- شنبه ۹ مرداد ۹۵
- ۰۰:۴۶
جاتون خالی دیروز از مشهد برگشتیم، زیارت امام محبوبت همیشه لذت بخشه، حتی اگه زمستان گذشته هم توی برف و بوران اونجا بوده باشی... دفعه قبل توی بدترین شرایط روحی بودم و از امامم خواستم هر چی صلاحه و مصلحتمه پیش بیاد واسم، از دلم هم گذشت که کاش کربلا هم بتونم برم، حالم بعد از سفر خیلی بهتر شد و دلم آروم گرفت و به طرز جالبی عید رو کربلا بودم ؛)
این بار هم زیارت حس و حال خاص خودش رو داشت، هرچند خیلی خیلی شلوغ بود... نگاهت رو که به اطراف صحن ها و رواق ها مینداختی، افراد مختلف از هر نژاد و قوم و زبان و شهر و قیافه رو می دیدی که با عشق به دیدار امامشون اومده بودن...
من هم یه گوشه کز می کردم و با امام رضام خلوت می کردم، حرف میزدم باهاش، درددل می کردم، با پررویی خواسته هام رو می گفتم و به تبعیت از دعای فوق العاده ی ' عالیه المضامین ' میگفتم که برآورده کردن این خواسته ها که از روی حرص و طمع منه، هیچ کاری واسه شما نداره! بعد که خوب خالی میشدم به مردم نگاه می کردم، خواسته هاشون رو حدس میزدم و براشون دعا میکردم...
آخ که چقدر من و خواهری و مامان بچه دوست داریم، بچه ی کوچیکی نبود که نبینیم و از دور و نزدیک براش غش و ضعف نریم! چند تا لباس بچه گونه گرفته باشیم واسه سیسمونی های آینده من و خواهری خوبه؟!! :))) به قول معروف خجالتم خوب چیزیه!!
خلاصه که سفر خوب ما تموم شد، ان شاالله نصیب همتون بشه...
برای فردا هم که بار و بندیلم رو بستم تا برم اردوی جه.ادی؛ یعنی نرسیده و خستگی در نکرده یه سفر دیگه در پیشه...
دعا کنین برام، زود برمیگردم :)
- ۲۴۵