! :-/

  • ۱۶:۱۸

 باز بابا قصد خروج از خونه رو کرده. بوی گلاب و حرم توی خونه پیچیده، فضا خیلی معنوی شده و دوباره من و مادرجان بینی هامون رو گرفتیم که سردرد نگیریم. فکر نکنین بابام به خودش گلاب یا عطر مشهدی میزنه ها، نه! بلکه پدرجانم اخیرا از عطر معروفی که زمان خودش گرون قیمت هم بوده، استفاده میکنه. 

همین چند سال پیش بود که جوگیر شدم و خواستم لاکچری بازی دربیارم و برای اولین بار عطر گرون قیمت بخرم هرچند زیاد عطر نمیزنم. این شد که تنهایی وارد اولین مغازه عطرفروشی شدم. دیدین توی مغازه از بس عطرای مختلف رو بو میکنین گیج می شین و نمی فهمین چی شد؟! نمی دونم چطور عطری که خریدم توی مغازه انقدر خوشبو بود! حتی دفعات اولی که میزدم به خودم هم می گفتم: " اوه مای گاد! چقدررر بوش خوبه. الانه که هر کسی ازت بپرسه اسم عطرت چیه و کلی فیس بدی باهاش! " ولی زهی خیال باطل. از بس خواهر و مادرم گفتن " بوی بد میده؛ بوی گلاب میده، سرمون درد گرفت و ..." که دلم رو زد و دیگه ازش استفاده نکردم. چند سالی گوشه کمدم خاک می خورد تا اینکه به خودم گفتم بدم بابا بو کنه شاید دوستش داشت، حالا کاری ندارم عطر زنونه رو به جای مردونه به پدرجان انداختم؛ ولی سورپرایزینگلی بابام ازش خوشش اومد! شروع کرد به استفاده و بعدها گفت که همکارانش هم گفتن اسم عطرت چیه آقای هوپیان و چقدر خوش بوئه و این صحبتا و این شد که پدرجان تشویق شد هر بار که بیرون میره با این عطر دوش بگیره و تا ساعت ها توی خونه بوی گلاب بپیچه و بوش روی تک تک اعصاب من اسکی بره! احتمالا تموم هم بشه بابا میره یه بُکس ١٢ تایی ازش میگیره، انقدر که این عطر مورد پسندش واقع شده!

 این جاست که میگن هر چه را برای خود نمی پسندی، برای دیگران هم نپسند. 

 حرف از عطر مشهدی شد، تولد شاه خراسان هم مبارک باشه. همین چند وقت پیش بود که 88/8/8 بود و تولد امام رضا(ع) ها! چقدر زود می گذره...

  • ۸۸۶

برای فریبا جانم ؛-)

  • ۰۱:۲۸

کی گفته دوستی مجازی الکیه؟! کی گفته به حرف هایی که اینجا میزنن اعتباری نیست؟ پس چرا انقدر مهربونیش به دل من نشست؟ چرا انقدر احساس نزدیکی می کنم باهاش با اینکه چندین سال ازم بزرگتره؟ چقدر صبر کرده باشم برای دیدنش کافیه؟! چهار سال خوبه؟ انقدر این زمان طولانی بوده که وقتی از دور ببینمش، به سمتش پرواز کنم و بعد برای چندین دقیقه هم دیگه رو نگاه کنیم، هی هم رو بغل کنیم و فقط و فقط بخندیم به دلیل بی دلیلی! انقدر که اون حرف بزنه و من خیره بشم به چهره ی دوست داشتنیش. انقدر که خواهرش با تعجب نگاه کنه به نزدیکی بین ما دو نفر. 

و در آخر، یادداشت یادگاری که توی دفترچه ی شربت خونه ثبت کردیم، به امید اینکه دفعه ی بعدی که نمی دونیم چند ماه یا چند سال دیگه است، پیداش کنیم و پر بشیم از حس خوب اولین دیدار.

  • ۳۳۵

I'm Forrest, Forrest Gump

  • ۱۲:۱۱
- به شدت دیدن فیلم " فارست گامپ" رو البته اگر تا به حال تماشا نکردین، بهتون توصیه می کنم. فیلمی بسیار زیبا، دراماتیک و پرمفهوم. از بازی تام هنکس هم که هر چی بگم کم گفتم. 

- "سکوت بره ها" رو هم به توصیه ی جناب یگانه دیدم و از این فیلم هم خیلی خوشم اومد، عاشق کلوز آپ هایی بودم که از صورت آنتونی هاپکینز گرفته می شد. ( نشونه ی دوست داشتن فیلمی برای من اینه که به فاصله ی کوتاهی دوست داشته باشم دوباره با یک نفر که دوستش دارم ببینم و حس خوبش رو باهاش شریک بشم.)

- دیگه اینکه سریال "فرندز" هم نیاز به توصیه نداره. ببینین، با شخصیت ها دوست بشین و از ته دل بخندین. ته ته دلتون هم به روابط دوستانه شون حسادت کنین!

- "لالالند" هم اونقدری که تعریفش رو از بقیه شنیدم، به نظرم تعریفی نبود. ولی یک بار دیدنش ضرری نداره. 

+ گویا فینال نمک شو امروزه. دوستان خوشحال میشم متن ها رو بخونین و رای بدین ؛-)
  • ۱۱۰۰

10 سال آینده ی شما چه شکلی ست؟

  • ۱۳:۱۴

چشم هام رو می بندم و به ده سال آینده ام سفر می کنم. به سال های نیمه ی سی سالگیم. با نیمه ی همیشگیم ازدواج کردم. پسرم امسال میره اول دبستان و من ذوق لباس فرم سرمه ای و دندون های شیری افتاده اش دارم. میگه میخواد خلبان بشه. تصمیم داریم عضو دیگه ای به خانواده ی خوشبختمون اضافه کنیم. از ته دلم دوست دارم که دختر باشه. توی ایران، شهر آبا و اجدادیم و خونه ی خودمون که یک ساله دیگه وام هاش تموم میشه و ما نفس راحتی می تونیم بکشیم، زندگی می کنیم. عاشق قسمت سنتی خونمون با پنجره های رنگی رنگی و گل های شمعدونی پشتشون هستم. 2-3 سالی هست که دوران طولانی طرح تخصصم تموم شده و بالاخره بعد از دوندگی های زیاد هفته ی دیگه مطب خودم رو باز می کنم. تصمیم دارم حجم کاری ام رو کمتر کنم و به جای هر روز هفته، 3 روز در هفته کار کنم؛ هرچند وام کلانی برای افتتاح مطبم گرفتم! کماکان ورزشم رو مرتب ادامه میدم و خداروشکر دچار بدن درد ناشی از کار زیاد نشدم. در تمام این سال ها با بیمارهام خوش اخلاق بودم و وجدان کاریم هنوز طبق قولی که به اون بالایی دادم، باهامه. طبق برنامه ی هر ساله مون، سالگرد ازدواجمون رو مسافرتیم. تا الان با همسر پایه سفرم به همه ی جاهای دیدنی ایران سفر کردیم. شهر آبی ونیز، برج ایفل پاریس، دیوار چین، تاج محل هند و اهرام ثلاثه ی مصر رو از نزدیک دیدیم. هر شب زمان ساعت کتاب که می رسه، کنار هم می نشینیم و کتاب می خونیم و بعد دقایقی درباره ی کتابی که خوندیم با هم حرف می زنیم. همیشه هم حضور پسرک شیطونمون رو که نخوابیده و منتظر لبخند من یا پدرشه تا بیاد بینمون بشینه و شیرین زبونی کنه رو احساس می کنیم. زندگیم بدون مشکل نیست. پستی و بلندی زیاد داره ولی شیرینه، خیلی شیرین...


+ سفر به ده سال آینده ام به دعوت الی جان و راه اندازی ماری جوونا. می دونم یک جاهایی رویایی بود ولی سعی کردم کاملا واقع بینانه و طبق توانایی هایی که در خودم می بینم باشه. 

  • ۶۶۷

Dance me to the children who are asking to be born

  • ۱۶:۲۷
 دنیای غیرقابل تحملی شده. پست و خالی از انسانیت. چطور تونستین از گریه های یک کودک 8 ماهه، بگذرین؟! چطور تونستین؟ 
چی میشه که به دختربچه ی بی دفاعی رحم نمی کنید و برای ارضای نیاز حیوانیتون، نابودش می کنین؟
این روزها بیشتر و بیشتر به این فکر می کنم که چطور میلم به مادر شدن رو از بین ببرم. این دنیا لیاقت حضور این فرشته های پاک رو نداره.

#بنیتا #آتنا #کودکان_سرزمینم
* لئونارد کوهن، Dance me to the end of love 

  • ۴۵۷
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan