هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (١٤)

  • ۲۲:۲۴

١- دخترک هفت ساله رو به توصیه ی همکارم که بیمار اطفال قبول نمی کنه، روی یونیت خوابوندم تا دندونش رو پالپوتومی کنم. پدر و مادرش بالای سرش ایستادن. چهره ی مرد برام آشنا بود: شما دکتر فلانی نیستین؟

 - بله خودم هستم.

-من قبلا مریضتون بودم توی کلینیک کاردرمانی برای زانوم

دکتر لبخند زد. ولی دختر کوچولوی لوسش بیچاره ام کرد تا اجازه داد واسش کار کنم!


٢- حقیقتا خودم به شخصه هنوز جرئت ندارم طراحی لبخند انجام بدم. شده دو تا سه دندون قدامی رو کامپوزیت ونیر کنم تا با دندون های دیگه هماهنگ بشن، ولی اینکه شروع کنم مثل خیلی از همکارهام فقط کار زیبایی انجام بدم و اکثرا گند! بزنم توی لبخند بیمار ( و باز هم اکثرا به خواست خود بیمار!)، ازم واقعا برنمیاد. نمونه اش دندون های پذیرش بود که  یکی از دکترها دندون های قدامیش رو ونیر کرد ، وقتی کارش تموم شد بهم نشون داد و گفت: چطوره خانم دکتر؟ 

در حالی که به دندون های درشت شده و زیادی سفیدش که تماما لبه هاش زاویه نود درجه داشت نگاه می کردم، گفتم: مبارکت باشه!

چی می گفتم بهش؟


٣- دختر هم سن و سال خودم بود. دو تا دندون لترالش (پسین!) رو ترمیم کردم. در مدت زمانی که منتظر بودم بی حسی اش اثر کنه تا دندون عقل پوسیده اش رو بکشم، شروع کردیم به صحبت و لا به لای حرف هاش گفت: خوش به حال مادرت که دخترش دندونپزشکه!


٤- وقتی دندون عقل مریضِ بالایی رو کشیدم و لازم به ذکره که توی کلینیک ها معمولا فقط یه دکتر رو توی یه روز مخصوص می ذارن برای کشیدن دندون ها و بقیه دندونپزشک ها زیر بار کشیدن نمیرن، خلاصه که پذیرش ذوق کرد و بدو بدو اومد: یه آقایی یه دندونی دارن که عصب کشیه ولی میخواد بکشه، می کشین شما؟

-نه من دندون قابل نگهداری رو به هیچ وجه نمی کشم.

رفت و اومد دوباره: مرده قبول نمیکنه بره میگه خودم باید با خانم دکتر حرف بزنم.

مرد اومد. قد بلند. چهارشونه و با چهره ی پشمالو و موهای از ته زده شده. حقیقتا باید می ترسیدم از چنین هیبتی ولی زیر بار نرفتم و براش توضیح دادم حیف دندونته، دارو نوشتم که دردش بخوابه و گفتم بیاد پیش فلان دکتر که همه دندون ها رو می کشه. رفت و هفته ی بعد اومد و خواست همون دندون کذایی رو براش عصب کشی کنم. دندون سه کاناله بود. گفتم فقط کار اندوت رو انجام میدم، ترمیمش رو جلسه بعد بیا. اصرار پشت اصرار که تموم کن کارش رو مرخصی ندارم. قبول کردم. موقع بی حسی ازش پرسیدم: بیماری خاصی نداری؟ دارویی استفاده نمی کنی؟ اول سر بالا داد و گفت: نه ولی بعدش گفت: مشروب می خوردم، طوری که نیس؟ 

-نه طوری نیس.

وقتی مرخصش کردم. نرسم گفت: واسه ده روز دیگه که بهش مرخصی بدن، دوباره نوبت گرفت.

-مرخصی از کجا؟

-زندان دیگه. وقتی گفت مشروب می خوره و مرخصی نداره، پرس و جو کردم و فهمیدم از زندان میاد.

-آهان!


٥- به اندازه ی چهل تا پست طویله ی شباهنگ (نمیتونم با اسم جدید صداش کنم، سختمه! من هنوز تی رکس رو نفس نقره ای صدا میکنم!) می تونم در مورد اندو یا همون عصب کِشی، کُشی یا درست ترش تمیزکردن کانال دندون، غر بزنم. خدای من در همون لحظه ای که دیگه میگم ماهر شدم توش دندونی میاد که پدرم رو درمیاره تا کانال هاش پیدا بشه. مورد داشتیم دندون شش پایین که حتما حداقل سه کانال رو داره. یه کانال توی ریشه مزیال ( نزدیک به خط وسط دندون ها!) پیدا کردم، یکی توی ریشه دیستال ( دورتر نسبت به خط وسط) . بعد این دندون حتما حداقل دو تا کانال مزیالی رو داره. نبود. در حین گشتن یک کانال دیگه توی ریشه دیستال پیدا کردم. ولی باز کانال مزیولینگوال نبود! دیگه داشتم خودم رو شرحه شرحه می کردم که به آقای دکتر باتجربمون گفتم اومد پیدا کرد کانال کذایی رو. حالا کانال پیدا شد، تمیز کردن ریشه ها رو که می تونه باادب باشه و صاف ولی میتونه کِرو( انحنا) داشته باشه و باز اینجا بیچاره ات کنه. که این مرحله برای من راحت تر از مرحله قبل و بعدی که ابچوره (پر کردن ریشه دندون) است. یعنی خداااای من اولین گوتا رو گذاشتی، دومی اسپیریدر میره گوتا نمیره! و تو خودت رو می کشی تا تموم بشه این مرحله. بعد اون لحظه ای که کار مریض تموم میشه و میره تا عکس نهایی رو بگیره، 

فقط زیر لب یا خدا یا خدا میگی. عکس میاد و خیالت راحت میشه ولی باز میگی باید بهتر بشم! و تازه اونجاست که می فهمی کمر و گردنت به شدت درد میکنه و انگشتات خم نمیشن.

درسته حتی اندازه ی ده روز از روزهای شلوغ طرحیم توی این چند ماه مریض نداشتم، ولی واقعا استرس کاریم چند برابر شده. هی به خودم انرژی میدم میگم اوایل طرحت هم اذیت بودی، یکم تحمل کن، عادت می کنی. تو می تونی و ... .


٦- مرد خوابید زیر دست خانم دکتر یونیت بغلی و حین نشون دادن دندونش گفت: خانم دکتر یه جوری درست کنین که عمری باشه!

خانم دکتر جوابی داد که خیلی حال کردم و از این به بعد حتما استفاده می کنم! : چند سالتونه؟

-٣٢

-شما این دندون به این محکمی رو ٣٢ سال نتونستی نگه داری، چطوری من تا آخر عمرت تضمین کنم درمان من می مونه؟


٧- پسربچه ده ساله رو با شکایت از اینکه دندون شیریش آبسه کرده آوردن و چشای من افتاد به دندون سانترالش (پیشین) که لبه اش به صورت اوریب شکسته بود و به شدت توی ذوق می زد. مورد داشتیم با دوستم رفتیم مغازه واسه خرید شلوار لی، فروشنده دندونش شکسته بود، انقدر روی اعصابم بود که وقتی دوستم توی اتاق پرو بود رفتم بیرون مغازه ایستادم تا نگاهم به فروشنده نیوفته

این شد که به مادر بچه گفتم دندون شیریش رو که می کشم ولی دندون جلوییش چی شده؟  ماجرای زمین خوردن بچه رو تعریف کرد. راضیش کردم که دندونش رو ترمیم کنم. بچه ها معمولا تحمل کار زیبایی رو ندارن و زود خسته میشن. مرتب بهش می گفتم: یکم دیگه تحمل کن پسر خوب! عوضش دیگه راحت می خندی. مادرش گفت: بچم تا دو هفته با ماسک می رفت بیرون خجالت می کشید! الان دندونش مثل اولش شد

-مثل اولش شد ولی حواست باشه پسر خوب که مثل دندون خودت نیست ها، چیز میز سفت باهاش گاز نگیر، خب؟


٨- راستش نه دیگه من اون دکترِ با اعصاب فولادین طرحم که بچه زیر دستم نعره بزنه و من کار خودم رو بکنم و نه بچه های اینجا به اندازه ی بچه های شهر طرحم قابلیت کنترل رو دارن! الان دو تا بچه ی ٤-٥ ساله دارم که دو جلسه است فقط اومدن واسه آموزش و آشنایی با محیط دندونپزشکی و نذاشتن دست به دندونشون بذارم و این خط این نشون ده جلسه دیگه هم بیان، باز نمی ذارن! ولی من دیگه حاضر نیستم به زور واسه اطفال کار کنم و باعث بشم تا آخر عمرشون از دندونپزشکی بترسن

  • ۴۴۳

هوم سوییت هوم؟

  • ۱۲:۴۱

حتی با وجود بهترین و همراه ترین خانواده هم، از یک سنی به بعد باید خونه ی خودت رو داشته باشی. خونه ات رو اونطوری که دوست داری تزئین کنی، خرید کنی براش، آشپزی کنی، تمیزش کنی، مهمونی بگیری و هر کسی رو تمایل داشتی دعوت کنی، با همسایه هات مراوده کنی، اونطور که دوست داری زمانت رو توش بگذرونی، هر لباس راحتی که دلت خواست بپوشی، حتی به جای خرج کردن های الکی نگران اجاره خونه ات باشی و خرد خرد پول جمع کنی برای رهایی از مستاجر بودن و ... .

یکی از اصلی ترین دلایلی که آدم ها به ازدواج تمایل دارن، همین حس استقلالیه که با تشکیل خانواده و نقل مکان به خونه کوچیک خودت پیدا می کنی. ولی مگه استقلال کامل فقط از راه ازدواج میسره؟ یعنی نمیشه دختر یا پسر مجرد که دستش رفته توی جیب خودش، از خانواده اش جدا بشه و برای خودش تنها و توی شهر خودش خونه اجاره کنه و چند روز یک بار به خانوادش سر بزنه؟

این روزهای بعد از طرح و نیمچه استقلالی که در شهر طرحی تجربه کردم همش توی فکرم. با اینکه هنوز توی کلینیک هایی که میرم جا نیوفتادم و به اصطلاح مریض گیر نشدم و درآمدم حتی از شهر طرحیم کمتره و عملا از جیب دارم خرج می کنم و دخل و خرجم چندان به هم نمی خونن، ولی خیلی به فکر مستقل شدن هستم. همش به خودم میگم گیریم که تو اصلا هیچ وقت اون فرد موردنظرت رو که قانعت کنه ادامه زندگیت رو باهاش بگذرونی، پیدا نکردی و توی طالع تو ازدواج وجود نداشت، اون وقت میخوای تا چند سالگیت توی خونه پدریت زندگی کنی؟ 

به خانواده هم چند باری گفتم که تا دو سه سال دیگه که یه سرمایه ای جمع کنم، خونه ی خودم رو اجاره می کنم و مستقل میشم ولی حس می کنم جدی نگرفتن و هیچ وقت نمی تونن بپذیرن که دختر مجردشون توی شهر خودشون خونه مجردی بگیره و ندونن شب کی خونه میاد و کی میره و اینطور داستان ها. البته بنده خداها کاری بهم ندارن ولی خب می بینم که نسبت بهم هنوز احساس مسئولیت دارن و نگران عرف جامعه هستن

آدم از آینده ی خودش خبر نداره ولی می تونه براش برنامه ریزی و هدف گذاری داشته باشه، نه؟

  • ۶۲۴

تغییرات جدید بیان :-/

  • ۱۰:۲۹

سوال اینه فقط منم که انقدر با تغییرات جدید بیان مشکل دارم یا شما هم مثل من هستین؟ 

من با گوشی پست و کامنت می ذارم. از دردسر پست گذاشتن که بگذریم، به سختی می تونم برای کسی نظر بنویسم. باید نظرم رو توی نوت بنویسم و بعد کپی کنم که باعث میشه اکثرا بی خیالش بشم!

توی پست آخر وبلاگ بیان سوال پرسیدم که قرار نیست این دردسرها حل شه؟ اصلا کسی سین نکرده! :-/


+ کسانی که مشکل من رو دارین، برای دونستن راه حلش کامنت گندم و من... رو بخونین. 

  • ۳۸۰

فکر کردی تمام مشکلتو تو یه آغوش گرم حل کردی...

  • ۲۳:۱۹

اگر بخواهی به هر چیزی که به تو گفته می شود واکنش عاطفی نشان بدهی؛ به رنج بردن ادامه خواهی داد.

قدرت حقیقی در عقب رفتن و مشاهده گر بودن است.

قدرت در خودداری است.

اگر اجازه بدهی کلمات دیگران تو را کنترل کند، هر چیز دیگر هم تو را زیر سلطه خواهد گرفت.

نفس بکش

و 

بگذار بگذرد...

 

* از پیج دکتر سوده جباری

** عنوان منزوی از رستاک حلاج

  • ۱۹۶

میگن صد سال اولش سخته فقط!

  • ۱۳:۴۴

از صبح تا حالا این مصرع توی ذهنم پشت سر هم تکرار میشه: 

دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده*

دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده

دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده

دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده

 

این تفکر که اگه ما خوب باشیم و خوبی کنیم، دنیا بر وفق مراد ما می چرخه و همه قدرمون رو می دونن؛ اگه نگم هیچ وقت باید بگم خیلی وقت ها درست نیست. این دنیای بی وفا اونقدر که با شیادهاست با بقیه نیست!

درسته خدا عادله ولی به عینه بهم ثابت شده که برخلاف ما صبوره؛ خیلی خیلی صبوره... طوری که باعث میشه ما به عدالتش شک کنیم...

خدایا حکمتت رو شکر، صبورترم کن. خب؟

 

*حافظ

 

  • ۴۷۷

چهارصد

  • ۱۶:۲۸

از اتاق فرمان اشاره می کنن که ٤٠٠ تایی شدی! 

مبارکم باشه :-)

  • ۱۴۶

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (١٣)

  • ۲۰:۰۷

I) پیرزن با داماد و عروسش وارد شد. از لباس محلی که پوشیده بود و همین طور لهجه اش متوجه شدم که مال دیارهای اطرافه. گویا اباتمنتِ ایمپلنتش افتاده بود و چون دسترسی به دکترش نداشت و بعد از چند ماه اومده بود، روی فیکسچرش کامل با بافت پوشیده شده بود، از طرفی فک بالاش دنچر کامل بود و زخم شده بود. حالا من هر چقدر با زبون ساده توضیح می دادم که فک پایینت رو خود دکترت باید واست درست کنه من دست نمی زنم و فک بالات رو هم باید این کارو بکنی، اون کارو بکنی، فلان دهان شویه رو استفاده بکنی؛ گوش نمی داد، کلافه بود. به عروسش گفتم: فارسی متوجه میشن؟ 

-بله ولی چون فکر میکنن شما متوجه منظورشون نمیشین بی قراری میکنن

آخر زنگ زدن به جراحی که واسشون ایمپلنت گذاشته بود و قرار شد فرداش اورژانسی بیاد واسه ی پیرزن کارش رو انجام بده. من هم ده باری روند درمانی فک بالا و پایین رو آروم و شمرده توضیح داده بودم که فکر می کنم بالاخره پذیرفت و راضی شد و رفت!


II) دهان مرد میان سال که به نظر بازنشسته آموزش پرورش بود، رو معاینه کردم و طرح درمان تک تک دندونهای مشکل دارش رو توضیح دادم. بعد جرم گیری کردم. یه ریشه کوچیک مونده بود براش کشیدم و گفتم تموم شد می تونین برین

خوابیده بود روی یونیت و پا نمیشد

-بله؟

-راستش من یه کامنتی در مورد فلان دندونم ازتون میخواستم.

یه لحظه یاد وبلاگ نویسی افتادم!

 -بفرمایین.

-اون دندونم بود که گفتین فلانه ها، اگه بهمانش کنم بهتر نمیشه؟

...

از اول شروع به گفتن کردم. دو سه باری هم با حوصله برای این مرد، توضیح دادم. دهانم کف کرده بود که راضی شد و رفت


III) زن رو روی یونیت خوابونده بودم و داشتم به عکسش نگاه می کردم تا شکل کانال دندونش رو دقیق متوجه بشم که مردی مو سپید اومد بالای سرمون و بعد از کلی خوش و بش و خسته نباشید گفت: حواستون به عزیزِ من باشه ها

خنده ام گرفت: چشم

به زن گفتم: حاج آقا خیلی حواسشون بهتونه

جلسه بعد هم همین حرف ها رو اومد زد و رفت توی اتاق انتظار. البته با وجود اینکه حواسم خیلی بهش بود، یکی از کانال ها یکم اُوِر کار شد که اعصابم رو تا آخر شب بهم ریخت. بازم از استرس ها و اعصاب خردیهای اندو براتون میگم. :-/


IV) یک سری از افراد هستن (حتی لا به لای شماها که اینجا رو میخونین) که برای چندین سال دندون هاشون رو ول می کنن به امون خدا و نادیده شون می گیرن. بعد یک روز می زنه به سرشون و میرن دندونپزشکی و میگن می خوام همه دندونام درست بشه. پسرِ جوون از جمله این افراد بود که وقتی دهانش رو زیر دست دکتر کناری باز کرد، می شنیدم که دکتر تک تک دندون هاش رو با تعجب معاینه می کنه و طرح درمان پیشنهاد میده. حتی یک بار اومد و دو تا از دندون هاش رو هم من ترمیم کردم. رفت و نیم ساعت بعد زنگ زد که ترمیمم ریخته. با تعجب که امکان نداره گفتیم سریع بیا درستش کنیم. معاینه کردم دیدم دندونی که نیم ساعت پیش بهش گفتم باید بکشی رو میگه ریخته! واقعا لزوم پر کردن پرونده برای همچین وقتاییه تا نشون بدی کدوم دندون رو دست زدی، کدوم رو نه.


V) یکی دو بار اومدم غر بزنم که این دکتر جدیدی که جای من رفته شهر طرحی دیوانه ام کرده با سوال های زیادش، بعد هی زدم توی سر خودم تو هم الان که توی کلینیک کار میکنی از دکتر فلانی خیلی سوال می پرسی، بعد ساکت میشم دیگه غر نمیزنمراستی گفته بودم یه پیرمرده رفته بوده پیش خانوم نون و اصرار که روز آخر خانم دکتر با چشم گریون رفت، اون اینجا رو خیلی دوست داشت. من شوهر خوب واسش سراغ دارم که بیاد موندگار بشه اینجا و مطب بزنه؟!


VI) مرد اصرار داشت که دندون های قدامیش روکش یا کامپوزیت ونیر بشه. بهش گفتم با توجه به اینکه دندون های بالا و پایینت نوک به نوک و خیلی نامرتبن، فقط ارتودنسی و حتی ممکنه ارتوسرجری مشکلش رو حل کنه. حس کردم قانع نشده. به خانم دکتر کناری ام که هم سن مادرجان شکوه و خیلی باتجربس ارجاعش دادم. با تردید نگاهم کرد: شما دانشجویی؟

-نه فارغ التحصیل شدم.

-یعنی الان برای کارورزیت اینجا کار میکنی؟

-نه آقای محترم من چند ساله درسم تموم شده.

-آهان!


VII) زن میان سال با درد شدید آخرای ساعت کاری اومد که از دیشب تا حالا از درد خوابم نبرده. به عکس دندون عقل پوسیده اش نگاه کردم و گفتم باید بخوابی بکشم برات. دستیار ازون ور گفت: نه فردا بیاین آقای دکتر فلانی بکشن. جراحمون هستن

-خانم فلانی می تونم بکشم کاری نداره.

خوابید و سریع واسش کشیدم و دندون رو توی دستم گرفتم: ببین کامل خارج شد.

دستیار اومد جلو و با تعجب گفت: درومد؟

-بله عمده کارم توی شهر طرحی کشیدن بود مثل اینکه!


VIII) کار کردن توی شهر خودت این مسئله رو داره که وقتی فامیلت رو می پرسن، اکثر اوقات میگن: شما با فلانی که توی بهمان خیابونه نسبتی داری؟ 

پیرمرد تا جواب بله ام رو شنید، خوشحال شد: پس باید فلانی رو هم بشناسی.

-نه والا!

-اقای بهمانی چی؟

-فکر نمیکنم شاید مادربزرگم بشناسن.

-پس مادربزرگتون حتما بابای من رو میشناسن. رفت و امد داشتن.

-احتمالا.

+خانم دکتر عکسشون اومد

خداروشکر که عکس اومد وگرنه تا کل شجره نامه خانوادگیم رو نمی گفتم، ول نمی کرد!


IX) زن شصت و خرده ای ساله بود. ازون زن های مسنی که خوشبختانه به خودشون به شدت می رسن . چند واحد ایمپلنت توی دهانش بود و راهنماییش کردم دندون لترالش (شماره ٢) رو هم ایمپلنت کنه به جای مریلند بریج. دو تا از دندون هاش رو ترمیم کامپوزیت کردم. خوشحال شد که برخلاف حرفی که بهش زده بودن به عصب نرسیدن. آخرهای کارش بود که موبایلش زنگ خورد: عروسمه.

جواب داد: دندونپزشکیم بهت زنگ میزنم.

گوشی اش رو قطع کرد: هر وقت بهم زنگ می زنه یا ازم پول می خواد یا میگه ماااامان بچه ام رو نگه دارین من یه دو ساعت کار دارم.

من و دستیار به هم نگاه کردیم و زدیم زیر خنده.

  • ۳۱۸

اینجانب از افراد هم نام با خودم، خوشم می آید!

  • ۱۷:۰۵

از بس ماشالا هوش و حواسم سر جاشه از دو هفته قبل زده بودم توی تقویمم: نهم مرداد قرار با دکتر شارمین امیریان که فراموش نکنم!

بچمون خیلی محتاط ( شما بخونین ترسو!) بود. هی بهش میگم بوخودا من همون هوپِ گوگولیِ بلاگستانم، بوخودا دخترم، نترس! بیا ببینیم همو هی منو ارجاع میداد به منشی اش که برو وقت بگیر! آخر فکر کنم دیگه در برابر اصرارم کم آورد یا شایدم دلش سوخت واسم که قبول کرد بعد از چند سال آشنایی ببینمش. ظهر روزی که قرار داشتیم گفتم بذار بهش یه زنگ بزنم بشنوه صدای قشنگ و لطیفم رو! دلش آروم و قرار بگیره و مطمئن بشه دخترم، که بعدا اعتراف کرد خیلی تماسم تاثیرگذار بوده. آخه خدایی از جفنگیات من تابلوعه که من دخترم، نه؟ 

هیچی دیگه روم به دیوار یه گل کوچولو موچولوی کاکتوس با گلدونِ دندونی براش بردم و یه گل رز خوشگل در بدو ورود و یه نیم ست جینگول مستون در لحظه ی خدافظی ازش گرفتم. اصن عرق شرم بر پیشانی من جمع گشت!


از دیدارمون بگم که این دخترِ آروم و بیبی فیس، چقدر ملیح و مهربون و عاقل و کامل بود و چقدرررر غیبت همه وبلاگ های مشترکی که می خوندیم رو با هم کردیم! چقدرررر از دست یک سری از وبلاگ ها که موضوع چند همسری رو ترویج میدن و یا از این فضا برای اعمال خاک بر سری استفاده می کنن، حرص خوردیم

دیدین با افرادی که رشته شون روانشناسیه صحبت می کنیم و لا به لاش حس می کنین گذاشته شما رو زیر ذره بین؟! من سابقه ی همخونه و همین طور خواستگارش رو داشتم. کاملا حس معذب بودن رو داری، نمی دونم شاید اونقد حرفه ای نیستن که زندگی شخصی شون رو از زندگی کاری شون جدا کنن، ولی با شارمین اصلا و ابدا چنین حسی نداشتم و برعکس کلی سر به سرش گذاشتم تا اون باشه دیگه نگه دهه شصتی ها فلان، هفتادی ها فلان


+ یک جایی بود گفت از فلان مشاور نوبت گرفتم... یهو پریدم وسط حرفش که: مگه شمام روانشناس لازم میشین؟ که اون روی حاضرجواب خودش رو نشون داد و گفت: شما که دندونپزشکین، دندوناتون رو خودتون درست میکنین؟! این شد که استثنائا کم آوردم و دهانم دوخته شد! :-)))))

++ از جمله وبلاگ های مشترکی که جفتمون دوستش داریم، مهربانوست. مهربانو جان بدون که خیلی یادت کردیم و گفتیم خیلی دوست داریم تو رو هم ببینیم

+++ اهم اهممم... چون میدونم الان همهههههه تون میگین میخوایم ببینیمت هوپ! باید بگم که نوبتام تا آخر سال پره با منشی ام هماهنگ کنین! ( خارج از شوخی من تا حالا اون افرادی رو دیدم که چندین ساله وبلاگشون رو می خونم و میشه گفت تقریبا کامل می شناسمشون. ایشالا شما رو هم بعد از شناختتون می بینم. )

++++ خوب دیگه خودشیفته، بیا پایین از منبر!

-خاااا! تا قرار وبلاگی دیگر خداحافظ :پی

  • ۵۶۹

گل کلم ماچ به کله ات!

  • ۱۵:۳۶

به نظرم یکی از آیتم های شغل خوب و رضایت بخش اینه که طرف هر وقت هوس کرد بتونه با ناهارش ترشی بخوره. نه مثل من باشه که از ترس اینکه بالای سر مریض یه لحظه ماسکم رو بردارم، بوی سیر به مشامش بخوره و پیش خودش بگه: یعنی دندون پزشکه خیر سرش؟! با هوسم مبارزه می کنم و فقط روزای تعطیل ترشی می خورم! 

البته اینکه انقدر حساسم و فکر میکنم مسواک زدن و آدامس خوردن هم بو رو کاملا از بین نمی بره؛ می تونه مربوط به یک خاطره ی دوران بچگیم باشه که دهان دندونپزشکی که پیشش می رفتم بوی کله پاچه می داد و دلم می خواست با مشت بزنم توی دهانش ولی تقوای الهی پیشه می کردم!

  • ۴۱۰

آه نکش، آه نکش، خوب من!

  • ۰۰:۰۳

چرا هر وقت این حقیقت رو که "کسی دوستم نداره و من هم متقابلا کسی رو دوست ندارم" می پذیرم و استثنائا حال دلم خوبه از این پذیرش و از هفت دولت آزادم؛ باید خبری ازش بهم برسه که منو بهم بریزه؟ 

خدایا از یه جایی شنیدم که صبر کوچکت چهل ساله، ولی من که بنده ی حقیر توام صبرم داره لبریز میشه از این همه شکستن و به روی خود نیاوردن.

میشه ازت خواهش کنم از عمرِ مقدرم کم کنی ولی بهم قول بدی دیگه هیچ وقت نه ببینمش و نه خبری ازش بهم برسه؟ 


*عنوان از حامد همایون

  • ۱۹۵
۱ ۲
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan