هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (١٨)

  • ۱۷:۴۴

فرست: دندون مولر دومش ( آسیاب یا ٧) رو که تازه به عصب رسیده بود، نشون داد و گفت: واسم بکشین.

به زن جوون نگاه کردم و گفتم: به هیچ وجه چنین دندون خوبی رو نمیکشم

از اون اصرار که درد دارم و از من انکار که عمرا. آخر گفتم: اگه از لحاظ هزینه مشکل داری، برو فلان جا واست می کشن ولی حیفه نکش

کمی نرم شده بود: نه مشکلم هزینش نیست. یک اینکه می ترسم و دو اینکه با شوهرم دعوام شده قهر کردم اومدم دندونمو بکشم. چون اون گفت برو عصب کشی کن

با تعجب نگاهش کردم: از لج شوهرت میخوای خودت رو بی دندون کنی؟

خندید: آره.

-خجالت بکش بخواب واست عصب کشی کنم.

خجالت کشید. خوابید. واسش اندو کردم. شوهرش اومد دنبالش و با خوبی و خوشی رفتن سر زندگیشون!!

(کلید اسرار این قسمت دکترِ مشاوره خانواده!)

 

سکند: مرد رو راضی کردم که دندون عقل پایینش رو باز کنم، عصب کشی کنم. با شرط اینکه اگر دیدم کار سخت و تخصصیه، اون موقع می کشم. ولی اینطوری فرصت می دیم به دندون عقلی که دندون ٧ کناریش کشیده شده حالا حالاها توی سیستم جونده اش نقش ایفا کنه. زن جوون ٢١ ساله اش هم اومد، معاینه شد. دقیق یادم نیست ولی توی هر فک حداقل ٥ تا دندون به عصب رسیده داشت. به شدت می ترسید و میگفت: عمرا بخوابم برای عصب کشی، بکشین!

شوهرش همین طور که زیر دست من خوابیده بود گفت: خداروشکر و دست هاش رو به نشونه ی شکر رو به سقف کلینیک گرفت!

با افسوس سر تکون دادم و گفتم: من نمی کشم. شما میخوای دندون اصلیت رو بکشی، بعد شوهرت داره عقلش رو عصب کشی میکنه ها

زن از سر سادگی سر تکون داد و گفت: خب من نمی خواااام، می ترسم

مرد دوباره خدا رو شکر کرد! بدجنسیه که بگم خوشحال شدم از اینکه با اینکه کانال های دندون عقل مرد پیدا و باز شد ولی از بس خراب و پوسیده بود، حین کار تاج دندون کم کم خرد شدن و من دیدم ارزش نگه داری نداره و واسش کشیدم؟ :دی

(کلید اسرار این قسمت: دکتر دو به هم زن!)


ثرد: دختر ١٦-١٧ ساله برای ترمیم دندون های قدامیش خوابیده بوده که بی حسی دریافت کنه ولی می ترسید! ( چه همه هم تو این پست می ترسن!) مادرش اومد گفت: لطفا با ژل واسش بی حسی بزنین.

در حالیکه که سرم رو به نشونه افسوس تکون می دادم، گفتم: کسی که ازدواج کرده، از یه دونه بی حسی می ترسه؟!! چیزهای ترسناک تر داره ازدواج!! 

مادرش گفت: نه والا دخترم مجرده!

به رینگ طلایی توی انگشت حلقه دست چپ دختر اشاره کردم: این حلقه واسه چیه پس؟

دختر خندید و سریع انداخت توی دست راستش: الکیه

منم گفتم: عه! و سریع بی حسی رو بدون ژل زدم تا دیگه دکترش رو سرکار نذاره

(کلید اسرار این قسمت: دکتر بی اعصاب!)


فورث: در ادامه ی جمع مریض های ترسو واسه ی مردی ٣٧-٨ ساله تمام دندون های نیم فک بالاش رو کشیده و بخیه زده بودم و گفتم: پاشو.

مرد پا شد، نفس نفس زنان گفت: صد رحمت به جلادا، شما از ما قصاب هام که جلادتری

برای لحظه ای پوکر فیس طور به دیوار روبه رو نگاه کردم. بهم برخورده بود: مرسی واقعا! اینم از تشکرتون. :-/

مرد رفت. نیم ساعت بعد با یک گونی پر از انار که از سنگینی زیاد روی زمین می کشید وارد کلینیک شد: برای شما خانم دکتر!

ابروهام رو بالا انداختم: مرسی ولی واسه چی؟ شما که تشکرتون رو کردین و رفتین!

خندید: آخه منِ قصاب میخوام سر یه برّه ببرم، دلم ریش میشه، ولی شما با اون انبردست و پیچ گوشتی که دست گرفتی اومدی بالای سر من فهمیدم این کاره ای! بعدم تند و تند دندون میکشیدی و سرم رو اینور اونور میکردی و آخ نمیگفتی وسط این همه خون. واسه همین گفتم!

خندیدم: خب کارمه! مرسی واسه این همه انار. لازم نبود واقعا

-قابل نداره، به دل نگیر خانم دکتر!

-باشه

( کلید اسرار این قسمت: دکتر جلاد)


فیفث: واسم جالبه برای یکی ترمیم زیبایی اونم عالی کار میکنم، میگم الان پا میشه کلی تشکر و ذوق می کنه ولی فقط سری تکون میده و میره؛ بعد دندون های یک نفر دیگه بعد از ونیر کامپوزیت، خیلی معمولی میشن و حس ایده آلیستیم رو ارضا نمی کنن؛ ولی طرف انقدر خوشش میاد و تشکر می کنه و تبلیغ می کنه برام که جا می خورم!


سیکسث ( اگه تونستی تلفظ کنی!) : شاید باورتون نشه ولی سه ماهه میخوام بگم از فلان دندونم که مشکوکه عکس بگیرن و ببینم مشکلش چیه تا بدتر نشده ولی یا فرصت نمیکنم یا فراموش میکنم. اگه دندونم خرد شد و ریخت توی دهنم، بدونین حکایت همون کوزه گره است.


سونث: دستیار یکی از کلینیکا دیروز اومده سمتم و با بغض میگه: پس کی نتو وصل میکنن خانوم دکتر؟

می خندم: نمیدونم خدایی.

-خسته شدم به خدا. حوصلم سر رفته.

نمیدونه ما اینجا خودمون اینترانت مزگان داریم!

  • ۴۱۸

زنگ تفریح! ( تا اینو جواب میدین پست شب رو می نویسم، من کوتاه بیا نیستم! )

  • ۱۵:۳۳

شرلوک هلمز در خیابان‌ها قدم می‌زد. صبح هنگام دید مردم زیادی جمع شده‌اند. آنها دور بدن یک زن مرده حلقه زده بودند. آن زن را بازرسی کرد و یک کیف پول یافت. اسمش آنا بود. با همسر زن تماس گرفت. شوهرش گوشی را برداشت و شرلوک گفت همسرت مرده. شوهرش گفت امکان نداره. شرلوک گفت لطفا بیاین اینجا و مرگشو تایید کنین. شوهرش گفت باشه و تلفنو قطع کرد. بعد از ده دقیقه شوهر آمد و جسد را دید و شروع به گریه کردن کرد. شرلوک به افسر پلیس نگاه کرد و گفت بازداشتش کنید. او قاتل است.

چرا؟

+ به پیشنهاد دردانه

  • ۳۸۲

یک بار به اصرار تو عاشق شدم ای دل/ این بار اگر اصرار کنی وای به حالت

  • ۱۴:۱۴

تعریف عشق واقعی اینه که انقدر طرف رو دوست داشته باشی که حتی اگه با تو نباشه هم، از خدا بخوای شاد و خوشبخت باشه؟ 

اینکه در پایان هر رابطه ای ژستِ روشن فکری می گیریم و با چشمان اشکی می گیم: " آرزو می کنم با هر کسی که هستی، خوشحال و خوشبخت باشی. " واقعا از ته دلمونه؟  

بیاین اعتراف کنیم که به ندرت کسی اینطور پیدا میشه و اکثرا فقط حفظ ظاهر می کنیم و بیشتر به فکر غرورِ لعنتیمون هستیم، ولی در باطن دوست داریم اون فرد نه تنها حسرت نبودِ ما رو بخوره، بلکه توی همه روابط آینده اش هم شکست بخوره و با تمام رگ و پِی وجودش به ارزشِ وجودی ما پی ببره و در یک کلام آب خوش از گلوش پایین نره! شاید هم همه ی شما خیلی خوب و مثبت و گل و بلبلین و فقط منم که تا این حد خودخواهم. 

شایدتر هم من تا به حال اونقدر کسی رو دوست نداشتم که همه خوبی ها رو در نبودم واسش بخوام.

ولی همینه که هست!! دیگی که واس ما نجوشه می خوام ...! 


* توضیحی که باید در مورد عنوان بدم اینه که نمیدونم از کدوم خواننده است. چون من وقتی آهنگ گوش میدم ، تکه های قشنگش رو می نویسم تا بعدا استفاده کنم و الان گوگل عزیزم رو ندارم که سرچ کنم و لینک ترانه رو براتون بذارم. ( بعدا نوشت: با تشکر از دردانه بلاگستان، شعر عنوان از فاضل نظری می باشد! )

  • ۵۱۸

تا وقتی اینترنت رو وصل نکنن، هر شب پست می ذارم به همین سوی چراغ قسم!

  • ۲۲:۵۲

من منتقد حرفه ای فیلم نیستم. از دید فردی که فیلم های ایرانی رو فقط توی سینما می بینه و حجم نتش رو برای دانلود فیلم های خارجکی می ذاره(می ذاشت!) ، هر چهار فیلمی که توی سه شنبه های اخیر دیدم، رضایتم رو جلب کردن؛ هر چند درونمایه همشون تلخ بود.


پیلوت:

از جذابیت چهره ی شخصیت خانم فیلم (بهدخت ولیان) که بگذریم، بازی جواد عزتی و دروغ هاش روی مخ بود، حمیدرضا آزرنگ نقش یک فرد شارلاتان رو خیلی باورپذیر بازی کرده بود و سعید آقاخانی تکه های خنده داری می انداخت که تلخی فیلم رو کمتر می کرد. در واقع یه فیلم اجتماعی خیلی تلخ بود


درخونگاه:

فیلم سراسر تلخی که اگه سیاه سفید بود هم به نظرم تا آخر فیلم متوجه نمی شدی؛ انقدر که فضای سرد و غمباری داشت. بازی امین حیایی رو دوست داشتم و همینطور ژاله صامتی


سال دوم دانشکده من:

رفته بودیم شاه کش رو ببینیم که گفتن دو تا بلیت بیشتر نمونده ازش و این دو بلیت هم کنار هم نیست بلکه پشت سر همه. تو شیش و بش تصمیم بودیم که جدا بشینیم از هم یا فیلم دیگه ای ببینیم که همین دو بلیت هم از دستمون رفت. پسری با تیپ هنری نزدیکمون شد و گفت: پیشنهاد میکنم "سال دوم دانشکده من" رو ببینین. نگاه به اسمش نکنین توی جشنواره های خارجی نامزد جایزه شده

این شد که با تردید بلیت رو گرفتیم و خدایی ناامیدمون نکرد

یه سوال! تا حالا شده از عشق یا دوست پسر/دختر و یا همسر دوستتون خوشتون بیاد؟! واکنشتون چی بوده؟ 


هزارتو:

بخاطر شهاب جانِ حسینی عزیز رفتیم این فیلم رو ببینیم. برای کارگردان تازه کار فیلم به نظرم اثر قابل قبولی بود و تعریف کلی فیلم، همین هزارتوی اتفاقات بود. دیدنش برای یک بار ضرری نداره؛ هر چند انتظارات بیشتری با توجه به بازیگرای خوبش از فیلم میرفت.


+ memento رو چند روز پیش دیدم و هنوز توی شوکم! 

++ ٥٥ نفر آنلاین!!! رییلی؟!!! :-/

  • ۴۱۹

قاصد روزان ابری داروگ! کی می رسد باران؟

  • ۲۰:۵۱

" امید فقط تو رو صبورتر میکنه، ولی واقعیت رو تغییر نمیده." 

این دیالوگ رو از فیلم هندی "رسوایی ٢٠١٩" شنیدم و انقدر من رو به فکر فرو برد که سریع نوشتمش تا فراموش نکنم.

وقتی اسم "هوپ/امید" رو برای خودم انتخاب کردم، شاید دنبال دست آویزی بودم برای ادامه دادن و اعتراف می کنم یکی از بهترین تصمیم های زندگیم همین بود! چون هر بار که شکستم، غمگین شدم و خشم و ضعف وجودم رو گرفت، یا خودم چشمم به سر درِ وبلاگم " قوی باش رفیق!" خورد یا کسی اومد و بهم تذکر داد تو که "هوپی" باید صبور باشی و این صبوری ناشی از امید، عجیب کارم رو راه می انداخت. اون موقع  فکر می کردم با امیدواری، همه چیز تغییر می کنه. هرچند در واقع امید فقط یه نیروی محرکه ای بود برای ادامه دادن و از پا ننشستن.

 ولی این روزها اگه فقط امید داشته باشیم به بهبود اوضاع، واقعیت این روزهای مملکتمون عوض می شه؟ من که فکر نمی کنم. چون متاسفانه هیچ امیدی ندارم و این خیلی بده. 

اینکه به اسم دین گند زده باشن توی همه باورهات و اعتقاداتت رو یکی یکی ازت گرفته باشن، فقط از چنین سیستمی برمیومد. 

هیچ وقت دانش سیاسی خوبی نداشتم و البته تلاشی برای یادگیری هم نکردم، چون از سیاست متنفر بودم و هستم؛ ولی این سیاسته که برای زندگی ما تصمیم می گیره، می تونه امید به زندگیمون رو افزایش بده یا نابودش کنه و الان من با چشم های خودم می بینم که هیچ کس امیدی براش نمونده. از اون راننده تاکسی و فروشنده سوپرمارکت بگیر تا اون پسر مهندسه و منِ دکتر، دوست معلمم و خواهر دانشجوم و برادر محصل و والدینم.


 *ممکنه این قسمت اشتباه باشه ولی چون گوگل عزیزم رو ندارم نمی تونم درستیش رو چک کنم! ( با کمکتون تصحیحش کردم.)

+ بیاین سکوت نکنین و توی این بی خبری که گیرمون انداختن، لااقل در این پست خاموش نباشین ولی حواستون باشه فیلترم نکنن ها! چه خبر؟ 

++ به طرز عجیبی بازدید وبلاگم چند برابر شده. یا مردم همه به آغوش وبلاگ ها بازگشتن یا ...!


  • ۴۸۲

Be your own hero

  • ۲۰:۴۱

  • ۱۷۶

زندگی میگن برای زنده هاست، اما خدایا! بسکه ما دنبال زندگی دویدیم بریدیم که!

  • ۱۸:۰۵

اخیرا درگیر مسئله ای شدم که واقعا مستاصلم کرده و اون اینه که شب هایی که فردای اون روز بیمار کامپلیکِیتِد (پیچیده) از نظر خودم دارم، برای نماز صبح که بیدار می شم از استرس و فکر و خیال که دندون طرف چی میشه؟ خواب از سرم می پره یا به زور نیم ساعت قبل اینکه با هشدار موبایل بیدار شم، خوابم می بره و خسته و کوفته میرم کلینیک. مثل دیشب که دیگه از ترسم هشدار نماز رو خاموش کردم و به خدا گفتم: تقصیر خودته نمازم قضا شه! می خواستی کمک کنی بخوابم

ولی این طور شد که بدنِ مرض دارم، نیم ساعت قبل اذان بیدارم کرد و تا یک ساعت بعد از نماز خوابم نبرد

امروز که بشه پنجشنبه و آخر هفته جلوی آینه ایستادم و به خودِ خُرد و خمیر و خسته ام نگاه کردم؛ دور قهوه ایِ چشم هام قرمز قرمز بودن. اخیرا فشار کاریم به شدت زیاد شده، طوری که بعضی روز ها انقدر لِه ام که دوست دارم همه مریض ها رو رد کنم و بگم به جهنم!! ولی در عمل این طور میشه که وقتی مرد التماس می کنه درد بیچارم کرده هر سه تا دندونم رو با هم عصب کشی کن، با ناچاری قبول می کنم و مچ دردناک دست چپم رو ماساژ می دم و شروع به کار می کنم

خیلی خیلی خسته ام ولی شُکر...


* عنوان از خانوم هایده

  • ۳۳۹

جون شما تمام عضلاتم درد می کنه!

  • ۱۹:۰۶

جسارتا یاری که ماساج بلت نباشه تا وقتی کوفته و خمیر از سرکار میای، مشت و مالت بده؛ به درد جزر لای دیوار می خوره


+ آقا ما این پست رو نوشتیم بعد یهو یادمون اومد اون بیمارمون که ما بلاکش کردیم از همه جا، توی بیوش زده بود: مربی بدن سازی و عضو مرکز بین المللی ماساژ

برم از بلاک درش بیارم؟!

  • ۴۳۳

جواهری در دستشویی!

  • ۱۹:۴۲

همیشه ی خدا آرزو داشتم وقتی صبح ها از خونه می خوام بزنم بیرون و برم سرکار، کرور کرور خواستگار پشت در خونمون غش کرده باشن. حالا کرور کرور هم نه لااقل یک نفر باشه که قلبش واسم بتپه و از سیریش بودنش چندشم بشه! ولی زهی خیال باطل.

فقط یه ممد خمار بود که 18 سالگیم عاشقم شده بود و هر وقت من از محله رد می شدم دوستاش با مشت میزدن تو پهلوش. اونم چشماشو به سختی باز می کرد و نهایت عشقش رو با حلقه حلقه بیرون دادنِ دود سیگار به سمتم نشون می داد. بعد ها که ممد خمار اور دوز کرد و مرد و هیچ کس دیگه ای من رو نخواست، دلم تنگ تک تک دودهای حلقه ایش می شد. مخصوصا وقتایی که از بس زور میزد تا 3 تایی بیرون بده، میوفتاد تو جوب!

  • ۶۰۵

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (١٧)

  • ۱۸:۴۲

١- مریض یکی از خانم دکترها نیومده بود و کار من هم تموم شده بود. این شد که خانم دکتره خوابید زیر دستم و دو تا از دندون هاش رو ترمیم کردم. اولین باری بود دست به دندون دندونپزشک می زدم. در این زمان بود که کلینیکی که از صبح خلوت بود، شلوغ شد و هی مریض بود که میومد می دید دست دو تا دکتر بنده! یاد اون نقلی افتادم که آرایشگرا وقتی بیکار بشن واسه هم بند می اندازن یا چیزی توی همین مایه ها!


٢- توی اندو( عصب کشی) هیچی به اندازه ی پیدا کردن کانالی که پیدا نمی شه، ما رو خوشحال نمی کنه. بعضی وقتا یه جاهایی هستن این ناقلاها که فکرشم نمیکنی. اون روز وقتی سوند اندو رو محکم توی اوریفیس (ورودی) کانال زدم و خون زد بالا حس پیدا کردن چاه نفت رو داشتم به همین برکت قسم!


٣- یکی از دستیارها به شدت شوته و البته مهربون و خوش قلب. نشستم سمت چپ یونیت و ازش خواستم ترالی وسایل رو سمت چپم بذاره. هول شد و ترالی رو سریع کشید و گفت: هی یادم میره خانم دکتر دستش چپه

زدم زیر خنده و گفتم: دستم چپه خانم فلانی؟! یا چپ دستم؟ 

خدا ببخشه منو که سوژه اش کردم و هر بار سوتی میده، میگم که اینطور؟ منم که دستم چپه آره؟


٤- بیمار مرد ساده دلی بود که برای اندوی دندون هفت پایینش اومده بودحین کار ازش پرسیدم: فامیلتون چیه؟ که با فامیل صداش بزنم و بگم: فلانی دهانت باز و این صحبتا. که جواب داد: ستار. کل زمانی که زیر دستم بود هی میگفتم: آقای ستار دهان باز، حالا بسته، آقای ستار از بینی نفس بکشین، زبونتون رو تکون ندین آقای ستار. وقتی رفت پذیرش اومد گفت: کار آقای جنگلبان چی بود؟ گفتم: چنین بیماری نداشتم. گفت: چرا همینی که الان رفت دهانش رو بشوره

بله فهمیدیم که ایشون دوست داشتن من به اسم کوچیک صداشون کنم


٥- توی کلینیک دست تنها بودم و سرم شلوغ بود که دختری با طلبکاری وارد شد و وقتی فهمید دکترش نیومده شروع به داد و بیداد کرد. نگاهش کردم. بینی عروسکی عملی، زاویه سازی صورت، لنز رنگی، موی بلوند، دندون های ونیر شده و لب های ورم کرده از ژل لب.

پذیرش ازم خواهش کرد برای اینکه صداش بخوابه، کارش رو من انجام بدم، که ای کاش قبول نمی کردم. بی حسی زدم. پاشد نشست و شاکی شد که فکم درد گرفت. گلوم باد کرد. گوشم کیپ شد و اصرار که دندونم بی حس نشده و قبلا چنین مشکلی برام پیش نیومده. با تلاش زیاد دوباره خوابوندمش و تراش دادم دندونش رو و ثابت کردم بی حس شده. پذیرش و دستیار طوری که نبینه هی دستشون رو به نشونه بزن تو گوشش! تکون می دادن! حس خوبی نداشتم. درسته ترمیم کامپوزیت یک سطحی دندون هفت پایین بود. ولی دسترسیم بهش سخت بود و متوجه نمی شدم چرا!  

کلافه شده بودم. برای بار هزارم به سختی لبش رو با آینه از روی دندون کنار زدم  که فهمیدم مشکل  از لب های تزریقیشه!

حین کار بهش گفتم دندون کناریت که قبلا از سمت مزیال( شما بخونین مثلا چپ) ترمیم شده بوده الان از سمت دیستال( مثلا راست) هم پوسیدگی داره، ترمیمش کنم؟ که شاکی طور رد کرد و گفت میرم پیش همون دکتری که چند سال پیش بهش دست زده خودش باید درستش کنه. هر چقدر هم من میگفتم ربطی به اون نداره و خودت دندونت رو پوسیده کردی، قبول نمی کرد.

هیچی دیگه کارش که به سختی تموم شد ولی هنوز منتظرم بیاد باز غر بزنه سرم!

 

٦- نقطه مقابل این دختر پیرمردی خوش اخلاق بود که دو بار اومد و چهار تا دندونش رو ترمیم کردم. انقدر مهربون و دوست داشتنی بود  و بخاطر لرزش فکش ازم معذرت خواهی می کرد که دلم می خواست لپش رو بکشم. آخر دست هم دعوتم کرد به مراسم حسینیه شهرشون برای اربعین و وقتی دید نمی تونم برم، عروسش رو صدا کرد تا هم معاینه بشه و هم اون دوباره  اصرار کنه.  


٧- عروس پیرمرد بالایی رو در حضور خودش معاینه کردم. چهار ماهه باردار بود. دندون درد شدید و دندونی که باید کشیده بشه. بهش گفتم: چرا قبل از بارداری به فکر درست کردن دندونهات نیوفتادی آخه؟ 

گفت: یهویی شد!  

و بعد خودش و پیرمرد زدن زیر خنده و من هم با شگفتی لبخند زدم!


٨- کار برای یک سری از افراد مسن حتی از کار برای اطفال هم سخت تره. پیرمرد زبون بزرگ و حالت تهوع شدید داشت و ترمیم کامپوزیتی که خیلی به ایزولیشن حساسه. برای ترمیم دو تا دندون بیش از یک ساعت وقتم رو گذاشتم. چون مرتب عق می زد و زبون می زد و می نشست و دوباره از اول باید مراحل کار رو تکرار می کردم. یک جایی بچه های کلینیک صدام کردن تا بستنی بخورم ولی من گفتم: نمیتونم باید ترمیم این آقا رو تموم کنم تا دوباره حالت تهوع نگرفته.  

وقتی کارش تموم شد، چندین بار تشکر کرد ازم و گفت: مرسی که وسط کار من رو رها نکردی خانم دکتر.  



٩- تا حالا دیده بودین کسی وسط عصب کشی دندونش خوابش ببره؟ دفعه اول انکار کرد ولی دفعه دوم  وقتی دیدم دهانش نیمه بازه و مخل کار من نیست، بیدارش نکردم. نتیجه اینکه صدای خروپوف مرد میانسال بلند شد و من با خنده دندونش رو آپچوره ( پر کردن ریشه دندان) کردم! بعد هم آروم بیدارش کردم تا بره عکس نهایی رو بگیره. حین ترمیم ازش پرسیدم: خواب بودین این دفعه ها! لبخند زد و این بار چیزی نگفت.



١٠- دخترک شیطون بلای خوشگل که چهره اش توی مایه های "می سوخه!" بود، کلی انرژی بهم تزریق کرد

بهش میگم: اسمت چیه؟

-نمیخوام بگم!

+ چند سالته؟

-نمی خوام بگممم

+مسواک می زنی؟  

خندید: نمی خواااام بگم!

به مامانش گفتم: چرا جوابم رو اینطوری میده؟ 

گفت: از بس با افراد غریبه گرم می گرفت. چند تا داستان درباره اینکه نباید با افراد غریبه صحبت کنیم براش تعریف کردم الان از اون ور بوم افتاده.

بعد دست دخترش رو گرفت: خانم دکتر دوستته مامان

دندون های سفید دخترک رو فلوراید زدم و بهش چند تا برچسب ماهی هدیه دادم. انقدر باهام رفیق شده بود که تصمیم داشت ماهی ها رو بپزه برام و با هم بخوریم!


١١- خواهرم عکسی واسم فرستاده از مادرجان و پدرجان که نشستن بغل هم دارن نخ دندون میکشن. خوشحالم لااقل این دو نفر حرفای منو گوش و به نظافت دهان و دندانشون اهمیت میدن!

  • ۶۶۲
۱ ۲
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan