- پنجشنبه ۲۷ خرداد ۹۵
- ۱۲:۳۳
محبوب نبود ، حداقل ما خانومای خونه که دوستش نداشتیم ، ماهی عیدمون رو میگم ... ماهی سیاه کوچولوی جنگجو !! ما عاشق ماهی گلی بودیم ولی داداشی سرخود این ماهی رو برای عید گرفته بود ... مشکی بود با باله های ریش ریش !
اوایل حس ترس داشتیم بهش ، میگفتن گوشت خواره ، حتی داداشی میترسید آبش رو عوض کنه ، ولی کم کم ترسش ریخت ، به راحتی میگرفتش توی دستش و از تنگ کثیف به کاسه آب منتقلش می کرد ، بعد تنگش رو میشست و دوباره با عشق ماهی رو به خونه اش منتقل می کرد ...
بعد از مدتی توجه من و خواهرم رو هم جلب کرد ، چرا این ماهی انقدر افسرده است ؟! میرفت پایین ، منتها الیه تنگ و به مدت چندین ساعت هیچ حرکتی نمیکرد ... ما فکر می کردیم مرده ، ولی ماهی مرده که با شکم روی سطح آب میاد ! با دستمون محکم میزدیم به تنگ ، چه معنی داره یه ماهی انقدر تنبل باشه ؟ هیچ تکونی نمی خورد ، تنگ رو برمیداشتیم و تکون تکون میدادیم ،سونامی توی آب ایجاد می کردیم ، این جوری یکم باله اش رو تکون میداد !
آره دوستش نداشتیم ، هنوز هم دوستش نداریم ، ماهی باید گلی باشه ، رنگش قرمز و زبر و زرنگ باشه ، هی ازین ور تنگ بره اون طرفش و وقتی ببینیمش دلمون تالاپ تولوپ کنه ... ولی این ماهی ... ترجیح میدیم وقتایی که خوشحالیم نگاهمون بهش نیوفته ...
نکنه چون مشکی پوشیده ، انقدر افسردس ؟!
نکنه از تنهایی انقدر توی خودشه ؟
نکنه دلش یه ماهی گلی میخواد ، تا دستش ، نه نه باله اش رو بگیره و با هم روزی 1254 بار ، دور تنگ بچرخن ؟! چه عشقولانه ...
ولی نه ... ماهی سیاه کوچولو یه خون آشامه ، من مطمئنم به محض اینکه ماهی گلی رو گول زد و با هم 23 دور چرخیدن و سر ماهی گلی شروع کرد به گیج رفتن ، از بی حواسیش سوء استفاده میکنه و به گردن کوچیک و سرخش حمله می کنه و ...
دوستت ندارم ، یعنی من و خواهرم دوستت نداریم ، تو باید تنها بمونی ولی نباید بمیری ... خب ؟!
- ۳۳۳