آهو برای چه باید زمان صید، کاری کند که خوش اندام‌تر شود؟!

  • ۲۳:۴۵

در عین حالیکه خوشحال بودم که یک هفته ی دیگه تموم شده و دارم میرم خونه، خسته بودم. خیلی خسته بودم. طوری که سوئی شرتم رو تا کرده و زیر گردن دردناکم گذاشته و به خودم گفتم تا خونه می خوابم. البته اگه مرد پشت سری اجازه می داد. فکش یک لحظه هم استراحت نمی کرد و بلند بلند با خانمش صحبت می کرد. ولی مهلت نمی داد اون صحبت کنه و زن فقط نقش شنونده رو ایفا می کرد. ترجیح دادم طبق معمولِ وقتی که توی اتوبوسم، هندزفیریم رو توی گوشیم بچپونم و با صدای آهنگ بخوابم تا اینکه از پرحرفی های مرد سردرد بگیرم. یک لحظه آهنگ عوض شد و تا آهنگ بعدی شروع بشه، مرد پنجمین یا ششمین تماس تلفنی اش رو برقرار کرد. توجهم این بار به حرف هاش جلب شد: 

-سلام خانمِ فلانی؟

-...

-بهمانیان هستم. خسته نباشید. یه نوبت واسه خانومم میخواستم.

-...

-بله، بله. واسه کوتاهی مو. یکم دمش موخوره شده. می خواستم قشنگ کوتاهش کنین.

-...

-بله، ساعت پنج میارمش. خدانگه دارتون.


تعجب کرده بودم. صدای گوشیم رو بستم. مگه مردها واسه زنشون نوبت آرایشگاه می گیرن؟! بعد به خودم تشر زدم به تو چه؟ اصلا تو صدا خانومه رو شنیدی؟ شاید لال باشه! در همون لحظه، خانومه شروع کرد به صحبت. خداروشکر که نامبرده توانایی صحبت کردن داشت.

یاد خاطره ی وقتی که دبیرستانی بودم، افتادم. با مامانم رفته بودیم آرایشگاه. من در اون زمان فقط اجازه داشتم موهام رو کوتاه کنم و لاغیر،  اصلاح و ابرو و اینا رو که اصلا حرفش رو نزن! البته مورد داشتیم موهام رو کوتاه کردم، بابام باهام قهر کردن که: من دختر می خوام نه پسر! 

صدای موتور اومد. دختر ٢٤-٢٥ ساله ای با صورت کاملا پشمالو وارد شد. نوبت اصلاح صورت و ابرو می خواست. هی غر می زد: شوهرم به زور منو آورده اینجا. من که نیازی ندارم. 

به ابروهای موکت مانند و سبیل چنگیزیش نگاه کردم و بعد به ابروهای خودم توی آینه خیره شدم. بازم جای شکرش باقی بود. مادرجان شکوه زیر سشوار منتظر بود و منم مثل ندید بدیدها به صورت دختر خیره بودم که چطور از لولو به هلو تبدیل میشه! طوری که من با حسرت به ابروهای شمشیری اش( اون موقع مد بود!) نگاه می کردم. تازه عروس باشی و شوهرت به زور بیارتت آرایشگاه؟!

باز هم به من چه؟! نه؟ :-))) 

ولی خدایی یک سری از کارها گذشته از بُعد زیبایی اش، جنبه ی تمیزی داره. تمیز و مرتب باشیم!

***

آلارم کوفتی گوشیم به صدا دراومد. ساعت یک ربع به چهار( همون شونزده شما!) بود. به سختی پا شدم. توی آینه ی دستشویی به قیافه ی خوابالو و داغون از خستگی ام خیره شدم.

- هوپ! تصمیمت رو بگیر. باشگاه یا ادامه ی خواب؟ 

هوپ توی آینه با درموندگی بهم خیره بود.

- باشگاه!

توی چشم هاش اشک جمع شد. با نگاه بی زبونی می گفت: آخه بی انصاف! این همه بیمار داشتم امروز. فردام که کلی نوبت دادی. چی میخوای از جون من؟!

دلم واسش سوخت: فقط این دفعه رو! نبینم هفته دیگه هم بهونه بیاری! سریع بپر توی تخت تا خواب از سرت نپریده!

از توی آینه واسم بوس فرستاد. چسبید به لپم!

***

هی می خوام بیام خاطرات مریض هام رو تعریف کنم، هی می گم نه! تکراری میشن پست هات. بینشون فاصله بذار. 

چطورین؟ من خوبم، شکر. ملالی نیست جز حرص های گاه و بیگاهی که اینجا می خوریم و می زند به معده مان و از درد خَمِمان می کند!

راستی واسه دوستانی که دلشون برای گوناهی بودنم سوخت: برای یکی از مراکزم دستیار آوردن. البته بهورزه. چیزی بلد نیست هنوز و باید آموزشش بدم. فعلا همین که با بیمارها سر نوبت دهی سر و کله بزنه و اطلاعات رو دقیق توی دفتر وارد کنه، راضیم! بازم شُکر...


* عنوان از مرحوم افشین یداللهی

** دوست عزیزی که مطمئنم میای به عنوان گیر میدی! دلم می خواد!  بله دخترا آهو ان! مشکلیه؟! 


  • ۶۴۸
طراوت :)
آخ این آدمایی که تو اتوبوس اصلا وعایت نمیکنن و بلند صحبت میکنن واقعا غیر قابل تحملن:/
منم همیشه اذیت میشم...
هروقت وب شما رو میخونم میگم خب پس درس منم تموم میشه و میرم تو یه کلینیک کار میکنم،بعد که از سختیاش و تنهاییاش و مسئولیتاش میگین با خودم میگم کاش درسم تموم نشهD:

رو مخن، مخ!
دندونین شمام؟ چه سالی؟
با همه سختیاش خوبه، نترسین... 
** دلژین **
نه خستههههه 
ماچ به لپت شیریییین 
نه درمونده
فدای مریم بانوی مهربون :-*
الـی .
چقدر قسمت دوم پست رو دوست داشتم :))
+آقا ما خاطره مریضاتو دوس داریم. بنویس لطفا :) با فاصله کمتر..
اونم تو رو دوز!
+ آخه حس می کنم فضای وبلاگم خیلی تکراری میشه! ولی چاره ای ندارم. الان تمام زندگی من تحت الشعاع طرحمه.
آرزو ﴿ッ﴾
چه خوب که دیگه حداقل دست تنها نیستین :)
جدیدا خیلی بامزه شدن پست‌ها (:
اوهوم. غرغرهام جواب داده گویا :-)))
بامزگی از خودتونه، اختیار دارین :-*
جناب دچار
خیلی قشنگ بود دومی :))))
باشگاه همیشه هست :/
قشنگ خوندین.
امروز دوباره همین اتفاق افتاد، با این تفاوت که کلا از تخت بلند نشدم همون جا تصمیم گرفتم خواب مهم تره :-))
my life

:)
خواب خیلی خوبه://

خوبه باز قسمت اصلی وسخت کار رو یکی انجام میده کارت سبک میشه


آره لعنتی توی خستگی عجیب می چسبه!
قسمت سختش که با خودمه ولی کمکه واسم. راضیم
مریــــ ـــــم
دیشب دامادمون منو خواهرمو رسوند ارایشکاه
خواهرم بهش گفت فقط ر ساعت وایسا ما میاییم
هیچی دیگه خودت میدونی 15مین ما نزدیک 1ساعتو نیم طول کشید
وقتی اومدیم بیرون دامادمون عصبانی شده بود
میگفت کدوم ادم احمقی زنشو میاره ارایشگاه بعد 1ساعتو نیم میشینه تو ماشین
:دی
برم امروز واسش از این اقاهه بگم که ازاین احمقا زیاده
ما ترجیح میدیم برای در امان موندن از غرغر آقایون، خودمون بریم آرایشگاه و بیایم!
نمیدونم احساس میکنم مرده همه کاره ی زندگیشون بود، حتی توی این مورد هم دخالت میکرد!
هانیه
سلام شاید آقای نمونه ای بوده که واسه آرایشگاه خانم اش نوبت میگیره
میگم خاطرات دندانپزشکی و بیمار ها رو بذارید چون شما کارت اینه تکراری میشه براتون ولی برای ما جالبه و قشنگه:)
سلام
شایددد!
باشه، مرسی از دلگرمی ؛-)

رهگذر
چقد چندش آلود 
منم این طبقه پایینیمون نابودم کرده اینقد آلودگی صوتی داره ساعت یک بعد از نیمه شب دعوا میکنه با بچش سرفه های چارچوب لرزان میکنه اربده کشیو دوی ماراتنو جنبش های آزادی نطلبانه ی خشونت بار در محیط و ... اشکم دراومد 
حالا خوبه خانومه 
شمام هی بیا غر بزن حالا .... 
اعتراض کنین بهش خب! من گفتم یه سفر چند ساعته ارزشش رو نداره.
دوست دارم. [آیکن درآوردن زبان!]
طراوت :)
اره دندونم،هنوزم اول راهم،خیلی اولD:
تازه اسفند علوم پایه دارم،اگه برسم بش و عبور کنم ازش:/


اوخی، فنچی هنوز پس :-)))
نترس آسونترین امتحانه عمرته :-)))
آبان ...
از خاطره استقبال میشود :)
ادم هایی که تو اتوبوس بلند بلند حرف میزنن واقعا بی فرهنگن 
وای چقدر خوشم نیومد ..که یه مرد واسه خانومش نوبت بگیره ...
فدای شما
من هم خوشم نیومد. یک نموره خاله زنک وار بود.
غزل -ک
چه عجیب که آقاهه واسه خانمش وقت گرفته! نمی‌دونم دلیلش چی می‌تونه باشه، ولی به نظر من دلیلش، مشابه اون خانم نوعروس نبوده...

عنوان پست خیلی قشنگه:)
از یک نظر می تونه مثل هم باشه: زنشون رو باید به زور به آرایشگاه ببرن!
دست شاعرش درد نکنه
هانیه
حالا شما باشگاه نرفتید خوابیدید من زمان مدرسه،مدرسه نمی رفتم میگرفتم می خوابیدم عجیب خوب بود:) ولی جزوه بچه ها رو می گرفتم بعدا درس رو خودم می خوندم
من شرمسارم ولی من می مردم هم مدرسه ام ترک نمی شد! در این حد چندش بودم :-/

مهرداد
نه خوووو دختران واقعا مثل آهون😯
ولی حیف که من دکترم؟! 🤔🤔
مهرداد
انصافا کارتون سختی خودش رو داره خسته نباشید😊
درمورد نوبت گرفتن مرده ،خوب یه سری کارا مخصوص خانوماس به قول شما ....والبته درکل زندگی آدما پیچیده اس ونمیشه نظر قطعی داد....
موفق باشید
:)
سلامت باشین.
درست میگین، اصلا نمیشه قضاوت کرد.
ماهی قرمز
خسته نباشی :)


درمونده نباشی ؛-)
طلوع ماه
سلام.
تو این دوره و زمانه دیگه خیلی عجیبه که خانومی به فکر تمیزی و زیبایی خودش نباشه و به اصرار همسرش بره ارایشگاه!
خاطرات مریض ها رو هم بنویس هوپ جان.برای ما بسی جالبه خوندنشون:-)
سلام
بله در این حد که واسش خودش نوبت بگیره!
چشم حتما، کلی سوژه دارم کم کم میام می نویسم.
مهربان
لا اله الا الله
عه! تونستی بخونی اون جمله پایانی رو؟! من که با یک رنگ دیگه نوشته بودم، اصلاااااا هم منظورم تو نبودی!
مهربان
همون مسئله ای که در مورد بیس و حداقل هایی از زیبایی بهت گفتم
حالا شما اسب آبی رو بزار رو ترید میل
یا میمونو ببر آرایشگاه
بی ادب بی تربیت! بی کی گفتی میمون؟ :-/
محمد .ح
خواندنی بود خسته نباشی
ممنونم
حامد سپهر
اون آقای بهمنیان یا خیلی آدم رمانتیکیه که بعید میدونم یا از اون مرداست که موقع شام عروسی یا شام ختم سرشونو میکنن تو قسمت زنونه داد میزنن شام به همه ی خانوما رسید:)))
بقول اون دیالوگ فیلم سن پترزبورگ کلا درکشون از خانوما بالاست:)))
بهمنیان نه، بهمانیان :-)))))
حامد سپهر

اون آقای بهمنیان یا خیلی آدم رمانتیکیه که بعید میدونم یا از اون مرداست که موقع شام عروسی یا شام ختم سرشونو میکنن تو قسمت زنونه داد میزنن شام به همه ی خانوما رسید:)))
بقول اون دیالوگ فیلم سن پترزبورگ کلا درکشون از خانوما بالاست:)))


به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan