سکوتم کلافت کنه بهتره یا با چند تا جمله خرابت کنم؟

  • ۲۳:۳۱

گویی فقط دنبال یه تاییدیه بودم. اینکه یکی دیگه با دلیل و منطق بگه اینی که مدت‌هاست حسش می‌کنی ولی انکار، حقیقت داره. درسته به مرز بحرانی نرسیده، ولی مزمن شده و باید یه فکری به حالش بکنی. اولش خوب بودم. بعد واسه خودم و یکی دو‌ نفر مختصر گفتم و یهو انرژیم خالی شد. شاید روز جمعه تشدیدش کرده باشه ولی انگار با این تایید، مجوز حضورش صادر شد و این بار علنی خودش رو نشون داد؛ 

و این بده...


*عنوان شکایت از علیرضا بلوری

  • ۱۱۸

دل دیگه خسته شده، به حرف من گوش نمیده.

  • ۰۸:۱۵

می‌گفت: تو هنوز سوگواری. سوگوار عشق قدیمی که تا به خودت بیای ببینی چه لذتی داره عاشقی، تموم شد. نه نفرتی داری ازش و نه خشمی، فقط ناراحتی. ناراحتی که چرا نداریش.

شدی مثل یه مادر شهید مفقودالاثر، که هر کسی زنگ خونه‌ش رو می‌زنه میگه: پسرمه و وقتی می‌بینه نیست، بیشتر توی خودش فرو‌می‌ره. 

این عشق رو کردی واسه خودت علم امام حسین و هر سال که می‌گذره ازش، داغت سنگین‌تر میشه و عزادارتر میشی. انکار می‌کنی و میگی به یادش نیستی ولی هستی. بعدیا فقط اومدن که امام حسینت باشن.

یه روح سرگردانی که ناخودآگاه به هر کسی که رنگ و بویی از اون فرد داره، جذب می‌شی و هر کسی رو احتمال بدی نمی‌تونه جاشو پرکنه برات، به شدت پس می‌زنی. اون مرد خیلی راحت داره زندگیش رو می‌کنه ولی هنوز اخبارش به تو می‌رسه و روند زندگی تو رو مختل می‌کنه.

تو نیازی به مشاوره و روان‌شناسی نداری. چون من و هیچ‌کس دیگه نمی‌تونیم اون عشق مُرده رو به تو برگردونیم. فقط باید مراحل سوگت رو بعد از چندسال بالاخره بگذرونی و قبول کنی اونی که رفته دیگه هیچ‌وقت نمیاد...


و من توی این فکر بودم که تا ابد دلم گریه می‌خواد...


* عنوان از بهنام صفوی


  • ۱۵۴

هوپ و بیماران در هفته‌ای که گذشت. (۴۳)

  • ۱۳:۳۰

فلروویوم- پسر یکی از دوستان پدرجان، الان به مدت دو ساله که چند ماه یک بار میاد و اصرار می‌کنه که واسش کامپوزیت‌ونیر کنم و هر بار من یه عالمه فک می‌زنم که دندونات خیلی نامرتبن و قبلش باید ارتودنسی کنی و زیربار نمی‌ره و میگه چرا دکترای دیگه قبول می‌کنن؟ و هر بار باید بهش بگم: خب برو پیش همونا، تا بعد چند ماه هم دندونات پوسیده بشن هم لثه‌هات عفونت کنه.

و این چرخه هنوز ادامه داره.


مسکوویم- بالاخره دندون شکسته برادرجان رو ترمیم کردم و یه دستی به بقیه دندون‌هاش هم کشیدم. وقتی آخر کار آینه بیمار رو دستش دادم تا خودش رو ببینه، انقدرررر ذوق کرد انقدرررر ذوق کرد که از ذوقش خند‌ه‌ام گرفت. می‌گفت: هی تو دلم می‌گفتم الان گند می‌زنه، الان گند می‌زنه. چه خوب شد ولی. بعدشم افتخار داد کلی عکس گرفت باهام.

بله در این حد قبولم داشت!!


لیورموریوم- ( به قول دکتر ربولی مثبت ١٨) دختربچه با خواهر بزرگترش که هم‌سن و سال من بود اومده بود تا دندون بکشه و خواهرش بیشتر خودش استرس داشت و هی ناناز ناناز می‌کرد. اسمش چیز دیگه‌ای بود؛ ولی گویا این‌طور صداش می‌کردن. راستش وقتی خارج شدن، خنده‌ی حبس‌شده‌مون رو آزاد کردیم. چون معمولا به یه چیز دیگه میگن ناناز. من نمی‌دونم. اصلا به من چه. 


تنسین- داشتم از مربی باشگاه در مورد روند گرفتن دستگاه پوز سوال می‌کردم که یکی از شاگرداش اومد وسط بحث و گفت: شما دنبال دستگاه کارت‌خوانین ولی این دکترای بی‌ش*ف هر بار می‌ری میگن کارت به کارت کن یا نقدی بده. چون می‌خوان مالیات ندن دزدای بی‌همه‌چیز!

من که کلا سکوت بودم. مربیش زد زیر خنده و جریان رو توضیح داد. منم خندیدم. دختره خیلییییی خجالت کشید و معذرت‌خواهی کرد و آدرس گرفت بیاد پیشم.



اوگانسون- در مطب رو بسته بودیم و داشتیم بار و بندیل رو جمع می‌کردیم بریم که در زدن. منشیم اومد و گفت یه آقایی واسه معاینه اومده. روپوش پوشیدم و رفتم به اتاق معاینه. مرد خیلی گرم سلام و احوال‌پرسی کرد. متقابلا گرم برخورد کردم و با حوصله معاینه‌اش کردم و توضیح می‌دادم. سوال کرد: قبلا کجا بودین؟ در مورد شهر طرحم و روند گرفتن امتیاز توضیح دادم. به اتاق گرافی بردیمش و همین‌طور که سر تیوب رو تنظیم می‌کردم روی صورتش واسه نرس/منشی‌م توضیح می‌دادم که مرد دوباره گفت: از فلان‌جا (شهر طرحم) راضی بودین؟

گفتم: مگه اهل اونجا هستین؟ 

گفت: نه.

گفتم: بله مردم خوبی داشت.

که گفت: می‌اومدین شرکت نفت استخدام می‌شدین.

این رو گفت و خیره شد بهم. یک لحظه قلبم ریخت. نگاهش کردم. خودش بود. پنج سال قبل هم وقتی ماهی یکی دو بار از بخش دانشکده بیرون می‌اومدم، خود منحوسش منتظرم بود تا خیره بشه و سوال‌های مسخره دندونپزشکی بپرسه و معذبم کنه. انقدر موقع حرف‌زدن به در و دیوار دانشکده خیره می‌شدم که چهرش رو فراموش کرده بودم. همون بیمار مزخرفی بود که بهم گفت خیلی خوب واسم کار کردین، بیاین شرکت نفت استخدامتون کنیم و سری آخر هر چی صبر کرد، از بخش بیرون نیومدم و حراست رو خبر کردیم بیرون بندازتش. پنج سال گذشته از روزی که از دانشکده بیرون نمی‌رفت تا بهش گفتم نامزد دارم و رفت. الان ساعت و روز و آدرسی که بتونه پیدام کنه رو داره. فشارم افتاد. رنگم پرید. رفتم اون یکی اتاق. نرسم دنبالم اومد. بهش جریان رو توضیح دادم و گفتم بهش بگه که کارش رو فلان دکتر باید انجام بده. کار من نیست. صداش میومد که اصرار داشت ویزیت بده ولی نرسم قبول نمی‌کرد. 

خدای من. باید از شنبه برم دنبال اسپری فلفل و شوکر و دوربین مداربسته.



+ چند تا خاطره دیگه هم داشتم ولیییییی! چون عناصر ١١٨ گانه جدول تناوبی، بالاخره تموم شدن، بقیه خاطرات رفتن واسه سری‌های بعدی که ایشالا به اسم شهرستان‌های ایران بشن.

  • ۴۰۳
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan