هوپ و بیماران در هفته‌ای/نیم‌سالی که گذشت (۴۷)

  • ۰۹:۱۳

اراک- هنوز دندون شیری توی دهان داره ولی وقتی می‌پرسم: چند سالته؟ میگه: نوزده بیست! به دخترک دو ساله‌ای که گریه‌کنان مادرش رو ‌میخواد نگاه می‌کنم و میگم: نه کمتری، خیلی کمتر.

اسلام‌شهر- زن میان‌سال خیلی دقیق و حساس بود روی تک تک دندون‌هاش. هر بار که می‌دیدمش حس می‌کردم معلمی سخت‌گیره و من شاگردی هستم که باید نظرش رو جلب کنم. قبل عید پُستش رو تحویل دادم و بعد از عید قالب‌گیری روکش کردم. روز تحویل روکش، سوال کرد که جنس روکشم چیه؟ داخل و بیرون روکش رو نشونش دادم و توضیح؛ که روکش از دستم رها شد و داخل دهانش افتاد! بدون فوت وقت و سریع از دهانش خارج کردم. گفتم: داشتین قورت می‌دادین، اینطوری کامل متوجه می‌شدین جنسش چیه!

غش کرد از خنده. درسته خانم معلم می‌زد ولی مامای بازنشسته بود.

بهارستان- در تعریف میزان صمیمیت من و بیمارانم همین بس که کله سحر، بیمار کلینیک زنگ زده به انسی (منشی مطب) که من دوست خانم دکترم، شمارشون رو بدین به خودشون بگم امروز دیرتر میام! بعد اصلا من نمیدونم طرف کیه انقدر که فامیلیا یادم میره. رفتم کلینیک و تازه فهمیدم کیه و تو راه تصادف کرده و می‌خواسته بگه دیر می‌رسم.

بابل- یک بار هم طرف به منشیم گفته بود دوست خانم دکترم، نوبت بدین بهم. فامیلیش اصلا واسم آشنا نبود تا نوبتش بشه کلی فکر کردم و باز یادم نیومد. زن و فرزند اومدن و باز نشناختم. ازشون پرسیدم چه کسی معرفی کرده من رو که همون فامیل کذایی رو گفتن. اسم از دهان زن خارج شد و یادم اومد منظور خانم خرازی سر خیابونه که مامانم بهش کارت ویزیتم رو داده! دوستم آخه؟!

زنجان- مرد جوون از وقتی روی یونیت خوابیده تا نیم ساعت بعدی که کارش طول کشید، حداقل سه چهار بار گوشیش زنگ خورد و یکی از ترانه‌های ابی پخش شد و هی رد تماس زد. آخر گفتم که یا سایلنت کنه یا جواب بده. جواب داد و گفت که کجاست، دو سه بار باشه باشه گفت و قطع کرد و با خنده گفت: مرسی که گذاشتین جواب بدم. خیلی خیلی تماس مهمی بود.

گفتم: خواهش می‌کنم.

- خیلیییییی کار حیاتی بود. می‌خواست بدونه شام لازانیا می‌خورم درست کنه؟!

خرم‌آباد- همون بیمار بالایی خوابیده بود که به دستیارم گفتم: خانم فلانی بگو بیمار بعدی که بچه است بخوابه روی اون یونیت. ژل بی‌حسی بذار و سرکوتاه. آمپول بی‌حسی آماده تزریق رو از توی جیبش درآورد و گفت: حواسم هست نبینه.

مرد دوباره زبون باز کرد: ای نامردااا! با ژل می‌رین ولی آمپول هم می‌زنین به بچه؟

ساری- مسئول پذیرش صدام کرد: بیمار قبلیتون کارتون داره.

پیرمرد سرش رو نزدیک شیشه پذیرش آورد و گفت: داشتین به دستیارتون می‌گفتین گردن‌درد و کمردرد دارین. می‌دونین باید چیکار کنین؟

گفتم: چکار باید بکنم آقای نون؟ 

گفت: مرتب قلم گوسفند یا گوساله رو باید بذاری یه صبح تا شب بپزه و بخوری. دیگه جونم برات بگه آبِ کله پاچه هم خیلی خوبه برات. باید چیزای قوت‌دار بخوری که بتونی کار کنی.

با چشم‌هام لبخند زدم: باشه حتما. مرسی از توصیه‌تون. یادتون نره حواستون به ترمیمتون باشه!

سنندج- از معدود بیمارانی که بعد از پیدا کردن و خوندن پیج کاریم مطب اومدن خانم جوونی بود که همون اول کار اعتراف کرد اول پست‌هامو خونده و استنباط کرده که من برخلاف بقیه دندونپزشکا ترسناک نیستم و تصمیم گرفته پیشم بیاد! یک بار دوره دانشجویی پیرمردی گفته بود که دست‌هات آدم‌ها رو آروم می‌کنه، جدی نگرفتم؛ ولی واقعا خوب بلدم چطوری ترس و استرس بیمارهام رو منیج کنم. 

گرگان- از عجایب مطب هم اینه که مثلا زنگ می‌زنن و تلاش می‌کنن از انسی اطلاعاتی بیشتر از اون که نیازه بگیرن: خانم دکتر دیگه کجاها کار می‌کنن؟ مجردن؟ و ... بهش اولتیماتوم دادم در برابر اینطور سوال‌ها بگه: نمی‌دونم. یا بگه: نامزد دارن. 

شگفت اونجا که زنی چندین بار تماس گرفته و من سر بیمار بودم و اصرار که کار خصوصی دارم و باید با خودشون صحبت کنم و انسی گفته نمیشه به خودم بگین و بالاخره گفته میخوام خواستگاری کنم و جواب شنیده متاهله. باور نکرده و گفته: کی ازدواج کرد؟! ولی سریع موضعش رو عوض کرده: خودت چی؟ خودت ازدواج نمی‌کنی؟! که باز جواب شنیده: منم نامزد دارم.

گوشی رو قطع کرد و به حالت غش اومد سمتم که: هار هار هار منم از امروز نامزد دارم خانم دکتر!

نیشابور- بهش میگم: خاله حواست باشه که تا چند ساعت با این سمتت که دندونت رو درست کردم، غذا نخوری.

با حاضرجوابی که بازم ازش دیدم میگه: من که نمی‌خوام غذا بخورم باهاش، زبونم لقمه رو هول میده این ور!

دزفول- روکش بیمار رو تحویل دادم و راضیم. دستیارم پیشبند رو از گردن بیمار باز می‌کنه و‌ میگه: مبارکتون باشه.

می‌خندم: تبریک می‌گن اینطور وقتا؟! 

میگه: آخه دکتر فلانی همیشه به بیماراش می‌گفت که مبارکتون باشه. رو به بیمار می‌کنم و میگم: خوب کاری می‌کنه. مبارکتون باشه. ایشالا سالیان سال واستون بمونه و باهاش مرغ و چلو و پیتزا بخورین.

آمل- الان که کلاس‌ها دوباره حضوری شده ولی اون موقعی که هنوز آنلاین بود، چندین بار بیمارهایی داشتم که هم‌زمان هم زیر دست من بودن هم توی کلاس! از یک نفرشون پرسیدم: هندزفری داری؟ گفت: نه. گفتم: پس فقط واسه حضوری خوردن آنلاینی. گفت: آره ولی کلاس شوهرمه. جای اون حاضرم!


+ نگاه کردم آخرین‌بار دی ۱۴۰۰ چنین پستی نوشتم. انقدر زیاد بودن خاطرات که خیلی‌هاشون رو یادم رفته و ده دوازده تا رو هم گذاشتم سری بعدی ایشالا.


  • ۴۰۹

نوشتم که بهمن هزار و چارصدم خالی نمونه.

  • ۱۴:۲۱
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۵۲

هوپ و بیماران در هفته‌ای که گذشت. (۴۳)

  • ۱۳:۳۰

فلروویوم- پسر یکی از دوستان پدرجان، الان به مدت دو ساله که چند ماه یک بار میاد و اصرار می‌کنه که واسش کامپوزیت‌ونیر کنم و هر بار من یه عالمه فک می‌زنم که دندونات خیلی نامرتبن و قبلش باید ارتودنسی کنی و زیربار نمی‌ره و میگه چرا دکترای دیگه قبول می‌کنن؟ و هر بار باید بهش بگم: خب برو پیش همونا، تا بعد چند ماه هم دندونات پوسیده بشن هم لثه‌هات عفونت کنه.

و این چرخه هنوز ادامه داره.


مسکوویم- بالاخره دندون شکسته برادرجان رو ترمیم کردم و یه دستی به بقیه دندون‌هاش هم کشیدم. وقتی آخر کار آینه بیمار رو دستش دادم تا خودش رو ببینه، انقدرررر ذوق کرد انقدرررر ذوق کرد که از ذوقش خند‌ه‌ام گرفت. می‌گفت: هی تو دلم می‌گفتم الان گند می‌زنه، الان گند می‌زنه. چه خوب شد ولی. بعدشم افتخار داد کلی عکس گرفت باهام.

بله در این حد قبولم داشت!!


لیورموریوم- ( به قول دکتر ربولی مثبت ١٨) دختربچه با خواهر بزرگترش که هم‌سن و سال من بود اومده بود تا دندون بکشه و خواهرش بیشتر خودش استرس داشت و هی ناناز ناناز می‌کرد. اسمش چیز دیگه‌ای بود؛ ولی گویا این‌طور صداش می‌کردن. راستش وقتی خارج شدن، خنده‌ی حبس‌شده‌مون رو آزاد کردیم. چون معمولا به یه چیز دیگه میگن ناناز. من نمی‌دونم. اصلا به من چه. 


تنسین- داشتم از مربی باشگاه در مورد روند گرفتن دستگاه پوز سوال می‌کردم که یکی از شاگرداش اومد وسط بحث و گفت: شما دنبال دستگاه کارت‌خوانین ولی این دکترای بی‌ش*ف هر بار می‌ری میگن کارت به کارت کن یا نقدی بده. چون می‌خوان مالیات ندن دزدای بی‌همه‌چیز!

من که کلا سکوت بودم. مربیش زد زیر خنده و جریان رو توضیح داد. منم خندیدم. دختره خیلییییی خجالت کشید و معذرت‌خواهی کرد و آدرس گرفت بیاد پیشم.



اوگانسون- در مطب رو بسته بودیم و داشتیم بار و بندیل رو جمع می‌کردیم بریم که در زدن. منشیم اومد و گفت یه آقایی واسه معاینه اومده. روپوش پوشیدم و رفتم به اتاق معاینه. مرد خیلی گرم سلام و احوال‌پرسی کرد. متقابلا گرم برخورد کردم و با حوصله معاینه‌اش کردم و توضیح می‌دادم. سوال کرد: قبلا کجا بودین؟ در مورد شهر طرحم و روند گرفتن امتیاز توضیح دادم. به اتاق گرافی بردیمش و همین‌طور که سر تیوب رو تنظیم می‌کردم روی صورتش واسه نرس/منشی‌م توضیح می‌دادم که مرد دوباره گفت: از فلان‌جا (شهر طرحم) راضی بودین؟

گفتم: مگه اهل اونجا هستین؟ 

گفت: نه.

گفتم: بله مردم خوبی داشت.

که گفت: می‌اومدین شرکت نفت استخدام می‌شدین.

این رو گفت و خیره شد بهم. یک لحظه قلبم ریخت. نگاهش کردم. خودش بود. پنج سال قبل هم وقتی ماهی یکی دو بار از بخش دانشکده بیرون می‌اومدم، خود منحوسش منتظرم بود تا خیره بشه و سوال‌های مسخره دندونپزشکی بپرسه و معذبم کنه. انقدر موقع حرف‌زدن به در و دیوار دانشکده خیره می‌شدم که چهرش رو فراموش کرده بودم. همون بیمار مزخرفی بود که بهم گفت خیلی خوب واسم کار کردین، بیاین شرکت نفت استخدامتون کنیم و سری آخر هر چی صبر کرد، از بخش بیرون نیومدم و حراست رو خبر کردیم بیرون بندازتش. پنج سال گذشته از روزی که از دانشکده بیرون نمی‌رفت تا بهش گفتم نامزد دارم و رفت. الان ساعت و روز و آدرسی که بتونه پیدام کنه رو داره. فشارم افتاد. رنگم پرید. رفتم اون یکی اتاق. نرسم دنبالم اومد. بهش جریان رو توضیح دادم و گفتم بهش بگه که کارش رو فلان دکتر باید انجام بده. کار من نیست. صداش میومد که اصرار داشت ویزیت بده ولی نرسم قبول نمی‌کرد. 

خدای من. باید از شنبه برم دنبال اسپری فلفل و شوکر و دوربین مداربسته.



+ چند تا خاطره دیگه هم داشتم ولیییییی! چون عناصر ١١٨ گانه جدول تناوبی، بالاخره تموم شدن، بقیه خاطرات رفتن واسه سری‌های بعدی که ایشالا به اسم شهرستان‌های ایران بشن.

  • ۴۰۳

گل برای گل؟

  • ۲۳:۱۸
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۶۲

دیده ات دیدم، تو دیدی دیده ات در دید من؟

  • ۱۰:۰۰

چند روزه دارم فکر می کنم به اینکه چطور باید با کسی آشنا شد، بدون اینکه عاشقش شد. منظورم این نیست که اون به دل نشستن اولیه هم وجود نداشته باشه ها، چون اگه نباشه اصلا چرا باید تلاش کنی واسه شناخت و یکی شدن با روح یک نفر؟ 

دغدغه من اینه وقتی دو نفری دارین زمان می ذارین واسه شناخت همدیگه، مسلما سرعت گذر از مراحل احساسی برای جفتتون یکسان نیست؛ چطور باید منطقی باشی و زیادی عاطفی نکنی جریان رو برای خودت؟

اعداد دقیقش رو بخاطر ندارم ولی مطلبی خونده بودم در این باره که مردها حتی در بهترین رابطه عالم هم باشن، نهایت ده پونزده درصد از مغزشون در طول روز درگیر رابطشونه؛ ولی خانوم ها طراحی مغزشون به نحوی هست که پنجاه درصد و حتی بیشتر افکار روزانه شون مربوط به مردیه که باهاش در ارتباطن. حالا به قول اون پسر به ظاهر محترم، من اخلاقم خیلی مردونه است! ( متنفرم از جنسیت زدگی ذهنش) ولی خب همین منی که بیشتر روزم رو بیرون از خونه هستم و مستقلم و در تعامل با افراد مختلف جامعه ام و از دید خیلی ها شاید اخلاقم به اکثریت خانوم های دیگه نخوره، نخوام بگم پنجاه درصد، دست کم یک سوم ذهنم اینطور مواقع درگیر میشه و این مساوی نبودنه به نظرم چندان خوب نیست. البته احساسی تر بودنت واسه وقتی که مطمئنی از ثبات و درستی رابطه عالیه، ولی طی مراحل آشنایی فقط به ضرر دختره.

از طرفی این مسئله ناگزیره و نمیشه به جنگ مغز زنونه ام برم. فقط باید حواسم باشه مرتب گوشش رو بگیرم که: هی حواست باشه و واسه خودت جلو جلو افکار پروانه ای نداشته باش و فلان حرف رو بهمان طور برداشت نکن. فرصت واسه عاشقی زیاده. به اندازه کل روزهایی که از عمرت مونده.

و این پیچوندن گوش خیلی دردناکه...


*عنوان از نیلوفر منصوری


بعدا نوشت: دوستان می خواستم بگم بهتون که من خودم توی کانال دکتر گلسای عزیزمون عضو نیستم، امروز بازم یکی از شما خصوصی داد و خواهش کرد به گلسا لینکش کنم، ولی متاسفانه من هیچ راه ارتباطی باهاش ندارم. 


  • ۵۷۹

به احتمال خیلی زیاد این پست یا موقته یا چند روز دیگه می بندمش.

  • ۱۷:۵۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۵۵۶

می بینم دلم میخواد، با یکی حرف بزنه.

  • ۲۰:۲۹

بچه ها جون به مناسبت ٥٠٠ تایی شدن اینجا و چون خیلی بی حوصله ام، یه فکر به ذهنم رسید.

دختر و پسر بیاین بامزه ترین، هوشمندانه ترین، رو مخ ترین و بی مزه ترین و به قول امروزی ها ترن آف ترین تیکه، متلک یا روشی که کسی تلاش کرده تا بهتون نخ بده یا مخ زنی کنه رو بگین.

از اون پست صندلی داغ طور توی فکرم که ما بلد نیستیم این روش ها رو و جنس مخالفمون بدتر بلد نیست.


مثلا یکی دیشب اومده دایرکت من میگه: سلام بانو! چهرتون به دخترهای کورد شبیهه، من هم کورد هستم ولی در بهمان شهر زندگی میکنم. 

(خب که چی؟!)

بگذریم که کارش بهتر از اون نفراتیه که میان دایرکت و میگن: سلام خوبی؟!

کاپ رومخ ترین متلک هم می رسه به زمانی که راهنمایی می رفتم و توی مسیر برگشت با دوست هام بودم. پسری رد شد و به منی که داشتم پوست لبم رو می کندم گفت: نخور لبتو تموم میشه!

یه گروه پسربچه دیگه هم پارسال وقتی که داشتم با هیجان راه می رفتم و با خواهرم حرف میزدم، از کنارمون رد شدن و یک نفرشون گفت: از دیشبمون واسش تعریف کن عشقم!!

(یعنی قیافه من دیدن داشت فقط.)

(..) بین این دو تا پرانتز یکی از روش های مخ زنی موفقی که یک بنده خدایی استفاده کرد برای اینجانب رو نوشته بودم، بعد دیدم دلم نمیخواد این خاطره رو دیگه برای کسی بگم،  پاکش کردم.


اگه باز خاطره یادم اومد اضافه می کنم توی کامنتا.


*عنوان مستی از خانوم هایده


  • ۵۴۸

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٣٤)

  • ۱۸:۱۷

کلر- قبلا بارها گفتم که برخلاف حافظه ی اسامی افتضاحم، چهره ها رو خیلی خیلی خوب یادم می مونه. 

 اون روز کار بیمارم تموم شد، منتظر بودم بیمار بعدی رو صدا کنن. گفتن هنوز نیومده. چشمم به صورت خانمی که توی سالن انتظار بود افتاد. البته صورت که چه عرض کنم چشم هاش، بقیه صورتش رو که ماسک پوشونده بود.

مطمئن بودم بیمار خودم بود ولی گفتن دکترش کس دیگه ایه. خلاصه مریضم اومد و کارش تموم شد. اون خانوم هنوز توی سالن انتظار نشسته بود و من لباس بیرون پوشیده از کنارش رد شدم و رفتم. گویا تا من رفتم خانمه رفته سمت پذیرش و گفته دکترم چرا رفت؟! و تازه پذیرش گیج متوجه شد که بیمار من بوده و من درست تشخیصش دادم. اما چه سود که من رفته بودم!


آرگون- دندون زن چهل و اندی ساله رو ترمیم سطحی کرده بودم. دو روز بعد یه تکه ی کوچیکش افتاده و با درد فوق العاده شدید به لمس برگشت. معاینه اش کردم، انقدر قسمت جدا شده کوچیک بود که به سختی پیدا و چک کردم دیدم این درد زیاد بخاطر همین قسمت یک میلی متری عاجِ اکسپوزه و دوباره ترمیمش کردم. 

بهش گفتم حساسیت بیش از حد دارن دندون هات. از لحاظ روحی تحت فشاری؟ چون روی دندون هات می تونه اثر بذاره...

 که یک دفعه چشم هاش پر از اشک شد و گفت: ده ماهه پسرم رو از دست دادم و از همون موقع ریختم بهم و قرص اعصاب می خورم. هفته اخیر هم استرس مضاعفی داشتم. 

هول کردم. مونده بودم که چطور آرومش کنم. خداروشکر خودش سریع اشک هاش رو پاک کرد و رفت.


پتاسیم- صدای داد و بیداد از پذیرش میومد. دیدم پسر جوونی که می گفتن قراره ادامه کارش رو به دلیل نبود دکتر خودش، من انجام بدم؛ ماسکش رو داده پایین و داره عربده می کشه که بیچارتون می کنم! رفتم گفتم چه خبره؟ 

پسر نزدیکم شد و اومد شروع کنه با هیجان و خشم حرف بزنه که گفتم: ماسکتون رو بدین اول بالا، بعد!

گفت: هفته پیش جلسه اولم که تموم شد، گفتم دکترم کی هست من بیام؟ گفتن فلان روز. منم فلان روز مرخصی گرفتم، ٣٠٠ تومن ضرر کردم و اومدم، فهمیدم دکترم نیست. اینا به من خبر ندادن.

به پذیرش نگاه کردم، گفت: خب خانم دکتر وقتی دکتر نیست و ما نوبت ندادیم به این آقا و زنگ نزدیم که چه ساعتی بیان. چرا باید زنگ می زدیم بهشون و می گفتیم دکتر نیستن؟ الان میگن باید حداقل ٢٠٠ هزار تومن بهم تخفیف بدین تا ضررم جبران شه!

با تعجب به مرد نگاه کردم: خب حق دارین عصبانی باشین ولی روند کار کلینیک اینه وقتی بهتون روز قبل زنگ نزدن و ساعت اعلام نکردن، نباید بیاین. ولی شما بگین من چه گناهی کردم که باید انقدر به شما تخفیف بدم؟!

پسر دوباره داد زد: یا تخفیف میدین بهم یا دویست تومن اضافه تر روی برگه بیمه ام می نویسین!

یکی از دستیارا اومد جلو و گفت: آقا اومدی بقالی مگه؟ یعنی چی؟ 

من آروم از اون جمع خارج شدم و گفتم: به هیچ وجه دست به دندون ایشون نمی زنم. دکتر خودش تمومش کنه. این آقا همین الان داره داد می زنه و کم مونده بیاد کتکم بزنه، بعداً هم میاد شاکی میشه میگه درد دارم و پولمو بدین. سری که درد نمی کنه رو دستمال نمی بندن.


کلسیم- آقای میانسال از راه اومد دو تا دندون کف برش رو نشون داد گفت میخوام سریع واسم پست و کور و روکش کنین. بهش گفتم: این اصطلاح رو از کجا بلدین؟

بی تربیت درومد گفت: از شوهرعمه بزرگوارم یاد گرفتم! 

به قدری توی این دو سه هفته اذیتم کرد این مرد و غر زد. زود باش زود باش گفت که چندین بار خودم و چندین دفعه هم نرسم باهاش دعوامون شد. جوری که شیرینی عصب کشیِ دو کانال دندون یک و دو پایینش رو زهر کرد بهم. 

 امروز که قالب گیری روکش هاش رو انجام می دادم. بعد از اینکه برای دهمین بار گفت خیسم کردین، سرما می خورم و من هر بار گفتم: روپوش خودم هم خیس میشه توی تراش دندون های قدامی، دیگه عصبانی شدم و گفتم: خسته نمی شین انقدر غر می زنین؟! واقعا خدا به داد خانوادتون برسه.

گفت: اگه داد هم نزنیم که ازمون حساب نمی برین، میشیم زن!!

با افسوس نگاهش کردم و تراش رو ادامه دادم.

بعد از پایان کارش به پذیرش گفتم: دندون های دیگه اش رو بذارین برای آقای دکتر بهمانیان. روکشش رو تحویل دادم دیگه اصلا نمی خوام ببینمش.


اسکاندیم- پذیرش یکی از کلینیکا جنوبیه و عاشق عود روشن کردن. هر وقت حس می کنم بوی گلاب میاد، می فهمم که دوباره این دختر زده تو کار عود. اون روز بوی عود رو با شدت بیشتری حس کردم و سرم در جا درد گرفت. برگشتم دیدم با شیطنت پشت سرم عود به دست ایستاده و میگه بیمار معاینه ای دارین. آروم اضافه کرد: فقط قبلش صلوات بفرستین. 

فکر کردم بخاطر فضای معنوی که ایجاد کرده می گه، بلند گفتم: زیارت امام رضا می خونم و برگشتم دیدم بیمار معاینه ای، آخونده! 

هم خندم گرفته بود از شیطنتش هم خجالت کشیده بودم، نیشگونش گرفتم و به فیلمی که مرد روحانی از توی گوشیش نشونم داد نگاه کردم و گفتم: باید معاینه کنم اینطوری معلوم نیست.



تیتانیوم- دستیار اومد و گفت بیمار بعدیتون یه پسره است. حواستون بهش باشه. 

گفتم: چرا؟ 

گفت: والا دوست دخترش اون روز اومد گفت که حواستون بهش باشه. خیلی شره و میخواد بیاد دعوا راه بندازه و پولتون رو نده.

آهی از سر ناامیدی کشیدم: دوباره بیمار بی اعصابا رو واسه من گذاشتین؟ بابا من خودم بی اعصاب عالمم!! 

بعد پاشدم و قایمکی به اتاق انتظار نگاه کردم و با تعجب گفتم: این پسر رو میگی؟ اینکه بیمار ثابتمه. 

نگاه کرد: آره خودشه.

-این که خیلی آقا و محترمه. من هیچ بدرفتاری ازش ندیدم. هر بار کلی تشکرم کرده. ببینم دختری که این حرفا رو زد خودش نرمال می زد؟

یکم فکر کرد: راستشو بخواین نه! 

توصیفاتی از دختر کرد که من سانسور می کنم. 

سر تکون دادم: خدا به داد این پسر برسه که دختره همه جا میره واسه انتقام ازش، آبروش رو می بره.



وانادیوم- توی یکی از کلینیک ها که سیستم پخش دارن، دخترهای کلینیک گوشیشون رو وصل می کنن و رمیکس های شادی که من کانالش رو معرفی کردم بهشون می ذارن. اون روز می گفت: این آهنگ ها رو فقط وقتی شما هستین، میذاریم. اینطوریه که اندی و شهرام شپره و شهره و امثالهم می خونن و من کار می کنم!

تو اون یکی کلینیکه، از اون جایی که استادم گفته باید فول آلبوم های استاد شجریان رو گوش کنی و گوش هات رو ورزیده کنی و برای اینکه عذاب وجدان کلینیک قبلی رو خنثی کنم، با گوشی خودم آهنگ سنتی پخش می کنم. سری قبل انقدر کارم طول کشید که رفت روی آهنگ قری خاطرخواه عهدیه! یهو فهمیدم نرسا دور و برم نیستن. سر برگردوندم و دیدم جفتشون دارن پشت سرم قر میدن! غش کردم از خنده.


کروم- واسه حاج خانومه سه جلسه کار کردم تا دندون های ترمیمیش تموم بشه و بره واسه قالب گیری دندون پارسیل ( دندون تکه ای مصنوعی). کارش که تموم شد، بعد از تشکر گفت: ایشالا با هم بریم مکه و کربلا.

خندیدم گفتم: شما دعا کن کرونا بره آزاد شیم.

از ته دلش گفت: ایشالا


منگنز- خانومه روی یونیت خوابید و گفت این دندونم رو قبل کرونا می خواستم درست کنم، نکردم ریخت. 

نگاه کردم و گفتم: متاسفانه کشیدنیه. ببینم عکستون رو.

گرافی opg رو به دستم داد. هی با تعجب به عکس نگاه کردم هی به دندون های زن نگاه کردم: خانوم چطور امکان داره دندونی که توی این عکس فقط پوسیدگی مختصر داره توی یک سال اینطور کشیدنی بشه؟ نه این عکس مال شما نیست.

قسم و آیه خورد که مال خودمه.

چند تا نشونه توی عکس تعیین کردم و دیدم توی دهانش اینطور نیست، قاطع گفتم عکس شما نیست. زن قبول نمی کرد و کرونا رو نفرین می کرد که دندون هاش رو داغون کرده. یک دفعه چشمم به اسم بالای عکس افتاد: علی فلانی! 

زن تا اسم رو شنید زد زیر خنده و گفت: عهههه مال پسرمه پس، عکس خودم رو هنوز نگرفتم!

قیافه من دیدن داشت!


آهن- دندونپزشک طرحی بودم. کاروان دندونپزشکی جهادی، واسه چند روز اومدن توی شهر طرحی من. منم از طرف شبکه مون مأمور شدم تا برم کمک دانشجوهای دندونپزشکی که اون موقع سال های آخر بودن. یادمه به یکی از پسرهای خیلی محجوب پالپوتومی اطفال یاد دادم و اولین بیمار اطفال عملیش رو زیرنظر من کار کرد، چون هنوز بخشش رو پاس نکرده بود. 

حس عجیبی داره بعد از سه سال، توی یه کلینیک مشترک کار کنیم و کیس اندویی که دو جلسه روش وقت گذاشتم و یکی از کانال هاش به شدت کلسیفیه بود و باز نشد رو بهش ارجاع دادم و به نحو عالی انجامش داد.

  • ۵۹۲

بنگاه شادمانی ٢

  • ۱۶:۳۷

یه جورایی انگار شدم دلال ازدواج

بدین صورت که هر کسی رو بهم معرفی می کنن، میگم خودم که نمی خوام ولی فلانی رو می شناسم دختر خوبیه و قصد ازدواج داره، بعد عکس و شرایط پسره رو می فرستم واسه دختره، اگه دختره اکی نداد که هیچی ولی اگه خوشش اومد عکس دختر رو میدم به خانواده پسر. بعد اونا می بینن و نظرشون رو میگن ولی تا الان همه موارد در مرحله عکس و شرایط متوقف شدن و پیش نرفتن. چقدر جوونا این دوره زمونه سخت گیر و پرتوقع شدن! نمی ذارن به سکه مون برسیم...

  • ۵۶۹

در ادامه ی راه تغییرات...

  • ۱۳:۱۲

اینکه شروع کردم به بیشتر "خودم" بودن و منِ وجودیم رو در اولویت گذاشتن، عجیب غریب و جالب و در عین حال بعضا اعصاب خردکنه. نمودش وقت هاییه که با بعضی از اعضای خانواده از نقطه نظر سیا*سی متفاوت هستی و قبلا برای جلوگیری از تنش نظرت رو نمی گفتی ولی الان نظرت رو میگی و درستیش رو اثبات می کنی و حرص می خوری

یا مثلا قبلا خودخوری می کردی و نظر مخالفت رو تا حد ممکن رو در رو اعلام نمی کردی ولی الان وقتی می بینی کسی به دلت نمی شینه و نمی تونی تحملش کنی، همون دقایق اول به روش میاری و میگی گارد دارم نسبت بهت به این دلیل، به اون دلیل و من آدمی نیستم که توی پستوی ذهنت به تغییرش فکر کنی؛ این واسه هوپی که ناراحتیش رو تا حد ممکن نشون نمی داد و بعدا از طریق مادرجان شکوهش به گوش مادر طرف می رسوند، یه قدم خیلی خیلی بزرگه

این تغییرات که به تدریج از دو سال قبل و بیشتر از چند ماه اخیر در من ایجاد شده، شاید از من یه هوپ رک و یاغی بسازه. هوپی که مثل قبل سر به راه نیست و الگو! حس می کنم این دوره، دوران گذره و کم کم فازم متعادل تر بشه ولی در عین نگران بودن، راضیم


+ عزیزان، به بسته بودن نظرات توجه کنین خواهش میکنم. با کمال احترام نظراتی که مربوط به اینطور پست هاست رو جواب نخواهم داد. 

  • ۱۷۶
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan