کِرِ داود وِدورت!

  • ۱۰:۴۵
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۵۴۰

اُنلی گاد کَن جاج آس!

  • ۱۲:۲۵

از اونجایی که مشق دارم و مجبورم بشینم سرش و این‌طور وقتا دنبال راه فرارم، بذارین بیام چالش شرکت کنم.

نمی‌دونم منبع اولیه‌اش کجاست ولی وقتی گفتن یه راز بامزه بگین که به کسی نگفتین، یاد راز دخترونه‌ی جمع اراذل‌گونه‌مون افتادم! قبلا بازم از خاطرات‌مون گفتم که اگه با هم جمع شیم، کجا‌ها می‌ریم و چه‌کارایی می‌کنیم که به خانواده عمراً بتونیم بگیم. 

یکی دیگه از خبط‌های ما که الان می‌خوام ازش پرده بردارم و واقعا شرمسارم از این موضوع، رفتن به دور دوره! من که همیشه‌ی خدا به قول یکی از دوستانم، ادا خوبا! م و مخالف این سرگرمی. دلیلشم اینه که: درسته مسخره‌بازیه و همه اونایی که اونجان هم اینو می‌دونن ولی شأنم اجازه نمی‌ده!! فقط هم یک بار راننده بودم و راضی شدم ببرمشون که دو بار نزدیک بود با ماشین‌های که می‌چسبوندن به ماشینم، تصادف کنم؛ ولی وقتی راننده یکی دیگه باشه، نمی‌شه جلوشون رو گرفت. منم که بزرگ جمعشونم و والدینشون به هوای اینکه هوپ عاقل! دنبالشونه، خیالشون تخته. اما نمی‌دونن ماها کجا رفتیم و چه خرابی‌هایی بار آوردیم! سری قبلی شب عید ۹۸ بود، ما بودیم و بی‌اغراق بیست تا ماشین اکثرا مدل بالا پر پسر و فقط یه ماشین دختر دیگه! اونقدر دور زدن، دور زدن و من جیغ زدم: بسسسسه دیگه! که پلیس همیشه حاضر در اون منطقه‌ی شهر توی بلندگو اعلام کرد: ... (مدل ماشین) سفییییید! .... (نام خیابون دور دورشونده!) رو به گند کشیدی! یه بار دیگه ببینمت، ماشینو می‌خوابونم!! 

به حد مرگ ترسیدیم. سریع توی یه خیابون فرعی پیچیدیم و ماشین رو پارک کردیم و پیاده رفتیم کافه!

هی بهشون می‌گم: شما که شماره نمی‌گیرین و فقط دارین مسخره می‌کنین پسرا رو یا اگه بگیرین، زنگ نمی‌زنین؛ چرا اصرار دارین یه دور دیگه یه دور دیگه؟ جواب همیشگیشون اینه که: حال میده! اعتماد به نفست زیاد میشه و ذخیره‌ی حس دوست‌داشتنی بودن می‌کنی واسه چند ماه!

چند روز پیش بعد از دو سال جمعمون جمع شد، شام خورده بودیم که سر خر رو کج کردن سمت خیابون کذایی! من هم که طبق معمول شاگرد نشسته بودم و قیافه مخالفا رو گرفتم. یکیشون گفت: نبینم مثل برج زهرمار بشینیا! معاشرت می‌کنی تا یاد بگیری! شماره هم می‌گیری.

که من هیچ‌کدوم از حرفاشو گوش نکردم! در صحنه‌ای ماشینی کنارمون ایستاد، یه نگاه کردم دیدم سن پسره به دبیرستانی می‌خوره، خندم گرفت. پسره گفت: چرا می‌خندی؟ محل نذاشتم. رانندمون بهش گفت: عهههه ارتودنسی هم که شدن دندونات! چند سالتهههه کوچولو؟! این خانومی که بغل من نشسته دندونپزشکه... با نشگونی که از بغلش گرفتم، بقیه حرفش رو خورد. پسره هم گفت: عه خب پس شمارتو بده خانوم دکتر تا بیام واسم باز کنی ارتوم رو. 

با فحش شیشه رو دادم بالا و گفتم: چرا اطلاعات میدی آخه؟ برگردیم! برو بریم خونه. 

که گفتن: بیخود تازه اومدیم، بنزینم زیاد داریم و گاازش رو‌ کشید برای دور بعدی. در دور بعدی ماشین دیگه‌ای به سمت راننده نزدیک شد و داد زد: میگن که یه دندونپزشک دارین شما! ماها هممون دندون‌درد داریم، شماره‌شو بی‌زحمت بدین! 

گویا پسرها با هم هماهنگ بودن!! رانندمون هول شد گفت: بابا سرکارشون گذاشتیم، باورشون شد دروغمون رو؟!

چقدر فحش داده باشم به دهن‌لقیش خوبه؟! چقدر غر زده باشم که یه آشنا می‌بینه ما رو، آبرومون میره، خوبه؟ البته اونا میگفتن: ما مجردیم و تنها! اون آشنا هم باید جواب بده چرا اینجاست؟! 

ده دور دیگه زدیم و بالاخره رفتیم خونه و تا خود خونه به حرص و رنگ‌پریدگی من که جیغ‌جیغ میکردم می‌گفتم: آبروی حرفه‌ایم در خطره، می‌خندیدن! 

دیشب تنها پشت چراغ بودم و کرشمه عقب خوابیده بود. تازه از تعمیرگاه گرفته بودمش. نزدیک محل دور دور بودم، یاد این راز بامزه افتادم و نیشم باز شده بود. 


  • ۳۸۳

هوپ و بیماران در هفته‌ای که گذشت. (۴۳)

  • ۱۳:۳۰

فلروویوم- پسر یکی از دوستان پدرجان، الان به مدت دو ساله که چند ماه یک بار میاد و اصرار می‌کنه که واسش کامپوزیت‌ونیر کنم و هر بار من یه عالمه فک می‌زنم که دندونات خیلی نامرتبن و قبلش باید ارتودنسی کنی و زیربار نمی‌ره و میگه چرا دکترای دیگه قبول می‌کنن؟ و هر بار باید بهش بگم: خب برو پیش همونا، تا بعد چند ماه هم دندونات پوسیده بشن هم لثه‌هات عفونت کنه.

و این چرخه هنوز ادامه داره.


مسکوویم- بالاخره دندون شکسته برادرجان رو ترمیم کردم و یه دستی به بقیه دندون‌هاش هم کشیدم. وقتی آخر کار آینه بیمار رو دستش دادم تا خودش رو ببینه، انقدرررر ذوق کرد انقدرررر ذوق کرد که از ذوقش خند‌ه‌ام گرفت. می‌گفت: هی تو دلم می‌گفتم الان گند می‌زنه، الان گند می‌زنه. چه خوب شد ولی. بعدشم افتخار داد کلی عکس گرفت باهام.

بله در این حد قبولم داشت!!


لیورموریوم- ( به قول دکتر ربولی مثبت ١٨) دختربچه با خواهر بزرگترش که هم‌سن و سال من بود اومده بود تا دندون بکشه و خواهرش بیشتر خودش استرس داشت و هی ناناز ناناز می‌کرد. اسمش چیز دیگه‌ای بود؛ ولی گویا این‌طور صداش می‌کردن. راستش وقتی خارج شدن، خنده‌ی حبس‌شده‌مون رو آزاد کردیم. چون معمولا به یه چیز دیگه میگن ناناز. من نمی‌دونم. اصلا به من چه. 


تنسین- داشتم از مربی باشگاه در مورد روند گرفتن دستگاه پوز سوال می‌کردم که یکی از شاگرداش اومد وسط بحث و گفت: شما دنبال دستگاه کارت‌خوانین ولی این دکترای بی‌ش*ف هر بار می‌ری میگن کارت به کارت کن یا نقدی بده. چون می‌خوان مالیات ندن دزدای بی‌همه‌چیز!

من که کلا سکوت بودم. مربیش زد زیر خنده و جریان رو توضیح داد. منم خندیدم. دختره خیلییییی خجالت کشید و معذرت‌خواهی کرد و آدرس گرفت بیاد پیشم.



اوگانسون- در مطب رو بسته بودیم و داشتیم بار و بندیل رو جمع می‌کردیم بریم که در زدن. منشیم اومد و گفت یه آقایی واسه معاینه اومده. روپوش پوشیدم و رفتم به اتاق معاینه. مرد خیلی گرم سلام و احوال‌پرسی کرد. متقابلا گرم برخورد کردم و با حوصله معاینه‌اش کردم و توضیح می‌دادم. سوال کرد: قبلا کجا بودین؟ در مورد شهر طرحم و روند گرفتن امتیاز توضیح دادم. به اتاق گرافی بردیمش و همین‌طور که سر تیوب رو تنظیم می‌کردم روی صورتش واسه نرس/منشی‌م توضیح می‌دادم که مرد دوباره گفت: از فلان‌جا (شهر طرحم) راضی بودین؟

گفتم: مگه اهل اونجا هستین؟ 

گفت: نه.

گفتم: بله مردم خوبی داشت.

که گفت: می‌اومدین شرکت نفت استخدام می‌شدین.

این رو گفت و خیره شد بهم. یک لحظه قلبم ریخت. نگاهش کردم. خودش بود. پنج سال قبل هم وقتی ماهی یکی دو بار از بخش دانشکده بیرون می‌اومدم، خود منحوسش منتظرم بود تا خیره بشه و سوال‌های مسخره دندونپزشکی بپرسه و معذبم کنه. انقدر موقع حرف‌زدن به در و دیوار دانشکده خیره می‌شدم که چهرش رو فراموش کرده بودم. همون بیمار مزخرفی بود که بهم گفت خیلی خوب واسم کار کردین، بیاین شرکت نفت استخدامتون کنیم و سری آخر هر چی صبر کرد، از بخش بیرون نیومدم و حراست رو خبر کردیم بیرون بندازتش. پنج سال گذشته از روزی که از دانشکده بیرون نمی‌رفت تا بهش گفتم نامزد دارم و رفت. الان ساعت و روز و آدرسی که بتونه پیدام کنه رو داره. فشارم افتاد. رنگم پرید. رفتم اون یکی اتاق. نرسم دنبالم اومد. بهش جریان رو توضیح دادم و گفتم بهش بگه که کارش رو فلان دکتر باید انجام بده. کار من نیست. صداش میومد که اصرار داشت ویزیت بده ولی نرسم قبول نمی‌کرد. 

خدای من. باید از شنبه برم دنبال اسپری فلفل و شوکر و دوربین مداربسته.



+ چند تا خاطره دیگه هم داشتم ولیییییی! چون عناصر ١١٨ گانه جدول تناوبی، بالاخره تموم شدن، بقیه خاطرات رفتن واسه سری‌های بعدی که ایشالا به اسم شهرستان‌های ایران بشن.

  • ۴۰۳

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٤١)

  • ۱۴:۲۳

نپتونیم- لباس های کارم رو با مانتو و شال عوض و با بچه های پذیرش و نرس ها خداحافظی کردم که خانمی ماسک پوش رو مشغول صحبت با پذیرش دیدم. آشنا بود برام. فکر کردم خانم الف مدیریت کلینیکه. سلام و احوال پرسی کردم که شروع کرد قربون صدقه ام رفتن که ماشالا چقدر باهوشین شما و بعد چند ماه من رو شناختین با وجود ماسک. رخ عقاب گرفتم: حافظه تصویریم عالیه.

ولی یکم سیم هام اتصالی کرد. من که خانم الف رو هفته پیش دیدم و در مورد مشکلات باهاش حرف زدم، چی میگه الان؟ بعد اون که انقدر خوش اخلاق نبود! 

یهو یادم اومد که اشتباه گرفتم و این خانم مریض خوش اخلاق چند ماه پیشمه!! هیچی دیگه غش غش خندیدم که حافظه تصویریم هم داغونه و اشتباه گرفتم. 


پلوتونیم- اون مدتی که مرتب برق می رفت، مدام استرس داشتم که نکنه شیفتم شروع بشه و برق تا پایان شیفت بره. تا اینکه بالاخره انتظارم به پایان رسید و وقتی شیفتم توی دورترین کلینیک نسبت به خونه امون شروع کرده و روکش مریض رو چسبونده بودم، برق رفت! موتور برق هم جواب نمی داد. بیمار هم که دقایقی پیش میگفت روکش کاملا اندازه است الان میگفت بلنده، اذیت میکنه، اینجاشو بزن، بهمان جاشو بزن و من شکموام، اذیتم، باید برگردم شهر محل کارم و یک ماه دیگه برمیگردم. 

این شد که نزدیک به سه ساعت صبر کردم تا برق بیاد، روکش مریض رو با توجه به کروکی که کشیده بود! اصلاح کنم. انقدر از لحاظ روحی خسته و له شده بودم توی اون مدت و به در و دیوار و باعث و بانیش لعنت فرستاده بودم، که بلافاصله فرار کنم به سمت خونه!


امریسیم- راستش اوایل واسم سخت بود کار با بیمارانی که ژل لب زده ان، الان یه پا متخصص ژل شدم و می دونم چطور لب های بالشتکی رو کنترل کنم که توی دست و پام نباشن و جیغ خانم زیر دستم درنیاد که حواستون به لب هام باشه!

یک نفرشون اون خانم ترسوعه بود که هر بار از در وارد میشه میگه: ژل بی حسی! سلام، خوبین؟

شوهرش یه بار می گفت: توی خونه تعریف شما رو می کنه، میگه خانم دکتر خیلی دل به دلم میده و حوصله اش زیاده.

به دختر گفتم: یه بارم خودت رو در رو تعریف کنی ازم به جایی برنمیخوره ها! 

می خندید فقط.


کوریم- یه دختربچه ای هم داشتم، از اونایی که اولش نشون نمیدن قراره اذیت کنن، ولی من رو به خدای احد و واحد می رسونن. با بدبختی کارش رو تموم کردم. نرس ها چند دقیقه یک بار تهدیدش می کردن به آقای دکتر یونیت بغلی می گن که بیاد جای من ها و دختر محل نمیذاشت و جیغ خودش رو می زد. آقای دکتر مذکور دستش آزاد شد و اومد بالای سرمون. گفت: من بشینم جای خانوم دکتر؟

دختربچه بیشتر عربده زد. اومد دستش رو بگیره و نصیحتش کنه که دخترک داد زد: دسسسسست بهم نزن. برو کنار.

درسته بعد از این کار همکارم، همکاریش با من بیشتر شد و سریع تموم کردم، ولی واقعا متنفرم توی این کلینیک اطفال کار کنم. محیط شلوغ. یونیت های با فاصله کم. منم جای بچه باشم وحشت می کنم. 

داشتم این دخترک رو می گفتم، آخر سر برچسب السا بهش دادم؛ گرفت و گفت: برچسب ستاره ام میخوام!

خندیدم و برچسب ستاره هم بهش دادم: خیلی دختر خوبی بودی، دوبل هم جایزه می گیری؟



برکلیم- نمیدونم کجا چکار خوبی کردم که امروز بهم الهام شد کفش ورنی بپوشم برم کلینیک؛ وگرنه کی می تونست لکه استفراغ جهشی اون بدقلق ترین پسربچه کائنات رو از رویه ی کفش اسپرت پارچه ایم پاک کنه؟ :-/

حالا این به کنار با غم این جمله چکار کنم: واسه دندون های دیگش کی نوبت بگیریم؟!


کالیفورنیم- چهره این بیمار رو یادم نیست که جزئیات بیشتر بنویسم در موردش ولی یادمه یه خانومی توی یه شیفتی وقتی واسش بی حسی زدم گفت: فوبیِ بی حسی داشتم، آخیش چقدر خوب زدین، نفهمیدم. تعریفش روزمو ساخت.


اینشتینیم- توی یکی از شیفت هام، پذیرش گفت دو تا معاینه دارین. اولی اومد داخل دختربچه ای ده ساله با پدرش بود و کشیدن دندون شیری داشت. دومی هم دقیقا دختربچه  ی ده ساله ای بود که با پدرش اومده  و اون هم کشیدن دندون شیری داشت و قضیه اون جایی جالب تر شد که اسم جفتشون یه چیز بود ولی من رو اگه تا به الان نمی شناختین، توی این پست خوب شناختین. یادم نمیاد اسمشون چی بود!! (توی رسید اون روز نگاه کردم، صبا بود اسمشون!) 

خلاصه واسه جفتشون یه عالمه قربون صدقه و ناز کشیدن از طرف من و نرس ها و پدرهاشون انجام شد و دندونشون رو کشیدم. یک نفر از این ...ها ( اسم فراموش شده!) خیلی اذیت شد سر کشیدن. اونقدری که هدیه ی کوچیکی که بهش دادم رو با بی میلی گرفت و آخر شیفت دیدم روی صندلی های اتاق انتظار گذاشته و رفته. شاید باورتون نشه ولی چند ساعتی ناراحتیِ خفیفی این اتفاق واسم رقم زد!!!


فرمیم- توی کلمات کلیدیم زدم هفته سخت. ولی واقعا دوست ندارم در موردش حرف بزنم. شما هم بخونین هفته سخت و تصور کنین بدترین اتفاقات ممکن مرتبط با سه نفر از بیمارهام، که کوچکترینش استفراغ جهنده بود برام اتفاق افتاد. :-/

البته همشون ختم به خیر شدن ولی از لحاظ روحی داغون شدم در اون بازه.



مندلیفیم- اوایل ذوق می کردم بچه های کوچیک زیادی باهوش باشن و بزرگتر از سنشون رفتار کنن و حرف بزنن، ولی تازگیا توی ذوقم میخوره. حس میکنم بچه زیادی با آدم بزرگا وقت گذرونده و کودکی نکرده. اینطور بچه ها معمولا از غیرهمکارترین ها هستن، چون براشون مرحله به مرحله کار رو توضیح بدی باز هم نمیخوابن و در واقع گول نمی خورن. مثل اون پسرک فسقلی پنج ساله که از لحاظ هیکل بهش میخورد سه ساله باشه. جلسه اول واسش دندون کشیدم. جلسه بعد از در داخل نشد و گفت: امروز قرار نبود بیایم دندونپزشکی. امروز روز خونه ی مامان جانه. با دندونپزشکی شروع بشه، نحس میشه تا شب!!! 

به جان خودم دقیقا با همین کلمات. بعد وقتی ما می خندیدیم، اخم می کرد و میگفت: خنده نداره.

می گفتم: اخم نکن.

با پرخاش می گفت: مردها باید اخم کنن.

قول داد هفته بعد می خوابه. منم که از اون هوپ با اعصاب فولادینِ زمان طرح فاصله گرفتم قبول کردم. فکر می کنین جلسه بعد خوابید؟ بله خوابید ولی تا مرحله ژل بی حسی فقط. موقع بی حسی زدن سرش رو تکون داد و از زیر دستم که مثل سپر جلوی چشم هاش بوده سایه ی سرنگ رو دید و اصرار کرد حتما باید ببینه و قول میده ببینه، بخوابه. ناچار فقط سر سرنگ رو نشونش دادم. شما هم باشین می ترسین چه برسه به این بزرگمرد کوچک! شروع کرد به گریه که باید با وسیله ی دیگه برام کار کنی و اجازه نمیدم. دوباره اخم کرد و منم گفتم پاشو برو خونتون!



نوبلیم- یه خانم مسن پرحرفی هم داشتم، که توی اون یک ساعت کارش، دست کم نیم ساعت داشت درددل می کرد باهام و از شوهر مهربون و همدلش که به تازگی فوت کرده و از سرطانی که به سختی و با همراهی شوهرش شکستش داده تعریف می کرد، البته جلسه بعد رو به بهونه مهمونی بودن پیچوند و وقت من رو تلف کرد و گفتم دیگه با من بهش نوبت ندن؛ ولی نکته ی جالب دیگه ای که در موردش یادم میاد این بود که دندون مصنوعی پارسیلش ( تکه ای) رو می ذاشت لای دستمال و بعد میذاشت بین تای آستین مانتوش. وقتی هم که گفتم ماسکش رو دربیاره، گذاشتش بین اون یکی تای آستینش.


لارنسیم- اون نرس کمی تا قسمتی کنجکاوه بود ( شما مترادفش رو بخونین!)، رابطه ام باهاش خوبه. دیگه خداروشکر گیر نمیده بهم و اوضاع در صلح و صفاست؛ اگه واقعا اون شخص منفوره که می دونین منظورم کیه، بعد از سه ماه ندیدنش، به هر بهونه ای وارد اتاق کار من نمی شد و می فهمید اینکه جواب سلامشو به سردترین حالت ممکن میدم، یعنی واقعا ازش بدم میاد. ولی خب یک سری از آدم ها هوش هیجانی پایینی دارن، نه؟

بی خیال. اون نرسه که همش داریم می گیم و می خندیم باهاش اون روز داشت با لحن صحبت فلان دکتر حرف می زد گفتم: بگو ببینم بی تربیت! ادای منو چطوری درمیاری؟

نامرد رفت سمت مانیتور و گفت: شما هر وقت میخوای گرافی مریضو ببینی خم میشی سمت مانیتور.... این مدلی... بعد یه پاتو میدی بالا!

غشششش کردم.... راست می گفت!



رادرفوردیم- یه پسری هم بود چند ماه پیش یه جلسه اومد و توی یه جلسه طولانی یه نیم فکش رو سرویس کردم! بعد از پنج ماه و با درد یه قسمت دیگه اومد و از اول تا آخر داشت می گفت: توی فامیل تعریفتون رو کردم گفتم برین پیش فلانی.

بگذریم از تعریف اغراق آمیزِ پسر که من رگه هایی از مسائل دیگه رو هم در اون دیدم. ولی خب اورژانسی و آخر وقت موندم و کار دندونش رو تموم کردم. از اون جایی که خاطره اش رو نوشته بودم، استثنائا یادم بود و جلوی دستیارم از دهنم دررفت که: ایشون شغلش نظامیه و مرخصی نداره، نمی تونه بازم بیاد، باید کارشو تموم کنم.

وقتی کار تموم شد پسر گفت: ماشالا فکر نمی کردم انقدر حافظه خوبی داشته باشین... لبخند ژکوند زد... کاش می گفتین چطور می تونم این همه لطف شما رو جبران کنم؟ بازم لبخند ژکوند...

گفتم: واقعا کاری نکردم. شغلمه.

نرسم آروم از پشت سر گفت: برو کارت بکش!

به سختی جلوی قهقهه ام رو گرفتم.

  • ۴۸۰

ترس درون ( چالش)

  • ۱۳:۱۸

- ده مورد از چیزهایی که واستون ترس و وحشت ایجاد می کنند.

به دعوت از رنگین کمان

و در ادامه سری پست های چالش بارون شارمین.


اولی- در کل من آدم ترسویی ام. واقعا از دیدن فیلم های ترسناک وحشتزده میشم. در حدی که بیست دقیقه ابتدایی خوابگاه دختران رو پارسال دیدم به جای ترسناکش که رسید، پاکش کردم. سری بعدی در معیت خانواده تا آخرشو رفتم! ولی خب دیروز با خواهرم قسمت جدید کانجورینگ رو دیدم، درسته که واسه صحنه های ترسناکش آماده باش نشسته بودم و سرم رو می کردم تو یقه ام و از پشت پارچه می دیدم؛ ولی خب اونطوری که انتظار داشتم ترسناک نبود! و اینکه ترسم بریزه از دیدنشون ترسناکه!


دومی- اسکیپ روم! بله دقیقا اتاق فرارِ ژانر وحشت من رو می ترسونه. می دونم الکیه ولی فقط یک بار تونستم با دوستام و خواهرم و دوستاش برم که انقدر جیغ زدم بقیه مرتب بهم می گفتن: زهرمار! ساکت شو بتونیم حل کنیم معما رو. :-/


سومی- اینکه کسی از عزیزانم رو از دست بدم واقعا حالم رو بد می کنه. شاید خودخواهانه به نظر بیاد ولی دوست دارم اگه قراره روزی عزیزم نباشه، قبلش من نباشم. تحمل ندارم.


چهارمی- از کرونا! البته چون یه دوز واکسن زدم، یکم ترسم ریخته ولی باز هم جزو اون دسته از افرادیم که خیلی می ترسم و کامل رعایت می کنم.


پنجمی- تنهایی. تنهایی به معنای اینکه تو خونه تنها باشم و شب تنها بخوابم نه. از اینکه نتونم همراه زندگیم رو پیدا کنم، می ترسم. البته سعی کردم به این ترسم غلبه کنم. چون می دونم و بهم ثابت شده خیلی از روابط نه تنها باعث رفعش نمیشن، بلکه تنهایی رو از یه نوع دردناک دیگه به آدم می چشونن.


شیشمی- مادر نشدن. به معنای واقعی کلمه از اینکه پیر بشم و مادر و به دنبال اون مادربزرگ نشده باشم، می ترسم. چند سال پیش تو بحبوحه ی کارهای پایان نامه ام متوجه شدم هورمون هام بالا پایین شدن و حتی متخصص زنانی ترسوند من رو که زود ازدواج کن و بچه دار شو! یادمه رسیدم خونه و انقدر گریه کردم، انقدر گریه کردم که اشک بقیه در اومد! البته خداروشکر با یک سال ورزش شدید و دارو درمانی مشکلم حل شد.


هفتمی- درست از موقعی که بهم گفتن کیف فلانی رو پشت چراغ خطر زدن، یعنی دستشون رو از شیشه سمت شاگرد آوردن داخل و کیف رو برداشتن، همیشه حواسم هست تا می شینم توی ماشین، سریع قفل ماشین رو بزنم و شیشه سمت شاگرد رو زیاد پایین نیارم یا کیفم رو بذارم عقب.

یا وقتی توی جاهای شلوغم پیاده هستم می ترسم گوشی یا کیفم رو بزنن.


هشتمی- از شکستن فایل ( سوزن عصب کشی) داخل دندون خیلی می ترسم. چند بار تجربه کردم. حس فوق العاده بدی داره. برای همین با وسواس حواسم هست هر فایل رو چقدر استفاده کردم و زود به زود عوضشون کنم. کلا از اینکه به مردم آسیب بزنم می ترسم و آرزوم اینه تا حدی که می تونم مدیون کسی نشم.


نهمی- اینکه وقتی سرم به کار خودم گرمه، کسی یهو و بدون اینکه صدای پاش رو بشنوم، وارد اتاقم بشه باعث میشه یکدفعه از جام بپرم و قلبم تند تند بزنه!


دهمی- از تصادف کردن هم می ترسم. اولین و خداروشکر آخرین تصادفم رو یک هفته بعد از اینکه گواهینامه ام اومد تجربه کردم. به حد مرگ ترسوند من رو و خیلی با خودم کلنجار رفتم که دوباره پشت فرمون بشینم. واسه همین فاصله مطمئنه رو همیشه رعایت می کنم. از اون راننده هایی نیستم که راه رو بند میارن و ترافیک ایجاد می کنن ولی اون مدلی هم نیستم که تو سرعت بالا ماشین رو بچسبونم به جلویی و چراغ و بوق بزنم. اگه بزنه رو ترمز و تصادف بشه چی؟


یازدهمی- بگذریم از اینکه می ترسم هر نوع، تاکید می کنم هر نوع حیوونی رو لمس کنم ولی واقعا از دور دوستشون دارم و ذوقشون رو می کنم. رابطه ام با خزنده جماعت بدتر از این هم هست و حتی دیدن مستندهاشون هم اذیتم می کنه.


 + حس می کنم بازم فکر کنم ترس های بیشتر پیدا میشه، ولی بسه دیگه. این پست رو توی کلانتری نوشتم. البته به عنوان شاکی. شاید بعدا در موردش نوشتم.

  • ۴۰۳

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٣٨)

  • ۱۳:۲۸

پرومتیم- نمی دونم من با توجه به تجارب طرحم، زیادی قاطع رفتار می کنم یا بقیه خانم دکترای کلینیک نمی دونن چطور باید برخورد کنن. دو مورد داد و بیداد الکی آقایونِ همراهِ همسر/دوست دخترهاشون که چرا نوبتش دیر شده؟ چرا فلان طور شده؟ پیش اومد با دکترای مختلف و من در ابتدای ماجرا سرم به کار و بیمار خودم بود و دخالت نمیکردم، ولی بعد که می دیدم با وجود صحبت های منطقی و مظلومانه دکترها، صدای مردها داره بلندتر میشه پا می شدم و با دو تا جمله که: چه خبره بالا سر مریض من؟ ماسکتون کو؟ و پای قانون و پلیس و شکایت پیش کشیدن، باعث میشدم مردها با حرص برن و خانم دکترها ازم تشکر کنن.


ساماریم- به دخترک گفتم: خاله کی مسواک میزنی؟

گفت: شبا

گفتم: صبح ها چی پس؟

گفت: میخوام بزنم ها ولی کلاس آنلاینم شروع میشه دیرم میشه.

گفتم: آفرین دختر زرنگم! ولی از این به بعد ٥ دقیقه زودتر بیدار شو مسواک بزن.

گفت: چشم.


یوروپیم- به خانومه گفتم که نمیتونه کامپوزیت ونیر کنه چون دندون های فک بالا و پایینش رو نوک به نوک می بنده و کامپوزیت ها لب پَر میشن. هر جایی هم گفت واست کار می کنم قبول نکن.

گفت: خانم دکتر پسرداییم رفته یه جا واسش ونیر کامپوزیت گذاشتن ٥ ضلعی. انقدر خوشگل شده.

چشم هام به قدری گرد شد که زن زیر خنده زد: نه نه! ٦ ضلعی شده دندون هاش. باور کنین خیلی شیک شده.

زبونم بند اومد بود. بالاخره تونستم بگم: میشه عکسش رو بگین بفرسته و بیارین من ببینم؟


گادولینیم- پسرک شش ساله اولین بچه ی بدقلقی بود که در برابر وسوسه ی فشار دادن دکمه پوآر آب و هوا یا همون تفنگ آب پاش مقاومت کرد و گفت که نمیخواد! کل زمان عصب کشیش هم غر زد، هرچند اجازه می داد براش کار کنم. یه جا جوراب کفشدوزکی هامو نشونش دادم، پوکرفیس و با افسوسی در نگاه بهم خیره شد. مامانش که کل کار بالا سرمون بود و به زور قانعش کرده بودم حرف نزنه و در روند درمان دخالت نکنه، وقتی کار دندون هاش تموم شد با ذوق گفت: فردا خواهر ٤ سالشو میارم! 

چهره خسته من دیدن داشت. ولی باز هم اشتباه می کردم. دخترک همون اول کار گفت: خاله ببینم جوراباتو، داداشم گفته جوراب تا به تا پوشیدی!خداروشکر که عوضشون نکرده بودم هرچند پشیمون شدم که چرا جوراب پفک نمکی های جدیدمو نپوشیدم! درسته خواهرش خیلی خیلی بهتر بود و واسش به راحتی کار کردم ولی دقیقا مثل داداشش دست به پوآر نزد.


تربیم- متاسفانه هول شدم و بدلیل نداشتن موضوع مشترک صحبت به هم مدرسه ای سابقم که یهویی توی کلینیک من رو شناخت ولی من نه، سه بار گفتم: با اینکه اینستاتو دارم، ولی از بس عکس شوهر و بچت رو میذاری ولی عکسی از خودت نیست، تشخیصت ندادم!

کاش لال شی هوپ بعضی وقتا. چی فکر می کنه با خودش آخه؟ به تو چه زندگی مردم. حالا فکر می کنه حسودیم شده و تیکه و کنایه زدم بهش.


دیسپروزیم- زن زیبای افغان رو شیفت قبل از عید ویزیت کردم و گفتم دندون قدامیت باید حتما پست و کور و نهایتا روکش بشه ولی الان لابراتوارها اصلا کار جدید قبول نمی کنن برو بعد از تعطیلات بیا. اومد ترمیم قبلی رو برداشتم و به سختی راه کانال عصب کشی شده اش رو باز کردم. بعد از اتمام قالبگیری،متوجه شدم اسمش "کَمَرگل" ه. گفتم: چه قشنگ. معنیش چی میشه؟

گفت: یعنی کمرِ گل! 

گفتم: آها.


هولیمم- با ذوق و ساکشن به دست به دخترک ٥-٦ ساله گفتم: خاله میدونی اسم این وسیله آقای تشنه است؟

دماغشو چین داد و گفت: ولی اسمش ساکشنه خاله 

خدا واسه دشمنتون اینطور ضایع شدنی نخواد رفقا! گویا مادرش بهش یاد داده بود...


اربیم- پسر بیست و اندی ساله بود و بسیار رعنا! متوجه شدم با پیشبند پلاستیکی که واسش بسته شده، خیلی درگیره و سعی می کنه آستین های تیشرت مشکیش رو ببره زیر پیشبند ولی به خاطر چهارشونه بودنش باز هم قسمت هایی بیرون می مونه. گفت: بزرگتر ندارین؟ گفتم: روکش یونیت هست میخواین؟ گفت: نه! گفتم: اتفاق خاصی واستون نمیوفته نهایت نهایت یکم خیس میشین. در حال کلنجار دوباره با پیشبند گفت: نه آخه تیشرتم.

فهمیدم که می ترسه از کثیف شدن تیشرت و خیالشو راحت کردم حواسم هست!



تولیم- خورده بود زمین و مامانش می گفت نه میذاره عکس بگیرم واست بفرستم نه میاد ببریمش کلینیک نزدیک خونمون ویزیت بشه. تصمیم گرفتم وُیس بدم و خیلی جدی ترسوندمش. پنج دقیقه بعد مامانش پیام داد داره لباس می پوشه که بریم و ساعتی بعد گفت که دندون هاش آسیب ندیدن خداروشکر.


ایتربیم- حالا ما هر چقدر بگیم قبل از تصمیم برای بارداری وضعیت دندون هاتون رو چک کنین، زنهای باردار میان با درد شدیدی که هفته ها تحمل کردن و دیگه طاقتشون تموم شده. اونم توی این اوضاع وحشتناک. دختر بیست ساله، پنج ماه و نیمش بود. به قدری التهاب دندونش شدید بود که هیچ جوری بی حس نمیشد. مرحله به مرحله بی حسی رو عمیق کردم و در میون ناله هاش با پالپکتومی و ترمیم موقت راهیش کردم. البته که از خودش و شوهرش تعهد گرفتیم که حتما بعد از اتمام بارداریش برای ادامه کارش بیاد.


لوتتیم- اوضاع کرونا پیک زده و تقریبا هر کسی که میاد دندونپزشکی از درد بی طاقت شده و همه از دم عصب کشی دندون های خلفی هستن. زن حدودا چهل ساله بود. همون اول کار که عکسش رو دیدم بهش گفتم: دندون سختی داری، ریشه های باریک و کلسیفیه. باید صبور باشی. 

به سختی مسیر کانال رو باز کردم و مرحله اول کارش رو تموم. وقتی پاشد زد زیر گریه. شدیداً و ادامه دار. ترسیدم. گفت: خیلی درد داشتم حین کار.

حس جلاد بهم دست داد. ولی خب واقعا اینطور مواقعی که التهاب دندون شدید باشه، تا وقتی دو سه شماره فایل ( سوزن های رنگی عصب کشی) وارد کانال ها نشه، درد نمی خوابه و باید بیمار کمی طاقت بیاره تا دردش رو کم کنیم و البته که طاقت افراد با هم فرق داره.



هافنیم- پیرمرد نود و شش ساله، لباس مخصوص قومشون رو پوشیده بود و دو تا از نوه های جوونش همراهیش می کردن. دندون درد داشت. وقتی روی یونیت خوابوندنش و ماسکش رو درآورد، زد زیر سرفه. با استرس به نوه هاش نگاه کردیم. گفتن: نه چیزیش نیست، بخاطر سیگاره. بیمار یونیت کناری رو فرستادم بره نزدیک پنجره بشینه و ماسک بزنه. همه در و پنجره ها رو باز کردیم و سریع معاینه کردم و بعد از بی حسی دندون لق خلفیش رو کشیدم و گفتم ببرینش بیرون، ولی یک ربعی بشینین تا مطمئن شم حالش خوبه و بعد برین خونه. 

(البته که همون طور که می دونین ما تنها قشری هستیم که به افراد میگیم ماسکت رو دربیار و میریم توی حلق افراد، ولی هنوز واکسن نزدیم و امیدی هم نداریم توی این بلبشوی پارتی بازی که خبرهاش از گوشه کنار بهمون میرسه و حتی کارمندای شهرداری نسبت به ما اولویت دارن، حالا حالاها بهمون واکسن برسه.)

بی خیال. وقتی پیرمرد و همراهانش رفتن، پذیرش اومد و گفت: شانس بیاری خانم دکتر که پیرمرده کرونا نداشته باشه و چیزیش نشه. نه واسه خاطر خودمون ها! واسه خاطر اینکه معلوم بود بزرگ خاندانه و روش تعصب دارن. فلان دکتر تعریف میکرد دوستش توی یکی از استان ها (اسمش رو نمیارم!) طرحی بوده و چند تا دندون از مردی کشیده و توصیه اکید کرده که سیگار نکشه برای چند روز. ولی مرد برعکس رفته خونه و انقدر تریاک مصرف کرده که اُوردوز کرده و فوت شده. بلایی سر اون دکتر آوردن و تهدید که تو کشتیش و می کشیمت و دیه ات رو می دیم که بیچاره رو انتقالش دادن به استان دیگه ای و گفتن دیگه اینجا کلاهت هم افتاد برنگرد!

واقعا قیافه من دیدن داشت در اون لحظه. از اون روز هر شب واسه سلامت پیرمرد دعا میکنم. شما هم دعا کنین لدفن.


تانتال- مرد جوان مو و ریش مشکی، چهره عبوسی داشت. در حال اندوی دندونش بودم که گوشیش زنگ خورد و از جیبش درآورد و دیدم روی گارد گوشیش عکس شخصیت کارتونی کاملا شبیه به خودش چاپ شده.


تنگستن- دو تا از تارهای موهام سفید شد تا به پسرک کلاس پنجمی که وحشت زده گریه می کرد، بقبولونم که اگه احیاناً آب دهانش رو حین اندو قورت داد، قلبش سوراخ نمیشه و نباید هی وسط کار بشینه تف کنه. اول کار هم که بهش گفتم: چرا انقدر دندون هات خرابه مگه مسواک نمی زنی؟ 

گفت: نه خمیردندون زدم که دندون هام خراب شدن، با نمک می شورم.

والدینش رو صدا کردم. مسن بودن. گفتم: چرا انقد بچتون رو ترسوندین؟ 

پدرش گفت: می ترسید بیاد دندونپزشکی بهش گفتم این آب عفونت دندونت رو که قورت میدی، واسه قلبت بده.

گفتم: اشتباه کردین. مگه ناراحتی قلبی داره؟ بچه به قدری ترسیده که بدنش یخ کرده و می لرزه. حرف من رو گوش نمیده. بعد کی بهش گفته مسواک نزن؟ 

مادرش گفت: از وقتی شروع کرد به مسواک دندون هاش خراب شد.

گفتم: خیلی نظرتون اشتباهه. تمام دندون هاش رو درست می کنین و خمیردندون فلورایددار با ضمانت من مصرف کنه، هر چی شد پای من.

ولی فکر کردین پسرک قانع شد؟ نه. ساعت دوازده که روی یونیت خوابید، بینش واسه اینکه ببینه واسه قلب مشکلی ایجاد نمیشه و من واقعا اونقدرها ترسناک و قاتل نیستم، یکی از نرس ها رو خوابوندم تا دندونش رو ترمیم کنم. بدتر وحشت کرد و داد زد: واسه چی بخاطر اذیت من این بدبختو شکنجه می کنی؟ ولش کن ولش کن!

ولی کم کم متوجه شد که حال نرس خوبه و قانع شد بخوابه. ساعت دو بالاخره کارش تموم شد. گویی تریلی هجده چرخ از روی بدن و اعصاب من رد شده بود.

کاش کاش کاش والدین ترس ها و باورهای غلطشون رو به بچه تزریق نمی کردن.

  • ۵۱۵

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٣٧)

  • ۲۳:۲۱

پالادیوم- یادتونه خاطره مادر داغدار رو؟ حالا مردِ بنده خدایی با داد و بیداد اومد که فلان دکتر دندونم رو دست زده و درد دارم و به مسکن جواب نمیده. معاینه کردم و دیدم ترمیم کم عمقش ریخته، عکسش رو دیدم و تست های حرارتی انجام دادم با اطمینان به بیمار گفتم باید دوباره ترمیم بشه، نیازی به عصب کشی ندارین. قبول نمی کرد و پذیرش رو تهدید میکرد که که: پدر آقای دکتر رو درمیارم بذار ببینمش.

همسرش بیمار خودم بود. ازش پرسیدم: جسارتا از لحاظ روانی تحت فشار نبوده شوهرت؟ دردش فقط عصبیه ولی قبول نمیکنه.

زن انگار که بخواد درددل کنه شروع کرد: مادرش رو امسال بخاطر کرونا کم دید، ولی بقیه بچه هاش بهش منتقل کردن و پیرزن بیچاره فوت شد. شوهرم شهر دیگه ای بود و به تشییع جنازه نرسید. الان چند ماه گذشته و هنوز آروم نشده.

تسلیت گفتم و با اطمینان بیشتری تشخیص دادم که دردش عصبیه.


نقره- دم عید بود و از بچه های پذیرش خواستم که خوب کشوها رو بگردن ببینن همه روکش ها رو تحویل دادم یا نه؟ از اون ته کَست* دندونی خانمی فتاحی نام (مثلا) پیدا کردن که اسم من به عنوان دندونپزشکش کنار اسمش نوشته شده بود. 

یادم نمیومد کدوم بیماره ( در جریان حافظه ضعیف اسامی من هستین!) و هر چقدر دنبال پرونده اش می گشتن، پیدا نمی کردن. تا اینکه فردای اون روز دخترکی فدایی نام اومد برای تحویل کارش و من با تعجب گفتم: من خیلی وقت پیش واست قالبگیری کردم کجا بودی؟ 

که دختر با عصبانیت گفت: ٥ ماهه هر هفته زنگ میزنم و میگن روکشت آماده نیست تا اینکه امروز که دوباره زنگ زدم گفتن بیا شاید روکش فتاحی مال تو باشه!

و بله روکش مال خودش بود. یه غلط املایی و یک ناهماهنگی چکار که نکرده بود؟ با اینکه من مقصر نبودم و بچه های پذیرش سوتی داده بودن، معذرت خواهی کردم ازش و خداروشکر که روکشش بعد از پنج ماه راحت نشست و نیاز به قالبگیری مجدد نبود.


کادمیم- داشتم سه تا دندونی که عصب کشی کرده بودم رو برای روکش آماده می کردم که زن جوون گفت: میشه این یکی دندون رو هم روکشش کنین؟ 

نگاهی به عکس دندون که عصب کشی شده و مشکلی نداشت و ترمیم وسیع و پین داخل دندونش ( همون پیچ مانندی که داخل دندونتون میذاریم به صورت پیش ساخته و من ازش بدم میاد!) کردم: به نظرم نمیشه بره زیر روکش و دندونت نیاز به پست و کور داشته. اینو روکش کنم دو سال دیگه روکشت همراه با ترمیمت درمیاد. تلاش خودم رو میکنم دربیارم پین دندونت رو و قالبگیری کنم.

این حرف ها رو میزدم و شروع به تراش کردم و زیر لب غر میزدم که: کدوم دکتری آخه اینو اینطور ترمیم کرده؟ 

حواسم نبود زن داره به یونیت کناری اشاره می کنه! بله مثل اینکه دو سال قبل دکتر بغلی دست زده بود و گویا صدای من بلند بود و دکتر سابق خودش تقبل کرد که پین رو دربیاره و بفرسته ادامه کارش رو پیش خودم! خجالت کشیدم حسابی...


ایندیوم- فقط زن ٤٦-٤٧ ساله نوبت داشت ولی همسرش هم همراهش وارد شد و گویا قصد رفتن به اتاق انتظار رو نداشت. سوال توی چشم هام رو متوجه شد: میشه بمونم بالای سر خانومم؟

گفتم: خیر بیرون باشین.

برای بار چندم توصیه کرد که حواسم به همسرش باشه و بالاخره تونست دل بکنه و بره.

یکی از دندون های بیمار مشکوک بود، گفتم باید عکس بگیری که زن با استرس گفت: من شاید باردار باشم. عکس گرفتن ضرر نداره برام؟

گفتم: اگه زیر سه ماه باشه بارداریتون، چون ما پوشش محافظ نداریم، بهتره عکس گرفته نشه.

ولی زیر ماسک لبخند می زدم. حدسم درست بود. تازه عروس دوماد بودن.


قلع- یه سری هم هستن انقدر مهربون و باشعورن که دلت میخواد تک تک دندون هاشون رو برق بندازی و کارشون ساعت ها طول بکشه. جلسه اول ونیر کامپوزیت زیبایی یکی از دندون های خانم خوشچهره رو از اول کار کردم، وقتی آینه رو بهش دادم انقدر تعریف کرد و قربون صدقه ام رفت که تعجب کردم. جلسه ‏دوم چند هفته بعد بود و وقتی پرسیدم مشکلش چیه، گفت: دندون شیشم انگار پوسیده شده ولی دلم نمیاد بدم دست دندونپزشکا.

گفتم: چرا؟

-آخه خیلی عقبه، دست و کمر و گردنتون درد میگیره، خجالت میکشم.

خندیدم: نه عزیزم مشکلی نداره. باز کنین.

چطور بعضی ها انقدر خوش زبون میشن آخه؟


آنتیموان- یک سری درمان های عجیب غریبی توی پیج های خارجکی انجام میشه، مثلا دندون کف بر قدامی رو به جای پست و روکش، با کامپوزیت پر می کنن( می دونم تخصصی شد ولی خب نمیدونم چطور توضیح بدم براتون!). همیشه میگفتم این درمان ها موقتیه و مریض برمیگرده تا اینکه به چشم خودم زن باردار هفت ماهه رو دیدم که با تکه شکسته دندونش اومده بود تا واسش موقت بچسبونم و بعد از بارداریش بیاد واسه درمان اساسی.


تلوریم- نمی دونم دقیق که چرا نرس کلینیک با مدیریت دعواش شده بود. ولی اینو یادمه که سه بار روپوشش رو کند و لباس بیرونش رو پوشید و بقیه قانعش کردن بمونه بالا سر ما دو تا دکتر. من هم داشتم تلاش میکردم میون اون داد و بیداد و جیغ زدن، حواسم رو جمع عصب کشی کنم که در مراحل آخر آخر تِق فایلم توی دندون شکست!! چه روز گندی بود...


یُد- خانم (باور کنین بگم زن قشنگ تره!) چهل و اندی ساله بود و دفعه دومی بود که اومده بود پیشم. آمپول بی حسی رو دستم گرفته بودم که در مورد طرح درمان دندون های پایینش ازم مشاوره خواست، میشه گفت تقریبا هیچ کدوم از دندون های خلفی رو نگه نداشته بود و همه رو کشیده بود برعکس فک بالا. 

یادم اومد جلسه قبل می خواست درمان زیبایی انجام بده که بهش گفتم تا وقتی تکلیف دندون های عقبت مشخص نشه، زیبایی معنایی نداره. پرسیدم: پس چرا همه رو کشیدی؟

گفت: اون موقع سرکار نمیرفتم پول نداشتم. الان شغل دارم و میخوام همه دندون هام رو درست کنم.

لبخند زدم: بی حسی زدم بهت؟

-نمی دونم حس نکردم.

به کارپول بی حسی نصف تزریق شده نگاه کردم: یادم نیست کِی تزریق کردم!

ولی بی حس شده بود چون دندون عقلش رو کشیدم و آخ نگفت!


زنون- این جک رو شنیدین که نصفه شب پیرزنه رو میبرن دکتر بعد میگه: آقای دکتر امشب یه دارویی بده بهم بخوابم تا فردا برم پیش یه دکتر حسابی؟

بعد به شارمین میگم: انقدر قبل خواب هله هوله نخور، حرص نده. شبا مسواک بزن بعد بخواب وگرنه بیمار دائمی خودم میشیا.

بعد بهم میگه: نهههه! من اول میرم پیش یکی دیگه یکم وضع دندونام بهتر که شد میام پیش تو! 

مرسی شارمین که منو دکتر حسابی می دونی.

شواهد حاکی است که فرد موردنظر از آن شب به بعد هر شب مسواک زده، بدون استثناء.


سزیوم- پسرک ٤ ساله به تنهایی خریدار آبروی خانوادش شد؛ چون داداش دبیرستانیش از بس زبونش رو تکون میداد عصبیم کرده بود و خواهر دبستانیش هم با زور و گریه خوابید. ولی این بچه چهار ساله نه تنها بدون هیچ اذیتی روی یونیت خوابید، بلکه واقعا بعد از ده دقیقه خوااااابید. خواب عمیق. وقتی هنوز خوابش سنگین نشده بود چند بار بیدارش کردم ولی در لحظه های پایانی که روکشش رو چک کردم و دستم رو از دهانش خارج کردم تا دستیارم چسب رو بهم بده و کار رو تموم کنم، بچه گویی به عمیق ترین بخش خواب وارد شد و هیچ جوری بیدار نشد مگر با تکون های شدید مادر و در گوشی زدن های ملایم!!

اعتراف میکنم که ترسیده بودم ولی ظاهر خودم رو حفظ کردم. وقتی بیدار شد و روکش رو سمان کردم و برچسب باب اسفنجیش رو گرفت به مادرش گفتم: عادت داره عصرا بخوابه؟ گفت: نه! امروز صبح ساعت ٦ بیدار شده!


باریوم- خانم جوونی اومد و اصرار پشت اصرار که: بی حسی بزنین بهم میخوام لب هام رو تتو کنم. 

من که قبول نکردم و بعد از اصرار مکرر نرس ها قاطع گفتم: واسم مسئولیت داره و اینجا دندونپزشکیه نه آرایشگاه. همون جایی که میخوان تتو کنن واسش بی حسی هم بزنن. 

دکتر دیگه ای پذیرفت.


لانتانیوم- امسال به نرس ها و پذیرش عیدی دادم. اکثرشون بزرگتر بودن ازم و خجالت می کشیدم! ولی خب رسم نانوشته است دیگه.


سریوم- و اما سومین زن باردار. هفته آخر اسفند و با درد شدید و با شکم نسبتاً برجسته شش ماهه اومد. گویا از قبل از بارداری مختصر دردی داشته و قصد ویزیت دندونپزشکی داشته که متوجه شده بارداره و تحمل کرده تا جایی که بعد شش ماه کلافه شده بود. عکس نداشت و قبول نکرد حتی با پوشیدن لباس سربی عکس بگیره، پس واسش با اپکس لوکیتور** م که هفته های اخیر قلقش دستم اومده و به دقتش اطمینان دارم، پالپکتومی ( مرحله اول عصب کشی) انجام دادم و ترمیم موقت. تاکید چند باره کردم که باید بعد از اتمام بارداریت بیای و عکس بگیریم و کارت رو تموم کنیم و خواهشا نرو حاجی حاجی مکه!


پرازئودیمیوم- برای بار هزارم از نقش ناراحتی و استرس در درد دندون هاتون غافل نشین عزیزان! دختر جوون خوش قد و بالا و دست شکسته اومد و گفت: آخخخخ دندونم. معاینه کردم و گفتم ترمیمه و به عصب نرسیده. عکس گرفتیم و تایید شد. گفت: پس چرا انقدر درد دارم؟ پرسیدم: استرس داشتی؟

گفت: آره یک هفته نیست دستم شکسته، تازه پریود هم هستم.

گفتم: همینه دیگه! دلیلش همینه. پوسیدگی مختصر و با فاصله زیاد از عصبت هم باعث حساسیت دندونت شده. نترس پر کنم برات خوب میشی. باز کن بی حسی بزنم.

باز کرد و سوزن رو وارد و خارج کردم. 

سریع و زیر لب گفت: ف*ا*ک

منو میگی؟ غش کردم و گفتم: شنیدم چی گفتی!


نئودیمیوم- دختر جوون اومده بود روکش هاش رو تحویل بگیره، موهاشو آلبالویی کرده بود. به روش آوردم که از موهای قهوه ای بیشتر میاد بهش. چشم هاش پر لبخند شد و شروع کرد توضیح به اینکه فلان رنگ رو با بهمان شماره قاطی کردم این مدلی شد!


*کست یا cast: وقتی قالبگیری میشه از دندون ها، توی قالب گچ ریزی میشه و نتیجه نهایی کست گچیه که روی اون روکش و سایر پروتزهای دندون ساخته میشه.

** اپکس لوکیتور: وسیله ای که در کنار گرافی برای تخمین طول کانال هنگام عصب کشی استفاده میشه. 


+تنها خوانندگان راستین تا آخر این پست طویله رو می خونن... فکر کنم سابقه نداشت پونزده خاطره توی یه پست بنویسم.


  • ۶۱۶

خیلی زبونشون دراز شده ها!

  • ۰۰:۰۷

لیوان شیرعسل داغ رو توی دست هام گرفته بودم و با هیجان مستند حیات وحش رو که اتفاقی توجهم بهش جلب شده بود، دنبال می کردم. خوب کردم شالم رو کلاه طور دور موهای خیسم پیچیدم؛ اینطوری گوشواره های گیلاسیِ قشنگم که در کمال ناباوری ماری جُوانا* واسم فرستاد، بیشتر مشخص بود. داداشم سطل آشغال رو گذاشت دم در و رو به خواهرم گفت: از کِی تا حالا این (یعنی من!) مستندبین شده؟

خواهرم سر تکون داد: کلا لایف استایلش خارجیه، به ما نمی خوره.

دماغم رو چین دادم: برو ببینم بابا، این کبکه رو ببین چقدر سفید و تپله. چه خوب استتار می کنه تو برف. الکی واسشون حرف دراوردن.

داداشم رو مورد خطاب قرار داد: دروغ میگم؟ صبح زود تا عصر سرکار بوده. اومده خونه استراحتشو کرده، سازشم تمرین کرده، بعد هم پا شد ورزش کرد، الان هم که حموم رفته و شیرعسل به دست داره مستند می بینه.

داداشم پقی زد زیر خنده: حتما بعد از این مستند هم میری عینک می زنی و لیوان آب پرتقال به دست، کتاب میخونی تا خوابت ببره.

اخم کردم: نخیر آب پرتقالمون طبیعی نیست، قبل خواب هم اهل هله هوله خوری نیستم.

خواهرم ریسه رفت: تازه اینو نگفتم بهت اون موقع می گفت عضلاتم خسته است، باید واسه فردا نوبت ماساجِ درمانی بگیرم.

اینجا بود که خودمم زدم زیر خنده. بی تربیت ها منو دست می اندازن. داداشم سرمست از این همراهی به خواهرم گفت: نیا تو آشپزخونه میخوام یه معجون درست کنم برات مَشتی. 

نگاهش کردم، گفت: کلاس شما خانوم دکتر به ما نمی خوره! شما به جای معجون باید مِی ناب بخوری و ساز بگیری دستت و به درجات بالای عرفان برسی.



* ماری جوانا رو کمتر بلاگستانی قدیمی هست که نشناسه. از بلاگفا کوچ کرد به تلگرام و الان هم زمان هم توی تلگرامه و هم اینستاگرام. مدتی پیش استوری گوشواره های گیلاسیش رو دیدم و خیلی ذوق کردم و ریپلای زدم: چقدر دنبال اینا بودم من، به موی کوتاه میاد. از کجا گرفتی؟ گفت: مترو. سه جفت گرفتم، میخوای واست بفرستم؟ و من هم در کمال پررویی خواستم و بهم هدیه داد این جینگل بلاها رو. 

  • ۴۰۱

می بینم دلم میخواد، با یکی حرف بزنه.

  • ۲۰:۲۹

بچه ها جون به مناسبت ٥٠٠ تایی شدن اینجا و چون خیلی بی حوصله ام، یه فکر به ذهنم رسید.

دختر و پسر بیاین بامزه ترین، هوشمندانه ترین، رو مخ ترین و بی مزه ترین و به قول امروزی ها ترن آف ترین تیکه، متلک یا روشی که کسی تلاش کرده تا بهتون نخ بده یا مخ زنی کنه رو بگین.

از اون پست صندلی داغ طور توی فکرم که ما بلد نیستیم این روش ها رو و جنس مخالفمون بدتر بلد نیست.


مثلا یکی دیشب اومده دایرکت من میگه: سلام بانو! چهرتون به دخترهای کورد شبیهه، من هم کورد هستم ولی در بهمان شهر زندگی میکنم. 

(خب که چی؟!)

بگذریم که کارش بهتر از اون نفراتیه که میان دایرکت و میگن: سلام خوبی؟!

کاپ رومخ ترین متلک هم می رسه به زمانی که راهنمایی می رفتم و توی مسیر برگشت با دوست هام بودم. پسری رد شد و به منی که داشتم پوست لبم رو می کندم گفت: نخور لبتو تموم میشه!

یه گروه پسربچه دیگه هم پارسال وقتی که داشتم با هیجان راه می رفتم و با خواهرم حرف میزدم، از کنارمون رد شدن و یک نفرشون گفت: از دیشبمون واسش تعریف کن عشقم!!

(یعنی قیافه من دیدن داشت فقط.)

(..) بین این دو تا پرانتز یکی از روش های مخ زنی موفقی که یک بنده خدایی استفاده کرد برای اینجانب رو نوشته بودم، بعد دیدم دلم نمیخواد این خاطره رو دیگه برای کسی بگم،  پاکش کردم.


اگه باز خاطره یادم اومد اضافه می کنم توی کامنتا.


*عنوان مستی از خانوم هایده


  • ۵۴۹

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٣٦)

  • ۱۸:۰۰

کریپتون- در ادامه ماجرای سوال ابتدایی از مردم هنگام معاینه که: مشکلتون چیه؟ 

مرد با تعجب گفت: چی شغلم چیه؟ 

گفتم: نه مشکلتون، مشکل دندونتون!


روبیدیوم- حتی توی یک شهر و در کلینیک هایی با فاصله چند خیابون و محله از هم، بچه ها به طرز متفاوتی بزرگ میشن. چه برسه به مقایسه بچه های تهرانی با بچه های مناطق محروم.

واسه سید مهدی هفت ساله دو تا دندون پالپوتومی و روکش کردم؛ خیلی آقاوار و صبورانه رفتار کرد. آخرش هم وقتی برچسب موتور بهش هدیه دادم، به قدری ذوق کرد که برق چشم هاش رو دیدم. بعد واسه پسرک هفت ساله توی کلینیک دیگه ای پالپوتومی و روکش کردم و با خوشحالی بهش برچسب موتور دادم، گفت: فقط همین؟!

لبخندم جمع شد: خب بیا این ستاره ها رو هم بگیر!

با اکراه قبول کرد و رفتن.


استرانسیم- به مادر اردلان ٤ ساله همون اول گفتم: بچه ات کوچیکه ببرش پیش متخصص. 

قبول نکرد و گفت: قول داده بخوابه.

چه قولی؟ چه کشکی؟ 

انقدر اذیت کرد که دستیارم سرش داد زد. مامانش پرید داخل و دیگه بیرون نرفت. دفعه سومی بود که اردلان ساکشن رو می انداخت روی زمین و دستم رو گاز می گرفت. عصبی شدم و متاسفانه یه داد مختصر زدم. 

دقایقی بعد مادرش نزدیک شد و گفت: دفعه اوله اطفال کار می کنین؟ 

گفتم: نه خیلی کار میکنم.

ادامه داد: پس چطور نمی دونین سر بچه نباید داد زد؟

جواب دادم: این بخشی از فرآیند درمان بود! 

آخر سر هم از اردلان معذرت خواهی کردم. عذاب وجدان داشتم.


ایتریوم- بی حس فک پایین رو درست همون جایی که باید، انتهای فک و با رعایت همه اصول، تزریق کردم. دقایقی بعد دختر با استرس گفت: نمی بینم. چشمم تار می بینه.

گفتم: نترس چیزی نیست. من فک پایین بی حسی زدم، امکان نداره چیزی شده باشه. 

دوباره گفت: نمی بینم.

یکم ترسیدم ولی سعی کردم مطمئن حرف بزنم: عزیزم امکانش هست که انشعاب های عصب چشمت به این قسمت از فک هم اومده باشه، نترس. مورد بوده همکارم به فک بالا بی حسی زده چشم طرف سه ساعت بسته نمی شده و بعدش خوب شده.

با ترس بیشتری گفت: وقتی دو تا چشمم رو باز می کنم، تار نشون میده ولی همین چشمم رو فقط باز می کنم خوبه.

این رو که گفت خیالم راحت شد که چیزی نشده. دستیارم اومد و صحبتی انجام داد باهام و چند دقیقه طول کشید.

یک دفعه دختر با خوشحالی گفت: خوب شدم. اکی شد. بیاین شروع کنین.


زیرکونیم- دندون های قدامی فک بالای پسربچه هفت ساله، به فرم دندون کوسه ای دراومده بود. یعنی دندونهای دائمی پشت دندون های شیری بود و دندون های شیری، لق نشده بودن و باید سریع کشیده می شدن. بماند با چه فیلمی تونستم به پسر بی حسی بزنم. موقع کشیدن گریه می کرد. گفتیم بهش: درد نداری پسر خوب. فقط حس می کنی داره لق میشه. 

گریه اش شدیدتر شد: من می دونم درد دارم یا شما؟ 

البته که همون لحظه کشیدم براش و متوجه نشد و ذوق کرد. نترسین واقعا درد نداشت.


نیوبیوم- از بامزه ترین بیمارهام اون دختر جوونی بود که دقیقا به ازای هر صد و خرده ای باری ( دقیق نمی دونم خب!) که با پوآر هوا دندونش رو خشک کردم، می پرید بالا و غافلگیر می شد و بعد می خندید!


مولیبدن- خانومه زنگ زده بود کلینیک که من باردارم، اگه بیام واسم کار میکنین؟ 

پرسیده بودن چند ماهته؟ 

گفته: همین دیشب اقدام کردیم!

دخترِ پذیرش این رو گفت و غش کرد از خنده. شیفت من که زن نیومد ولی گویا شیفت دکتر بعدی که آقا بوده رفته و دوباره گفته باردارم و مکالمه بالا رو تکرار کرده و آقای دکتر جوان از خنده ای که نگه داشته بوده تا بروزش نده، سرخ شده! میگن با دکترتون راحت باشین ولی نه در این حد!


تکنسیوم- خانوم هایده داشت از ته دل چهچهه می زد و منم سرم به کار خودم توی دهان مرد جوان که به سختی فارسی متوجه میشد، گرم بود. همراهش که مردی میانسال بود وارد شد تا براش روند درمان رو توضیح بدیم. موقع رفتن با کنایه گفت: شاه برگشته؟!

بیمار بعدی هم پسر جوونی بود که عجله داشت در عرض یک هفته تمام دندون هاش رو سرویس کنه و در جواب سوالم که چرا؟ جواب داد: برای گزینش شغل نظامی. 

تازه چشمم به ریش و سیبل انبوهش افتاد!

اومدم سوسکی برم آهنگ رو عوض کنم که دستیارم اجازه نداد. توی اون دو سه ساعتی که زیر دستم بود و یه عصب کشی و چهار تا ترمیم از یک سمت براش انجام دادم، خواننده های سنتی زن و مرد می خوندن و من کار می کردم تا اینکه سنتی ها تموم شد و ریمیکس شادی که از کانال دکتر مستانه، دانلود کرده بودم پخش شد.

پسر زد زیر خنده: حس می کنم رفتم تو فلان تالار و الان عروسیه. سلیقه جالبی دارین.

گفتم: خب کل روز رو توی دهن مردم هستیم، حوصلمون سر میره.

دوباره گفت: نه خوبه قشنگه آهنگ ها. دهه شصتیا این طورین. دهه های بعدی سلیقشون فرق داره.

با اخم گفتم: من دهه هفتادیم. باز کنین.


روتنیوم- دختر جوون و خوشگل خوابید روی یونیت. راستش لمس حالت بالشتکیِ ژل لب واسم طبیعی شده. ولی این بار اون بیلبیلک های طلایی براق و ظریفی که بین موهای قهوه ای دختر بود حواسم رو به خودش جلب کرد. گفتم: چه قشنگن اینا. 

دختر شروع کرد به توضیح و تبلیغ که خوبه و دخترداییم میذاره براتون و دو ماه بیشتر نمی مونه نخواستین ریموو می کنین و بعد همون طور که ساکشن توی دهانش بود، کارت ویزیتش و آخر سر هم آدرس آرایشگاهش رو داد. 

واقعا نمی دونم اسم بیلبیلک طلایی براق با ضخامت مو چی بود؟ خودش هم بلد نبود. ( دوستان منظور لمه موعه!) حس می کنم پشیمون و خسته میشم ازشون. وگرنه قدمی در مسیر داف شدن برمی داشتم.


رودیوم- هی هر بار توبه می کنم که برای بچه ها کار نکنم. باز با درد شدید میان و مجبور میشم اورژانسی اقدام کنم. دندون دائمی پسرک نه ساله رو همراه با اذیت ها و جیغ  و فریادهاش عصب کشی کردم. بدون لحظه ای عصبانی شدن و با واگویه ی درونی اینکه: هوپ! داد نزن سرش، اردلان رو بخاطر بیار.

بعد دندون واسش عصب کشی کردم هلو.

خب طبیعتا روزهای اول بعد از درمان، بیمار درد زیاد داره و باید مسکن مصرف کنه. ولی والدین بچه تشخیص دادن مسکن برای بچه بده و نذاشتن بخوره.

گویا دو روز بعد پدر پسر رفته کلینیک و داد و بیداد که فلان دکتر گفته دندون بچتون عفونت داشته نباید عصب کشی میشده! ( خیلی دوست دارم این مثلا دکتر رو ببینم. حس می کنم همون دکتریه که اون سری هم مرد کرونایی رو به جون من و کلینیک انداخت و بالاخره مرد با ویزیت متخصص قانع شد که عصب کشی من هیچ مشکلی نداشته و دیگه نیومد) 

پذیرش تعریف می کرد هر چقدر دکتر شیفت می گفته طبیعیه درد و اندوش مشکلی نداره، مرد بیشتر داد می زده که میرم شکایت می کنم نظام پزشکی.

اون ها هم دیدن قانع نمیشه که بچه باید مسکن بخوره تا وقتی از درد بیوفته. شماره نظام پزشکی رو روی برگه تقدیمش کردن و گفتن: برو شکایت کن ببینم چی کاسب میشی!

هوپی که بنده باشم انقدر وسواس دارم سرِ درد بیمارهام، که بدون استثناء به تک تک بیمارهام مسکن های مخصوص شرایطشون رو تجویز می کنم. جلسه بعدی که بیمار عصب کشیم رو می بینم، قبل از اینکه خودشون چیزی بگن،  ازشون می پرسم دردشون چطور بوده و واقعا راست میگم که نود درصدشون می گن یا درد نداشتیم یا فقط یه مسکن خوردیم و خوب شدیم.  بیمارهایی مثل بیمار همین خاطره و اینطور همکارهای ناآگاه خستگی رو به تنم باقی می گذارن.


توئیت روز:

( یاد مریض دوستم افتادم جلسه اخر بچه بش گفته خاله کارم تموم شد؟

 گفته اره

_ ینی تموم تموم؟

+اره عزیزم

_ ینی دیگه پیش شما نمیام؟

+نه

_ خیلی خری خاله

و فرار کرده:)))))

*معصومه*)


  • ۴۱۲
۱ ۲ ۳ . . . ۱۲ ۱۳ ۱۴
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan