بیا فالُت بگیروم...

  • ۱۶:۵۰

آقا یه بار با یکی از خواستگارام صحبت می کردم؛ یهو گوشیش رو درآورد گفت: ترجیح میدم به جای سوال پرسیدن، خصوصیات ماه تولدتون رو بخونم و شما بگین کدوم رو دارین و کدوم رو ندارین! با تعجب از اینکه این چه طرز آشناییه، کلی بهش خندیدم که این خرافات چیه که بهشون اعتقاد داری؟ ولی از رو نرفت و ماه مهر رو خوند و در کمال شگفتی من اکثر ویژگی ها رو تایید می کردم که دارم! بعد از اون جلسه ی خواستگاری حس گُرخِش داشتم. 

به نظرتون کدوم خصوصیت خیلی در من بارزه و کدوم ها اصلا در وجودم نیست؟

اصلا شما اعتقادی به طالع بینی و این قرتی بازیا دارین؟


خصوصیات کلی متولدین ماه مهر:

اهل اعتدال، حامی وپشتیبان همسر، شیرین بیان، صلح جو، علاقه مند به فضا، آرام و متین، بسیار منطقی، بی آلایش، عاشق اصالت، علاقه مند به موسیقی، اجتماعی، مؤقّر، بد پیله، خجالتی، پر از احساس، اهل مشورت، عاشق هنر و ادبیات، سیاستمدار، به فکر فردا نیست، مقبول اطرافیان، اهل مساوات و برابری، پر شور و حرارت نیست، عاقل، اهل حمایت از دیگران، معتدل و پایدار، شکمو، امیدوار، با انصاف، خوش سلیقه، اهل تجزیه و تحلیل، گاهی تنبل، کنجکاو و جستجو گر، متنفّر از زیادی مهمان، انتقامجو، از بی بند و باری متنفّر است، با معلومات و با درایت، به آسانی تغییر عقیده نمی دهد، مهربان، شیک پوش و جذّاب، نکته سنج، دارای پشتکار فراوان، یک روز گرم و یک روز سرد، هوشمند، مشاور خوب، دوست یاب، منظّم و مرتّب، عاشق رنگ آبی، گاهی لجباز، مثل باتری باید مرتّب شارژ شود، صادق و درستکار، خوش مشرب، ساده دل، آسان گیر، دو دل و مردد، خوش‌بین 


خصوصیات زن متولد ماه مهر:

معمولا استخوان بندی درشتی دارد و نسبتا سنگین وزن است! شما بارها در او علائم نیاز به قدرت، اراده، جدیت و تصمیم می‌بیند که با خلق و خوی زنانه کمتر سازگاری دارد. در هر موقعیتی چه جزئی و چه مهم هوشیاری و انصاف و قدرت استدلال خود را ظاهر می‌سازد و از انزوا و تنهائی نفرت دارد.


  • ۴۸۸

بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم

  • ۱۶:۰۸

نشستم تو اتاقم منتظر بیماری که نوبت گرفته ولی دیر کرده که دو تا دختر ١٤-١٥ ساله وارد اتاق میشن و گوشی موبایلشون رو جلوی چشمم میگیرن: نگاه کن خانوم دکتر چقدرررر شبیه اینی!

به این! نگاه میکنم. عکس پروفایل دختری هم سن و سال خودمه که ابدا شبیهَم نیست. 

-ایشون که اصلا شبیه به من نیست.

-چرا خیییییلی شبیهه. از چند روز پیش که شما رو دیدیم هی همه داریم به هم میگیم چقدر شبیه معلم پارسالمون هستین که رفت.

-حتما از اون معلم هاییه که دوستش داشتین و دلتنگشین؟

از خنده غش می کنن: نه از اتفاق جفتمون ازش متنفریم.

به رو به رو خیره میشم. نیست. به راست، نیست. بالاخره گوشه ی سمت چپ دوربین رو پیدا میکنم و اجازه میدم چهره ی پوکرفیسم رو ثبت کنه. زنی وارد میشه و با خانوم نون خوش و بش می کنه. رو به من میکنه: چرا شما اینجا مطب نمیزنی خانوم دکتر جان؟

-واسه چی بزنم، دارم کار میکنم دیگه.

-نه مطب بزنی که واسه همه کارهامون بیایم پیش شما.

-خب هستن دکترای دیگه.

مشخصه خانوم نون دوباره اغراق آمیز تعریفم رو کرده: نه میخوایم شما اینجا بمونی. تعریف شما رو شنیدیم. چند تا مغازه ی بزرگ و کاشی شده دارم بیا مطب بزن توش!

-حاج خانوم من دارم لحظه شماری میکنم طرحم تموم شه فرار کنم، شما میگی مطب بزنم اینجا؟ 

-چراااا مردم اینجا اذیتتون کردن؟ 

-نه خدایی. انقدر که از دست شبکه اذیت میشم از مردم گله ای ندارم. 

-پس ایشالا عروس همینجا بشی که موندگار بشی.

این بار سریع تر پیدا می کنم دوربین رو. :-|

بالاخره بیمارها تموم میشن و پایان روز کاریم میرسه. به سمت دستگاه تایمکس میرم تا انگشتم رو ثبت کنم بی خبر از اینکه توی دوربین نگاه زنی ثبت شدم. رسیده نرسیده به پانسیون گوشیم زنگ میخوره. خانوم نون با هول و تند تند میگه: کجایی خانوم دکتر؟ 

دلم هری می ریزه. نکنه مشکلی برای یکی از بیمارهام پیش اومده: تازه رسیدم پانسیون. چی شده؟! 

می خنده و با ذوق میگه: یه خانوم فرهنگی شما رو دیده، پسندیده واسه پسرش. فلانه و بهمانه و ...

-خب

-اله و بله و جیمبله!

-خب بهشون بگین من موافق نیستم. 

-خیلی خانواده خوبی ان ها! عکس پسره رو بفرستم؟!

-نه خانوم نون نه! خداحافظ شما.

از خانوم نون دلگیر میشم که انقدر ذوق و اصرار داره که واسه من خواستگار پیدا کرده! دوست دارم واسش بگم این که من مجردم، دلیلش این نیست که خواستگار نداشتم یا ندارم. شوهر هست ولی اونی که من میخوام نبوده. به دل من ننشسته. دوستش نداشتم. اصلا شاید دوست داشتم مجرد بمونم. فرهنگ شهر ما فرق داره با شهرستان کوچیک شما که اگه دخترها رو ١٣-١٤ سالگی شوهر ندن، لفظ ترشیده بهشون می چسبونن. از طرفی هم میگم از محبت زیادش به من انقدر ذوق زده شده و گفته همینجا شوهرم بده تا پیشش بمونم! 

دو روز بعد توی مرکزی بودم که خانوم نون نداره؛موقع غلغله ی بیمارها، گوشیم زنگ خورد. شماره ٠٩١٢ ناشناس. جواب دادم و هم زمان به بیمار بعدی گفتم بیرون منتظر بمونه. همون مادر پسر بود. به معنای واقعی کلمه برای ده دقیقه مخم رو توی فرغون گذاشت و اصرار پشت اصرار. بیمارها هم دقیقه ای دو بار در می زدن. هر چی به خانومه می گفتم نَره، می گفت بدوش! می گفتم نمیخوام و پسر شما معیارهای من رو نداره، می گفت: پسرم خوبه، تو تهران خونه داره، ماشین داره، ایشالا ازدواج کنین ٤-٥ سال دیگه بچه دار بشین خودم بزرگشون می کنم، واستون آشپزی می کنم. مثلا انگار این آپشن رو بگه دل من میره و میگم آخجوووون همون مادرشوهری که می خواستم! به سختی موفق شدم به بهونه ی اینکه بیمارهام منتظرن و با آرزوی پیدا شدن عروسی باب میلش، گوشی رو قطع کنم. 

من فقط بفهمم کدوم یکی از افراد شبکه شماره من رو داده بهش... :-/

یارِ آینده جان! همش تقصیر توئه ها. مگه اینکه نبینمت!


+ راستی خوشگل مُشگلای بلاگستان! نازدار ها! ابرو کمندها! گیسو بلندها! گیسو کوتاه ها! دختر باباها! زنِ مردم ها! 

روزتون مبارکـــ ؛-)


*عنوان شانه هایت از خانوم هایده ی عشق 

  • ۸۷۸

Singing dentist

  • ۱۳:۲۰

  یک ماهی هست که موقع ترمیم دندون، میرم داخل گالری گوشیم و آهنگ پخش می کنم تا حوصلم سر نره. فاز خوبی بهم میده و آرامشم رو بالاتر می بره. اوایل می گفتم نکنه یهو بره روی آهنگ های خواننده های زن و بهم گیر بدن؛ ولی راستش الان عین خیالم نیست. اتاق خودمه و اختیارش هم با خودم! چند روزی هم هست که دوست دارم حرکت جدیدی رو امتحان کنم ولی هنوز یکم خجالت می کشم. نظرتون چیه زیر لب یا حتی کمی بلندتر با موزیک ها همخوانی کنم؟! 

دندونپزشک آوازه خون چطوره؟

:-)))

 * دکتر شادروح، عاشق آهنگ هاشم 


  • ۶۱۴

اونقدرهام که فکر می کردم حافظه ام داغون نشده!

  • ۰۹:۴۲

این خانومه رو یادتونه که همون یکی دو روز اول طرحم دیدمش؟! امروز با شوهرش اومده بود پیشم. تا برای معاینه روی یونیت دراز کشید، بهش گفتم: من قبلا ویزیت نکردم تو رو؟! 

گفت: نه خانوم دکتر.

گفتم: ولی خیلییی چهره ات آشناست.

بعد حین معاینه اش نگاهم به شوهرش افتاد که مسن می زد ولی موهاش رو رنگ کرده بود؛ جرقه زد تو سرم که عهههه این همون زنِ تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی، من به اندازه ی زیبایی تو غمگینمه که! بنده خدا اصلا دهانش بو نمی داد ولی شوهرش اصرار که دهانش بو میده. لجم گرفت راستش. ولی یه آموزش بهداشت تپل دادم بهشون و فرستادمشون سر زندگیشون. 

ایشالا همه خوشبخت باشن و شاد...

  • ۳۷۹

حس ناب بودن با تو...

  • ۱۴:۵۵

ببین عزیز من،

مردها هر چقدر هم که ادعا کنند عاشقت هستند، اینو بدون که می تونند بدون تو هم سر کنند،

زندگی کنند... 

عاشق یکی دیگه بشوند و...

اما بدون هرگز نمی تونند حسی رو که با تو تجربه کردند، با کس دیگه ای تجربه کنند. چون هر زنی یک حس خاص داره، که زن دیگه نداره.

وقتی مردی آزارت میده، وقتی میره؛ اصلا لازم نیست هیچ کاری انجام بدی. نه دنبالش برو، نه توی خودت دنبال عیب و ایراد بگرد.

همین که دیگه حسی که با تو داشته رو تو آغوش زن دیگه پیدا نمی کنه؛ و میره سراغ بعدی و باز هم نمی رسه به حس تو،

و هی بعدی ها و بعدی ها،

و بالاخره تو زندگی اش به جایی می رسه که حالش از خودش به هم می خوره؛ از آغوشش که واسه هزار تا زن باز شدن ولی هیچ کدومشون تو نشدن.

کافیه...

همین کافیه براش عزیزدلم...

کافیه که روزی هزار بار بمیره و زنده بشه.

این بهترین انتقامیه که روزگار ازش می گیره.

فقط به خودت و آرامش آغوشت ایمان داشته باش.

اونی که رفته، 

گور آرامش خودش رو با دستاش کنده...


#فاطمه_صابری نیا

  • ۳۰۰

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت

  • ۱۵:۰۶

بیر- از معدود دفعاتی بود که بیمار اطفالم ساکت و آروم  دراز کشیده بود و من هم در آرامش کامل داشتم واسش کرم های دندونش رو می کشیدم بیرون. چند تاییشون مقاومت کردن، مجبور شدم بکُشمشون و خون و خونریزی توی دندونش به پا بود به شدت دیدنی! من بودم و خانوم نون و یکی از پرسنل که از سر کنجکاوی یا شاید بیکاری بالا سرم ایستاده بودن. هوا کاملا آفتابی بود و گرم. کولر هرچقدر زور می زد نمی تونست هوا رو خنک کنه. فایل رو کردم توی کانال دندونش که یهو یه صدای خیلی خیلی بلندی اومد: بووووومب! کمپرسور یونیت درست بغل گوشم ترکیده بود. همه پریدن بیرون از اتاق. مامان بچه ترسیده بود و جیغ میزد. در صدم ثانیه کودک رو که وزنش کم هم نبود از روی یونیت کشیدم پایین و سریع از اتاق بیرونش بردم. صدا تموم شد. با احتیاط وارد اتاق شدم. ساکشن زیر یونیت گیر کرده بود. آینه دندونپزشکی اونور اتاق افتاده بود. خانوم نون هم غیبش زده بود. به بچه گفتم: ترسیدی خاله؟ با قیافه ی پوکرفیس نگاهم کرد و گفت: نه! ترس نداشت! بگیر خاله. و سوند رو به دستم داد! سوند دست اون چیکار می کرد؟! تا یک ساعت بعدش گوش چپم سوت می کشید.


ایکی- معاینه مدارس بیچاره کرده من رو. برای هر روز کلی بیمار از قبل نوبت دادم. اون وقت بچه مدرسه ای ها هم پنج تا، پنج تا پا میشن با کارت سلامتشون میان پشت در اتاق تجمع می کنن. اون روز دیگه چونه ی مقنعه ام روی مغز سرم بود. از شدت سرشلوغی کم مونده بود بشینم کف مطب و گریه کنم که یه اکیپ دختر ١٥ ساله وارد شدن. با خستگی گفتم: تک تک بیاین تو. نفر ٥ ام دختر خیلی چاقی بود که تا بهش گفتم بخواب؛ گفت: وای می ترسم. جدی گفتم: بخواب دیگه از آینه می ترسی؟ معاینه اش کردم و به خانم نون گفتم که بهش نوبت بده. دختر زبون باز کرد: میدونین؟ من از دندونپزشکی نمی ترسم. از شما می ترسم. یه نگاه به هیکل خودم انداختم؛ یه نگاه به قد و بالای دختر: از من می ترسی؟ بنده خدا دو برابر منه هیکلت. کجام ترسناکه؟ 

همین که این حرف از دهانم خارج شد، پشیمون شدم. من حق نداشتم مسخره اش کنم. ولی درست گفتن که آدمای چاق مهربونن. به حرفم کلی خندید و شروع کرد به پرسیدن که رتبه تون چند بوده و زیاد درس می خوندین و در آخر هم ازم معذرت خواست که بهم گفته: ترسناکِ باجذبه! سریع گفتم: من باید ازت معذرت بخوام، شوخی کردم ها به دل نگیر.


اوچ- حالا بگذریم از اون پسر هم سن و سالَم که تیپ مذهبی داشت و در تمام مدتی که معاینه اش می کردم و واسش حرف می زدم به در و دیوار و خانوم نون نگاه می کرد و جواب می داد و نهایت تلاشش این بود که اصلا نگاهش به من نیوفته؛ ولی واسم جالب بود که پیرزنی وارد شد و جواب سلام من رو نداد و رفت سمت خانوم نون و دهانش رو باز کرد که: واسم اینو بکش! با خنده گفتم: حاج خانوم دکتر منم نه ایشون. روتون رو به سمت من بگیرین!


دؤرد- این خاطره رو تعریف کنم مطمئنم میگین: اوف بر تو باد ای هوپ ظالم! این بود آرمان های ما؟!

دُرسای ٦ ساله یکی از وحشتناک و غیرهمکارترین بچه هایی بود که تا به حال باهاشون سر و کار داشتم. جیغ می کشید. لگد می زد. صورتش رو می چرخوند. صورتش رو می گرفتی، شونه هاش رو می زد توی صورتم طوری که نیدل (سوزن) از عرض رفت توی انگشتم. دهان باز کن رو ده بار پرت کرد از دهانش بیرون و خیلی کارهای محیرالعقول دیگه. خانوم نون نبود. مامانش شونه هاش رو گرفته بود و خواهر ١٠ ساله اش، دست هاش رو. دوباره شروع کرد کله معلق زدن روی یونیت که عصبانی شدم و شترررررق زدم توی گوشش! اونم جلوی چشم مامانش. مامانش هیچیییی نگفت و بدتر درسا رو دعوا کرد. من هم بهت زده بودم چون دفعه اولم بود که دستم رو بچه ای بلند می شد! حالا درسته محکم نزدم ولی همون رو هم باید کنترل می کردم. خیال خامه اگه فکر کردین ترسید و ساکت شد. انقدر گریه اش رو ادامه داد و من تند تند واسش کار کردم که خوابش برد! :-/


بئش- نه به اونایی که انقدر حواسشون به بچه هاشون نیست که دندون دائمی بچه کشیدنی میشه در سن پایین. نه به مادری که مخ من رو واسه نیم ساعت گذاشت تو فرغون که بچه ی یک ساله اش با دو تا دندون بالا و دو تا دندون پایین نیاز به ارتودنسی داره و نگرانشه و هر چقدر من می گفتم این بچه که یکم فکش رو میاره جلو مشکلی نداره. جراحی نمی خواد بذارین لااقل تمام دندون های شیری اش رویش پیدا بکنه، بعد واسه راحتی خیال خودتون ببرش پیش متخصص ولی قبول نمی کرد. آخه باباجان من! بذار دندون مولر شیری بچه در بیاد و استاپ خلفی پیدا کنه، بعد انقدر حساسیت به خرج بده. یعنی هاااا از تصور ارتودنسی واسه بچه یک ساله خنده ام می گیره. 


آلْتی- این پیرمرد پیرزنِ تام و جری وار رو یادتونه؟! امروز دوباره اومده بودن. چهره شون که خاطرم نبود از بحث های خنده دارشون با همدیگه یادم اومد که قبلا هم اومدن پیشم. 

پیرمرد: خانم دکتر، این زن قراره دندوناش رو بکشه. دیگه به درد من نمی خوره. باید برم یه زن جوون بگیرم!

پیرزن: تو این گرونی کی بهت زن میده؟ 

پیرمرد خندید و چشمک زد: حواستون بهش باشه. ترسوعه. خوب بی حسی بزنین بهش درد نداشته باشه ها.

-چشم حواسم هست. نگاه حاج خانوم! دوستتون داره که انقدر نگرانتونه ها! 

پیرمرد: خوب زن دوممه. میخوام بلایی سرش نیاد که مجبور بشم برم سراغ سومی. 

:-)))




  • ۴۹۶

شش ماه گذشت...

  • ۱۲:۵۰


درسته که سطحش موجدار شده و به صافی اولش نیست؛ ولی بازم شکر. :-)

  • ۵۴۴

و اینک ٣٠٠اُمین قسمت: پست ناشناس طور!

  • ۰۹:۵۵

انگار همین دیروز بود به مناسبت ٢٠٠اُمین پست، خاطرات دندونپزشکی شما رو منتشر کردم. البته دیروز هم که نه اوایل شهریور پارسال بود و درگیر کارهای دفاعم بودم. نمی دونم تقریبا ١٠ ماه و صد پست که میشه میانگین ماهی ده پست خوبه یا کمه؟ دیدین توی اینستا به مناسبت ١٠٠k و ٢٠٠k شدن پیجشون جشن می گیرن و از این بادکنک شماره ای ها دستشون می گیرن عکس می گیرن؟!  من به مناسبت این واقعه ی فرخنده هیچ تصمیم خاصی به ذهنم نرسید جز اینکه پست " هر چه می خواهد دل تنگت بگو" بذارم. ناشناس هر موردی هر انتقادی درباره ی من و وبلاگم، که دوست داشتین بهم بگین ولی روتون نشده یا کظم غیظ کردین و نگفتین، بگین لطفا :-) 

+کامنت ها بدون تایید نمایش داده میشن.


  • ۵۵۱

دروغ نگو به من!

  • ۱۵:۴۶

  دختر قدبلند و لاغرِ ٢٨ ساله با دوست حرّافش اومدن توی اتاقم. دندونش رو معاینه کردم و گفتم که کشیدنیه ولی باید عکسش رو داشته باشم تا بکشم. شروع کرد به اصرار که عکس ندارم و اصلا عکس نمی خواد و بکش. من هم گفتم نمی کشم. می دونین؟ اوایل خیلی بدون عکس دندون می کشیدم که باعث می شد به نوعی دستم بره تو پوست گردو؛ چون هیچ تصوری نداشتم الان این دندون تا کجا پوسیده است؟ ریشه اش چقدر بلنده؟ چند ریشه اس؟ ریشه اش کرو ( انحنا، خمیدگی در ریشه) داره یا نه؟ انکیلوزه ( فک جوش) یا نه؟ یا بدتر از همه نکنه همانژیوم زیر دندون باشه؟  کورکورانه نیرو وارد می کردم و تاج خرد میشد و ریشه می شکست و حالا خر بیار و باقالی بار کن! دندونی رو که به راحتی با نیروی صحیح و دیدِ باز می شد بکشم، شکونده بودم و باید کلی بهش وَر! می رفتم تا بتونم خارجش کنم. ازونور اگه همانژیوم زیر دندون باشه و دندون رو بکشی، مریض انقدر خونریزی می کنه که حتی ممکنه بمیره! اینه که الان معاینه می کنم، اگه احساس کنم نیاز به عکس داره، به هیج وجه بدون عکس دست به دندون نمی زنم و البته توصیه ی همه اساتیدمون هم همین بود که " بدون گرافی هرگز! واسه خودتون دردسر درست نکنین. "

این دختر هم دید من رفتم نشستم سر جام و از کشیدن دندونش منصرف شدم؛ یهو گفت که عکس دارم ولی تو خونمونه. گفتم مال کِیه؟ گفت: قبل از ماه رمضون. گفتم خوبه برو بیار. گوشی آیفونش رو درآورد و با پدرش تماس گرفت تا عکس رو واسش بیاره. ده دقیقه بعد با عکسش اومد. بهش نگاه کردم خیلی داغون و قدیمی بود. گفتم: گفتی مال کیه؟ 

-قبل ماه رمضون

گرافی رو چرخوندم و به تاریخش نگاه کردم: ٩٥/٨/١٤. اخم کردم: اینجا نوشته سال ٩٥ که! 

رنگش پرید. گفتم: واسه چی دروغ میگی به من؟ 

-عه عه... ببخشین. ترسیدم نکشین واسم. دکتر فلانی ( دندونپزشک یکی از مراکز دیگه شهر) دندون عقلم رو از روی همین عکس کشید.

-شانس آوردی دندونت توی این عکس قدیمی یه هاله ای ازش پیداست ولی دلیل نمیشه من رو احمق فرض کنی! دفترچه ات رو بده.

دفترچه اش رو باز کردم. عکس یک خانم مسن اولین صفحه چسبیده بود. از دروغ هاش عصبی شده بودم. دفترچه رو هل دادم سمتش: با دفترچه فرد دیگه کار نمی کنم واست.

-عه خانم دکتر فلانی عقلم رو با همین دفترچه کشید. 

-اصول ایشون با من شاید فرق داره. من با دفترچه فرد دیگه کار انجام نمی دم. مشکلی داری برو مرکز همین خانم دکتری که میگی واست بکشه.

-نه می خوام شما بکشی. تعریف شما رو شنیدم.

-من با دفترچه خودت فقط می کشم. نداشتی آزاد حساب میشه.

-خیلی سخت میگیری خانم دکتر. آزادش چقدره؟ 

-٢٤ تومن

-با دفترچه چقدر؟ 

-٧ و خرده ای.

-خب نمیشه که تفاوتش خیلیه! 

-نه همچین زیاد هم نیست؛ این دندون داغون تو که هر جا رفتی قبول نکردن؛ بری مطب شخصی حداقل سه چهار برابرِ قیمتِ آزادِ اینجا باهات حساب می کنن.

-حالا بکش با همین دفترچه.

-نمیکشم واسم مسئولیت داره. از لحاظ قانونی و شرعی هم درست نیست.

-این همه دزدی میشه تو این مملکت حالا شما گیر این دفترچه ای خانوم دکتر؟

-بقیه به من ربطی ندارن. من نمیخوام تو این دزدی سهیم باشم. قانون شخصی من اینه. 

این مکالمه ی طولانی حدودا ده بار با همین جزئیات بین من و دختر و دوستش تکرار شد ولی من زیرِ بار نرفتم. آخر سر خسته شدم و روم رو برگردوندم و حواسم رو دادم به سیستم و نسخه هایی که باید وارد می کردم. رفتن بیرون و ده دقیقه بعد دوباره برگشتن که باشه آزاد بکش واسم.  سریع دندونش رو کشیدم و گاز رو فشار دادم روی لثه اش و گفتم: پاشو. همونطور که با دهان پُر تشکر می کرد که چقدر خوب کشیدی، گفت: ولی خیلی سخت میگیری!

قسمت جالب ماجرا این بود که گفتم اسمت چیه؟ گفت: یاسمین. کد ملیش رو زدم توی سامانه صفحه ی آزاده نامی باز شد که اصلا دندون عقلی تا به حال نکشیده بود!! گفتم: اسمت رو هم الکی میگی؟ دندونت رو هم که قبلا نکشیده کسی با این عکس قدیمیت. برو تا بیشتر از این بهم دروغ نگفتی!

 شاید بگین چرا همون اول بدون عکس و با دفترچه ی مادرش واسش نکشیدی که انقدر مخت رو نخوره؟ روزی حداقل دو سه تا بیمار این مدلی دارم که بحث می کنن، میخوان حرف حرفِ خودشون باشه ولی من جلوشون می ایستم و میگم: قانون رو من تعیین می کنم نه شما! 

  من از همون اول یک سری اصول واسه خودم گذاشتم که دوست ندارم زیر پا بذارمشون؛ چون وقتی شروع کنی حتی واسه یکی دو نفر به این اصول عمل نکنی، شُل میشی و برای بقیه هم میگی: طوری که نیست، حالا اینم روش! همه انجام میدن واسه چی من انجام ندم؟ اصولم یکی همین ننوشتن توی دفترچه دیگرانه. دومی فقط با عکس کشیدنه و آخری هم گواهی دروغ ننوشتنه!  اوایل طرحم بود که دفترچه یکی از فامیلِهای پذیرش رو پس فرستادم و قاطع گفتم: گواهی نمی نویسم. به من ربطی نداره که سه روز نرفته سرکار و بجاش رفته سفر. درسته مسئول پذیرش بهش برخورد ولی الان راحت شدم چون همه یاد گرفتن که فلانی گواهی نمی نویسه! هر چی هم می خوان پشت سرم بگن، واسم مهم نیست. شاید خیلی خودشیفته طور باشه ولی چیزی که برام اهمیت داره اینه که خیلی از مریض ها و حتی افراد شبکه من رو به بقیه دندونپزشک های اینجا ترجیح میدن و کارم رو قبول دارن، چون خیلی بازخورد مثبت از گوشه کنار به گوشم رسیده. حالا پیش یک عده منفور بشم چون خلاف قانون عمل نمی کنم، چه باک؟





  • ۴۹۵
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan