نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد...

  • ۲۰:۱۰

وسط جشن و سرور و رقص بودیم که نفسمون بند اومد و رفتیم روی مبل ها نشستیم. به کیک تولد روی میز خیره شده بودم که سرش رو به گوشم نزدیک کرد و گفت: میدونی هوپ؟ زندگیم خیلی یک نواخت شده. دلم یه تغییر میخواد. ازین وضعیت راضی نیستم

من میگم مرغ آمین اون شب روی شونه هاش نشسته بود که بگه: آمین. وگرنه اینکه در مدت زمان کمتر از ده ماه نامزد، عقد و عروسی کنه و حتی باردار بشه! هیچ طور دیگه ای قابل توجیه نبود. کارش رو رها کرد. خانه دار و مادر شد و حتی چند ماه پیش که دیدمش گفت: از این وضعیت خیلی راضیم. اصلا میخوام دو تا بچه ی دیگه هم بیارم. من آدم کار کردن بیرون از خونه نبودم

امروز که عکس روبان دوزی هاش رو فرستاده بود و توی این فکر بود که کار خونگی و پیج اینستاگرام راه بندازه، به این فکر افتادم که چطور زندگی برای هر کدوم از ما سرنوشت متفاوتی رو رقم می زنه. برعکس دوستم الان من به حالتی رسیدم که اگر دو روز پشت سر هم بمونم توی خونه کسل میشم و باید همش سرم گرمِ کار و مریض و کلینیک باشه. هر روز و هر مریض و هر کلینیک برای خودش یک تجربه ی جدیده. یادتونه چقدر اوایل غر میزدم از شرایط طرحم؟ درست مثل پسرایی که میرن سربازی و مررررد میشن و برمی گردن، من هم رفتم طرح و هوپِ صبوری شدم که با اینکه یک سری از بیمارهای بدقلق همشهری خیلی اذیت می کنن و انتظاراتشون به وضوح بیشتر از بیمارهای شهر محرومِ طرحیه، ولی باز هم سعی می کنم تحملشون کنم و راضی کلینیک رو ترک کنن. راستش یک سری از پروسیجرها رو که بخاطر کمبود امکانات طرحی انجام نمی دادم، کمی تا قسمتی یادم رفته. استرس انجام دادن دوباره شون رو دارم ولی نمی خوام بی خیالشون بشم و کماکان به جز پروتز متحرک ( مخصوصا پارسیل) به تمام رشته های دندونپزشکی علاقه دارم و به خودم قول دادم توی همشون ماهرِ ماهر بشم

به تخصص فکر می کنم؟ این سوالیه که هر کسی جدیدا من رو می بینه ازم می پرسه و من هم جواب می دم: فعلا نه! در حال حاضر نظرم اینه که شرایط کشور از لحاظ اقتصادی، به شکلی پیش رفته که درس خوندن دوباره، برای چند سال از بقیه همکارهام عقبم می اندازه و وقتی من از درس خوندن برای تخصص، خودِ تخصص و طرحش فارغ بشم، باید از اول به دنبال اسم و رسم توی کارم باشم. در حالی که خیلی توی تعرفه ی عمومی و متخصص تفاوتی وجود نداره و از طرفی به استاد شدن فکر نمی کنم که تخصص واسم اهمیتی داشته باشه. شاید چند سال دیگه نظرم تغییر کنه، ولی فعلا چنین تصمیمی گرفتم.

حرف از مرغ آمین بود. می دونین؟ زندگیم رو دوست دارم ولی بدم نمیاد برای متفاوت شدنش آرزو کنم؛ هرچند نمی دونم دقیقا چه تغییری واسم خوبه و چی خوشحالم می کنه. شاید هم می دونم و دوست ندارم به زبون بیارم. فقط امیدوارم حال دلم خوب بمونه. شاید فعلا همین برام بسه!


*عنوان از نادر ابراهیمی

  • ۵۵۵

گِتینگ بَک تو رییِل لایف

  • ۱۹:۱۱

دوری ناخواسته از پیلاتس و مربیِ عشقش، از سخت ترین مسائلی بود که طرح باعثش شد. توی شهر طرحی کلاس ورزشی پیدا کردم که اسمش ایروبیک بود ولی در واقع ترکیبی بود از تربیت بدنیِ یکِ دانشگاه ، که دور از جون شما فقط مثل اسب یورتمه می رفتیم ، و کمی تا قسمتی ایروبیک و پیلاتس. چند ماهی جسته گریخته خودم رو مجبور کردم ورزشم رو قطع نکنم حتی اگه کلاسم رو دوست ندارم. ولی خستگی زیاد بعد از شیفت هام و خواب آلودگیم و مهم تر از همه اینکه همخونه هام اهل ورزش نبودن و راحت می خوابیدن و به اونها حسودی می کردم، باعث شد رهاش کنم و بیشتر از یک سال ورزش نکنم. توی این مدت عذاب وجدان داشتم و سعی می کردم خوراکم رو کنترل کنم تا هیکلم بهم نریزه؛ ولی هر چقدر هم حواست باشه، بعد از شیفت هات تویی و همخونه هات و پانسیون که محبوب ترین سرگرمیش خوردن و خوابیدن و غیبت مسئولین شبکه است

این شد که اولین کاری که بعد از ساکن شدن توی شهرمون انجام دادم، ثبت نام دوباره توی کلاس دوست داشتنیم بود و خودم رو مجبور کردم با وجود ماه رمضان حتما شرکت کنم. وااای نگم از حس خوب دیدن هم باشگاهی های سابق. خیلی خوشحال شدم که من رو یادشون بود و تک تکشون می گفتن جات واقعا خالی بود که اون جلو بایستی. ازم خواستن باز برم ردیف اول ولی قبول نکردم و کماکان تا پایان خرداد، ردیف سه به بعد می ایستم. پاهام بعد از دو هفته هنوز که هنوزه ضعیفه. عضلات پام حین حرکات زود خسته میشن و مقاومتشون کم شده، فردای هر جلسه از بدن درد راه نمیتونم برم؛ ولی جالبه برام که تقریبا قدرت دستهام کم نشده و حتی راحت تر دمبل میزنم، بالاخره اون همه کشیدن دندون توی طرح بی فایده که نبوده

پایان جلسه ی اخیر در حالی که نفس نفس می زدم و خیس از عرق بودم، با حالت زار پیش مربی رفتم و نالیدم: راستشو بگین من ضعیف شدم یا حرکاتتون سنگین تر شده؟ ماه رمضون هم تموم شد و من هنوز فشارم میوفته حین حرکات.

مربی خندید و گفت: جفتش! نسبت به دو سال پیش حرکات رو پیشرفته تر کردم و اینکه تو هم ضعیف شدی، کم کم بهتر میشی، یادته اوایلی که پیلاتس رو شروع کرده بودی، غر میزدی چرا نمیتونم فلان حرکات رو بزنم؟ ولی ماه های آخر به قدری خوب شده بودی که من بهت پیشنهاد دادم بری تو خط مربی گری؟ صبور باش.

حرف هاش مثل همیشه انگیزم رو برد روی هزار و به خودم قول دادم این بار اگر از خستگی ناشی از کار رو به موت هم بودم، ورزشم رو رها نکنم.



+ دوباره این لینک رو می ذارم: پیلاتس چیست؟

+ بهترین فیلمی که روی پرده های سینماست در حال حاضر، " شبی که ماه کامل شد" ه. اگر روحیه ی حساسی ندارین برین تماشا کنین و لذت ببرین. البته من روحیه ام حساس بود و دیدم و در عین لذت بردن، روح و روانم متلاشی شد

در ضمن دیگه هیچ وقت فیلمی که "حمید فرخ نژاد" بازیگرش باشه رو نمی بینم. بعد از افتضاحِ "خانم یایا"، "سامورایی در برلین" هم با اون پایان بندیِ مسخره اش فاجعه بود


  • ۶۶۳

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (١١)

  • ۲۰:۱۵

اولین- ماه رمضون بود و خودم رو مجبور می کردم روزای آخر طرحی حتی اگه جون ندارم، کار کنم؛ چون می دونستم بعدها حتما دلتنگ مردم اونجا میشم. مرد افغان لباس کارگری پوشیده بود. دندون غیرقابل نگه داری اش رو نشون داد و خوابید تا براش کشیدم. وقتی از روی یونیت پاشد، کمی سرش گیج رفت و سریع صاف ایستاد و گفت: جانی در ما نمانده است.

اوخی... چه زیبا. خدایا ببین جانی در ما نمانده است.


فی ما بین ١- پیش اومده بود واسه زن باردار دندون بکشم یا توی ماه ٤ و ٥ ترمیم انجام بدم. ولی خدایی زن باردار هشت ماهه ایول و البته درد داشت که خوابید و سریع واسش دو تا ترمیم و یه اکس دندون عقل انجام دادم. کل کار استرس داشتم بهش فشار وارد بشه. یونیت رو به حالت نیمه نشسته دراورده بودم و صندلی خودم رو تا بالاترین حد برده بودم تا بتونم کار کنم. تجربه جالبی بود.


فی ما بین ٢- روال کار ما اینطور بود ( چقدر زود افعال به حالت گذشته تبدیل میشن! هعیییی ) که بیمار میومد معاینه می شد و اگر لازم بود گرافی "او پی جی" واسش نوشته می شد و از خانوم نون نوبت می گرفت. روز نوبت ایشون تماس می گرفت و نوبت رو یادآوری و تذکر می داد که عکستون فراموش نشه. زن و پسربچه اش سر نوبتشون وارد شدن. پسربچه خوابید. پرسیدم: عکس ننوشته بودم براتون؟ زن بدون جواب دفترچه پسرک رو با دو تا قطعه عکس سه در چار به سمتم گرفت و وقتی قیافه متعجب ما رو دید گفت: صبح که خانوم نون تماس گرفتن، کلی دنبالشون گشتم تا پیداشون کردم.

من و دستیارم هم که می دونین؟ به زور خنده مون رو کنترل کردیم و توضیح دادیم منظورمون از عکس چی بوده!


فی ما بین ٣دخترک چهار ساله خیلی شبیه پدر جوونش بود. در حین پالپو و ترمیم دندونش صداش درنیومد، البته ما متوجه شدیم مرد برادرشه نه پدرش! نوبت بعد با مادرِ مسنش اومد و دوباره با سکوت خوابید که مادرش به حرف اومد: اینجا خوب آرومی ولی توی خونه راه میری میگی خانوم دکتر گفته واسم طالبی بخرین! گفته باید شکلات بخوری! گفته مسواک برام بزنین

چشای گردم رو از بالای سر دختر بچه به صورتش که سعی میکرد جلوی انفجار خنده اش رو بگیره دوختم: من گفتم شکلات بخور آره؟ من حرف طالبی خوردن زدم؟ حتما زدم دیگه


فی ما بین ٤- توی دوران طرحم فکر کنم خانوم نون ده پونزده تایی عروس از بین دختربچه هایی که زیر دستم می خوابیدن برای پسر چهارده پونزده سالش انتخاب کرد! :

-چه دختر آرومی، مامانش این دخترتون عروس منه!

-عه عه نبینم گریه کنی، اگه دختر خوبی باشی عروسم میشیا!

-نگاه کن به کفش سفیدش، چقدر خوشگلههه عروسم میشی؟!

-چه چشا/موهای قشنگی عروس خوشگلم!

و جالبه حواس دخترک ها پرت میشد و با خجالت می خندیدن! عزیززززم! البته اون آخریا نتونستم طاقت بیارم و اعتراضی گفتم: خانووووم نون چند تا عروس تالا گرفتی؟ بسه دیگه


فی ما بین ٥از شگفتی هایی که به خاطر میارم یکی از پرسنل مرکز بود که سابقه ی خرابش از هر لحاظ برای همه عیان بود و از ترس بیرونش نمی کردن و حتی خانواده اش رو اوایل طرحم به دندونپزشکی آورد و چندین دندون ترمیم کردن؛ بعدا هر چقدر ما اصرار کردیم که باید هزینه رو بدین به روی خودش نیاورد و کسی هم نتونست قانعش کنه بدهیش رو پرداخت کنه. بعد زن جوان وقتی بچه اش رو روی یونیت خوابوند گفت: راستی آقای فلانی( همون مرد کذایی) گفتن به ما تخفیف بدین!

من با تعجب به دستیارم نگاه کردم و گفتم: اولا ما هنوز تعرفه ی قبلی عصب کشی رو میگیریم و اصلا مرکز دولتی و تعرفه ی پایینش این حرفا رو نداره و دوما به آقای فلانی بگین هر وقت بدهیشون رو پرداخت کردن، بعد توصیه و پیغام بفرستن

زن خنده اش گرفت: حالا خانوم دکتر فکر کنین ما آشنایی ندادیم، از ما بیشتر نگیرینا!


 فی ما بین ٦- پسربچه دقیقه ای شونصد بار دهانش رو می بست و من به دویست روش مختلف گفتاری، اخماری، چشم و ابرواری، فیزیکاری! بهش می فهموندم که دهانت باز. آخر کلافه شدم، دهان باز کن سبزی برداشتم و توی دهانش چپوندم و با کمی خشانت گفتم: گفتم دهنت روووو ...

پسربچه همونطور که دهان باز کن توی دهانش بود: نَمَنددد! ( همون نبند!) 

جا خوردیم از جوابش و همگی همراه با پسرک خندیدیم.


فی ما بین ٧- زن رنگ و رو پریده وارد شد. با نگاه به لپ شدیدا متورم شده اش قضیه رو گرفتم، آبسه حاد: دیشب خوابیدم صبح که بیدار شدم اینطوری بودم.

دفترچه اش رو گرفتم و حین سوال در مورد اینکه به پنیسیلین حساسیت داری یا نه؟ سریع واسش دارو نوشتم: داروهات رو مرتب تا یک هفته استفاده می کنی. سر ساعت. بعد از یک هفته میری این ریشه های عفونی رو می کشی، خب؟ (نگفتم بیا بکشم چون خودم هفته بعد دیگه اونجا نبودم. )

-من الان آمپول نمی زنم. دارو هم نمیتونم بخورم.

سرم رو از دفترچه اش بالا آوردم: چی؟! چرا؟ 

-چون روزه ام.

اخم هام رفت توی هم. خانوم نون از اون طرف گفت: تازه کم کاری تیروئید هم داره خانوم دکتر و روزه میگیره.

عصبانی شدم و کمی پیاز داغ ماجرا رو زیاد کردم: شما میدونی این آبسه با این شدت پیشرفت بکنه میتونه راه هواییت رو ببنده و خفه ات کنه؟! می دونی روزه ای که میگیری حرومه؟! همییین الان میری و آمپولی که نوشتم رو میزنی و داروهات رو مرتب استفاده می کنی. خب؟

زن ترسید و متوجه شد قضیه جدیه: چشم.

بلند شد. سرش گیج رفت و دوباره نشست. نفسم رو با عصبانیت فوت کردم: شما نباید روزه بگیری، مسئولیتش با من!


فی ما بین ٨- دخترک شیطون با مادرش اومد. قبلا واسش دندون کشیده بودم.

-خانم دکتر دندون زیر دندونش درومد ولی هنوز شیریش لق نشده. اینم نمیذاره دست بزنیم به دندونش.

نگاه کردم. قیافه بامزه ای پیدا کرده بود. دستیارم سرش رو کنترل کرد و من در حالی که به لثه اش ژل می زدم تا حواسش پرت بشه، سریع دندونش رو کشیدم: بیا اینم دندونت، آمپولم نخوردی.

دخترک اخمهاش رو کشید توی هم. مادرش خوشحال شد: توی خونه مسخرش میکردن میگفتن شدی دایه مکفی!


آخرین- میثم پسربچه ی ٤ ساله ی دوست داشتنی بود که در فاصله چند ماه تک تک دندون های خرابش رو عصب کشی و ترمیم کردم. حتی دیگه آخری ها دندون های قدامیش رو هم به اصرار مادرش ترمیم کردم. بیمه روستایی و رایگان بود دیگه! گویا سری آخر بهش قول داده بودن اگه بیای دندونپزشکی خانم دکتر برات روی برگه می نویسه "براش قطار بخرین" و بابات هم واست قطار میخره! این پسرک به شدت شیرین زبون بود بهش گفتم: چرا انقدر زبون درازی میکنی میثم؟ که جواب داد: من زبون دراز نیستممم، شیرین زبونم

ترمیم دندون قدامیش زیاد طول نکشید. کارش تموم شد. روی برگه ای نوشتم : برای میثم قطار بخرین؛  و مهرم رو روی نوشته ام زدم و به دستش دادم. روز آخر طرحم بود. باید سریع می رفتم تا کارهای تسویه ام رو انجام بدم. مادرش به میثم گفت: خانم دکتر دیگه دارن میرن. تشکر بکن ازشون.

پسرک چادر زن رو کشید و وقتی مادرش خم شد، توی گوشش چیزی رو زمزمه کرد. مادرش لبخند زد: میثم میگه میخوام خانم دکتر رو ببوسم!

لبخند زدم: بیا بغلم

با خجالت به سمتم اومد ولی من اون رو بوسیدم! عزیززززدلم بغض کرده بود و نمی تونست حرف بزنه. تلاش کردم ناراحتیم رو قایم کنم: بیا عکس بگیریم با هم، خب؟ 

-خب

             


+ عیدتون مبارک رفقا! 

  • ۴۲۵

نمیخوابی عشقم؟ چشات حیفه ها!

  • ۰۴:۴۲

میگن اگه شبا خوابت نمیبره، نشونه ی اینه که کسی بهت فکر میکنه.

نمی دونم باید این روزا خوشحال باشم یا ناراحت که سر روی بالشت نگذاشته، غش می کنم! :-))


*عنوان وقت خواب از رستاک 

  • ۳۸۲

من اول روز دانستم که این عهد/ که با من بسته ای محکم نباشد

  • ۱۴:۰۴

لااقل شما درس بگیرین و هیچ وقت با همکار جماعت وارد رابطه نشین. مثلا مهندس عمران وارد رابطه با عمرانیا نشه، بره با روانشناس. دندونپزشک نره با دندونپزشک، با موزیسین رابطه شکل بده و الی آخر

چون وقتی به آخرش می رسین، تا آخر عمرتون این همکار بودنِ لعنتی نمیذاره ازش بی خبر بمونین. فلان همایش، بهمان سمینار، بیسار کلینیک، ممکنه باز ببینیش. از فلانی و بهمانی ممکنه خبرش بهتون برسه و باز هم الی آخر...



*عنوان از سعدی شیرازی
  • ۱۹۰

قوی باش

  • ۲۲:۴۶

‏قوی بودن را یاد بگیرید؛

 برای تمامِ روزهایی که قرار است تنتان بلرزد 

از آدم هایی که قلبتان را می لرزانند...


*MahshidTavakoli*


  • ۱۸۸

خیرالامورِ اوسطها!

  • ۱۱:۱۰

پسر با خجالت دسته ی گل پر از رز قرمز رو بهم داد و گفت: " امیدوارم قبول کنین، حتی اگه جوابتون نه باشه؛ ولی همین که بتونم یک بار تو عمرم واسه کسی که دوستش دارم گل بخرم، خوشحالم می کنه. " در حالی که معذب شده بودم و سعی می کردم لبخند بزنم، گل رو از دستش گرفتم و گوشه میز گذاشتم و فکر میکردم خیلی زوده برای این حرف ها و نقل ها. توی ماشینش که بودم با سرعت لاک پشت صد ساله ی جزایر قناری! رانندگی می کرد و می گفت: " کاش تمام چراغ ها تا خونه ی شما قرمز باشه " . من سکوت کرده بودم و خدا خدا می کردم تمام چراغ ها سبز باشن و زودتر برسم خونه و به مادرجان شکوه بگم که نمی تونم تحملش کنم. این علاقه ی یک طرفه و زیاد از حد، واقعا آزارم می داد و دنبال بهونه ای بودم که بدون شکستن دلش ردش کنم. آخر سر هم شروع شدن دوران طرحم رو بهونه کردم و از زیر بار محبتش خلاص شدم و نفس راحتی کشیدم. هر چند عذاب وجدان زیادی داشتم و با پروپرانولول خودم رو آروم می کردم.

از طرفی دقت کردم اگر پسری رفتار " با دست پس بزن و با پا پیش بکش" در قبال من در پیش بگیره؛ به شدت جذبش میشم. ناخودآگاهم میگه " اووووه پسندیدم!  چه پسر خفنیه این یارو" .در صورتی که در واقع نه تنها خفن نیست، بلکه در هفتاد و هشت درصد موارد یه جورایی بیشعور و دودره بازه که بلده چکار کنه تا دختری رو جذب کنه! :-/

یا همین خانوم نون از ده روز قبل مراسم گریه و زاری راه انداخت و بی قراری می کرد. دو روز آخر هم بی هوا جلوی بیمارها بغلم می کرد و از ته دل گریه می کرد. دل من هم واسش تنگ میشد و غمگین بودم؛ ولی این حجم از ناراحتی و گریه اش روحم رو آزار می داد و باعث می شد اصلا نتونم به صورت متقابل احساس ناراحتیم رو نشون بدم. اما وقتی دوستم رو دیدم و بغلش کردم، اشک هام ریختن پایین و انقدر گریه کردم تا آروم شدم. چون ناراحتیش رو در چهره اش می دیدم و رفتار آرومش اجازه می داد من هم بتونم احساساتم رو بیان کنم.

این همه حرف زدم که بگم محبت زیاد از حد واسه من و امثال من دل رو می زنه. شاید بگین از بی لیاقتی ماست، ولی یه قانون ثابت شده است که : اندازه نگه دار که اندازه نکوست/ هم لایق دشمن است و هم لایق دوست.

نه؟

  • ۷۰۱

لعنت به وابستگی و دلبستگی و اصلا هر چی بستگیه!

  • ۰۱:۲۷

آخرین شبی هست که توی پانسیونم و حس می کنم دلم داره از غصه می ترکه. اولین همخونه که رفت به خودم اولتیماتوم دادم که مگه نگفتم نباید به کس دیگه ای وابسته بشی؟ تا حدی هم موفق بودم. ولی وابستگی رو کنترل کنم، با دلبستگی چه کنم؟ به شدت ناراحتم برای جدایی از دوست هام و خانوم نون و حتی راننده سرویسم.

حس می کنم باید کسی رو بغل کنم و زار زار از ته دلم اشک بریزم. چه کسی بهتر از خودم جان؟

:-((

  • ۴۲۴
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan