هر چه می خواهد دلِ تَنگت، بپرس!

  • ۰۹:۰۰


حقیقتش همیشه حس دوگانه ای نسبت به صندلی داغ داشتم. از طرفی می ترسم بقیه سوال هایی رو ازم بپرسن که نباید! و از یک طرف هیجان شرکت در اون رو به شدت دوست دارم. یک ماهی هست که حریر جان چالش صندلی داغ رو به راه انداخته. بخاطر همون موضع اولم، خودم اعلام آمادگی نکردم ولی گویا یک سری از بچه ها لطف کردن و من رو پیشنهاد دادن، این شد که من هم پذیرفتم که به عنوان یکی از بلاگران محبوب ( فدایی دارین!) بشینم روی این صندلی سوزان.

منتظر سوال هاتون تا ٢٤ ساعت آتی هستم. با ذکر این چند نکته که: 

- از جواب دادن به سوال های خصوصی مثل اسم و فامیل، شهر محل تحصیل و کار و در کل سوال هایی که احساس می کنم زیاد از حد به خط قرمزهام نزدیک میشن، با عرض پوزش قبلی معذورم! 

- بهتره کیفیت سوال ها رو فدای کمیّتش نکنین!

- و اینکه الان سرِ کارم! شما بپرسین و دعا کنین بیمار کم داشته باشم امروز، منم قول می دم سریع بیام!

  • ۱۳۴۸

خورشیدِ افغان

  • ۰۹:۲۲

هوپ جانم! توصیه ای برات دارم. 

بیا وقتی داری اطلاعات حاصل از ویزیت بیمارت رو وارد سیستم میکنی، بر کنجکاویت غلبه کن و به فهرست خانوارش کار نداشته باش! چرا که وقت هایی میشه که با دیدن اینکه جمیله ی افغانِ ٣١ ساله همسر مردی ٦٢ است و در طی ده سال چهار دختر براش آورده، حال کل روزت گرفته میشه! 


+ بدون شک یکی از زیباترین کتاب هایی که خوندم، "بادبادک باز" از خالد حسینی نویسنده ی افغانه. " هزار خورشید تابان" کتاب دیگه ای از این نویسنده است که در لیست کتاب های در حال انتظارمه! 


  • ۲۳۳

خداوند دندانپزشک ها را دوست دارد، ما هم دوستشان داشته باشیم!

  • ۰۸:۴۷

عرض کنم خدمت شما که علمای اهل فن میگن: " توی این دنیا از دو چیز باید ترسید؛ یکی زنی که سکوت کرده و اون یکی دندونی که به درد افتاده!" در وحشتناک بودن سکوت یک زن، که جای هیچ مَثل و مناقشه ای نیست، پس میریم سراغ دندون، زبون نفهم ترین عضوی که پدر من و شما رو به وقتش خوب در میاره. البته همچین خوش وقت هم درد نمی گیره، مثلا میذاره دقیقا روز خواستگاری یا شب کنکور بشه، بعد! حتما میگین چیه این دندون کوچیکِ خال افتاده ی بو گرفته گُرخناکه؟ همه چیزش! از سر و شکل از ریخت افتاده ی نحسش گرفته تا ترس از خوردن بستنی و نوشمک و چای و هر کوفت و زهرماری که بگین که نکنه خدای نکرده به تیریج قبای دندان خان بربخوره و شروع کنه به تیر کشیدن و به همه دردها بگه: " برین کنار، منم سرورتون ابوالدردا! " واسه تنبیه چنین دندونی باید رفت همه دندونای کناریش رو کشید تا مثل سگ تنها بمونه! 

  • ۱۵۷۸

اَی خِدااااااا + امروز نوشت

  • ۱۵:۱۱

امروز نوشت: ببینین اینا فقط نگران مجرد بودن دکتراشون نیستن. بلکه واسشون خواستگار هم پیدا میکنن. پیرزن از در تو نیومده میگه: مجردی خانم دکتر؟

نمیدونم چرا از دهانم پرید و گفتم: بله. 

آقا مگه ول می کرد دیگه؟ دستیارم هم نبود که کمکم کنه.

-یه خواستگار مهندس سراغ دارم واست. 

برای اینکه از دستش راحت بشم: من قصد ازدواج  ندارم حاج خانم. 

-بله بهتره با دکتر باشی ولی پسرم قرار بود با یه دندونپزشک ازدواج کنه ولی آخرش بهم زد گفت قدش کوتاهه!

به زور لبخند زدم و گفتم: ایشالا یه عروس مناسب پیدا کنین. و بی حسی رو زدم بهش تا حواسش پرت شه و از حرف زدن بیوفته. دندونش رو کشیدم و رفت. خانم نون اومد و براش گفتم که خانم فلانی اومد و اینو به من گفت. یکدفعه از خنده منفجر شد و گفت: چی؟ واسه شما؟ پسر اون مهندسه؟ مهندس کجا بود؟ والا از بس شلخته اس و موهاش کثیف و آشفته اس، لقبش گاله! یاسر گال! 

من رو میگی؟ اول کار شوکه شدم و به شدت بهم برخورد. ولی بعد از اون موقع تا حالا دارم می خندم. مطمئنم میره به بقیه میگه قرار بود پسرم با دکتر فلانی ازدواج کنه ولی از بس لاغر و دراز بود، پسرم گفت: نه!

 خدایی چی فکر می کنن پیش خودشون مُردم؟ میگن میریم پیشنهاد میدیم یهو قبول کرد؟! تیری در تاریکی؟

***

دیروز نوشت: میشه گفت تو این چند ماه حراست انقدر بهم زنگ و غر زد که' خانم دکتر یک کپی از مدارکتون برای ما نیاوردین. ' که کم آوردم و بالاخره مدرک به دست رفتم اتاقشون. سوالی که پیش میاد اینه که چرا از همون اول عین بچه آدم مدارکم رو واسشون نبردم؟ جوابم اینه که اولا دوست نداشتم و اصلا از اسم حراست با اینکه تو عمرم تا حالا مشکلی باهاش نداشتم، خوشم نمیاد! دوما اینکه یادم می رفت، می رسیدم شهر محل طرح می دیدم عه! باز جا گذاشتم و نیاوردم. 

القصه! یک برگه گذاشت جلوم و گفت پُرش کن. گفتم میشه ببرم فردا بیارم؟ گفت: حرفش رو نزنین برگه حراسته ها! حالا خوبه فقط اسم و فامیل و سن و آدرس منزل و شماره تلفن و این های خودم بود! جلوی وضعیت تاهل هم که معلومه چی زدم بعد یک جدولی زیرش بود که اسم و فامیل و آدرس بود دوباره، سرم رو بالا آوردم و خِنگ وار به حراستی ِمحترم گفتم: این رو هم باید پر کنم؟ 

گفت: متاهلی خانم دکتر؟

گفتم: نه! 

سری تکون داد و گفت: ایشالا درست میشه!

من: :-/

به قول همخونه ام اینا انقدر فرهنگشون پایینه ماها رو دخترهای شوهر نکرده ای( ترشیده!) می دونن که ناچارا اومدیم منطقه محروم، وگرنه نزدیک شهرمون می زدیم و پیش شوهرمون می موندیم! 

***

بیمار دختری بود متولد ٦٨، چادری ولی با خط چشم زلیخایی و رژ لبی با ته مایه ی بنفش که آینه ام رو به فنا داد! توی پرانتز یه چیزیو بگم: دوستان مونثم! جانان دلها!  بیاین و وقتی میرین دندونپزشکی رژ نزنین! نمی دونین پاک کردن رنگ و سربش از روی آینه ها چقدر سخته و حتی در مواردی اصلا پاک نمیشه! پس رژ رو نزنین، زدین کم رنگ بزنین، نشد تا خواستین وارد اتاق دندونپزشکی بشین پاکش کنین، خب؟!

بیمار از درد دندون عصب کشی شده اش می نالید. واسش عکس نوشتم و گفتم باردار که نیستی؟ با خجالت گفت: نه خانم دکتر من مجردم! 

اومدم درستش کنم گفتم: نه که اینجا همه متاهلن، واسه این گفتم! به همه میگم!

خندید و گفت: آره خانم دکتر اینجا سن پایین ازدواج میکنن.

منم خندیدم و گفتم: متاسفانه! 


  • ۵۸۷

سیکل معیوب

  • ۰۶:۴۵

دیر خوابیدن، زود بیدار شدن، به تبع آن زیاد خوابیدن عصرگاهی و در نهایت دوباره دیر خوابیدن شبانه، یک چرخه ی معیوبه. 

همین اول صبح که چشم هام باز نمی شن، دعا می کنم مثل من در چنین چرخه ای گیر نکنین!

  • ۲۵۶

این قسمت: مورفی هوایی می شود!

  • ۲۰:۲۷

هوا قشنگ صبر میکنه بخاری و شوفاژها خاموش بشن و لباس های تابستونی چیده بشن تو کمد، بعد اون روی خودش رو نشون میده و زمستونی میشه! 

شکرت خدا! 

  • ۲۳۳

هم وطن ایرانی بخر!

  • ۲۳:۰۶

 هیچ وقت نمی شنوید ورزشکاری در حادثه ای فجیع حس بویایی اش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسان ها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش... 


جزء از کُل- استیو تولتز


 کتاب با این پاراگراف شروع شد و من رو از همون اول به فکر فرو برد. به یاد زمستان گذشته افتادم که تا چه حد بلا سر دست هام آوردم و برام درس شد که حواسم بیشتر به وضعیت جسمانیم به خصوص دست هام باشه. هنوز مچ دست چپم هر از چند گاهی خفیف درد می گیره و اما ناخن شست راستم که سیاه شده بود؛ چند روز پیش از کنار جدا شد. خودم که دلش رو نداشتم ولی خواهرجانم با ناخن گیر ناخن مُرده ام رو برداشت و همین طور لخته های خشک شده ی خون زیرش رو. کابوس اینکه الان وقتشه که ناخنم رو کامل بکشن، رهام نمی کرد. عید بود و همه جا تعطیل. بالاخره ١٤ ام شد و درمانگاه پوست یکی از بیمارستان ها باز شد.

 آقاجانِ من! من خودم تو فیلد درمانم، ولی به شدت به حریم خصوصی بیمارهام اهمیت میدم. دو تا دو تا نمیگم بیان تو. جلوی یک بیمار از مشکل بیمار دیگه حرف نمی زنم میگم شاید اینکه دندون هاش خرابه، باعث خجالتش بشه. اون وقت میری مطب متخصص زنان، ٥ نفر ٥ نفر می فرستن داخل. میری پیش متخصص پوست البته توی درمانگاه دولتی، ٣ نفری میگه برین تو! واقعا به این روند اعتراض دارم مخصوصا مطب پزشک زنان. شاید من ِ نوعی دوست نداشته باشم از مشکلات ج*نسی بیمار قبلیم باخبر بشم، شاید چندشم بشه وقتی ریز بیماری هاش رو بفهمم و در مقابل دوست نداشته باشم جز پزشک کس دیگه ای از مشکلم باخبر بشه! البته که این طور وقت ها، قبلش کلی تحقیق میکنم، اصطلاحات علمی مشکلم رو یاد میگیرم و با پزشکم با اصطلاحات تخصصی صحبت می کنم تا بتونم حریم خصوصیم رو بیشتر حفظ کنم! 


روز- داخلی- اتاق متخصص پوست و مو

 من و دو نفر دیگه رفتیم داخل. یک خانم دکتر بی نهایت با حوصله و ملیحِ میان سال متخصص پوست اون روز بود. بعد از ویزیت اون ها نوبت من شد. دستم رو نشونش دادم و با چهره ی آویزون گفتم: "خانم دکتر شستم رو ببینین چطور شده؟! "

یعنی وضعیت طوری بود که میگفت برو اورژانس واست بکشنش، اشکم سرازیر میشد! 

خانم دکتر مهربون دستم رو گرفت و معاینه کرد و گفت: " درسته بستر ناخنت آسیب دیده ولی نیازی نیست بکشی اش. الان واست یک کرم ترمیم کننده ی ایرانی می نویسم استفاده کن. روند بهبودیش ٦ ماه طول می کشه ولی مثل اولش نمیشه. "

با اینکه خوشحال شدم نیازی به کشیدنش نیست ولی چهره ام آویزون موند. هیچ وقت مثل اولش نمیشه. هعی...

-کرم رو میزنی و باید دستکش نخی دستت بکنی. بعد روی اون دستکش دیگه ای و ظرف بشوری. این صابون رو واست می نویسم با این فقط دستت رو بشور.

-خانم دکتر جسارتا من دستکش لاتکس دست می کنم، دستکش نخی که نمی تونم اون موقع استفاده کنم!

-لاتکس چرا؟

-دندونپزشکم.

-عه خب پس... آهان بذار من این کرم و صابون رو خط بزنم، نه اصلا توی یه سرنسخه دیگه می نویسم. این کرم ترمیم کننده و صابون فرانسویه. دو تا از هر کدوم میخری، یکی برای خونه یکی واسه مطب. توی مطب میزنی به ناخنت بعد دستکش پلاستیکی و بعد لاتکس. اصلا پودر لاتکس نخوره به ناخنت.

-مرسی خانم دکتر. راستی تا یادم نرفته و نرفتم دیار غربت پوستم هم فلان شده، موهام هم بهمان شده ( از سانسور خود خوشنود می شود!) 

-... ( لیستی بلند بالا از کرم ها و شامپو ها و قرص های خارجکی ردیف شد. )


همان روز- داخلی- داروخانه

هوپ با سلام و صلوات به پای صندوق داروخانه می رود. قیمت را می شنود و آب دهانش را قورت می دهد! بعد با به یاد آوردن حرف دوستش فریبا که: " خوشگلی دردسر داره! " و  در جایی دیگر " پول هام رو واسه سلامتی خودم خرج نکنم واسه کی خرج کنم؟! " خودش را قانع کرده و کارت بانکی اش را با دستی لرزان به صندوق دار می دهد!



  • ۶۲۰

Damascus Time

  • ۲۰:۰۹

١- چهره ی نکره و وحشتانکش رو جلوی دوربین آورد و گفت: چطوری، ایرانی؟

دقایقی بود که صدای هق هق مامانم همراه موسیقی متن فیلم شده بود. پاکت چیپس و پفیلا توی دستام خیلی وقت بود که بی استفاده مونده بود. همون طور که سیخ نشسته بودم، اشک هام سرازیر شد... برای تجربه ی بعد از سال ها خانوادگی سینما رفتن، "به وقت شام" فیلم تلخ ولی محشری بود. حین فیلم یک لحظه هم احساس کسالت نکردم و فکرم مرتب درگیر این بود که سکانس بعدی چی میشه؟ 

من به صورت کاملا غیر حرفه ای فیلم می بینم، یعنی نمی تونم حرفه ای نقد کنم ولی از طرفی خیلی فیلم می بینم. اکثر فیلم های خوب ایرانی رو توی سینما دیدم و به نظرم به وقت شام بهترین فیلم ایرانی بود که اخیرا دیدم. از لحاظ تکنیک و ساخت و فیلمنامه، با بهترین فیلم های هالیوودی هم تراز بود. بابک حمیدیان خیلی خوب بود و تونست بالاخره خاطره ی نقش منفورش در "هیس دخترها فریاد نمی زنند" رو از ذهنم پاک کنه. دوست های بلاگری که نقد نوشتن گفتن یک سری جاها شعاری و گل درشت حرفش رو میزد ولی من اصلا احساس نکردم چنین چیزی رو.

خلاصه که به شدت دیدن این فیلم رو توصیه میکنم.

****

٢- "لاتاری" فیلم خوب دیگه ای بود که روز اول عید دیدم. درسته آخرش دوز هندی بازیِ فیلم نامه بالا رفت ولی بازی ساعد سهیلی و هادی حجازی فر رو به شدت دوست داشتم. نادر سلیمانی هم قسمت فان ماجرا بود. پسربچه ی ٥-٦ ساله ای ردیف پشتی ما نشسته بود و مطمئنم از کلیت فیلم چیزی رو متوجه نمی شد ولی هر بار که نادر سلیمانی رو میدید، غش می کرد از خنده و در پایان فیلم با صدای بلند گفت: خیلی قشنگ بود فیلمش!

****

٣- به قول دوستان، "مصادره" کمدی آبرومندی بود، ولی من رو اصلا جذب نکرد و ثانیه شماری می کردم برای تموم شدنش. میشه گفت بین معدود موقعیت های جذاب فیلم، صحنه های کسل کننده زیاد داشت. 

****

٤- خیلی وقت بود که چهره ی سرد و یخی هدیه تهرانی رو بر پرده ی سینما ندیده بودم. " بدون تاریخ، بدون امضا" هم زمان با حضور نوید محمدزاده ی نازنین، از حضور هدیه تهرانی هم بهره میبره که تا سکانس آخر ذهن من رو درگیر کرده بود که رابطش با امیر آقایی چیه! :-)))

ازون دسته فیلم هایی بود که خواسته و ناخواسته خودت رو جای قهرمان داستان می ذاری و به خودت میگی اگه تو بودی چیکار می کردی؟ فضای فیلم حس سرما و غم رو بهت القا می کنه و یکم روندش کنده. پایان فیلم هم باز بود ولی من این طور استنباط کردم که دکتر مقصر نبود و برای رهایی از عذاب وجدانش اون حرف رو به قاضی زد!


****

٥- تنها فیلمی که تونستم توی جشنواره ی فیلم فجر امسال ببینم "عرق سرد" بود. فیلمی که بر اساس زندگی بازیکن تیم ملی بانوان فوتسال ایران ساخته شده، هرچند بازیگران فیلم این رو انکار کنن و بگن به شخص خاصی اشاره نداشتن! تک و توک سوتی در فیلم نامه دیده میشد ولی در کل من این فیلم رو خیلی دوست داشتم. بازی مثل همیشه خوب باران کوثری و سحر دولتشاهی و از طرفی بازی عالی امیر جدیدی که خیلی خوب تونست حس چندش رو در وجود خانم ها ایجاد و سیمرغ جشنواره رو از آن خودش کنه، از نقاط قوت فیلم بود. توصیه می کنم وقتی اکران عمومی شد از دستش ندین.

****

٦- و در آخر "سد معبر"، نمی دونم چرا بعد از تموم شدنش حس خاصی نداشتم. شاید دلیلش حضور دوستم بود که ده دقیقه یک بار زیر گوشم میگفت چرا فیلم طنز نرفتیم ببینم؟ و باعث می شد خوب نتونم تمرکز کنم! از طرفی راستش رو بخواین هیچ وقت از بازی اگزجره ی حامد بهداد خوشم نمیومده و در این فیلم هم باز نمی تونستم خوب همراهش بشم تا قصه اش رو روایت کنه. ولی یک بار دیدنش خالی از لطف نیست.

****

این فیلم ها رو توی دو ماه اخیر دیدم. نیاین دوباره بگین چقدر سینما میریا! البته که اکثرا تفریح خاصی نداریم جز سینما رفتن ولی شما به روم نیارین!

:-))))


 *عنوان: به وقت شام

  • ۵۳۹

هوپ!

  • ۰۱:۵۷

این حساسیت فصلی واقعا اذیت می کنه، کاش بعد زمستون می گفتیم: هوپ!

 #اشکان_مدیری


+ بیچاره شدم از بس آبریزش چشم و بینیم رو کنترل کردم! :-/

  • ۵۷۶

نترس هانی، فقط بگو: بسم الله الرحمن الرحیم!

  • ۰۲:۳۸

یادمه وقتی عمه بزرگه از مکه اومد، راهنمایی بودم. همه خونه ی عمه جمع شده بودیم. واقعا که چه صفایی داشت این دورهمی های چند روزه. روز دوم یا سوم بود که دیدیم پسرها مشکوک می زنن. می رفتن طبقه ی بالا و در رو قفل می کردن. با دخترعمه وسطی و دخترعمو که ٣-٤ سال از من بزرگترن، انقدر در زدیم تا در رو باز کردن. کاشف به عمل اومد که دارن "خوابگاه دختران" می بینن. از ما اصرار که ما هم بیایم ببینیم و از پسرها انکار که نه ترسناکه و اگه ببینین غش می کنین از ترس! ولی ما قانع نمی شدیم و می گفتیم میریم به بزرگترها میگیم! بالاخره کوتاه اومدن و اجازه دادن اون دو نفر که بزرگترن بمونن ولی گفتن: هوپ! تو بچه ای! برو پایین.

این شد که اون زمان این فیلم جنجالی رو ندیدم. می خوام بگم اونها من رو خوب شناخته بودن چون امشب که بعد از ١٢-١٣ سال شرایط مهیا بود که بالاخره خوابگاه دختران رو ببینم، از دقیقه ی اولش تا دقیقه بیستم که هیچ صحنه ی ترسناکی هنوز پیش نیومده بود، یک ریز به خواهرم گفتم ' من نمی بینم، من بترسم توی پانسیون تنهایی کی به دادم میرسه؟ برام تعریف کن صحنه های ترسناکش رو که آماده باشم ( با اینکه به شدت از لو دادن فیلم بدم میاد!) ' و این طور اراجیف که نهایتا تحملم تموم شد و ضربدر اون گوشه راست بالا رو زدم و سریع هم فیلم رو شیفت دلیت کردم تا بعدا هم وسوسه نشم ببینم!

بله من همونیم که دیشب از بس وایت واکر دیدم، خوابم نمی برد تا اینکه خودم رو قانع کردم همش الکیه و توده ی سیاه گوشه اتاقم فقط چوب لباسیمه تا آروم گرفتم و غش کردم!

در این حد تباه

و 

ترسو...

  • ۸۸۴
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan