طرز تهیه‌ی میگو پفکی را از من بیاموزید.

  • ۰۹:۳۲

از آخرین باری که خودم میگو درست کرده و میگو سوخاری آماده نگرفته بودم، خیلی می‌گذشت. وسط دغدغه‌ی این روزهام، تصمیم گرفتم برم سراغ بچه‌میگوهای توی فریزر. نمی‌دونم واقعا با خودم چی فکر کردم که بدون اینکه روش پختش رو چک کنم، بعد از پاک‌‌کردن، چندتا میگو رو توی مخلوط تخم‌مرغ و آبلیمو و نمک انداختم. بعد دیدم وقت ندارم گفتم استراحت دو‌ دقیقه‌ای کافیه واسه‌شون و توی ظرف پر روغن انداختم‌شون و همین‌طور مایع به تک‌تک‌شون اضافه کردم! نتیجه چی شد؟ افتضاح!!!

بوی زهم تخم‌مرغ به میگو اضافه شده و اصلا طعم میگو حس نمی‌شد! شانس آوردم تعداد چهار پنج‌تا بیشتر درست نکرده بودم، که نصف‌شون به سطل‌آشغال منتقل شد. 

امروز صبح که بیدار شدم، میون افکاری که چطور به اون دختر بگم تحقیق کردم (بدون این‌که متوجه بشه تحقیق کردم) و فرد دیگه‌ای رو (البته آزمایشی) انتخاب کردم؛ روش پخت میگو پفکی رو سرچ زدم و خنده‌ام گرفت. بدون پیاز و ماست و زعفرون و آرد، چرا فکر می‌کردم خوشمزه می‌شه؟ چرا یادم رفته بود واقعا؟! چند روز پیش به فکر درست کردن چیز‌کیک بودم، الان اندازه‌های دقیقش رو یادم نمیاد! قول می‌دم این‌یکی رو اول سرچ کنم و بعد دست به کار بشم.

  • ۱۴۳

لوس خودمه!

  • ۲۰:۱۲

اومده در اتاقم رو باز کرده و میگه: کار داری انجام بدی؟

میگم: چطور؟

میگه: بابا خامه و بیسکوییت پتی بور و بقیه چیزا رو گرفته. من گفتم بگیره.

میگم: چیزکیک؟! عزیز من دو شیفت سرکار بودم امروز. به نظرت کار هم نداشته باشم، حالشو دارم؟

خودش رو از تک و تا نمی اندازه: اگه میگفتی کار نداری، سوال دوم رو می پرسیدم که حال چی، داری؟

بعد در حالی که معلومه تو ذوقش خورده از اتاق میره.

بلند میگم: فردا عصر که اومدم خونه، درست می کنم.

  • ۱۵۸

باز دلم مثل همیشه خالیه/ باز دلم گریه تنهایی می خواد

  • ۰۰:۴۰

نزدیکانم میدونن من عشق حلوا هستم.

اوایل قرنطینه که بیکار بودم در کنار کیک پزی هام، دو هفته یه بار حلوا می پختم و هر بار بهتر از دفعه قبل. تا اینکه یکی از عزیزانم فوت شد و شب اول که حال همه بد بود رفتم توی آشپزخونه شون و حلوا درست کردم. بدک نشد.

بعد فهمیدم رسمه کسی که شب اول حلوا درست کرد، حداقل تا سه شب حلوا رو بپزه. شب دوم خیلی بهتر و شب سوم عالی شد. می دیدم سر سفره مردهای فامیل یکی یک بشقاب حلوا رو ایکی ثانیه میخورن. ولی انگار از همون شب دیگه دلم نخواست حلوا بپزم. خوراکی محبوبم با خاطره بد همراه شده بود. شب های بعدی به خونه فامیل نرفتم تا هم تنهایی عزاداری کنم و هم مجبور نشم مسئولیت حلوا رو قبول کنم!

الان ٥ ماه گذشته و فقط یک بار دیگه درست کردم و افتضاح ترین حلوای عمرم شد انقدر که بدمزه بود! کاش شب اول به فکر تو چش و چال کردن هنر حلواپزیم به فامیل نبودم، تا اینطور دسر موردعلاقه ام وارد لیست خاطرات آزاردهنده نشه. درست مثل وقتی که با کسی کلی خاطره سازی می کنی، کلی کافه رو زیر پا میذاری، نقطه نقطه شهر رو می گردی و وقتی نمی تونی ادامه بدی، تک تک این مکان ها میشه برات مثل یه آینه دق...


*عنوان مستی از خانوم هایده جانم


  • ۱۴۴

اگه روزه ای و حساس، بذار دو ساعت دیگه این ستاره رو خاموش کن!

  • ۱۸:۰۱

‏تو بحر کیک پزی فرو رفته بودم عمیقا. چندین بار مایعش رو چشیدم تا شیرینیش رو چک کنم. چند بار هم حتی انگشتام رو حین طراحی لایه لایه اش با زبون پاک کردم. موقع شستن ظرف ها بود که حس کردم ته گلوم شیرینه، تعجب کردم. یادم اومد، عه روزه بودم من! 

‏خوشمزه بود ولی.



+ فحش ندین ناموسا. خودمم تا دو ساعت دیگه نمیتونم دست بزنم بهش. :-(

  • ۵۸۶

میژن کامپلیتد؟!

  • ۱۸:۱۴

بله دوستان به نظر می رسه بنده با کوتاه کردن موهام، وارد فاز بعدی قرنطینه شدم

عادت کرده بودم که هر پنج شش ماه یک بار برم آرایشگاه پایین موهامو صاف کنم و موخوره هاشو بگیرم. اسفند که کلا همه کاسه کوزه هامون بهم ریخت، نشد. چند روز اخیر پایین موهام به شدت رو مخم بود. دیگه امروز چند تا کلیپ یوتیوپ دیدم و دلو زدم به دریا و ده سانت موهامو کوتاه کردم. خیلی خوب شد. قشنگ موهام زنده شدن انگار. 

تزریق عضلانی رو هم که چند هفته پیش روی خودم امتحان کردم و متوجه شدم دستم واقعا سبکه! دیروز بالاخره صدای دو نفر از اعضای خانواده درومد که از بس کیک و شیرینی درست کردی، داریم پهلو درمیاریم و چاق میشیم. که البته به من ربطی نداره، می تونن جلوی شکمشون رو بگیرن!

منتظرم ببینم با ادامه این وضع، کدوم قابلیت های پنهانم، آشکار میشن؟!


  • ۹۵۱

دستِ بیگانه

  • ۲۲:۳۴

سندرم دست بی قرار، فقط اونجایی که دست های همیشه فعّالت توی دهان مردم، تو این شرایط قرنطینه ازت حساب نمی بره و از حوزه ی کیک پزی می ره توی سبزی پاک کنی و آش پزی و آشپزی و بازم دنبال یه کار دیگه است تا حوصله اش سر نره. 

خدایااااا دلِ دست هام، دندون کشیدن و عصب کشی می خواد!


پی نوشت: راه دیگه ای که برای پرت کردن حواسشون به ذهنم رسیده، یادگیری انواع بافت مو و خط چشمه! هوم؟! :-/

  • ۴۴۰

بگو سیــــب!

  • ۰۱:۰۴

عکس لبخندی که واسه مریض طراحی کردم رو براش می فرستم و میگم: یادش بخیر، یه زمانی دندونپزشک بودم.

می خنده و میگه: الان چی هستی مگه؟

-دخترِ خانه دارِ خونه نشینی که یا داره آشپزی می کنه؛ یا کیک و دسر درست می کنه؛ یا با وسواس هر چیزی که وارد خونه می شه رو ضدعفونی می کنه و غر می زنه دستاتون رو بشورین.

خنده رو ادامه می ده: عوضش آدم شدی.

-مرسی :-/


  • ۴۲۴

دل تنگی

  • ۱۳:۲۶

حالا که قورمه سبزیم رو شعله گازه و داره جا میوفته و سیب زمینی رو گذاشتم کنار تا رنده کنم واسه ته دیگ، یادم افتاد که شوشو نی نی ام، روز اول عید وقتی زنگ زدم بهشون تا تصویری ببینمش، به محض اینکه منو توی قاب گوشی دید، جیغ زد و فرار کرد و داد زد: من با هوپ قهرمممم

پوکرفیس شدم که چرا؟

مامانش گفت: میگه چرا هوپ نمیاد خونمون؟ من که کرونا ندارم! (عزیزممممم)

دیروز باز دلم تاب نیاورد و ویدئوکال برقرار کردم و با التماس راضیش کردم بیاد ببینمش. با بلبل زبونی گفت: میدونی بزرگ شدم دیگه مامی نمیشم، شورت می پوشم؟!

غش کردم از خنده و توی دلم گفتم: پس یه قدم دیگه به من نزدیک تر شدی عشقم

بعد دوید و ماشین های اسباب بازی جدیدش رو آورد، نشونم داد و گفت: ببین اینو قرمزههه پرسپولیس سوووواخه! بیا بازی کنیم. بیا خونمون دیگه

و بعد دوباره فرار کرد

گفتم: دلبر دوباره قهر کردی باهام؟

فریاد زد: نهههه من قهر نیستم که کار دارمممم.


دلم به شدت واسه بغل کردنش تنگ شده

به شدت

به شدت...

  • ۵۰۹

دیدی چی شد؟! + کیک!

  • ۱۶:۱۲

دقت کردین تو بحبوحه ی حبس خونگی، روز پدر داره میاد و اصلا حواسمون بهش نبوده؟! حتی نمیشه رفت بیرون جوراب خرید و تقدیم با عشق کرد!

تنها ایده ای که دارم اینه که واسه بابام کیک بپزم؛ که در مقایسه با کادوی روز مادر (البته کرونا اومد بقیه جلسات ماساژ رو نتونستن برن!) طبق معمول خیلی کمه، پیشنهاد بهتری دارین آیا؟! 


+بعدا نوشت: من عشق کیک کاکائوییم ولی والدین گرام دوست ندارن؛ این شد که کیک وانیل با خرده های گردو درست کردم همراه با کمی کاکائو و بین لایه های کیک کرم خامه ای مخلوط با موز گذاشتم. آخر سر هم مثل شیرینی برش دادم! در کل خوب شد ولی باز هم بافت کیک جای کار داره. 

  • ۸۵۸

هوکپ خانم

  • ۱۳:۳۱

-نیم کیلو جعفری و تره و دو تا پر شنبیله لطفا

پسرک سبزی فروش چشمی گفت و مشغول دسته کردن سبزی ها شد، برای لحظه ای دست از کار کشید و گفت: واسه گوشت و لوبیا میخواین؟

خنده ام گرفت: بله


هیچ وقت فکر نمی کردم تا این حد عاشق آشپزی بشم. چه کرد طرح با من؟

چند روزی در هفته شیفت صبح ندارم، ولی طبق عادت ساعت هشت بیدارم. اگه حوصله اش رو داشته باشم، که معمولا دارم دوست دارم آشپزی کنم. غذاهای سنتی که تا حالا درست نکردم مثل ابگوشت بُزباش ( گوشت و لوبیا) رو تلاش می کنم از مادرجان شکوه یاد بگیرم. توی غذاهای سنتی که قبلا یاد گرفتم هم، تنوعاتی مثل انداختن آلوچه خشک در خورشت قیمه میدم و از طعمش حظ می کنم یا سعی می کنم توی پختن غذاهایی که چندین بار درست کردم مثل پلو آلبالو ماهرتر بشم. غذاهای مدرن مثل چیکن استراگانف رو در سایت های مختلف سرچ می کنم و آخر سر با ترکیب رسپی ها، موادی که به نظرم خوشمزه تر میشه رو استفاده می کنم

کی گفته آشپز خودش انقدر خسته میشه و استرس واکنش بقیه نسبت به غذاش رو داره که از اشتها میوفته؟! من که می میرم واسه غذاهایی که خودم می پزم و واسه هر قاشقی که میخورم ذوق می کنم! البته فکر می کنم اگه مجبور باشم هررر روز هفته غذا بپزم و به یک اجبار تبدیل بشه، انقدر لذت نداشته باشه برام!

سرگرمی این روزهای شما چیه؟

هوپ هستم یک معتاد به فرندز! در حال دیدن دوباره این سریالم و چقدرررر عاشق تک تکشونم. "شادکامان دره قره سو" رو هم چند هفته است شروع کردم ولی خیلی طولانیه خدایی! هی میرم سراغ کتاب های دیگه تا خستگیم در بره و بتونم ادامه اش بدم.

  • ۴۲۷
۱ ۲
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan