دختَر یعنی دل بَر

  • ۰۰:۱۶

نشسته بودم و با گوشیم کار می کردم که صدام کرد: خانم دکتر یه لحظه بیاین! بیمار نمی ذاره واسش بی حسی بزنم. 

دختر کوچولوی ناز و تپلی روی یونیت سیار خوابیده بود. من رو که دید گفت: سلام خانم دکتر و ادامه ی گریه هاش رو از سر گرفت. تابوره رو کشیدم سمت چپ و نشستم. به پسر سال پایینی گفتم: کدوم دندونشه؟ 

-ای (E) بالا سمت چپ. 

دخترک لب هاش رو به هم فشار می داد و اجازه نمی داد که نگاه کنم. به نظرم فرصت کافی برای گریه کردن بهش داده بودم. یکم ادای گریه درآوردم: اههه... نوموخوام! عهههههه اههه اههه! 

دختر ساکت شد و با تعجب بهم نگاه کرد. گفتم: چیه؟ تو گریه کنی اشکال نداره. من گریه کنم عجیبه؟ 

خندید. قدم اول. 

-منو می شناسی؟

-بله خانوم دکتر! اومدین مدرسمون.

به برگه ای که پسر پر کرده بود، نگاه کردم. اسمش یکتا بود: یکتا! تو که اون روز به حرف های من گوش دادی، من گفتم زیبایی یک دختر به چیه؟

یکم فکر کرد و گفت: به لبخندش!

-زیبایی لبخند به چیه؟

-به دندونای سفید و خوشگل!

ماسک رو روی دهانم کشیدم -خب دختر خوب پس دهانت رو باز کن تا خاله ببینه دندونت رو... آهااان... بازِ بزرگ... 

 ژل بی حسی رو به لثه اش زدم: اگه گفتی چه طعمیه؟

با شَک گفت: توت فرنگی؟!

از بالای سرش سرنگ بی حسی آماده ی تزریق رو از پسر گرفتم. با دست دیگه ام چشم هاش رو پوشوندم: نور توی چشمهای خوشگلته. بذار ببینم... وای زنبوره رو... 

سریع تزریق کردم. یکم سوزن رو احساس کرد و دوباره زد زیر گریه. 

-سیس! صدا نشنوم! تا سه می شمارم ساکت میشی. یک... دو... سه.

ساکت شد. مرسی جذبه! به پسر اشاره کردم: سریع کار کنین واسش آقای دکتر.


+ توی مدرسه سر کلاس دومی ها، وقتی برای جلب توجه این فسقلی ها به حرف هام، داشتم در مورد خوشگلی های یک دختر سوال می پرسیدم و اکثرا به چشم و مو اشاره می کردن و من می گفتم نه و لبخند زیبا اصله! یکی از دخترهای حاضرجوابشون گفت: اجازه خانوم! مثل شما؟!

خنده ام گرفت. گفتم بشین شیطون! 

دقایقی بعد نشسته بودم و دندون هاشون رو معاینه می کردم و بِهوَرزم سریع نیازهای درمانیشون رو یادداشت می کرد. چند نفرشون اومدن جلو. یکیشون سمت صورتم خم شد. با تعجب نگاه کردم بهش. خیره شد بهم. بعد توی گوش نفر بغلیش پچ پچ کرد: چشماش...

خنده ام رو قایم کردم و تشر زدم: شنیدم چی گفتین! بشینین. دهه!

زدن زیر خنده و به زور سر جاشون نشستن. پدر صلواتی ها! 

  • ۶۰۱

شب که شد...

  • ۱۶:۱۰

سه دختر، با هم در یک پانسیون باشند. شب برسد به نیمه شب و هنوز گپ بزنند و تمامی نداشته باشد حرف هایشان.

از خاطرات دانشگاه و خانواده هایشان نقب بزنند به خواستگارها و عشق هایشان و غیره...

پناه می برم به خدا از شر زبانی که می تواند رازها را برملا کند.

 پناه بر او...


* عنوان از حمید هیراد

  • ۳۵۴

همگی قول می دهیم که باغبان خوبی باشیم+ الحاقیه

  • ۱۴:۴۵

١- "خانم دکتر قول می دم از این به بعد مسواک بزنم. یعنی ما تُرک ها سَرِمون بره، قولمون نمیره. ١٥ سال پیش به یکی قول دادم سیگار نکشم، دیگه نکشیدم. الان در این لحظه به شما قول میدم که تمام دندون هام رو درست کنم و مسواک بزنم. قول مردونه! "

در حالیکه خنده ام گرفته، به مرد درشت هیکلِ زیر دستم میگم: باز کنین دهانتون رو... آهان... از بینی نفس بکشین... خوبه!


الحاقیه! : امروز دوباره اومده بود. بهش میگم آقای لام به قولتون عمل کردین از دیروز تا حالا؟ میگه: بله خانم دکتر. البته مسواک نداشتم خودم. مسواک خانومم رو برداشتم زدم. الان دندونام تمیزه تمیزه! 

دیده بودم توی زن و شوهرها: بشقاب مشترک، لیوان مشترک و این طور رمانتیک بازیا، ولی آخه مسواک مشترک؟!!

ما هیچ... ما نگاه...


٢- ببینین عِجقول های من! در مورد وضعیت سبیل های آقایونی که میان دندونپزشکی قبلا صحبت کردم واستون که سبیل دسته کتری میذارن و باید با چنگال کنار بزنم انبوه سبیل هاشون رو تا بتونم کار بکنم. این بار میخوام در مورد سبیل های خانم ها صحبت کنم. بله درست شنیدین! سبیل خانم ها. عزیزانم! آیا می دانستید وقتی دندانپزشکتان نور یونیت را بر روی دهان مبارکتان می افکند، تک تک سبیل های درآمده تان برق می زند و از طرفی به شدت حواس دندانپزشکتان را پرت می کند که آیا چه شده که این جنگل انبوه ایجاد شده؟!


نتایج اخلاقی این پُست: 

١- به قول خود وفادار باشیم. مَرده و قولش!

٢- سبیل های خود را آنکارد کنیم. برادران! این انبوه سبیل و ریش و ضمائمش، به چه کارتان می آید؟! 

٣- قبل از دندانپزشکی به سوسن بندانداز، مراجعه نُماییم.

٤- دکتر هوپ! شما که لالایی بلدی، چرا خوابت نمی بره؟ آخرین بار کی وقت کردی به هرَس ابروهای حاصل خیزت بپردازی؟! ها؟ چرا هیچی نمی گی؟ کار درمانگاه هست، کار خونه هست، وقت نمی کنی؟ 

اوف بر تو باد!



  • ۶۰۶

تو اومدی با حضورت، که زندگیم رو بیشتر اسیر غم کنی...

  • ۱۲:۱۷

اگه یک روز مخترع عینک آفتابی رو پیدا کنم، میرم جلو و دست هاش رو می بوسم؛ نه به خاطر اینکه محافظی برای چشم ها در برابر آفتاب ایجاد کرده، نه! بلکه واسه ی اینکه با این اختراعش، باعث شد امروز  بدون اینکه مامانم رو بترسونم از چشم های مُتورمم، سریع وارد اتاقم بشم.

این نیز بگذرد، قوی باش هوپ جانم...


* ترس از سامان جلیلی

  • ۳۱۱

هنوز از صدای بلندِ ترکیدن کُمپرسور یونیت، قلبم تاپ تاپ میزنه!

  • ۱۱:۳۱

همخونه ام، که یک پزشکه، قفل در ورودی رو باز کرد و از همون دمِ در بلند و پشت سر هم  گفت: هــوپ! هوپ! بیداری؟ بریم؟!

من؟ آماده بودم؟ حاشا و کلّا! توی اتاقم، خواااب بودم. با ترس بیدار شدم و سیخ نشستم. اومدم بگم چه عجب زود اومدی بریم، که چشمم به ساعت افتاد. ٧:٥١ !! من ساعت ٨ باید انگشت میزدم توی مرکز! برای بار  n اُم به جای اِی اِم( a.m)، با ساعت پی ام (p.m) هشدارم رو تنظیم کرده بودم مثل اینکه! یعنی اگر کسی بیدارم نمی کرد تا ساعت هفت شب خواب بودم!  [ تپانچه اش را برداشته و در دهان خود می گذارد] 

اونایی که من رو از نزدیک می شناسن، می دونن که صبح ها تا بیاد مُخم لود بشه و صبحانه بخورم و آماده بشم، حداقل یک ساعت طول می کشه. بعد تصور کنین چقدر واسم سخت بود که سریع مسواک بزنم، لباسم رو عوض کنم، لقمه بگیرم و ساعت هشت و پنج دقیقه آماده دم در باشم و به دوست پزشکم که کفش هاش رو واکس می زد، بگم: چقدر معطل میکنی، خجالت بکش! ( پررو هم اصلا نیستم!)

خدایی نمی خوام غر بزنم ولی بخاطر خراب بودن یونیت مرکز شهر ١ و این که نمیشه ترمیم انجام داد باهاش، کت و کول نمونده واسم از بس دندون کشیدم. به طوری که انقدر دستم خسته میشه که حال تایپ ندارم اکثرا و توی چت ها وویس میدم! ( البته که سعادتی نصیب بقیه میشه با شنیدن صدای من ولی خب! :دی ) کاش می شد پست ها رو هم صوتی منتشر کرد. :-/

  • ۸۳۲

پروانه شدن خوبه، از پیله بزن بیرون...

  • ۱۸:۴۳

نشسته ام پشت میز سبز رنگم که خیلی خوشگل با یونیت و پرده ها هماهنگه و رَوِش کار اتوکِلاو ( دستگاهی که وسایل رو استریل می کنه) رو از توی دفترچه اش می خونم. در اتاقم رو بستم؛ ولی حواسم هست که نترسم چون به ندرت پیش میاد بیماری در بزنه و اکثرا یهویی می پرن داخل! صدای آشنا و خش دار مَردی از بیرون میاد. یکم فکر می کنم. کیه صاحب این صدا؟ از جا می پرم! مقنعه ام رو مرتب می کنم. در رو باز می کنم و میرم بیرون. ولی خبری از رئیس دانشکده و هیئت همراهش نیست. پس صدای کی بود؟! آقای میم سینی چایی به دست جلوم می ایسته و میگه: چایی نمی خواین خانم دکتر؟! خندم می گیره. صدای آقای میم بوده نه رئیس دانشکده مون. آخه اون میاد اینجا چیکار؟

اوایل کاره و مردم هنوز نمی دونن مرکز دندونپزشک داره. تا وقتی که برم توی مدرسه ها و بچه ها رو که گروه هدف ما هستن، معاینه کنم و نوبت بدم بهشون، احتمالا زمان های زیادی سرم خلوته! اولین روزی که وارد اتاق دندونپزشک شدم، از کثیفی و به هم ریختگیش جا خوردم. مونیکای درونم ( شخصیت سریال فرندز) فعال شد. با کمک همین آقای میم که پی بردم خیلی تنبله و باید هزار بار بهش بگم تا یه کاری رو انجام بده، تمام کشوها رو ریختم بیرون و مرتب کردم. کلی کمبود وسایل داشتیم که سفارش دادم تا بیارن. سخته که دستیار ندارم و فقط یه تمیزکار( اونم از زیر کار در رو!) بهم دادن. ولی درستش می کنم. به قول دوستم ما آدمای اردوی جهادی هستیم! شرایط اینجا که بدتر نیست.

بعد ها متوجه شدم که آقای رئیس اهل همین جاست. پس عجیب نبوده که انقدر صدا و لحن صدای آقای میم به آقای رئیس شبیهه. :دی


* پیله از سیاوش قمیشی

+ بشینین برنامه قرعه کشی جام جهانی رو ببینین، پایه ی خنده است حرف های عادل فردوسی پور! 


  • ۴۸۳

بازم خداروشکر که الحمدالله، وگرنه والا به خدا!

  • ۱۳:۵۰

+ یعنی فقط دختری به اسم هوپ، می تونه خسته و کوفته و از  شهر محل کارش نرسیده با خواهرش بره بازار با هدف خرید مانتوی مشکی بلند که در محل طرحش توی چشم نباشه بین اون همه زن مذهبی چادری که به طور کامل صورتشون رو با چادر می پوشونن، ولی وقتی تقریبا بیهوش و آش و لاش می رسه خونه، توی پاکت خریدش مانتوی سِدری فوق بلند چشمک بزنه!


++ ساکنین کلان شهرها! انقدر غر نزین که شهرتون شلوغ و آلوده است، برین خدا رو شکر کنین. جایی که من رو فرستادن نه تنها چراغ راهنما نداره بلکه از یک تا چهار بعد از ظهر و از غروب تا طلوع آفتاب، پرنده توی شهر پر نمی زنه! یعنی ساعت ٦ بعدازظهر بری وسط خیابون وایسی بعد از یک ربع، شاااید یک ماشین از کنارت رد بشه و با افسوس واست سر تکون بده!


+++  فکرشو بکن کلی صبر کنی که بعد از اون مُهر دل خوش کُنک اینترنی که فقط به درد غذا گرفتن از بیمارستان می خورد ولاغیر، مهر اصلیت رو بگیری تا تَق بزنی توی نسخه های مردم، بعد تا آماده میشه می بینی که نقطه های هوپ اصلا معلوم نیست و توی ذوقت بخوره! فرستادم از اول بسازن.


++++ آهان من یک چیزی با خداجانم بگم ولی شما گوش هاتون رو بگیرین: خداجونم؟! عزیزززم! درسته من گفتم از سبیل خوشم میاد ولی دلیل نمیشه هر چی بیمار میاد واسم، مردهای گنده ی سبیل راننده کامیونی با بوی فوق سیگاری باشن ها! جانم خدا؟ شما خدایی و من بنده ات و باید هر کاری می کنی بگم چشم؟ چشم...

  • ۶۹۵
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan