البته من عصب کشی رو پیشنهاد میکنم، ولی نظر شاعر هم محترمه!

  • ۱۴:۴۰
تو مثل دندانی هستی 
که درد می کنی؛
رسیده ای به عصب!
اما من دلی ندارم برای کندن،
می فهمی
دوست داشتنت چقدر دردناک است؟
#نسترن_علیخانی

+ صفای تمام سینگلا! 
++ امروز شخصیت نارسیستیکم عود کرد و بعد از اینکه قربون صدقه موهای شونه نکرده ام رفتم، کلی روغن و گیریس! زدم بهشون تا تو همون حال هپلیِ حالت دار بمونن. تازه یه جعبه شیرینی کاکائویی خریدم و نشستم به خوردن. تو فکرمه یه کادو هم واسه خودم بگیرم. 
هوپ ولنتاینت مبارک، خیلی دوسِت دارم...
 چون  خوب می دونم چه چیزایی سرت اومده،
به چه چیزایی غلبه کردی،
و لیاقت چه چیزایی داری... :-**
  • ۵۳۲

همسایه ها یاری کنین تا من وبلاگ داری کنم!

  • ۲۲:۴۰

بچه ها چون می بینم که خیلی دوست دارین شیوه شماره گذاری پست هام رو، گفتم بیام ازتون کمک بگیرم شیوه های شماره گذاری جدید بهم پیشنهاد بدین. 

بیاین ببینم چند مرده حلاجین!

:-)))

  • ۴۸۰

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٦)

  • ۱۴:۰۴

ایچ- زن خیلی خوشرو و لاغر بود! بچه اش رو برای تکمیل پرونده به من ارجاع داده بودن. معاینه کردم و گفتم عکس میخواد.

 - عه دفترچه اش تو ماشینه. دوید و رفت آورد. عکس رو نوشتم. 

-خودم هم میخوام باردار شم، معاینه میکنین؟

-خودت هم عکس می خوای.

-عه دفترچه ام تو ماشینه.

دوید رفت آورد. دقایقی بعد شوهرش که از خودش لاغرتر بود هم نشست برای معاینه. دندون کشیدنی داشت. 

- شما هم عکس میخواین، نگین که دفترچه تون تو ماشینه؟! 

- بله تو ماشینه، میرم الان میارم. 

من: :-/


نی- پسر ده ساله بود. با مادرش نشست برای معاینه. هنوز نگفته بودم دهانت رو باز کن که سریع گفت: خودم میدونم دندونام شیفور سیلانت میخواد! چشام گرد شد: شیفور سیلانت؟ منظورت فیشور سیلانته؟ - همون! - خب پسرِ خوب بگو شیارپوش، چه اصراریه خارجکیش رو بگی؟! 

بعد قسمت جالب ماجرا اونجایی بود که دهانش رو باز کرد و دیدم همه ی دندون هاش پوسیده است و نیاز به ترمیم داره نه شیفورسیلانت!


سان- از خجالت آورترین موقعیت ها واسه ام وقتیه که زن های جوان با شکم گرد و قلمبه میان واسه معاینه و ازشون سوال می کنم: باردار هستین ماما ارجاعتون داده؟ و اون ها شاکی طور میگن: نخیر خانم دکتر! و من با خجالت میگم: باز کنین دهانتون رو. 


شی- بحث تعریف کردن از خود نیست واقعا. چون من نباشم مسلما یه دندونپزشک دیگه رو میفرستن جای من و اون هم همین خدماتی رو ارائه میده که من انجام میدم؛ ولی حس خیلی خیلی خوبی داره که تنها دندونپزشک یک شهر خیلی کوچیک و روستاهای اطرافش باشی و بارها و بارها از مردم بشنوی: خداحفظت کنه. نبودی اینجا ما چیکار می کردیم؟ خدا واسه مردم این شهر نگهت داره. 

مورد داشتیم بعد از قربون صدقه رفتن یک پلاستیک داده دست خانوم نون که: نون قندی بخوره خانم دکتر جون بگیره. یا فراوان هستن افرادی که میگم فعلا کارهای دندونپزشکیتون تموم شده ٦ ماه یک بار بیاین واسه چکاپ و وقتی میفهمن من ٦ ماه دیگه نیستم ناراحت میشن و حتی بغض می کنن. یک سری هم هستن که می خواستن برن و بعدا واسه ترمیم های غیراورژانسیشون بیان از ترسشون پشت سر هم نوبت میگیرن که: تا شما نرفتی همه کارهامون رو بیایم پیش شما. نمیشه نری؟!


کو- عاشق رابطه ی بین خودم و مریض های ثابتم هستم. انقدر رفیق میشیم با همدیگه که نگو. مرد افغان و خانمش از باشعورترین مراجعه کننده هایی بودن که تا حالا داشتم. بنده خدا رو کم کم بی دندونش کردم. بعد هم مرتب هی میومد چک کنه لثه هاش رو که بره واسه قالب گیری دندون مصنوعی یا نه و حتی بعد از درست شدن دنچرش هم اومد توصیه های بهداشتی گرفت ازم. 


رکو- می دونم خیلی عاطفی طور شد پست امروز ولی وقتی امیرعلی ٥ ساله بعد از یک سال و اندی با ذوق و شوق اومد پیشم و مادرش گفت که بیچارمون کرده که دندونم خرابه باید بریم پیش خانوم دکتر و پسرک با خجالت نگاهم کرد و خندید؛ دلم میخواست بوسه بارونش کنم. نتیجه اینکه در حین کار که خسته شد و دهانش رو بست با نهایت علاقه بهش گفتم: باز کن جانِ خاله! و بیشتر از همه خودم تعجب کردم از این طرز صحبتم!!


شیچ- من هیچ وقت مظلوم نبودم، یعنی از بچگی زبون دراز بودم و حرفم رو تا جایی که میشد می زدم. ولی توی دانشگاه از بس اساتید زدن توی سرمون و هر اعتراضی می کردیم نتیجه ای نداشت جز اعصاب خردی و اتلاف انرژی، یاد گرفته بودم که از کنار مشکلات راحت گذر و به عبارتی بی خیالی طی کنم. آمّممما طرح من رو عوض کرد. یعنی روحیه ی جنگنده پیدا کردم در حد لالیگا. منتظرم اذیتی یا حق خوری ببینم از افراد شبکه، میرم و حسابشون رو می رسم. با پیگیری زیاد، با دلیل و مدرک، با لحن جدی و درون مایه ی تهدید که کارانه ام رو ندین و بخواین بخورین یه آبم روش، دیگه کار نمی کنم یا این حرفی که می زنین قانونش رو به صورت مکتوب بهم بدین تا برم معاونت بهداشت گزارش بدم؛ حقم رو که واسش زحمت کشیدم و سلامتی پا و کمر و گردنم رو واسش گذاشتم می گیرم ازشون و راستش رو بخواین خوشم میاد از این بُعد از اخلاق جدیدم!


هاچ- پسر نوجوان نشست و دهانش رو معاینه کردم. دندون ها یکی از اون یکی خراب تر. با سرزنش نگاهش کردم: بگو که تا حالا مسواک نزدی! با خونسردی نگاهم رو جواب داد و گفت: نه! ولی جنس دندونامم خوب نی، یه طایفه ننم رفته! 

خنده ام گرفت از رفتارش. 


+ نصف اون ١٦ تا رو نوشتم بچه ها. گفتم منتشر کنم فعلا اینا رو. چون ١٦ موردی واقعا خیلیییی طولانی میشد دیگه.


  • ۵۷۲

پاسخم گو به زبانی که نگاه من و توست...

  • ۱۳:۳۷

نگاهم به دندون خلفی بیمار بود و دستم تند تند آمالگام از خانوم نون می گرفت و داخل حفره ی تراش خورده می چپوند.  صدای موبایل از دوردست اومد. خیلی شبیه گوشی خودم بود. محل ندادم. بار دوم شروع به زنگ خوردن کرد و کسی جواب نداد. متوجه شدم گوشی داخل کیفمه که امروز برای اولین بار تصمیم گرفتم لااقل  سر کار درنیارم از کیفم تا اعتیادم بهش کمتر شه. به خانوم نون گفتم: حتما از شبکه است. الان زنگ می زنن به تلفن اتاق. 

آخرین تکه ی آمالگام رو چپوندم و برنیش کردم. کنجکاو بودم ببینم کی زنگ زده بهم. مادرجان شکوه بود. چکارم داشت؟ من که امروز می رفتم خونه. دلشوره گرفتم. باهاش تماس گرفتم. سریع جواب داد و با لرزش صدا گفت: چرا گوشیتو جواب نمیدی؟ نمیگی یکی یهو کار واجبت داشته باشه؟ 

-سلام مامان، خب دستم تو دهن مریض بود جواب نمی تونستم بدم.

با همون لرزش صدا که دل من رو زیر و رو می کرد گفت: خوبی؟ 

-خوبم به خدا، چی شده؟

-خواب بد دیدم. خیلی واقعی بود. خیلی بد بود.

-مطمئن باش حالم خوبه. چی دیدی؟

نفس عمیقی کشید و گفت: خواب دیدم از شهر طرحیت زنگ زدن خونه و گفتن خودتونو زود برسونین به دخترتون و قطع کردن. از وقتی از خواب پریدم حالم بده. استرس گرفتم. چرا جواب تلفنم رو ندادی؟

-عزیزدلمممم به خدا حالم خوبه. میام خونه چند روز پیشتم. قول میدم.

-باشه. برو سر مریضت. خدافظ

-خدافظ

از صبح تا حالا بغض دارم. اگه بخوام به شهر دیگه شوهر کنم یا نه برم اونور آب، وابستگی بین خودم و مادرجان شکوهم رو چه کنم؟


+ ١٦ تا خاطره طرحی دارم از دو هفته اخیر ولی حال نوشتنشون رو ندارم. چکار کنم؟ :-)))


*عنوان از هوشنگ ابتهاج

  • ۴۹۲

پیش دو چشم روشنت ماه به سجده می رود...

  • ۰۰:۵۱

گاهی وقتا که مودم پایینه، نخ دندون کشیدن تنها راهیه برای اینکه جلوی خودم رو بگیرم؛ وگرنه این شکمی که من از خودم سراغ دارم با گلوله مستقیم هم ول نمی کنه خوردن رو! اگه دیدم باز هم کنترل نشد میرم تو کار مسواک و بعد می پرم تو تختم و پتو رو میکشم رو سرم و گوسفندا رو می شمارم تا خوابم ببره و هوس خوراکی جدید نکنم دیگه. :-/


+ یکیم نداریم واسه چشامون شعر بگه! هعی :-)))

++ چرا همه بچه های طرحیِ دور و برم بهمن ماهین؟ ورشکست شدم بابا! -_-

  • ۵۳۲

اینجا همه چی درهمه! (١٠)

  • ۲۰:۵۶


oNe. تقریبا یک سال پیش بود که توی جمعه بازارِ کتاب سریِ کتاب های علوم ترسناک رو که با زبان طنز نکات علمی رو آموزش میده دیدم و نظرم رو به شدت جلب کردن. خودم دوران مدرسه عاشق علوم بودم و به نظرم برای دختر فامیل که کلاس ششم بود و عشق درس و مدرسه و دایره المعارف، خیلی هدیه ی خوبی بود. این شد که واسش خریدم و از همون یک سال پیش تا همین امروز هر بار که اومدن خونمون، یکی از کتاب ها رو بهش هدیه دادم. انقدر این کتاب ها رو دوست داره و با علاقه می خونه و سوال می پرسه از معلم هاش درباره ی نکات کتاب که امروز تعریف کرد مدیرشون اخیرا سر صف صداش کرده و مدال کتاب خوان برتر به مقنعه اش وصل کرده! راستشو بخواین خیلی ذوق کردم. گفتم بگم شما هم در جریان باشین. :-))


tWo. یک ساعت با شکم گرسنه نشستیم و هی یکی در مورد طرحش غر زد، اون یکی در مورد کلینیک و اندو غر زد و دیگری حرص ارتقاش رو می خورد. دیگه داشتم پا میشدم برم اعتراض که چی شد صبحانه ما؟ که مرد از پشت پیشخوان پا شد اومد وسط کافه ایستاد و گلوش رو صاف کرد: اهم اهم... خانوما آقایون، راستش می خواستم در کمال صداقت به چیزی اعتراف کنم؛ یه مشکلی واسه دستگاه هامون پیش اومده که اگر صبوری بکنین، ما می تونیم دستگاه رو درست و صبحانه ی شما رو آماده کنیم. الان هم واستون حافظ خوانی می کنم تا وقت بگذره.

با چهره ی شاکی اول به همدیگه و بعد به ساعت که عدد ١١ رو نشون میداد نگاه کردیم. مرد داشت غزلی از حافظ می خوند که پا شدیم اومدیم بیرون و خودمون رو به املتی سه نفره و خوشمزه و البته ارزان! در کافه ای نه چندان باکلاس مهمان کردیم. این است نتیجه ی صداقت... بله!


tHree. سیریش کلمه بسیار مناسبی بود واسه ی ماشینی که چندین چراغ خطر کنارمون نگه می داشت و افراد داخل ماشین با نهایت تلاششون می خواستن ما شیشه رو بدیم پایین تا حرفشون رو بزنن. چراغ اول محل ندادیم. دومی هم. چراغ سوم بود که ماشین سمت راستمون ایستاد. خواهرجانم که کنارم نشسته بود شیشه رو تا نصفه داد پایین و ساکت و جدی نگاهشون کرد. پسر کنار راننده تقریبا روی زانوهای راننده دراز کشیده بود و دستش رو از شیشه بیرون داده بود و گوشیش رو تکون میداد و با فریاد میگفت: به خدااااا قصدم ازدواجه، میخوام زن بگیرم! بقیه پسرای ماشین با این حرفش هر هر و کر کر خندشون به هوا رفت. خواهرم در کمال خونسردی با لحنی که من عاشقشم گفت: تصمیم خوبیه، ایشالا موفق باشین! و شیشه رو بالا داد. خنده روی لبشون ماسید. چراغ سبز شد و من با نیش گشاد سریع حرکت کردم. دیگه دنبالمون نیومدن!


fOur.مامان ها انقدر حس مادریِ قوی ای ( ! ) دارن، که حتی به گل و گیاه و جک و جونور هم عشق می ورزن. نمونه اش مادرجان شکوه من که به خرگوشی که فقط یک هفته مهمونمون بود با وجودی که از اول مخالف جدی اومدنش به خونمون بود، وابسته شد و مثل نوزاد خودش تر و خشکش می کرد و قربون صدقه اش می رفت. تو فکرشم یه خرگوش مینیاتوری با قابلیت جیشِ پایین به فرزندی قبول کنم، نظر مثبتتون چیه؟


fIve. لجباز کیست؟ لجباز آن دختری است که روپوش سفید کثیف خود را به همراه شال صورتی در لباس شویی انداخته و در جواب مادرجان شکوهش که رنگ میده بهش ها! نوچ می گوید و پی کار خودش می رود. 

به نظرتون پوشیدن روپوش صورتی واسه بیماران اطفال جذاب تر نیست؟ :-///



sIx. به نظرم یکی از فاکتورهای مناسب یک راننده اسنپ یا تپسی خوب اینه که به قدری در انتخاب آهنگ خوب عمل کنه که تو رو مجبور کنه هندزفریت رو از توی گوشت دربیاری و به آهنگ هاش گوش بدی. از راننده های اسنپ پایتخت به خاطر سلکشن خوب آهنگ و آدرس یابی دقیقشون مچکرم!


sEven. گفتم پایتخت در مورد مهمونی دوستانه ای که رفتم هم بذار بگم که چقدر خوش گذشت. باورتون میشه من به همراه یک نفر دیگه از بچه های بلاگستانی رفتیم خونه دوست سوم بلاگری که ٤-٥ ساله هم رو می شناسیم و دوستیمون دو سه سالی هست فراتر از فضای مجازی شده؟ البته این مهمونی دیدار دومی بود که با این دو تا گل دختر داشتم. به نظرم اگه از دیدارهای بلاگری می ترسین یکم مرزها و محدودیت هاتون رو کنار بذارین و نوع جالب و متفاوتی از دوستی رو تجربه کنین. در کل سفر سه روزه ام روحم رو تازه کرد...



+ میگم من سکوت می کنم حرف نمی زنم، شما نباید بیاین یه سراغ بگیرین ببینین زنده ام یا نه؟ هعییی :-)))))

  • ۵۶۴
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan