قهر نه، دوری تو قلب مرا بی گله کشت.

  • ۰۹:۵۸

صبر، شکیبایی، آرام، قرار، بردباری، تحمل، تاب، حلم، شکیب، طاقت، انتظار

آره انتظار...




*عنوان هم گناه از علیرضا قربانی


+ ٥٠٠ اُمین پست

  • ۱۵۶

برای شارمین قشنگم :-(

  • ۲۱:۲۰

داشتم دیشب پست جدید هوپ و بیماران رو می نوشتم و به پیشنهاد آرزوی لبخنددار میخواستم از اسامی سیارات برای بندهای خاطراتم استفاده کنم که یه سر به واتس اپ زدم و چشمم به استوری های سریالی شارمین افتاد.

مود نوشتنم پرید. از دیشب تا الان شوکه ام و باورم نمیشه صاحب عکس پروفایلی که شارمین برای بیان انتخاب کرده، دیگه نیست.

خدا صبرت بده جون دلم. 

:-(



  • ۱۶۷

تو تنهاییات،تو تنهاییام/ خودت با خودت، خودم با خدام

  • ۱۱:۳۵

یه روزی میگفتم: من باشم، تو باشی، ایضاً هات چاکلت هم باشد.

الان کاری به آیسد موکایی که برام درست کردی و در  کمال تعجب خوشم اومد ندارم؛ ولی فکرشم نمی کردم من، دختری که به زور سالی یه فنجون چایی میخورد و تنها نوشیدنی کافئین داری که دوست داشت نهایتا هات چاکلت بود، بعد از طرحش به قدری خمار چایی بشه که روزی توی خونه خودش، پاشه برای دم کردن چایی هل دار. 

آدم ها به صورت ترسناک و دلنشینی تغییر می کنن. 


پی نوشت ضروری (برای جلوگیری از ذوق زدگی شما دلبندان) : خونه مجردی برای بخشی از روزهای هفته، نه خونه بخت! 

پی نوشت بعدی: مثل اینکه یه سری جور دیگه ای ذوق کردن! لا اله الا الله! 


عنوان: سادس از امیرعباس گلاب

  • ۱۵۰

هوپ.وار باشیم به رفتن این سرتقِ نابکار

  • ۱۳:۱۲

امید را از من بیاموزید که با وجود اینکه در حال حاضر بدین شکل ( به انضمام عینک و شیلدِ محافظ) ، بالای سر بیمار می رویم: 


در برابر اصرار خانواده که: بگو چی نیاز داری برای تولدت؟

این عکس را نشان داده و گفتم: ازینا ازینا!



+ ^_^

  • ۵۰۵

قول میدم فردا آخرین بار باشه.

  • ۲۱:۴۰

مربیِ عشقم ( یعنی مربی که واقعا عشق میکنم باهاش انقدر که عشقه، نه مربیِ عشقم!) توی گروه اعلام کرد: خانوما برای کلاس امروز، چوب و یه جفت وزنه سبک نیاز دارین.

با خودم سبک سنگین کردم که وزنه که اکیه دارم هرچند باید بخرم سنگین ترش رو ( عمرا بگم سنگین برای من یعنی چقدر که مسخرم کنین!). چوب رو چکار کنم؟ بدو بدو رفتم پارکینگ، سراغ تِی و بیل. سرشون هیچ جوری جدا نشد. میله ی کمدم هم که فلزیه و سنگین. چکار کنم؟ دویدم بالا توی انباری. زیر و روش کردم و بالاخره یه چوب باریک و سبک اون ته مه ها پیدا کردم: قسمتی از چوب ماهیگیری پدرجان. 

خوشحال و شاد و خندان ورزش مجازی اون روز رو انجام دادم و فردای اون روز به برادرجان این موفقیتم رو اعلام کردم که بدین صورت توی ذوقم زد و بند دلم پاره شد: هوپ! میدونی چقدر این چوب گرونه؟! سه چار تومنه. بشکنه بابا کشته تو رو.

در حالی که به زور لب های آویزونم رو بالا می کشیدم، گفتم: بابا آخرین بار هف هش سال پیش ماهیگیری کرده خب، اصن میذارم سر جاش خب! :-((

من چوب میخوام خب!

  • ۱۸۲

چه حرفا که نگفته، هنوز روی لبامه...

  • ۱۵:۱۰

فارغ از شرایط الان که درگیر این بیماری هستیم و هیچ برنامه ی خاصی نمیشه چید؛ اگه همین الان متوجه بشین تا پایان اسفند بیشتر زنده نیستین، چکار میکنین؟ 

خیلی سخته تصورش ولی من به شخصه همیشه دوست داشتم سفری به دور اروپا، چین و مصر داشته باشم. حالا که می دونم قرار نیست بیشتر از شش ماه بمونم، برنامه ریزی میکنم که دیگه سرکار نرم و تا جایی که می تونم برم سفر و عجیب ترین غذاها و میوه ها رو امتحان کنم. از تمام شبکه های مجازی و حتی وبلاگم خارج بشم. گوشیم رو خاموش کنم و اوقاتی که سفر نیستم رو کنار خانواده ام باشم. برم تو دل خیلی از ریسکی هایی که از ترس عاقبت، انجامشون ندادم و ببینم چی میشه و ... .


*عنوان عالم عشق از بانو حمیرا

  • ۳۴۸

تو چه دانی که پسِ هر نگه ساده ی من/ چه جنونی، چه نیازی، چه غمیست؟

  • ۲۳:۵۳

از عید که ماشینمو داده بودم برادرِ گرام شسته بود (بعدا توی کارواش فهمیدم که دو لا پهنا پولش رو ازم گرفته!) و هفته ی بعد توی پارکینگ، خودش سینی جوجه کباب رو گذاشته بود روی کاپوت و آب زرد جوجه زعفرونی رد مشمئزکننده ای روش انداخته بود که به زور پاک کردم، تمیز نکرده بودمش تا دو روز پیش که به خواهرم گفتم بریم یه سر بیرون؛ با حالت چندشی به ماشین نگاه کرد و گفت چرا این از جنگ اومده؟ 

این شد که تصمیم گرفتم بریم کارواش چون یکدفعه در نظرم به قدری زشت و کثیف و خاکی شده بود بچم که دلم به حالش سوخت. خواهرم میگفت چرا انقدر دست دست کردی و تنها نبردی تا حالا؟ تا اینکه جو مردونه اونجا رو دید و قانع شد که چرا.

حالا ماشین رو با ذوق از در کارواش خارج کردیم و آسمون شروع کرد به تیره و تار شدن و هول و ولا به دل من انداخت که اگه بارون بیاد نمی شورم بچه رو تا عید!! که خداروشکر فعلا دو روز گذشته و هوا مساعده.

بعد پشت چراغ قرمز، نگاه می کردیم به ماشینای اطرافمون که پز بدیم: (ببین چقدر ماشینمون برق می زنه! ما کارواش بودیما، دلت آب... ) ولی باورتون میشه به طرز عجیبی ٩٩ درصد ماشین ها تمیز و براق تر از ما بودن؟! یعنی همیشه همین طور بوده و ما دقت نکردیم و مثل یه وصله ناجور وسط ترافیک شهر جولون می دادیم یا خدا می خواسته بزنه پسِ کله من که چقدر خودت و شادی هات کوچیکن، یکم بزرگ شو؟! 

فکر کنم توی اخلاق و رفتارمون هم این مسئله نمود داشته باشه ها. مثلا یه اخلاق گندی داریم و بی توجهیم بهش و فکر می کنیم همه همین مدلن و اصلا چقدر خوبم من که اینطوریم یا همین که هست، بعد یه روزی یکی که برات مهمه، بهت میگه فلانی دقت کردی چقدر این اخلاقت مزخرفه؟ مثلا یعنی چی که همش توی هر کاری استرس بعدش رو داری و زود میخوای به آخرش برسی؟ 

اولش بهت برمیخوره، بعد دقت می کنی می بینی آره دقیقا همین طوری. داری صبحونه می خوری، لقمه های آخر رو نخورده، قوطی پنیر رو جمع میکنی و در گردوها رو کیپ تا سریع بذاری یخچال، لقمه آخر رو نجویده داری میز رو تمیز میکنی، حالا عجله ی خاصی هم مثل دوران طرح یا دانشگاه نداری ولی عادت کردی یا همیشه تند تند راه میری که به مقصد برسی، بدون اینکه واقعا خبری جایی باشه! و تقریبا هیچ کس در اطرافیانت این خصوصیت شاید آزاردهنده رو نداره. 

میری سرکار متوجه میشی این مدلی شدی که بیمار اول رو خوابوندی ولی هی به پذیرش میگی فلان مریض کی میاد؟ کارش چیه و در کل تا نقشه راه رو کامل ندونی و مطمئن نشی چه ساعتی میری خونه، آروم نمیشی. یکی از دوستان روان شناسم میگفت: در لحظه زندگی نمیکنی هوپ! باید تکنیک های مایندفولنس یا توجه ذهنْ آگاه به زمان حال رو یاد بگیری و از اون روز من فیریک زدم روی این خصوصیتم و نه تنها بهتر نشدم بلکه بدتر شدم.

یا یکی یه روزی بهم گفت خودخواهی، روحم رو ترکوندم که چرا و بعد هی بهم ثابت شد: آره من یه جورایی خودخواهم و از یه جایی با یکم عذاب وجدان که بقیه اینطوری نیستن، گفتم چرا که نه؟ اولویت زندگیت خودتی چرا نباشی؟!


اصلا کاش میذاشتین روحم مثل همون ماشین گرد و خاکی بمونه و انقدر حساس نشم به تمیزی بقیه ماشین ها. پوووف...


*عنوان از مهدی اخوان ثالث


  • ۳۸۹

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٢٨)

  • ۱۲:۴۸

سامسونگ_ اولین چیزی که موقع دیدن مرد به ذهنت می رسید این بود که: چقدر مشکیه! چقدر پشمالوعه! ریش بلند و مشکی، موهای مشکی انبوه! خوابید روی یونیت و گفت دندونم عصبی شده. خندیدم و گفتم درد دارین یعنی؟ تایید کرد.

معاینه اش کردم و متوجه شدم دفعه اولیه که اومده دندونپزشکی؛ گفتم: دندون شماره چهارت عصب کشی نیاز داره. برخلاف همیشه که اول عکس می گیرم و دندون رو بررسی می کنم و بعد بیمار رو قبول میکنم، چون به نظر خودم دندون ٤ دندون خوبیه بی حسی رو زدم و گفتم برو عکس بگیر بیا. عکس اول رو گرفتن و کن کات شد و چیزی پیدا نبود. گویا سرش رو تکون داده بود. رفتم داخل اتاق گرافی که متوجه شدم سر مرد گیج میره و داره فینت (غش) می کنه. به دستیار گفتم برو آب قند آماده کن، من حواسم هست و تنها شدم با مریض که یکدفعه شروع کرد به لرزیدن و سرش کج شد. ترسیدم تشنج کنه، کمک مردونه برای کنترل بدنش نیاز داشتم، جیغ زدم آقای دکتررررر بیاین کمک! همکارم اومد و خداروشکر لرزیدن مرد تموم شده بود و به هوش اومده بود. دوتایی زیر بغلش رو گرفتیم و روی یونیت خوابوندیمش. پرستار کلینیک اومد، نبض و فشار مرد رو گرفت، خوب بود. مرد فقط میگفت: دندونم خیلی درد میکنه از درد اون اینطوری شدم. 

پرسیدم: بار اولیه دندونپزشکی میای و بیحسی میزنن برات؟

گفت: بله! 

پرستار خندید: پس واسه همون اینطوری شدی. همه چی طبیعیه ولی خانم دکتر به نظرم امروز واسش کار نکنین. چون حس ضعف داری بیا تا برات یه سرم بزنم.


سونی اریکسون_ دفعه اولی که بچه های کوچیک زیر ٦ سال میان پیشم، اگر کار اورژانس نداشته باشن، با ترمیم ساده یا فلوراید تراپی و معرفی وسایل شروع به کار میکنم تا اعتماد ایجاد بشه. فاطمه کوچولوی خوش زبون ٥ ساله هم ازین دسته بود که جلسه اول یه ترمیم ساده براش انجام دادم تا بتونم جلسه بعد دندون دیگه اش رو پالپوتومی و روکش کنم. موقع چک کردن اس اس کراون اکثرا بچه ها خسته میشن، فشاری که به فکشون میاریم اذیتشون میکنه و گریه می کنن. فاطمه ی ناز هم برخلاف جلسه پیش اون روز از اول هی گریه می کرد و میگفت: دیگه تحمل ندارم کی تموم میشه؟ و دل من رو ریش می کرد. بالاخره روکشش رو چسبوندم و مرخصش کردم. دهانش رو شست و به اصرار پدر محترمش اومد و ازم برای اون ناآرومی کردنش معذرت خواهی کرد. عزیزززززم


نوکیا_ واقعا نمی دونم چرا مرداد ماهم انقدر پر بود از حوادث پشت سر هم کاری؟ گل سرسبدشون هم وقتی بود که زن با استرس دراز کشید و گفت: من قرص اعصاب میخورما. همه دندونام هم درد میکنه.

پیش خودم گفتم: خدا به خیر بگذرونه؛ که نگذروند!! کلا واسه اینطور مریضاست که اکثر حوادث غیرمترقبه اتفاق میوفته.

دندون تک کانال پنج بالاش نیاز به اندو داشت. آخرهای کار بودم که گفتم بذار یکم با هیپوکلریت (همون وایتکس ولی رقیق شده) هم شستشو بدم خیالم راحت بشه و کارش رو تموم کنم که گویا سوزن توی کانال دندون لاک (قفل) شده بود و من متوجه نشدم و خیلی خیلی کم هیپو از ته ریشه رد شد. زن یک دفعه همه چیز رو کنار زد و نشست و از درد نالید و گفت: اصلا نمیخوام کار کنی واسم، میخوام برممممم.

هرطوری بود خوابوندمش و به دندونش نگاه کردم. خدای من... دندونی که آماده برای اتمام کار بود، الان قل قل خون ازش میزد بالا. شوکه شده بودم. چی شد الان؟! پرفوره نکردم که؟ نکنه حادثه هیپو رخ داد؟ پس چرا صورتش متورم نشد؟ اینکه چطور بیمار رو منیج کردم و بعد با استرس با چندین اندودنتیست حرف زدم که چرا اینطوری شد و چه خاکی بر سر بریزم از حوصله شما خارجه ولی از استرسش چند روز نشستم تو خونه و سرکار نرفتم!!


آیفون_ این که میگن توی این روزها که همه ماسک میزنن عاشق نشین راست گفتن ها! از شوخی بگذریم مادرِ فرهاد کوچولو، سه جلسه برای دندون های پسرش اومد و من تصور دیگه ای از چهرش داشتم تا اینکه سری آخر ماسکش رو برداشت تا دندون های خودش رو معاینه کنم و دیدم مادر از نظر اسکلت بندی صورت کلاس توعه ( فک پایین عقب رفته یا فک بالای جلو اومده) و اطراف دهانش شواهد سوختگی و جای اسکار وجود داره. 


هوآوی_ زن بیمار قدیمیم بود و حتی اخیرا دندونی براش ترمیم کرده بودم. دختربچه اش هم از خوبان روزگار بود که عاشق این هستم براشون کار کنم انقدر که همکاری میکنن. مادر گفت: دهانش چند وقتیه بوی بد گرفته. میخواد بره مدرسه دیگه مجبورش کردم که بیاد دندونپزشکی. از کرونا میترسه نمیاد!

خندیدم گفتم: باریکلا از خودتون بیشتر رعایت میکنه.

لبخند دخترک معلوم نبود زیر ماسک ولی چشم هاش خندید! معاینه اش کرد و دیدم دندون شیری روکش دارش لق شده و بوی بد از همونه. براش سریع خارج کردم و گفتم: می تونی ماسکتو بزنی!


موتورولا_ داداشم پریده نصفه شبی تو اتاقم. قلبم اومد تو دهنم. گفتم: چی شده؟! 

با رنگ و روی پریده گفت: واااای دندونم لبش پریده. چیکار کنم؟ 

وقتی سکته رو رد کردم و قلبم آروم گرفت، دندونش رو دیدم. گفتم مهم نیست جای تخمه هاییه که شکستی. یه دکتر خوب برات پیدا می کنم بری پیشش.

گفت: یعنی به درد درست کردن یه دندونم نمیخوری؟

گفتم: فراموش نکن گفتم دیگه دست به دندونات نمیزنم!

به زور راضی شد بره بخوابه :-|


توئیت پسرک: موقع کار بعضی حرفایی که می‌خوام مریضم نفهمه رو به دوتراکی میگم به منشیم، متاسفانه مریض امروزمون کال دروگو بود و به ** رفتیم.


توئیت زِ: امروز بچه گفت برام یه «سرزمین دندون‌ها» بکش. حقیقتا بی‌سلیقه‌ایم که به سرزمین دندون‌ها میگیم دهان.


  • ۶۱۸

یه سوزن به خودم

  • ۱۵:۲۶

دو ماه اول تابستون، نصفه نیمه و با رعایت فاصله اجتماعی و دو روز برو، سه روز بشین تو خونه رفتم باشگاه. کمردردی که توی شرایطِ ورزشِ غیراصولیِ خونگیِ اوایلِ قرنطینه دچارش شده بودم، رفت پیِ کارش.

ولی هفته پیش که خانوادگی شک داشتیم مبتلا شده باشیم و خداروشکر نشده بودیم، از عذاب وجدان رو به موت بودم که نکنه من مبتلاشون کرده باشم؟!

تا اینکه دقایقی پیش که داشتم لباس می پوشیدم و آماده می شدم برای شروع ترم جدید، گفتم: هوپ؟ خیالت راحت شد سالمی، باز شروع کردی؟!

و بعد گوشیم رو برداشتم و به مربیم پیام دادم: عزیزم شرایط کلاس آنلاین شهریور ماه رو بهم میگین؟

 لباسم رو عوض کردم و منتظر جواب مربی شدم. و در آخر کوفت بگیری کروناااز


+ من نخوام وبلاگ قیمت تیرآهن دنبالم کنه و هر دو سه روز آنفالو و فالو نکنه که بیاد صدر دنبال کننده ها. کیو باید ببینم؟! :-/

  • ۴۸۹
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan