خانوم کوچیک

  • ۲۰:۲۲

اولین بار توی مراسم باباجون دیدمش. انقدر ملوس و نرم و سفید و بانمک بود که هی یادم می‌رفت الان عزادارم و تمام حواسم رو به خودش جلب کرده بود. حتی وقتی بقیه داشتن پک خوراکی درست می‌کردن تا همون‌طور که توی اعلامیه گفته بودیم به جای مراسم صرف نیازمندان بشه، من با خوشحالی گفتم حواسم به نی‌نیه. شما مشغول باشین. 

ندیدمش دیگه تا همین چهارشنبه‌سوری اخیر؛ که بالاخره فامیل باورشون شده بود که اوضاع آروم‌تره و میشه دور هم جمع بشیم و‌ موقع چیز میز خوردن ماسک‌هامون رو پایین بیاریم. داشتم در مورد دیدنش می‌گفتم.

از در وارد شدیم. خوشگل کوچک لپ گلی من! با لبخندی به پهنای صورت از تک تک افراد فامیل که بار اولی بود می‌دیدشون، استقبال می‌کرد. ستاره اون شب بود. انقدر که همه ذوقش رو داشتن و البته خانوم کوچیک، برای همه جوری لبخند خجالت‌آمیز می‌زد که بی‌اختیار قربون صدقه‌اش می‌رفتن. 

از بعد اون شب اعضای فامیل که از شرایط دوری دو ساله به تنگ اومده بودن، تقریبا هفته‌ای یک بار به بهونه‌ای دور هم جمع می‌شدن و چشم‌های منتظر من فقط دنبال این بود که کی خانوم کوچیک میاد! تا اینکه اون روز توی کباب پارتی توی حیاط، مامانش ازم پرسید: دندونای فک بالاش رو می‌بینین؟ حس می‌کنم داره خراب می‌شه. اصلا اجازه نمی‌ده واسش مسواک بزنیم. 

نیم ساعت بعدی به این گذشت که من انواع و اقسام تکنیک‌ها رو برم تا بذاره دندون‌هاش رو ببینم ولی ناقلا تا می‌گفتیم: دندونات رو ببینیم، لبش رو فشرده می‌کرد و فرار می‌کرد. 

نه تنها موفق نشدم، بلکه تو‌ مهمونی دیشب به طرز دردناکی ازم دوری می‌کرد. نه تنها من، از خواهرم هم. ولی می‌دوید و خودش رو دلبرانه پرت می‌کرد توی بغل مادرجان شکوه! واسمون سوال بود چرا و یادمون رفته بود که خانوم کوچیک ماجرای هفته قبل رو یادشه و خواهرم هم چون شبیه به منه، پاسوز من شده!! 

متاسفانه یا خوشبختانه، بچه عشق اینه که گوشی رو بدن دستش و با نوک انگشت هی از این اپ بره تو اون یکی و آهنگ نانای نای پخش کنه و خودش رو تکون بده و من هم از این حربه استفاده کردم و گوشیم رو به دستش دادم و دقایقی بعد به خودم اومدم و دیدم در حالی که آهنگ عزیزم مهستی رو واسه استادم سند می‌کنه، توی بغلم لم داده. خب من حقیقتا مثل خری که تیتاپ بهش داده باشن ذوق کرده بودم و این وسط هی خواهرم گوشزد می‌کرد که به گوشیت جذب شده نه تو! 

مهمونی تموم شده بود و داشتن خانواده‌ها می‌رفتن که با خواهرم، مخ بچه رو زدیم و قرار شد ببریمش توی ماشین آهنگ بذاریم و بستنی براش بخریم. دست جفتمون رو گرفت و از پله‌ها پایین رفتیم. توی حیاط هم خوش و خندان بود تا اینکه بیرون رفته و در رو بستیم. جیغش بلند شد که: ماااااماااااان! 

درسته دزدیده بودیمش ولی دیگه به ناچار مامانش رو صدا زدیم و چهارتایی رفتیم بستنی فروشی. ساعت یازده بود و شلووووغ. واسش بستنی قیفی گرفتم و خودم آب هویج بستنی. 

لذت‌بخش ترین قسمت ولی اونجا بود که از آب هویج می‌خواست بخوره و به صورت تقریبا غیربهداشتی و با یک نی دیگه شریکی آب هویج رو خوردیم و کل کدورت‌های بینمون رو حل کردیم.



پی‌نوشت: خدایا چرا من انقدر عشق بچه‌ام؟ :-))))

  • ۴۸۳
یاسی ترین

ای جانم 😍😍😍😍 خدایا ♥️☺️😋

 

همیشه به شکل بدجنسانه‌ای دلم میخواد این عشق بچه‌ها بچه‌دار بشن کاخ رویاهاشون خراب بشه 🤣🤣🤣 

 

ولی از شوخی گذشته، بچه خیلی خوبه، بچه‌ی خودت با تمام سختی‌ها از همه دنیا بهتره 😍

می‌دونم خیلی سخی داره و نمی‌دونم با وجود سختی‌هاشم انقدر عشق بچه بمونم یا نه! 

مامانم همیشه میگه که اونم عشق بچه بوده ولی وقتی من به دنیا اومدم دیگه بچه‌های دیگه واسش جذاب نبودن! ولی الکی میگه هنوزم بچه بامزه می‌بینه بیشتر من ذوق میکنه!
شارمین امیریان

سلام.

 

 

مث آرتمیس یهوووو وسط خوشگذرونی داد می‌زنه مامان 😂

 

قشنگ همه کارهاش رو تصویری خوندم 

سلام
وااای دقیقا اونجایی که جیغ زد مامان یاد آرتمیس افتادم که دزدیده بودیش :-))))
جولیک ‌‌‌‌‌

بالاخره دندوناشو دیدی؟ من نگران دندوناشم :))

آره یه جایی داشت فرار می‌کرد، جیغ زد تو همون حین دیدم :-)))))
x

هوووپ جااان ,یکی از گوگول طور ترین پست هات بود :))

 

اون جا که نوشتی اهنگ داشته واسه استادت سند می کرده و بازم خونسرد بودی و خوشحال ,خندم گرفت :))

 

اونجا که غیر بهداشتی بودن رو نشونه اشتی دونستی هم خندم گرفت :دی

جوون میداده برای گاز ! بعدم جا دندون می مونده رو لپش سفید بوده بچه 🎃

عزیزم ^_^
نتم رو آف کردم و دادم دستش. بعد که روشن کردم آنسند کردم سریع :-)))) تازه استوری‌هامم که از قبل لود شده بود میدید و ری اکشن میفرستاد!

خیلی نمک بود اونجا. ظرفش دردار بود. یک بار من نی میزدم توی در بعد یه قلپ میخوردم، میگفت من! میدادم دستش و اجازه میدادم با ازمون خطا سوراخ درب رو پیدا کنه، اخریا سریع پیدا میکرد. بعد یکم میخورد میگفت: تو بخور!
خدایا قلبم میزنه واسش :-)))

من هر بار میبینمش میپرسم ازش که خاله میذاری گازت بگیرم؟ میگه نه!! میگم بچلونمت؟ میگه: نه!!
واران ..

ببین ازش اجازه نگیر همون جور درسته قورتش بده 😅❤

خدا حفظش کنه ❤

 

 

+

سلام 

ولی واقعا یه آن ترسیدم اون آهنگ رفته باشه پیش استادت 😐😅

آخه همچین بلایی عید امسال توسط برادرزاده کوچکم سرم اومد😅

و شانس من این بود اینترنت گوشی کاملاً خاموش بود 😅

البته من برادرزاده ام گوشیم  رو میگرفت و بعد دور از چشم من هم یه فیلم از خودش یا از تو گالری برمیداشت میفرستاد برای همه :))

و بعد از نیمساعت میفهمیدم عه  سوتی داده 😅

 

++

بچه هاش دنیاشون شیرینه و البته نه همه بچه ها ولی اکثریت اینجورین برای همین عاشقشون میشیم :)

 

 

سلام
خب آخه میگن به حریم طفل احترام بذارین و به زور کاری نکنین که دوست نداره.


منم نت رو خاموش کردم و دستش دادم خطری میشد جریان :-))

آره منم اکثر بچه ها رو دوست دارم
ربولی حسن کور

سلام

بچه ها واقعا دوست داشتنی هستند. بخصوص دختربچه های یک تا شش ساله!

امیدوارم دندونهاش مشکل خاصی نداشته بوده باشند! (فعل جدید اختراع کردم!)

سلام
بله درسته، مخصوصا وقتی مثل عسل شما شیرین زبونی کنند.
نه مشکلی نداشت ولی مشخص بود نمیذاره اون قسمت رو مسواک بزنن، دیگه گفتم اجبارا واسش بزنن تا عادت کنه
x

^_^

هوووپ جان میخوام یه کار خبیاثه یادت بدم !!

 

در حالت عادی مسلما بگی خاله گازت بگیره میگه نه !!

 

یه جا که یه چیزی رو خیلی دوست داره _بیشتر  خوراکی و ... و انحصارا دست تو بهش میرسه براش شرط بذار بگو اگه اینو میخوای قبلش باید گازت بگیرم ! این جمله رو باید خیلی خونسرد و بی تفاوت بگی و احساس نکنه قدرت دستشه وگرنه جواب نمیده :دی

بعد اگر خودش پذیرفت که فبها 

نشد ، بالاخره یه تجربه بهت اضافه شده و بچه هم یه جمله براش آشناتر شده و در آینده احتمال موفقیتت بیشتر میشه :دی

 

 

:-))))))))

آخه دلم نمیاد :-))))
میدونی کارم با چلوندن هم راه میوفته. ولی گاز گرفتن یه لذت دیگه داره
راضیه

سلاااام 

اول که عرض کردم من هممممممه ی اون همه پست رو خوندم خب =)))

دوم که بچه ها خیلیییی نازن خیلیییییی البته نه وقتی که داری از شدت ذوق یه بلایی سرشون میاری و یهو جیغ ویغ میکنن مامان 😒ساکت بشین بچه یه گاز کوچولوعه دیگه😒

سلاااام
خسته نباشی راضیه ی وبلاگ شباهنگ :-)

من از طرفی دلم قیلی ویلی میره که گازشون بگیرم از طرف دیگه واقعا دلم نمیاد 🥺
سین

ای جان دلم 😍

منم عاشق بچه‌های بامزه‌م (وای واقعا عاشق همممه بچه‌ها نیستم 😁)

ولی! اصلاااا تصورش رو نمیتونم بکنم که خودم مامان بشم، این رو بذار کنار اینکه ۱۰ساله ازدواج کردم!  هرجا بچه میبینیم من و همسرم کلی ذوق میکنیم و باهاشون بازی میکنیم، اما وقتی برمیگردیم خونه کلی خوشحالیم که تموم شد :)) 

(اینم بگم که هرکس ما رو می بینه دلش میسوزه فکر میکنه آخی اینا لابد بچه‌دار نمیشن :D)

خلاصه که ممکنه همیشه عاشق بچه‌ها بمونی، اما معلوم نیست وقتی در شرایطش قرار گرفتی خودت هم بخوای مامان باشی یا نه!

من همشون رو دوست دارما ولی دلم واسه همشون غش نمیره. ولی وای به اون روزی که دلم واسه یه بچه ضعف بره.
میفهمم چی میگی. اتفاقا دوستای خودمم همینطورن. مجرد بودن عشق بچه بودن الان که چند ساله ازدواج کردن، اصلا نمیخوان بچه.

بیست و دو

خانوم کوچیک چندوقتش بود هوپ؟

ببین میگن یه دلیل اینکه بچه ها زودتر از موعد دندوناشون خراب میشه بخاطر قطره آهن ایرانیه. 

منم بچه های فک و فامیل و حتی کوچه خیابونم خیلی دوست داشتم ولی از وقتی بچه خودم اومده فقط اونو دوست دارم و مثل سابق بگیرمشونو بچلونمشونو قربون صدقشون برم دیگه نمیتونم ناخودآگاه‌ . دوسشون دارما ولی مثل سابق نیست دیگه انگار...

دو سال و دو ماه 🥺

نه عزیزم، قطره آهن ایرانی شاید سیاه بکنه ولی پوسیده نمیکنه. 

دقیقا حرف مامان منو میزنی ^_^
آتنه
بهم ثابت شد عشقت واقعیه هوپ،تو یک لیوان با نی با بچه زیر هشت سال نوشیدنی خوردن عشق واقعی میخواد،گوگولی های نازنازی یه قورت میکشن بالا،تو قورت برمیگردونن(از طرف یک زخم خورده)#_#
اشکال نداره که دهنشون بوی گل میده اصن ^_*
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan