رَستن از دامت نتوانم...

  • ۱۴:۰۸

آدما وقتی بی حس می شن، راحت ترن. شاید اذیت بشن از تنهایی شون، شاید دل شون پَر بزنه برای یه مخاطب خاص که از جیک و پوک هم خبر دارن، ولی در عوض روح شون در آرامشه. تا کی میخوایم روان مون رو آزار بدیم و برای چیزی اصرار کنیم که هنوز زمانش نرسیده؟ تا کی قراره شادی مون رو وابسته به کسی بدونیم که نیست اونی که باید؟ چیکار باید بکنیم که این قلب لعنتی یکم آروم بشینه و انقدر جلوی راه عقل رو نگیره؟! هان؟



* محبوبِ زیبا از طاهر قریشی


+ فرصت نکردم قالب جدید رو ادیت کنم که کسی نتونه مطالبم رو کپی کنه. بعد از مدت ها سر زدم به قسمت مالکیت معنوی و دیدم چقدرررر از پست هام کپی شده. درک نمی کنم این کار رو. پس تا وقتی که برسم قالب جدید رو ادیت کنم، به قالب سیب دوست داشتنیم برمیگردم!

  • ۲۸۶

بازم قرص هامو فراموش کردم/ که تجویز کردی واسه بی قراری

  • ۱۹:۴۰

ببین وقتایی هست که به سرت می زنه و اراده ی نداشته ات فقط و فقط به قسمِ جونِ مادرجان شکوهت بنده. شنبه میاد و حالِ مرگ داری از اینکه بخوای دوباره بری سرکار. ولی میری. به حرف های مردم از دندون درد و دندونِ پیله کرده و سوراخ شده و شکسته شون با صبوری گوش میدی. در کمال تعجب می بینی که ظهر حالت بهتره. فرداش بعد از دهگردشی و معاینه کلی بچه ی مدرسه ای که لا به لاشون چهره ی آشنا زیاد می بینی که واست دست تکون میدن و سلام می گن و با خجالت سمت کلاسشون می دَوَن، بالاخره مقاومتت شکسته میشه و با خانوم نون به خونه ی دخترش میری و چقدرررر بهت خوش می گذره. می دونی بعدا شدیدا دلتنگ این خانواده ی مهربون و دوست داشتنی خواهی شد. حالت باز هم بهتر میشه. با دوست قدیمیت کلی چرت و پرت که اکثرش به آرزوی مرگ برای همدیگه ختم میشه، میگی! فیلم می بینی، کتاب می خونی ولی باز هم تهِ دلت می دونی که هنوز روحت خسته است و طلبکاره ازت که کم بهش رسیدگی می کنی. این میشه که وقتی به بیمار بی حسی زدی و منتظری که اثر کنه به سرت می زنه دو سه روزی مرخصی بگیری و بری سفر. قبل از اینکه پشیمون بشی به سه نفر از دوستای اون شهریت ( ! ) خبر میدی و وقتی اون ها رو ذوق مرگ حس می کنی، به مادرجان شکوهت زنگ می زنی که من آخر هفته نیستم دارم میرم سفر. 

همین...


+ ‏برای هر اتفاق تلخی یه دوران نقاهتی هست که بعد از اون همه چیز دوباره عادی میشه،

میخواد غم تموم شدن پفک باشه 

یا غم از دست دادن یک دوست.

*داوود*


*عنوان پاییز جاری از رضا صادقی



  • ۵۸۶

در سینه عشق تازه پروردن که آسون نیست...

  • ۲۳:۵۷

دلم می خواد بدونم چه فعل و انفعالاتی رخ میده که در اوج شادی، یهو غم عالم سرازیر میشه تو دلِ آدم؟ 


**عنوان دلم تنگه از بانو مهستی

  • ۵۵۰

این پست حاوی مقادیری ناهوپی می باشد!

  • ۲۰:۰۷

بچه ها نمی دونم بعدها که این پستم رو بخونم، اوضاع کشور چطوریه و بهتره یا بدتر شده. ولی نمی تونم بگم الان حالم خوبه که تو اوج جوونی و زمانی که طبیعتا وقتشه از زندگیم لذت ببرم به جاش هر روز باید استرس گرونی و دلار و بی آبی رو داشته باشم. 

گفتیم درس می خونیم وارد بازار کار می شیم، پول جمع می کنیم برای مطب و سفر به خارج از کشور و داخل کشور و و و و از زندگیمون اونطور که دوست داریم بهره می بریم؛ بعد الان هر روز خبر می رسه که فلان مطب تا اطلاع ثانوی داره می بنده چون بازار بی ثبات شده و لیدوکائین نیست یا قیمتش چند برابره و مطب داری جز ضرر چیزی نداره. ده بسته بی حسی لیدوکائین درخواست کردم، دو بسته برام فرستادن. میگن نیست، صرفه جویی کنین. چجوری کار کنم؟! بدون بی حسی بکشم؟ بدون بی حسی ترمیم کنم؟ مگه میشه؟! 

الان کیفیت زندگی من که همه میگن واااااووو یه خانم دکتر دندونپزشک مجرده و داره پول چاپ میکنه، در حد یه کارگر در زمانیه که دلار هزار تومن بود. خنده ام میگیره وقتی دریافتیم رو به دلار تبدیل می کنم! بگذریم از اینکه الان یه عده میان میگن برو خداروشکر کن دکتری و همین یه شغلم داری و مهندس نیستی. به خدا واسه مهندس هام ناراحتم. چرا باید وضع این باشه؟!

 والا مردم هم ترجیح میدن تو این شرایط یه نونی بیارن تو سفره شون تا n تومن خرج کنن و دندونشون رو عصب کشی و روکش کنن. امروز مرد جوون وقتی از درد نالید: به خدا ندارم دندونم رو عصب کشی کنم وگرنه که نمی کشیدمش؛ یکم نگاهش کردم و گفتم بخواب بکشم برات. اصول اخلاقیم چی میگه این وسط وقتی مردم ندارن، نمی تونن؟! 

شما میگین چی میشه؟ قراره تا کجا ادامه داشته باشه؟ ما چکار باید بکنیم؟


+حالا خیلی حالم خوبه، این آهنگ از آرشیو قدیمیم هم پخش شد! چکاریه انقدر غمگین می خونی آخه؟! :-/

  • ۵۹۱

من تا قیامتم، حتی ببخشمت از یاد نمی برم...

  • ۱۹:۱۰

می دونی؟ اوایلش خیلی سختته. هی لحظات و دقایق و ساعت ها رو می شماری: دو ساعت و سی و هفت دقیقه است که باهاش حرف نزدم... ده ساعته که پیام نداده... چهار روز و سه ساعت و نیمه که ندیدمش... یک هفته است که خبری ازش ندارم... دو هفته است که برای خودم قدغن کردم که کاری بهش داشته باشم... سه ماهه که تلاش می کنم دیگه دوستش نداشته باشم... یک ساله که با شنیدن اسم فلان خواننده و مجری دیگه دلم نمی لرزه و قوی تر شدم.

 البته سه سال و یک هفته بعدش هم هنوز سخته؛ هرچند چیزهایی که یادت مونده، مثل بقایای یک کابوس قدیمی باشه. میگن خاک سرده. من می خوام این نوید رو بدم که حتی اگه خاک سرد بینتون نباشه، باز بعد از یه مدت این غم سرد میشه. ولی اون حفره ی خالی توی دل به این راحتی ها پر نمیشه. حفره ای که خیلی چموشه و یهو در اوج خوشی هات می لرزه و یک چیزهایی رو یادت میاره و ... . 


*باید ببخشمت_امیرعباس گلاب

  • ۵۳۰

بی حسی

  • ۰۹:۱۹

یکی از زمان هایی که خیلی با خودم حال میکنم وقتیه که بچه ترسون و لرزون یا به ندرت ساکت و شجاع زیر دستم خوابیده و حین معاینه می بینم یکی از دندون هاش لقه. این میشه که سریع بدون اینکه خبر بدم با پنس، سوند یا حتی بی هیچی! دندونش رو می کشم و می ذارم کف دستش. بچه تا میاد گریه کنه، خنده اش می گیره که چقدر زود تموم شد. کاش می شد بعد از این همه ضربه ی دردناک که تو این چند ماه به پیکره ی ملتمون وارد شده و میشه، بعد از این همه خبر بد که باعث شده به بی حسی برسیم و عمر شادی هامون به ساعت نرسه، یک لحظه چشم هامون رو می بستیم و تا سه می شمردیم: یک، دو، سه... 

و تموم می شد...

تموم می شد.

  • ۵۰۶

حس ناب بودن با تو...

  • ۱۴:۵۵

ببین عزیز من،

مردها هر چقدر هم که ادعا کنند عاشقت هستند، اینو بدون که می تونند بدون تو هم سر کنند،

زندگی کنند... 

عاشق یکی دیگه بشوند و...

اما بدون هرگز نمی تونند حسی رو که با تو تجربه کردند، با کس دیگه ای تجربه کنند. چون هر زنی یک حس خاص داره، که زن دیگه نداره.

وقتی مردی آزارت میده، وقتی میره؛ اصلا لازم نیست هیچ کاری انجام بدی. نه دنبالش برو، نه توی خودت دنبال عیب و ایراد بگرد.

همین که دیگه حسی که با تو داشته رو تو آغوش زن دیگه پیدا نمی کنه؛ و میره سراغ بعدی و باز هم نمی رسه به حس تو،

و هی بعدی ها و بعدی ها،

و بالاخره تو زندگی اش به جایی می رسه که حالش از خودش به هم می خوره؛ از آغوشش که واسه هزار تا زن باز شدن ولی هیچ کدومشون تو نشدن.

کافیه...

همین کافیه براش عزیزدلم...

کافیه که روزی هزار بار بمیره و زنده بشه.

این بهترین انتقامیه که روزگار ازش می گیره.

فقط به خودت و آرامش آغوشت ایمان داشته باش.

اونی که رفته، 

گور آرامش خودش رو با دستاش کنده...


#فاطمه_صابری نیا

  • ۳۰۴

کُلَ مریض...

  • ۱۵:۵۰

این روزها اصلا حال و حوصله ندارم. نه حرف می زنم. نه از خونه بیرون میرم. نه چیزی از گلوم پایین میره. کتاب می خونم و کتاب می خونم و الکی توی صفحات مجازی می گردم تا غصه ام یادم بره.

غصه ی اینکه تنها بابابزرگم بیماره. 

خدایا من همین یه بابابزرگ رو دارم. نگه دارش برای من.

خب؟ 

  • ۳۲۳

باشه، ما هم خدایی داریم...

  • ۰۱:۲۸

سکانس اول ( روز- داخلی- اتاق دندانپزشک)


سرم رو از روی بیمار بلند می کنم و با خستگی میگم: خانوم نون! مریضا دوباره همه با هم اومدن تو که! من تمرکز ندارم. ببرشون بیرون از اتاق بهشون نوبت بده.

خانوم نون: چشم خانم دکتر. رو به بیمارها ادامه میده: بیاین بیرون. 

یکی از زن ها از زیر دستای خانم نون فرار می کنه و میاد پیشم. مامانِ نازگله. خودش ایرانیه ولی همسرش افغانه و طبیعتا بچه هاش مثل شوهرش دفترچه بیمه ندارن. دفعه قبل با تخفیف حسابی دو تا از دندون های نازگل رو فیشورسیلانت ( شیارپوش) زدم و هنوز منتظرم شبکه بهم تذکر بده که چرا بیشتر پول نمیگیری از اتباع خارجی. 

مامان نازگل با لبخند گشاد: خانم دکتر دستتون درد نکنه میشه یه نوبت دیگه به نازگل بدین.

نازگل دست در دست مادرش بهم لبخند می زنه. چقدر می ترسید ازم و چقدر بعدش دوست شده بود باهام.

میگم: با خانوم نون صحبت کنین. ولی نوبت هام تا اواخر اسفند پره. 

با اصرار میگه: نمیشه زودتر. 

به عکسش نگاه می کنم: الان که درد نداره. کار اورژانسی نداره. نوبت بگیرین لطفا.


*** 

سکانس دوم ( روز- خارجی- خیابان)


با دندونپزشک یکی از مراکز دیگه ی شهرستان منتظر اتوبوس شهر خودمون ایستادیم.

اون: بگو امروز چی شد!

من: چی شد؟

اون: یکی از بیمارهات اومده بود پیش من. کلی غر زد که از وقتی واسه بچه اش کار کردی از دندون درد خواب نداره. تازه میگفت خانوم دکترِ اون مرکز بی سواده و هیچی حالیش نیست، بدون بی حسی واسه بچه ام کار کرده. 

خشکم می زنه. ادامه میده: تا دهان بچه اش رو باز کرد دیدم دو تا فیشورسیلانت زدی واسش.

با تعجب میگم: از فیشورسیلانت درد گرفته! مگه میشه؟ توضیح میدادی واسش.

اون: گفتم بهش که چی میگی خانوم؟ فیشور سیلانت نه باعث درد دندون میشه نه بی حسی میخواد. یه رنگه که میزنن روی شیارهای دندون تا پوسیده نشه. 

با ناراحتی می پرسم: اسمش چی بود؟ 

اون: دقیق یادم نیست. افغان بودن... اممم... آهان نازگل بود اسمش.

غمگین میشم. خیلی غمگین میشم. با خوشحالی منتظر آخر هفته بودم ولی با شنیدن این حرف ها، خستگی تمام هفته توی تنم می مونه. از این همه بی انصافی زبونم بند میاد. نمیگم کارم عالی و بی عیب و نقصه، به هر حال تازه درسم تموم شده و ممکنه خرابکاری بکنم، هرچند در مورد نازگل مطمئنم کارم هیچ مشکلی نداشته، ولی وقتی انقدر با جون و دل کار بکنی، وقتی استرس تک تک دندون هایی که وضعشون وخیمه، شب ها رهات نکنه و مرتب از اساتید و گروه های دندونپزشکی بپرسی که چکار می تونم بکنم با این امکانات محدود طرح واسه ی دندون دائمی این بچه که کشیدنی نشه و وقتی دندون به درمان جواب میده، حس میکنی باری رو از روی دوشت برداشتن؛ بعد بیان این طوری زیرآبت رو بزنن، چون کارشون اورژانسی نبوده و بهشون نوبت ندادی؟ دوباره باید بگم ما هیچ، ما نگاه؟ 


  • ۶۳۲

غم دارم...

  • ۱۹:۵۸

درد داره بی پولی مردم. 

درد داره کار توی مناطق محروم. 

درد داره فرار بیمار از عصب کشی چون پول هزینه ی زیادش رو نداره و میگه: خانم دکتر بکش. دیگه تحمل دردش رو ندارم. درد داره دیدن ناراحتیش بعد از کشیدن دندونش و بغضی که توی نگاه شوهرشه و میگه: اگه پول داشتم نمیذاشتم بکشه دندونش رو.

درد داره وقتی تنها کاری که ازت برمیاد اینه که پول ویزیت رو نگیری ازشون یا هر چند تا دندونی که میکشی یکی دو تا رو ثبت نکنی و رایگان حساب بشه واسشون و بگی فوقش شبکه بهم اخطار میده. فوقش کسورات می خورم از حقوقم کم میشه. میگم حقوق فکر نکنین واقعا خبریه و از حقوق چندین میلیونی صحبت می کنم، نه! همچین خبری نیست. حقوق پایه یک فرد طرحی برابره با حقوق یک کارمند ساده؛ که اونم خیلی از شبکه ها با تاخیر پرداخت می کنن. ای اونایی که دارین خودتون رو بیچاره می کنین که بیاین رشته پزشکی و دندونپزشکی بخاطر پولش، فکر نکنین همون اول کار پول پارو می کنین. ای اونایی که واسه پرستیژ شغلی و فانتزی های ذهنیتون دارین تلاش می کنین، تحمل درد مردم رو دارین؟ تحمل فقر مردم رو دارین؟ تحمل دیدن شرمندگی توی نگاهشون رو دارین؟ یکی رو رایگان کار میکنی، دو تا رو، سه تا رو، همه رو می تونی؟

خدایا صبورم کن، وجودم گنجایش تحمل این همه درد رو نداره. :-(


  • ۵۵۹
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan