یکی آشنا میاد به چشم من/ ولی از بخت بدم اونم غمه

  • ۱۱:۴۹

ننگ بر من که وقتی مادرجان شکوه گفت: فلانی ظاهرش رو خوب نشون میده، اگه بدونی تو دلش چه خبره.

جدی شدم و گفتم: مامان هر کس غم و غصه ای مخصوص به خودش رو داره و کسی از ته دلش باخبر نیست.

بعد وقتی داشتم سوییچ رو برمی داشتم تا به سفارش پدرجان برم کیک واسه امشب بخرم، نگاهم به چشم های مامان افتاد که پر از اشک نگاهم می کرد.

ننگ بر من که دوباره چشم هات رو تر کردم.



*عنوان مستی از خانوم هایده جانم

  • ۱۳۸

اونی که میاد، یه روزی هم میره، پس گریه نکن

  • ۱۷:۱۷

داشتم برای دردانه کامنت می نوشتم که متوجه شدم خیلی طولانی شد. از اونجایی که این روزها موضوع کم دارم برای نوشتن، تصمیم گرفتم در همین باره بنویسم و پستش کنم.

وقتی شباهنگ سابق این پست های یلدایی رو شروع کرد، بهش گفتم ازت می ترسم و چقدر سختگیری؛ ولی بعد فکر کردم و متوجه شدم من هم ایده آلم برای همخونه داشتن همین اتاق شماره چهاره که ازش یاد کرده. 

اوایل طرح و رفتن به پانسیون شهر طرحی و همخونه داشتن، خیلی اذیت شدم. چون تجربه زندگی خوابگاهی رو نداشتم. 

  • ۴۴۲

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٣٢)

  • ۲۰:۵۰

هیدروژن- جمله برتر هفته که یه لبخند گنده روی صورتم نشوند که البته چیزی ازش مشخص نبود، تعلق می گیره به اون خانومی که جلسه بعد از عصب کشی دندونش اومد و وقتی طبق معمول از دردش پرسیدم، گفت: اصلا درد نداشتم. دردم خوابید. زندگیم مختل شده بود. ممنونم. حیف که کروناست وگرنه ماچت می کردم!

(همون خانمی که مهمون واسش اومده بود و جلسه دوم دیر کرد! این بار سروقت برای ترمیم اومد.)


هلیوم- اون خانومی بود که دو سه تا از دندون های جلوییش رو ترمیم کردم و کلی ذوق کرد؛ بعد از چند ماه پیشم اومد و دیدم یکی از ترمیم ها ریخته. گفتم: چی شد؟ خندید و گفت: نوه ام خیلی شیطونه، بغلش کرده بودم، با لگد زد تو دندونم کنده شد!


لیتیوم- خانم میانسال روی یونیت خوابید و با تعجب به من که از سمت چپ نزدیکش شدم، نگاه کرد و آخر طاقت نیاورد و گفت: میگم اونور یونیت نشستین، سختتون نیست؟


برلیوم- دختر جوون جلسه ی دوم خیلی دیر کرده بود. وقتی بالاخره با کلی تاخیر رسید، معذرت خواهی کرد و گفت: از شهر بغلی که میخواستیم وارد بشیم، ماشینمون رو توقیف کردن و بردن پارکینگ.

من که هنوز توی حال و هوای روزهای اول طرح ممنوعیت بودم با تعجب گفتم: چراااا؟ خب فقط جریمه می کردن.

خندید و همزمان بوی سیگاری که کشیده بود، از اون ماسک ضخیمم رد شد: آخه با آدامس تغییر داده بودیم شماره ها رو که بتونیم وارد شهر بشیم، فهمیدن!


بور- تجربه شد برام ارجاع بدم بیماری رو که از اول میگه دندونم رو بکش، ولی بعد از شنیدن توضیحاتم با اکراه، حاضر میشه به عصب کشی و نگه داری دندونش و حتی بین جلسات هم کلی غر می زنه که درد داشتم خیلی و می پرسی چقدر؟ میگه ٢٤ ساعت ( که طبیعیه بعد از عصب کشی حداقل ٤٨ ساعت درد زیاد داشته باشی!) 

مرد هیکل درشت رو با بهترین اندویی که امکان داشت، راهی خونه شون کردم. بعد از پنج ماه عرق ریزون، گیج و ویج، شدیدا شاکی و عصبانی، با حالتی که کاملا کم حالی و مریضی درش هویدا بود، اومد توی کلینیک که: اون دندونم بود عصب کشی کردی، بخاطر اون آبسه می کنه صورتم و باد میکنه و حالم خیلی بده، چرکش خالی میشه توی دهانم.

اولش حواسم به علائم بالینی دیگه اش نبود. دهانش رو معاینه کردم. هیچ شواهدی از آبسه نبود. گفتم: کجا دقیقا؟ 

تورم خفیف غده های لنفاوی زاویه فکش رو نشون داد که با دندون موردنظر حداقل ٥-٦ سانتی متر فاصله داشت و می تونست ناشی از کشیدن دندون عقلش باشه که اخیرا جراحی کرده تا دندون شماره ششی که من عصب کشی کردم. گفتم: امکان نداره ولی باشه یه عکس بگیرین چک کنم.

عکس رو دیدم و با عکس پنج ماه قبل مقایسه کردم. عفونت دندون واضحا کمتر شده بود و خداروشکر باز هم دیدم اندوم هیچ مشکلی نداره. این رو به مرد گفتم و اونجا بود که حواسم به سایر علائمش جلب شد: آقا من فکر می کنم شما کرونا داشته باشین.

شروع به انکار و با خشونت حرف زدن کرد که من همیشه عرق می کنم و من رد کردم و گفتم شما چله تابستون عرق نمی کردی توی این سرما اینطور خیس شدی و داغه بدنت. ازش خواستم بره پیش پزشکی که گفته مشکل از دندونته، بگه از دندونت نیست و لطفا مریض مشکوک رو نفرستین برای ما. وقتی خودتون اصلا توی این شرایط ریسک نمی کنین و ته حلق مردم رو نمی بینین!

اگر فکر کردین ماجرا تموم شد، خیال خامه. هفته بعد روزی که من نبودم با دعوای زیاد اومده بود که به چه حقی دکترتون به من گفته کرونا داری؟ (انگار که انگ بی ناموسی بهش چسبونده باشم!) دندونم درد نداره ولی من می دونم عفونت داره! چند تا دکتر دیدن گفتن باید دوباره عصب کشی بشه. ( نمی دونم این قسمت رو راست گفته یا نه، ولی بله هستن افرادی در حرفه ما که الکی پشت سر همکاراشون صفحه می ذارن و مریض رو علیه ما می شورونن!)

دکتر شیفت هم عکس عصب کشی من رو دیده و گفته اصلا اینطور نیست و به نظرم هیچ مشکلی نداره. ولی حالا که قبول نمی کنین، برین پیش فلان متخصص اندو، ایشون نامه بزنن که این عصب کشی مشکل داره، ما هزینه رو بهتون برمی گردونیم.

الان دو هفته گذشته و از مرد خبری نیست.



کربن- نزدیک یونیت معاینه شدم و به زن میانسال گفتم: مشکلتون چیه؟

چشماش گرد شد: مشکلم؟! خیلی مشکلاتم زیاده، منظورتون چیه؟

خندیدم: فقط مشکلی رو بگین که من دندونپزشک می تونم حلش کنم. بقیه اش از دست من برنمیاد!

اون هم از بهت خارج شد و دندون جلوییش رو نشون داد.



نیتروژن- دخترک لباس پر زرق و برق عشایر رو پوشیده بود. ریزنقش و بسیار زیبا بود. بینی ظریف، چشمان درشت که خط چشم قشنگی روی پلک هاش با مهارت تمام کشیده بود، ابروهای نازک مداد کشیده شده، موهای بلند بافته شده که وقتی چادر مشکیِ نازک گلگلی توریش میوفتاد، معلوم می شد. روی یونیت خوابید و گفت: این دندونم رو بکشین درد دارم.

دندون شش بالاش بود. گفتم: چند سالته؟

گفت: هجده

یه نگاه اجمالی به کل دهانش انداختم و در کمال تعجب دیدم هیچ دندون شماره هفت یا مولر دومی نداره، ولی لثه کناری دندون های ششمش متورمه. گفتم: نه هجده سالت نیست. سن دندونیت کمتر از چهارده ساله. اگه هجده ساله ای پس دندون کناریاش کو؟

گفت: چرا هست. همش خراب شد کشیدم.

-من این دندون رو نمی کشم عزیزم. اصلا متولد چه سالی هستی؟ 

با من و من گفت: نمی دونم هجده سالمه!

باورم نشد. فرستادم از دندون دردناکش عکس بگیره و بله دندون شماره هفت منتظر رویش بود! و دخترک حداکثر دوازده سیزده ساله بود که به هیکلش هم می خورد. شواهد نشون از کودک همسری داشت وگرنه چرا باید سنش رو مخفی می کرد؟ اصرار کردم که دختر به این قشنگی باید دندونش رو نگهداری کنه و نباید بکشه وگرنه لپ هاش گود میشه. ( بله نتونستم سر حرفم بمونم و کسی که میگه دندونم رو بکش ارجاع بدم واسه کشیدن. واقعا حیفم اومد!)

  • ۴۰۴

هر شب تجاوز به یک خاطره

  • ۰۰:۱۶

بلندی موهام به حدی رسیده بود که اگه پسر بودم، بهم میگفتن: همون پسره که موهاش بلنده؛ ولی الان که دخترم، بازم از نظر خانم ها، دختر مو کوتاهه بودم. این شد که تصمیم گرفتم باز هم کوتاهشون کنم تا دختر موکوتاهه ی واقعی باشم! 

  • ۶۳۰

صبور باشید

  • ۱۴:۱۸

ذهنم درگیر یک کتاب و یک سریِ پادکسته که یه جورایی بهم مرتبطه، میخوام یه پست قشنگ در موردشون بنویسم؛ اینجا می گم که یادم نره و زیر قولم نزنم!


پی نوشت: دیدی ٢٠٠٠ روزگی وبلاگم رد شد و حواسم نبود. وبلاگ قشنگم دوستت دارم بیشتر از هر شبکه مجازی. ببخشین اگه بعضی وقتا بهت کم توجهی میکنم. بوس

  • ۱۳۰

می دونی؟ عیبی نداره اگه حالت خوش نیست!

  • ۲۰:۵۲

بعد از هر از دست دادنی، اون وقتی که حالت خوش نیست و دنبال یه طنابی برای بالا کشیدن خودت از این چاه وَیل. دقیقا زمانی که ناامید شدی اصلا طنابی باشه و دست هات رو به دیوارهای چاه می کشی و سعی می کنی جای پا پیدا کنی برای نجات. ذهنت به همه جا پرواز می کنه. اشک و خنده ات با همه. نه نه اشکی نمونده که بریزی.

 عقلت مدام می زنه توی سر دل که اگه یه خوبی ازش بگی، ده تا بدی برات ردیف می کنم، بشین سر جات!

پس دلت کز می کنه یه گوشه.

یه جورایی همزمان هم نشئه ای و هم خمار. نمی فهمی چی شد؟ روزها چطور شب شد؟ چی خوردی؟ خواهرت میاد میگه ساعت هفت شد و هنوز ناهار نخوردی که. چهار روز از هفته رو ورزش کردی. انقدر با عشرت سر کردی که انگشتات خم نمی شن. انقدر توی اتاقت موندی و فیلم دیدی که رسیدی به فصل آخر سریال. یک روز تمام سر و کله می زنی که فصل آخر رو بتونی ببینی و ساعت دوازده شب می فهمی که مشکل از km player ته. کتاب هات افتادن یه گوشه. پشت سر هم پست و توئیت می ذاری. دلت می خواد در مورد هر چیزی اظهار نظر کنی. شب ها دیر می خوابی و ظهر فردا بیدار می شی.

از طرفی این قرنطینه هم دست به یکی کنه و بیشتر تو رو ببره توی هپروت و کسالت. 

بعد یک دفعه به خودت بیای و بگی چند روز شد؟ بشمارم؟ نه نباید بشماری. امّا دلت تاب نمیاره. تقویم رو نگاه می کنی و با افسوس فکر می کنی: ... روز فقط؟! چقدر دیر می گذره.


  • ۲۲۵

هر کی گفت چندشه، بلاکش می کنم!

  • ۱۳:۲۱

من از اون دختراییم که به اصرار پدرجانم، کله پاچه خور شدم. البته فقط آبگوشت و زبونش رو دوست دارم. زبونش رو هم بدین صورت که اول غر می زنم تهش رو جدا کنین؛ بعد سریع تکه تکه و لِهش می کنم و نفس عمیقی می کشم که: آخیش از شکل زبون خارج شد. دیگه اپیتلیوم سنگفرشی مطبقش رو نمی بینی. الان بخور!

در آبلیمو غرقش می کنم و با لذت می خورم. 

در راستای پست سگکی مستر هیچ، از صبح که جاتون خالی، کله پاچه خوردم توی این فکرم که چطوری یه درس اخلاقی از این فرآیند دربیارم، مغزم یاری نمی کنه. نظر شما چیه؟! ببینم فیلسوفمون کیه! 


+ ٢٢ فوریه رفتی که رفتی؟! 

  • ۴۵۴

‎تمام قلب من تو هستی، پر می زنم تو آسمونا...

  • ۲۲:۴۵

بالای درس جدید نوشته: آهنگ ترکی.

انقدر اخیراً ماهور کار کردیم که ذوق دارم برای درس جدید. همون اول میگه: خط بزن، آهنگ آذری صحیح تره. 

نکات جدیدش رو میگه و درس رو می نوازه. مثل خنگا به صفحه گوشیم خیره شدم: این کجاش آهنگ ترکی بود؟! 

استاد میگه: به صورت فارسی، آهنگ آذری رو زدم؛ گوش کن این میشه شبیه به خودشون.

و بعد ( مثل همیشه که وقتی یه آهنگ رو با سرعتی که باید و نه سرعت آموزشی، می نوازه و من میرم تو هپروت) سه تارش رو که به پیشنهاد من اسم انتخاب کرده براش و ارغوان صداش می کنه، نرم بغل می کنه و نوای آذری به زیبایی هر چه تمام تر به گوشم می رسه.

چرا انقدر قشنگه؟! کِی من می تونم اینطوری بزنم؟ یاد وقتی افتادم که گوشه دلکش از دستگاه ماهور رو زد و من از ته دل غمگین شدم و به استاد حسم رو گفتم.

گفت: نشون میده درک موسیقیایی پیدا کردی!

بعد الان دفعه دومی که داشتم آهنگ آذری رو تمرین می کردم، یه نوای دل نواز آشنا به گوشم اومد. همون طور که آریانه عزیزم گفته بود: " وقتی قطعه های آشنا و شنیده شده رو هم شروع کنی که پَر میگیری اصلا هوپ، اون لحظه که اون نقطه های سیاه بی معنی یهویی کنار هم و با ریتم درست زده میشه و مثلا یکی از نوستالژیک ترین آهنگ هایی که شنیدی رو خودت میزنی، جاداره اشک شوق بریزی. "

و من انقدر حس طَرب توی دلم جمع شد که فاصله ای با ریختن اشک شوق نداشتم.


***

استادم میگه: منو یاد اوایل خودم می اندازی. میگم: بابا من قابل قیاس نیستم اصلا باهاتون. شما ٥ سالتون بود شروع کردین مثل من اواخر دهه بیست سالگی به فکر شروع موسیقی نیوفتادین که! 

میگه: ربطی نداره. بچه ٥ ساله که سر تمرین نمی شینه! من شاگرد شصت ساله هم دارم. از همین شوق یادگیری که توی وجودته و این پیشرفتی که توی دو ماه داشتی، خیلی راضیم.


***

خدایا شکرت


***

یک بار هم استاد گفت فرم دست هات شبیه استاد سعید هرمزیه. رفتم سرچ کردم بعدش و دیدم انگار دست های منه، فقط در ورژن مردونه!


***

شاید که نه حتما پیش خودتون میگین این هوپ هم که هر پستش در مورد عشرت الملوکشه! خب شما توی این شرایط قرنطینه و ترس و دلهره بودین و غیر از تک و توک شیفت کاری و این سازِ دلبر، دلخوشی و سرگرمی نداشتین، هی ازش حرف نمی زدین؟ 

:-)




*عنوان بی آسمون از مهدی جهانی


  • ۳۱۸

به کجا روم ز دستت که نمی دهی مجالی؟

  • ۲۰:۰۳

باید بنویسم تا راحت بشه مغزم؛ ولی دلم نمیخواد بنویسم. باید بنویسم که خانوم کاف مسیر صحبت رو جوری پیش برد که به طرز جالبی خودم بفهمم چرا توی این هچل افتادم. اینکه همدردی نکرد. نگفت چکار کن، فقط دلیل پرسید. وقتی گفتم: نمی دونم! با لبخند حرص درآرِ گوشه لبش گفت: می دونی.

 وقتی ناخودآگاه آسمون ریسمون بافتم برای فرار از جواب، دوباره برگشت سر نقطه اول و گفت: هوپ، جواب من رو ندادی، چرا؟! 

بعد در ادامه جلسات نه چندان مرتب قبلی، به لایه های شخصیتم نفوذ کرد. نطق من باز شد و رسید به پنج سال پیش. رسید به قبل از نود و چهار. اونجایی که مغز معیوبم فکر می کنه همه چیز گل و بلبل بود و بعد از اون بوده که زندگیم عوض شد. رسیدیم به اونجایی که چیزی در من شکست و درسته ناجوانمردانه بود ولی چقدر خوب بود که شکست و من یک کم هم که شده، تغییر کردم. پخته تر شدم ولی باز هم مغزم توی دو سال گذشته داشت تلاش می کرد برای رسیدن به قبل. به اون گذشته آرمانی توخالی و پوچ... .

من این هوپ جدید رو، این امید دردناکِ تهِ دلش رو خیلی دوست دارم. هرچند فقط لبخند روی لبش باشه و توی دلش پر باشه از غصه.


+ من خوبم رفقا. فقط این رو نوشتم که اگه ذره ای خواست پام بلغزه، برگردم بخونم و از هوپ درونم خجالت بکشم. به امید اینکه دوم آذر هزار و چهارصد بیام بخونمش و به خودم افتخار کنم. همین...


*عنوان از شیخ اجل


  • ۱۴۵
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan