این پست واسه اینه که توی قبلی بهش اجحاف شد!

  • ۰۹:۵۰

دوست خواهرم یکی از عکسای خیلی خوشگل پروفایل خواهرجان رو روی یه شاسی کوچیک چاپ کرده بود و کادوی تولد بهش داده بود. من هم چشمم شدیدا به این عکس بود. هیچی دیگه بالاخره دل رو زدم به دریا و رفتم جلوی روی خودش، عکس رو برداشتم آوردم تو اتاق خودم که جلوی چشمم باشه! 

حالا هر بار میاد عکسو می بینه در حالی که فحش میده بهم، ذوق رو ته چشم هاش می بینم

  • ۱۶۰

داداچیِ من

  • ۱۹:۵۶

از کل کل های اخیرم با داداشم میتونم به این اشاره کنم که میاد هی عکسایی که تو باشگاه از خودش گرفته رو نشون میده، یا میاد میگه دست بزن به بازوم ببین چقدر سفته، من مسخره اش میکنم! بعد من خسته از باشگاه میام، اون مسخره ام میکنه: انگار کوه کنده! دو تا حرکت کششی این صوبتا رو داره؟!

از طرفی شب به شب ٧-٨ تا تخم مرغ آبپز میکنه، زرده هاشو میذاره کنار و سفیده هاش رو با کاهو و سویا می زنه بر بدن؛ من حالت تهوع می گیرم و میگم: یه فکری به حال زرده هاش بکن خونه رو بو گرفت! بعد من روی سالادم سس می ریزم یا پیتزا میخورم دعوام می کنه

فرداش میرم میگم: انقدر به خودت نناز، هورمونات باعث شده بتونی سیکس پک دربیاری، من بدون هورمون عضلات راسته شکمیم فلانه

میگه: همینه که هست

بعد مجبورش می کنم چون اون روز نتونستم باشگاه برم، پامو بگیره تا دراز نشست برم. دارم میرم بالای ٥٠ که میگه خودتو کشتی، بسته دیگه! پلانک برو

میرم رو پلانک دست میکشه به مچم و میگه: نه بابا ورزیده شدی

اون وقت رو میکنه به خواهرم و میگه: تو مایه ننگ مایی

این بار مجبورم میکنه شنا برم که میگم: خوب نیستم توش

میگه: پاتو بذار رو مبل  و برو. ٧-٨ تا که میرم کم میارم ناله میکنم: بسته!

میگه: همین؟! تنبل خانوم! هه ادعاش هم میشه که ورزشکاره.  

شروع میکنه تند تند شنا رفتن و میگه: این طور میرن!

بعد پا میشه میره تخم مرغ هاشو بار بذاره و باز صدای " اح بازم تخم مرغ" ام بلند میشه! :-/



* به دلیل حس ضایعگی زیاد حذف شد!

  • ۶۲۹

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٢٠)

  • ۲۰:۲۴

نخستین: بی حسی کامی مرد رو زده بودم که یهو گفت: آخ! چقدر خشن

خندم گرفت: سوزنه ها، سرش تیزه نه پنبه ای، درد داره

بعد داشتم ریشه های دندون هاش رو لق می کردم و وقتی از حفره دندون بیرون می افتادن، دستیارم با پنس سریع می گرفتشون؛ قضیه اون مرد قصاب و جلاد بودنم و پیشکشی بعدش رو براش تعریف کردم که حس کردم مردِ زیر دستم خنده اش گرفت. وقتی کارش تموم شد با گاز در دهان گفت: منم قصابم! ولی فقط می تونم سیب بیارم براتون.

در حالیکه شاخ دراورده بودم و می خندیدم: نه بابا اینو تعریف نکردم که بگم چیزی برام بیارین که!


دومین: اولین باری که بابام اومد زیر دستم، سال آخر دانشگاه بودم. کشیدنم از همون موقع خوب بود و به خودم خیلی غره بودم! پدرجان دندونی داشت ٤ کاناله که اندو شده بود ولی بعد از چند سال به عصب کشی جواب نداده و کشیدنی شده بود. قرار بود جاش ایمپلنت قرار بگیره. گفتم بیا دانشکده خودممم واست می کشم. [ایموجی بازوی قدرتمند و اینا

آقا خدا برای دشمنتون نخواد. دندون انکیلوز (فک جوش) شده بود، به شکلی که آخر استاد به سختی و با تکه تکه کردن و جراحی دندون رو خارج کرد. پدرم آخ نگفت بنده خدا و اصلا به روم نیاورد. دیگه گذرش به دخترش نیوفتاده بود تا چند روز پیش که معاینه اش کردم و دندون کناری ایمپلنت رو براش ترمیم کردم. یعنی شما بگو از دیوار صدا بیاد ولی از پدر من نه! کاش همه بیمارها اینطوری بودن خدایی!


سومین: دوباره من یه چیزی مینویسم از حرف های مریض هام، میاین جدی و شوخی میگین انقدر تعریف نکن از خودت خودشیفته فراهانی! :-/

ولی اون گروهی بودن که گفتم از یکی از شهرهای اطراف میان پیشم و روز به روز زیادتر میشن ها، این روند زیاد شدنشون هنوز ادامه داره. گویا همشون از دندونپزشکی می ترسن. بعد میان زیر دست من و مریدم میشن! اخیرا اصرار میکنن چرا ما بیایم اینجا؟ شما بیا اونجا مطب بزن، به همین سوی چراغ قسم!



چهارمین: زن با پسر ٥-٦ ساله اش اومده بود. داشتم عکسش رو نگاه می کردم و عقب عقب میرفتم تا روی صندلیم بشینم که زیر پام خالی شد و به زور از زمین خوردنم خودداری کردم. برگشتم عقب نگاه کردم و دیدم صندلی دست پسرکه

بله ایشون یک دفعه تمایل پیدا کرده بودن از زیر عضله ی سُرینیِ دکتر مادرشون صندلی رو بکشن! :-/

دستیارم بی اغراق تا یک ساعت می خندید، شمام راحت باشین!


پنجمین: گفته بودم قبلا که پذیرش یا دستیارها پشت سرم به مسئول یکی از کلینیک ها گفتن که دکتر هوپیان دستش کنده و زیادی وقت می ذاره و این صحبتا. بهم برخورد ولی به روی اون ها نیاوردم. البته که نسبت به چند ماه قبل دستم سریع تر شده، ولی هنوز وسواس شدیدم رو حفظ کردم.

بعد الان همون ها وقتی دیدن مریض ها راضی بودن و باز هم خواستن با خودم نوبت داشته باشن، با چرخش ١٨٠ درجه ای از همین آپشن برای تبلیغ کارم به مریض های جدید استفاده میکنن. جل الخالق!


ششمین: بعضی مریض ها انقدر ترسوان و اذیت می کنن که خدا می دونه. تا وقتی که ترسشون مانع کارم نشه، کاری بهشون ندارم و سعی میکنم آرومشون کنم ولی توی دو موقعیته که صدای دادم بلند میشه و اون روی عصبانیم رو نشون میدم

یکی وقتی که دستم رو بگیرن و از دهانشون بکشن بیرون. خیلی جدی دعواشون می کنم و میگم به دستِ من دست نباید بزنی!! چون توی درد و استرس زورت بیشتر میشه و ممکنه بهم آسیب بزنی و من قراره کار کنم با این عضو.

دوم وقتی که فرز توی دهانشون داره کار می کنه و دهانشون رو یک دفعه می بندن و لب یا زبونشون رو زخم می کنن.

بعد این دختر جوان که گویا پرستار یکی از بیمارستان ها بود، دفعه قبل اومده بود و انقدر اذیت کرده بود سر بی حسی که اون یکی دکتر گفته بود برو آنتی بیوتیک بخور، عفونت داری که بی حس نمیشی. بعد از چند روز این بار اومد پیش من

به سختی اجازه داد براش بی حسی بزنم و خداروشکر عمیقا بی حس شد. باز کردم دندونش رو و متوجه شدم اصلا به عصب نرسیده که بگیم عفونت داره و سری قبل هم از استرس زیاد بی حس نشده. این دختر من رو به عرش الهی رسوند انقدر که اذیت کرد. هی حرمت مثلا همکاری نگه داشتم و چیزی نمی گفتم. ولی صبرم یکی دو جا لبریز شد و دو تا داد جانانه سرش زدم تا آروم شد بالاخره! 

بدترین خبر ممکن برام وقتی بود که برای دندون کناریش باز با من نوبت گرفت. :-/


هفتمین: یه سوال

اگر دکترتون باهاتون به صورت اول شخص مخاطب صحبت کنه، به نظرتون کار درستیه؟ 

دقت کردم حین کار جز به  پیرزن پیرمردها و شاید بعضی از مردها، واقعا نمی تونم  "شما" بگم و جمع خطابشون کنم. توی دوران طرحم به خانوم نون شما می گفتم، ولی الان با همه ی دستیارها مفرد صحبت می کنم


+

  • ۴۳۴

هر کدوم از ما یه جور نگران بعدشه

  • ۲۳:۴۴

گذشته از اینکه از همون دور وقتی طرف رو دیدم، منقبض شدم و توی دلم به خودم و اون زنی که به زور توی باشگاه شماره ام رو گرفت، فحش دادم؛ درک نمی کنم چطور کسی از دختری که سال ها تلاش کرده برای کسب مهارت های مرتبط با شغلش و قطعا قبول نمی کنه خونه نشین بشه، درخواست آشنایی می کنه و بعد زل می زنه توی چشم هاش و میگه: (( وظیفه ی اصلی زن خونه داری و تربیت فرزندانه! حالا کار هم خواست بکنه، "پارت تایم" فقط. وظیفه شوهره که خرج خونه رو بده. زن اولویتش باید این باشه که محیط خونه رو دلپذیر کنه. ))

خیلی جلوی خودم رو گرفتم که محترمانه جوابش رو بدم و یکم از چاییم رو بخورم و بگم: من دیگه حرفی ندارم و زود ترکش کنم

ایشالا که متوجه نشد که من نصف حرف هایی که می زد رو لابه لای سر و صدای کافی شاپ نمی شنیدم و الباقی هم حواسم پرت دندون های فاصله دارش بود و توی مغزم داشتم آنالیز می کردم که فاصله بین سانترال ها (دندون شماره یک) رو که بستم از سمت دیستال هم کمی از فضای بین یک و دو رو  بهشون میدم و به همین ترتیب تا پره مولرهاش ( دندون ٤-٥) پیش میرم، فک پایینش ولی اوضاع بهتر بود فقط بین یک ها فاصله بود


* عنوان یک قفس از شادمهر
  • ۶۴۳

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (١٩)

  • ۰۹:۵۸


گوشیم پر شده  از عکسِ دندون های مردم. عکس قبل از کار زیباییشون، عکس بعدش، عکس دندونای سختی که اندو می کنم و واسم سوال پیش میاد و ... . 

دوستم چند روز پیش اومده بود خونمون و عکس های گالریش رو نشونم می داد. بعد من به خودم اومدم دیدم یادم نمیاد آخرین بار کی عکس دلبر از خودم گرفتم! سری قبل که مهمونش بودم از کلینیک رفتم خونه اش و اون قشنگ و دلبر بود و من هاشول پاشول! تند جلوی روی خودش یه چیزی به صورتم زدم که خستگیم به چشم نیاد، این  دفعه هم که اون مهمون ناهار خونمون بود، دقایقی بعد از من رسید، این بار هم خسته بود چهره ام و اون دلبر بود و دوباره سریع یه چیز سر هم بندی زدم به خودم

فکر می کنم از آخرین باری که ناهار ( اونم آلبالو پلو) پختم، هزااااار سال می گذره.


سیستم بدن من خیلی عجیب غریبه. وقتی هوا گرم باشه، زودتر از همه گرمم میشه و وقتی سرما از راه برسه، اولین نفر لرز می کنم. حالا تصور کنین چنین آدمی بخواد بره سرکار. کلی بافت زیر مانتو/پالتوم می پوشم می رم کلینیک. بعد اونجا می رسم می بینم گرمه. مورد داشتیم فقط با یه روپوش نشستم بالای سر مریض. چون داشتم خفه می شدم از گرما و خداروشکر می کردم که اون روز همه خانم هستن!


⚫️ پسر اومد برای معاینه. سریعا شناختمش. اصرار که دندون هاش رو کامپوزیت ونیر کنه و از من انکار که باید ارتودنسی کنی. کلی هم سر بهداشت ضعیفش دعواش کردم و حتی روش صحیح مسواک زدن رو یادش دادم. وقتی رفت به دستیارم گفتم: داداشِ دوست زمان بچگیم بود!! ( پسر بود دوستم!)



✔️ یکی از کلینیک هایی که کار می کنم، تعرفه دولتی داره. خب طبیعتا توی این اوضاع اقتصادی مردم ترجیح میدن، کمتر برای دندونشون هزینه کنن. اوایل می دیدم که مریض زیاد هست ولی سر من خلوت بود. یکم می نشستم و یه مریض و یا اصلا هیچ نفر! رو می دیدم و می رفتم خونه. الان بعد از گذشت مدتی، من هم بیمارهای خودم رو پیدا کردم، طوری که آخر شیفت به زور بقیه رو رد می کنم و میگم کلاس( ورزش) دارم و باید برم

یکی از مراجعه کننده هام، خانمیه که از یکی از شهرهای اطراف میاد. جلسه بعدی که نوبت داشت خواهرش رو آورده بود و دیروز هم یکی از زن های دیگه فامیلشون رو. نفر سوم زیر دستم خوابیده بود و داشتم دو تا از دندون های قدامیش رو اندو می کردم که گفت: فکر کنم دفعه بعدی داداشم هم بیاد. خیلی خرابه دندون هاش.

گفتم: چرا تصاعدی داره تعدادتون زیاد میشه؟ 

خندید گفت: تا یه ماه دیگه با اتوبوس میایم!


✖️ درسته همش سرکارم و جنازه ام می رسه به خونه! ولی این روزها حس خوبی دارم به خودم. توی یه عالمه پروسیجری که توی طرح نمی شد انجام بدم دارم راه میوفتم و این یادگیری حس فرق العاده ای داره. مثلا قبلا خیلی استرس پُست و کور و روکش داشتم و البته هنوزم دارم! بعد دیروز از کانال دندون یک نفر واسه پست قالب گرفتم. یک نفر دیگه اومد پستش رو و نفر بعدی روی پستش روکشش رو سمان کردم( چسبوندم!). اندو هم که قبلا کلی سرش غر زدم اینجا، واقعا دوستش دارم و به غیر از دندون هایی که تخصصی ان، همه دندونی رو انجام میدم خداروشکر



◼️ توی درمان های پروتزی ( روکش و غیره) از یکی از همکارهای باتجربه ام زیاد راهنمایی می خوام. بعد جالبی ِ قضیه اینجاست که چون کار زیبایی انجام نداده، توی این مقوله من هی راهنماییش می کنم که کدوم کامپوزیت رو برای مطبش بخره و واسه فلان رنگ چی استفاده کنه



♠️ بالاخره موفق شدم از دندونم عکس بگیرم. دندون های مورد نظرم مشکلی نداشتن و کمی تا قسمتی خیالم راحت شد


🖤 تجربه طرح و سر و کار داشتن با آدم های مختلف از مریض گرفته تا پرسنل شبکه و مرکز بهداشت بهم یاد داده که در محیط کار در عین حالی که خوش اخلاق باشم و خوش برخورد، جدی باشم، حریم حفظ کنم و اجازه ندم که طرف خیلی احساس صمیمیت کنه. در واقع سرم به کار خودمه همیشه. خودم رو تا جایی که میشه قاطی دعواها نمی کنم. یکی چغولی اون یکی رو می کنه به کسی نمی گم و در کل خیلی خوبم، خدا برای شما و اونا نگه ام داره!!

بعد چند روز پیش یکی از دستیارها که وقتی به مناسبت گوشی خریدن مجبورش کرده بودم شیرینی بده! داشتیم بستنی و کیکی که خریده بود رو می خوردیم گفت: خانم دکتر یه چیزی ته دلم مونده که باید بگم

سرم رو بالا آوردم: اوایلی که میومدین کلینیک احساس خوبی بهتون نداشتیم. می گفتیم این کیه که اومده؟! ولی الان هم من هم خانم فلانی ( با سرش به اون یکی دستیار اشاره کرد) خیلی دوستتون داریم. روزهایی که با شما هستم خوشحالم و بهترین روز هفته ام حساب میشه!!

خجالت کشیدم و تشکر کردم ازش و سریع بقیه بستنیم رو خوردم و رفتم سر مریضم



+ نمی دونم اسم هوپ و بیماران مناسب این سری بود، یا نه؟ ولی شما از من بپذیرین

  • ۳۴۲

یه مَرَضه می دونم

  • ۱۸:۳۷

لیست کتابهایی که دارم و هنوز نخوندم رو نوشتم تا منظم بشن و تک تک بخونمشون، شدن ١٦ تا.

 ٨ تا کتاب هم خواهرم فرستاده توی کتابخونه ام؛ شدن ٢٤ تا. 

سوالی که پیش میاد اینه که چطور جلوی خودم رو بگیرم تا وقتی این ها رو نخوندم، سراغ کتاب جدید نرم؟ :-/


+ قنداق

++ بخشی از حال این روزهام

  • ۴۶۴

شیطونه میگه مجموعه " هوپ و بیماران" رو براشون بفرستم!

  • ۱۲:۵۴

پیامک اومده برام:

راوی لحظه های شفا باشید در نخستین جشنواره روایت زندگی حرفه‌ای جامعه پزشکی.

ارسال آثار تا 15 آذرماه 

اطلاعات بیشتر و شرکت در برنامه در سایت سازمان نظام پزشکی ایران


+ شاید بگین چرا نمی نویسی؟ باید بگم تهی شده مغزم از هر موضوع! از وقتی نت وصل شده و خبرها رو دیدم، مودم اومده پایین. از قدیم گفتن بی خبری، خوش خبری...

  • ۴۰۳

خواه پند گیر، خواه ملال!

  • ۱۳:۳۰

با شما که رودربایستی ندارم از ما خانومای دندونپزشک، سر و همسر خوب و به درد بخور درنمیاد برای کسی

کمر درد و گردن درد و مچ درد و انگشتِ اشاره درد ( بخاطر اندوی زیاد!) که داریم. رفتنمون به کلینیک با خودمونه اما برگشتن به خونه با خدا. وقتی هم برگشتیم فقط میخوایم کمرمون برسه به زمین و غش کنیم از خستگی. مورد داشتیم طرف داشته حرف میزده باهاش، ولی دختره خوابش برده بوده. فکر مهاجرت هم از سرت باید بیرون کنی انقدر که مهاجرت و تبدیل (؟) مدرکمون سخته.

از طرفی روزی n تا سرِ مردهای پیر و جوون هم که در آغوش می گیریم. اگه کشیدن و جراحیمون خوب باشه روحیه ی جلّادطور هم داریم.

شما از یه زن حتی اگه روحیه اش خشن باشه، لااقل لطافت و خوشگلی دست هاش رو انتظار داری دیگه؟ اونم نداریم ما! ناخن هامون یکی بود یکی نبوده! دست هامونم از بس دستکش دست کردیم چروکه!

گفته بودم از ترس خون و بزاق مریض که تو چشم و ابرو و موهامون می پاشه، مقنعمون رو می کشیم تا روی ابروهامون؟ تصور کنین یکی حس خفگی بهش دست بده و مقنعش رو بذاره سر جاش بمونه، شما دوست دارین توی موهاش دست بکشین و نوازش و این قرتی بازیا کنین موهاشو؟ نه دیگه! حتی ممکنه از استرس مریض هاش تا صبح بی خواب بشه و خوابتون هم به هم بریزه!

حالا مثلا ازدواج کردی باهاش و به خیال خودت سلامت دندونات تا آخر عمر تضمین شد. آیا چیزی در مورد "سندرم کار برای آشنا" شنیدی؟! باز هم مورد داشتیم اومده برای شوهرش ترمیم ساده انجام بده، دو هفته بعد رسیده به عصب، اومده عصب کشی کنه فایل توی کانال شکسته، آخرم کشیده دندونو انداخته اونور! گیریم به این سندرم یک در هزار دچار نشدی،  طاقت شنیدن اینکه مسواک بزن، نخ بکش، دهنت بو میده، اون شکلات رو نخور، انقدر نوشابه نخور، اون سوهان برای دندونت ضرر داره رو داری؟

تحمل ادا و اطوار همیشگی اینکه اولین چیزی که توی هر فرد به چشمش میاد، دندون هاشه و مخت رو با حرف هایی ازین قبیل که دندون های طرف پوسیده است، دیاستم داره، رنگش فلانه، کامپوزیتش زشته و غیره داری؟!

اگه داری بسم الله، من هشدارمو دادم



  • ۱۱۶۷

کله خر(اب)ان

  • ۱۱:۵۵

اگه کسی ازم بپرسه جالب ترین خصوصیتی که در خودت کشف کردی چیه؟ 

جواب میدم: شجاع بودن ( شما بخون کله خراب داشتن!!) در عینِ ترسو بودن!


 

  • ۷۲۴

من عاشق تنهاییم، تنها بشم، اما تو باشی...

  • ۱۱:۰۵

چند وقت پیش توی اینستاگرام این سوال مُد شده بود که:

کسی رو توی زندگیت داری که انقدر دوستت داشته باشه که از هیچ چیز نترسی؟!

به نظرم ذات سوال مسخرست. توی این دوره زمونه آدم باید امیدش به خدا و نیروی خودش باشه؛ نه اینکه طفیلی کس دیگه ای باشه برای اینکه از این جهان نترسه. هرچند مطمئنم اکثرا وقتی چشممون به این سوال افتاد، دلمون لرزید و ذهنمون رفت سمت اینکه " چرا من معشوق چنین عاشقی نیستم؟

ولی میشه از یه منظر دیگه به این سوال نگاه کرد.

اینکه وقتی مشکلی برای ماشینم پیش میاد و درگیری توی کارم پیدا می کنم، اول از همه زنگ می زنم به پدرجان و ازش راهنمایی می خوام و بعد از حمایتش انقدر دلگرم میشم که اختلافات کوچیک و بزرگ پدر فرزندی رو فراموش میکنم

یا اینکه مادرجان شکوهم با وجود همه اختلافات نظرِ روی مُخی که باهاش دارم، همیشه حواسش به حالات روحی و گرسنگی و مچ درد و گردن دردم هست؛ باعث میشه عشقِ بی غل و غش رو با بند بند وجودم درک کنم.

اطرافیانمون. دوست هامون. این ها همه افرادی هستن که موجب میشن این دنیای ترسناک قابل تحمل تر بگذره برامون. حالا اون فرد خاصی که مدنظرته نباشه تو زندگیت، چه باک؟ هوم؟


*عنوان خواب خوش از شادمهر


+ اینم از پست امروز. کاش نت وصل شه دیگه. چون هم موضوعی واسه نوشتن ندارم و هم از فردا قراره بترکم از کار! 

  • ۵۱۰
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan