به تنبل های شکمو احترام بگذاریم!

  • ۱۱:۵۹

از همون دوران دانشجویی و اینترنی، از غذای سلف و بیمارستان فراری بودم. نمی دونم چطوری درست می کنن که به جز خورشت قیمه و استامبولی بقیه غذاها رو تا این حد بد می پزن آخه! وقتی به شهر طرحی اومدم هم تا یکی دو ماه، با غذای بیمارستان با هر ضرب و زوری بود، کنار اومدم. از یه وقتی به بعد دیدم، علاقه ام به خوردن رو دارم از دست میدم. از غذاهای بیمارستان کم کم چندشم می شد. بارها پیش اومده بود یکی دو قاشق خورده بودم و بقیه رو کامل به سطل آشغال منتقل کرده بودم و دلم برای بیمارهای اون بیمارستان سوخته بود. مادرجان شکوهم پیشنهاد داد که غذا فریز کنه واسم (به جز برنج که تازه اش خوبه و خودم می پزم). این شد که برنامه غذایی هفتگیم، ترکیبی از غذای مامان پز و غذاهای ساده ی خودم پز شد و چقدرررر خوب شد. حتی وقت هایی هست که کل هفته خودم غذا می پزم و جا داره که برام دست بزنین! 

به نظرم غذا خوردن و در کل فرآیند خوردن یکی از بزرگترین لذت های عالمه. 

امروز وقتی داشتم غارت هفتگیم رو با گفتن این جمله که مامان کباب هم بذار برام، می برم! شروع می کردم؛ مادرجان کنایه زد: واسه همین فرار از آشپزیه که شوهر نمیکنی، آرررره؟! 

چهره ام برای لحظه ای توی هم رفت، ولی هوپ کسی نیست که کم بیاره! فکری به ذهنم رسید و با خوش حالی تند تند گفتم: اونم مشکلی نیس! هفته ای دو روز خودم غذا می پزم چون بیشتر از اون حوصله ام نمیشه، دو روز میایم مهمونی خونه شما و مامان همسرجان و به اندازه دو روز  غذا از جفتتون می گیریم. جمعه ها هم که روز غذای بیرونه، می ریم رستوران. 

مادرجان و خواهرجان زدن زیر خنده. 

-به همین سادگی، به همین خوشمزگی! نامزدمو بدین برمممم، میخوام به قربونش بررررم!


+هوس میگو کردم شدید! تو خونه نداریم. اسنپ فود هم نشون میده منطقه ی ما رستوراناش میگو سرو نمی کنن( بی کلاسای بی ذوق! :-/ ). ببینم می تونم مخ پدرجان رو بزنم بره واسم بخره؟

  • ۸۵۱

استغفرالله ربی و اتوب الیه!

  • ۱۹:۲۷


فقط پزشکان مرد نباید چشم و دل پاک باشن ها! اعتراف می کنم پیش اومده به محض دیدن بیمار آقایی با ویژگی های مناسبِ هوپانه توی دلم گفتم: فتبارک الله... ! دندون عقل یکی از این موارد رو امروز کشیدم. بیچاره  به محض خروج دندون، رنگش پرید و یک دفعه گفت: خانم دکتر سرم داره گیج میره! فشارش افتاده بود و دستیارم نبود. دویدم آبدارخونه و براش آب قند درست کردم دادم دستش! کامل خورد و کم کم حالش بهتر شد. می خواستم از همون باور معروفِ " دکترها محرمن" (سوء)استفاده کنم و شونه هاش رو ماساژ بدم و بگم: کالم داون هانی، آیم هیر! ولی تقوای الهی پیشه کردم. ایشالا که از آب قند فردِ اعلایی که دادم دستش، درک می کنه من همون طور که به خون و خونریزی تمایل دارم، دختر کدبانویی هم هستم!

البته همیشه ازین مریضای فتبارک اللهی ندارم ها. هفته پیش رکورد خودم رو شکستم و واسه پیرمردی ١٠٧ ساله دندون کشیدم. بنده خدا از جاش تکون نمی تونست بخوره و من با سینی محتوی وسایل اکسترکشن رفتم سراغش. یکی دو بار حتی به خودم گفتم الان با این عصای کنار دستش می زنه توی سرت! حواست باشه. یا مثلا پسربچه های تپلوی دماغو هم زیاد دارم. دماغو ازون جهت که انقدر بینیشون پره از محتویات که باهاش نفس نمی تونن بکشن و حین ترمیم یا عصب کشی بیچاره می کنن من رو. اینجاست که دستشون رو می گیرم می برمشون دستشویی و میگم دماغت رو کامل تمیز کن. یک نفرشون که بینیش رو تمیز کرد و گفت: بو خودا تمیز بود بینیم! من از بینیم اصن نفس نمیتونم بکشم. منم خم شدم سمتش و گفتم: نوچ! هنوز پره خالیش کن! و به پسربچه ی تپل بامزه ی ده ساله ثابت کردم که با بینیش نفس می تونه بکشه و انقدر حین کار دندونپزشکی عوق نزنه تو صورتم! 

+ ای کسانی که فکر کردین بند اول این پست شوخیه و من خیلی آدم وارسته ای هستم و این وصله ها اصلا به چنین دختر پاک و معصومی نمی چسبه؛ می خوام بگم که کاملا اشتباه فکر کردین! مگه ما دل نداریم؟! :-)))

  • ۹۰۵

که می پاشد ز لبخندت سپاهی...

  • ۲۰:۴۲

پنجشنبه عصره و ردیف خانم هایی که اکثرا خسته ان و نشستن تا نوبتشون بشه. رسیده و نرسیده از شهر طرحی، ناهار خوردم و خودم رو رسوندم و هنوز بعد از یک ساعت نوبتم نشده. زن بارداری هم کنارم نشسته. صدای غرغر اپیلاسیون کارها از اتاقک ها شنیده میشه: خانوم فلانی من آخریمه ها!  بازو نمونده واسم.

- خانوم فلانی مُردم دیگه به کسی نوبت ندین.

یک نفرشون که می ناله: خدایاااااا چرا همش شب جمعه ها شلوغه؟! 

بقیه زن ها ریز ریز می خندن. منم که سرم رو تکیه دادم به دیوار و خوابم. چرتم رو این حرف پاره می کنه: صبحی یکی از مشتری ها می گفت می دونین چقدر ثواب می کنین؟! این بار من هم خنده ام میگیره: راست میگفته خب!

به تازگی دقت کردم چقدر هر کاری به نوبه ی خودش سخت و خسته کننده می تونه باشه که این باعث شده افراد شاغل رو بیشتر از قبل درک کنم و حتی برای خستگی دختر پشت دخل فست فودی یا پسر نونوا یا همین خانم های اپی. کار دلم بسوزه و از سردی رفتار فروشنده روسری ناراحت نشم و به خودم بگم: می دونی از صبح چند تا روسری تا کرده؟ 

توی هفته ای که گذشت برای بار چندم یکی از بیمارها بهم گفت: چقدر خوش اخلاقی شما خانوم دکتر! رفتم فلان مرکز اصلا نمیشد با دندونپزشکش حرف زد و جواب تکراری بود که از من می شنید: بداخلاقی های من رو توی روزهای شلوغ ندیدین یا بداخلاق تر از من تو کل شهرتون پیدا نمی کنین! 

خدایی بیمارها سر وقت بیان، اون موقعی که میخوام کارشون تموم بشه، انتظار بی جا نداشته باشن و ... بدرفتاری نمی بینن و حتی کلی سر به سرشون میذارم: خالهههه این کرما رو ببین تو دندونت! اح اح اح! و پسربچه ای که تا چند ثانیه قبل گریه می کرده و الان با تعجب به تکه های دندون پوسیده اش در دست من نگاه می کنه و میگه: ایییییییی اینا چی بود؟! اح! کرما رو! و ساکت میشه تا بقیه کرم های آدمخوار رو از دندونش بیرون بکشم و قول میده دیگه مسواک بزنه و شکلات کمتر بخوره! ولی اگه شب قبلش کم خوابیده باشم، خسته شده  باشم و یا وقتم کم باشه حوصله ی شوخی و خنده با بیمارها رو ندارم و فقط میخوام تموم بشه و برم توی پانسیون ناهار بخورم و غش کنم.

کمی صبوری، درک متقابل و بالا بردن تحمل، زندگی رو از اینی که هست آسون تر می کنه! نه؟!  


+ گوش کنیم

  • ۶۲۳

قبل اینکه برم درمانگاه اومدم بگم که...

  • ۰۷:۵۵

رفقا سیصد تایی شدنِ " قوی باش رفیق" مبارکمون باشه!


+چه لوس! 

  • ۲۸۷

این پست حاوی مقادیری ناهوپی می باشد!

  • ۲۰:۰۷

بچه ها نمی دونم بعدها که این پستم رو بخونم، اوضاع کشور چطوریه و بهتره یا بدتر شده. ولی نمی تونم بگم الان حالم خوبه که تو اوج جوونی و زمانی که طبیعتا وقتشه از زندگیم لذت ببرم به جاش هر روز باید استرس گرونی و دلار و بی آبی رو داشته باشم. 

گفتیم درس می خونیم وارد بازار کار می شیم، پول جمع می کنیم برای مطب و سفر به خارج از کشور و داخل کشور و و و و از زندگیمون اونطور که دوست داریم بهره می بریم؛ بعد الان هر روز خبر می رسه که فلان مطب تا اطلاع ثانوی داره می بنده چون بازار بی ثبات شده و لیدوکائین نیست یا قیمتش چند برابره و مطب داری جز ضرر چیزی نداره. ده بسته بی حسی لیدوکائین درخواست کردم، دو بسته برام فرستادن. میگن نیست، صرفه جویی کنین. چجوری کار کنم؟! بدون بی حسی بکشم؟ بدون بی حسی ترمیم کنم؟ مگه میشه؟! 

الان کیفیت زندگی من که همه میگن واااااووو یه خانم دکتر دندونپزشک مجرده و داره پول چاپ میکنه، در حد یه کارگر در زمانیه که دلار هزار تومن بود. خنده ام میگیره وقتی دریافتیم رو به دلار تبدیل می کنم! بگذریم از اینکه الان یه عده میان میگن برو خداروشکر کن دکتری و همین یه شغلم داری و مهندس نیستی. به خدا واسه مهندس هام ناراحتم. چرا باید وضع این باشه؟!

 والا مردم هم ترجیح میدن تو این شرایط یه نونی بیارن تو سفره شون تا n تومن خرج کنن و دندونشون رو عصب کشی و روکش کنن. امروز مرد جوون وقتی از درد نالید: به خدا ندارم دندونم رو عصب کشی کنم وگرنه که نمی کشیدمش؛ یکم نگاهش کردم و گفتم بخواب بکشم برات. اصول اخلاقیم چی میگه این وسط وقتی مردم ندارن، نمی تونن؟! 

شما میگین چی میشه؟ قراره تا کجا ادامه داشته باشه؟ ما چکار باید بکنیم؟


+حالا خیلی حالم خوبه، این آهنگ از آرشیو قدیمیم هم پخش شد! چکاریه انقدر غمگین می خونی آخه؟! :-/

  • ۵۸۵

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت (٢)

  • ۱۵:۵۸

دو تا از دندونای پیرزن رو که دبیر بازنشسته بود کشیدم و توی سومی گیر کرده بودم. یه وقتایی دندون لجبازی می کنه با دندونپزشک و هر چقدر میخوای لقش کنی، مقاومت می کنه و می خواد در آغوش یار دیرینش، فک خان، بمونه. خسته شدم. چندین نفر هم پشت در منتظر بودن و چند دقیقه یک بار در میزدن: چی شد؟ به پیرزن گفتم کار من نیست حاج خانوم باید برین با جراحی واستون دربیارن. با دهان پر از خون گفت: من جای دیگه نمی رم خفّتم میدن میگن بگو همون که دست زده بکشه. خودت باید برام بکشی. 

-نشد دیدین که! 

+خسته شدی. برو یکم بشین استراحت کن و بیا بکش.

دستکش هام رو کندم و نشستم. گردنم درد می کرد. در باز شد. مردی داخل شد و وقتی بهش گفتم نوبت ندارم و برو فلان روز بیا شروع کرد به فحاشی و تهدید به شکایت. خسته بودم، با داد و فریاد بیرونش کردم. دوباره پیش پیرزن رفتم. خداروشکر این بار سریع حد فاصل استخوان و دندون رو پیدا و خارجش کردم. ذوق کرده بود پیرزن. با دهان پر از گاز استریلش گفت: حیف که اون موقع دهانم پر خون بود، وگرنه پا می شدم می زدم تو دَهَنِ مرده. بی شعور صداش رو واسه ات بالا برده. بی فرهنگ...

ساکت بودم و از ناراحتی حرفی برای گفتن نداشتم: تا یک ساعت گاز رو از دهانت خارج نکن. به سلامت...

نگم از مرد که پارتی داشت و رفت شکایت کرد به فامیلش که یکی از کله گنده های شهر بود و یک ساعت بعد با یکی از افراد شبکه برگشت ولی من زیر بار نرفتم که واسش کار کنم، چون حاضر نمی شد ازم معذرت بخواد. یه وقتایی واقعا احساس دلسردی می کنم... اگه مردک بی شعور بهم حمله می کرد، چه طوری از خودم دفاع می کردم؟! اینه عاقبت درس خوندن و شاگرد اول بودن از اول دبستان تا آخر دبیرستان ( نگفتم دانشگاه چون خرخون تر از من زیاد بود اونجا! :-))) )

***

بچه زیر دستم ضجه می زد و من در حین تلاش برای آروم کردنش، چشمم به کفشای صورتی بنفشش افتاد: وااای خاله چقدر خوشگلن کفشات. باباش گفت: تازه چراغم داره. پای دخترک رو گرفت و با مشت چند بار کف کفش کوبید. چراغ هاش چشمک زنون روشن شدن. بچه آروم شد؟ حاشا و کلا! 

***

پسر سی و یک ساله بود و به اصطلاح کمی عقب مانده ی ذهنی. وقتی دندون هاش رو کشیدم، گاز استریل رو برداشتم و داخل دهانش بردم و روی محل کشیدن فشار دادم: پسرِ خوب، این گاز... 

امان نداد جمله ام تموم بشه و دهانش رو به محکم ترین حالت ممکن بست. 

-آااخخخخ. باز کن باز کن. چرا گاز گرفتی دستم رو؟ این گاز با اون گاز فرق داره. داشتم می گفتم این گاز رو تا یک ساعت در نیار. اصلا این گاز رو تا یک ساعت گاز بگیر! خوبه؟! 

***

خانوم دال چهل و خرده ای ساله روی یونیت دراز کشید تا دندون قدامیش رو ترمیم کنم. حین بی حسی چشمم به چشم های آبیش افتاد: چشم آبی کی بودی تو خانوم دال؟! صبر کرد تا سرنگ از دهانش خارج بشه: بابابزرگم! -جانم؟! - میگم به بابابزرگم رفتم. -آهان، گفتم الان اسم شوهرتون رو میارین! 

***

یکی از پرسنل بچه ی چهارمش به دنیا اومده. سر به سرش می ذارم که کو شیرینیش؟! وقتی از اتاقم خارج میشه خانوم نون با شیطنت میگه: یاد بگیر خانوم دکتر نصف توئه! چهار تا بچه داره. 

می خندم و میگم: اولا دو برابر من سن داره، دوما مگه بچه دار شدن کار داره؟ خیلیم راحته.

بی اغراق ده دقیقه ای غش غش می خنده خانوم نون از حرفم. دروغ میگم مگه؟! متریال موجود نیس خو!

***

زن جوون میاد توی اتاقم که نوبت دارین امروز؟ از شانس خوبش اول مهره و بچه هایی که نوبت گرفتن از یک ماه قبل نیومدن. میگم بخواب. دراز می کشه و شروع میکنه به گفتن که: این دندونم رو، دستش رو می ذاره روی دندون لترال ( دومین دندون قدامی از خط وسط) پیش شما ترمیم کردم قبلا، اون دندونم رو، دستش رو میذاره روی دندون متناظرش در سمت راست، رفتم فلان شهر عصب کشی و ترمیم کردم. بعد دندونپزشکه باورش نمی شد که دندونی که شما ترمیم کردین، کار دندونپزشک روستا باشه! هی میگفت الکی نگو! خیلی تمیزه، مگه دندونپزشکای شهرستانم ازین کارا بلدن؟! پوکرفیس شدم: خب میگفتی مگه دندونپزشک روستا تو روستا درس خونده؟ تو شهر درس خونده، فرستادنش ناکجاآباد! - آره بابا اصلا من بعد از اتمام کارش بهش گفتم کار خانوم دکتر خودمون بهتر از شماست. 

مرسی دفاع. مرسی انرژی مثبت :-))

***


+ یک سری از پست هام موضوعاتش مخلوط زندگی روزمره و بیمارهامه، اسمشون رو گذاشتم: از هر وری دری! بعد یک سری هاشون خالص خاطرات بیمارهامه اسمشون رو گذاشتم: هوپ و بیماران. بعد مطمئنم کلی پست با این موضوعات دارم که عناوین دیگه ای دارن. بعد حال ندارم پیدا کنم درست کنم. بعد اصلا ادیتشون کنم، کی برمیگرده نگاه می کنه اصلا؟! بعد یکی نیست بپرسه الان که داری غش می کنی از خستگی واس چی نمی خوابی داری پست می ذاری؟ حالا گذاشتی واسه چی ول نمی کنی همین طور داری تایپ می کنی؟! 

هیچی دیگه، تا برنامه بعدی

خدافظ :-)


  • ۶۳۹
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan