- جمعه ۲ مهر ۹۵
- ۱۴:۳۳
- زیباترین عکسی که از طبیعت گرفتین ؟
- اولین خاطره ای که از زندگی دارید،چیست؟
دورترین خاطره های که دارم برمیگرده به دو یا سه سالگیم، تصاویری خیلی محو... توی یه خونه قدیمی کوچیک اما حیاط دار زندگی میکردیم... ازون خونه هایی که آشپزخونه شون اون طرف حیاطن... یه تصویر مربوط به وقتیه که شیرینی خریده بودیم و مامانم اجازه نمیداد برم سر یخچال :| من هم عصر که کنارش خوابیده بودم، وقتی مطمئن شدم مامانم خوابه آروم بلند شدم رفتم سر یخچالمون... ازون یخچالای قفل دار بود... به زور درش رو باز کردم و یادم نیست آخر شیرینی رو خوردم یا نه ولی یادمه همه اش حواسم به اون طرف حیاط بود که مامانم نیاد سراغم ؛)))
دوباره یه خاطره ازون زمان دارم که الان برام خیلی چندشناکه... شب بود و توی حیاط بساط کباب پختن به راه بود... من عاشق دنبه بودم اون موقع :||| با نون منتظر وایساده بودم تا دنبه ها بپزه و بخورم... فکرش رو که الان میکنم، بدنم یه جوری میشه :|
- بدترین سوتی که دادی چی بوده؟
زیاد حضور ذهن ندارم برای سوتی هام... اونایی که یادم بیاد و می نویسم اگه خنده دار نبود، ببخشین به بزرگی خودتون
1.کلاس کنکور بودیم، مختلط بود و شلوغ... منم خیلی ادعام میشد و سوال هم زیاد می پرسیدم... استاد فیزیک داشت درس میداد و فرمول میگفت، دستم رو بالا بردم و گفتم: ببخشین این فرمولی که گفتین خانوممون یه جور دیگه گفته! یکی از پسرای بیمزه به صورت کشیده گفت خانمتووووون؟! و همه خندیدن... خب چیکار میکردم اون موقع زیاد نمیگفتیم دبیرمون :|
2.ترمکی بودیم و هیچ جا رو نمیشناختیم... روز اول میخواستیم بریم تریا... نمیدونستیم زنونه مردونه است، رفتیم قسمت مردونه و وایسادیم که سفارش بدیم، مسئولش گفت ندیدین تابلوی آقایان به اون بززگی رو؟! خب ضایع شدیم و برگشتیم جلوی اون همه پسر...
3.این سوتی واسه من نیست مال یکی از دخترای فامیله... عمه عروس شده بود، خواهرشوهرش لال و ناشنوا بود، توی حرف هاشون هی میگفتن لاله بهمان و بیسار... دختر فامیل ما هم فکر کرده بود اسم طرف لاله است :| موقع تعارف چایی گفت بفرمایین لاله خانوم :|| حالا خود طرف که متوجه نمیشد ولی قیافه بقیه خواهرشوهرهاش دیدن داشت :||
+ لینک اصلی چالش---> اینجا
+ باز هم دعوت می کنم از هر کسی که دوست داره توی این چالش شرکت کنه ؛)
- ۴۴۶