- پنجشنبه ۱۰ اسفند ۹۶
- ۲۰:۰۵
اعتراف می کنم که عاشق شدم. البته همین اول کار خیالتون رو راحت کنم که جنسیتش موافقه! بله، من دلبسته ی محبت خانوم نون شدم. یادتونه چندین پست توی آذر و دی نوشتم و هی نالیدم که دست تنها زیرِ بار این همه بیمار دارم خرد می شم چون هم منشی ام هم دستیار و هم دندانپزشک؟
بعد بالاخره غرغرهام جواب داد و دلشون به حالم سوخت و از اواسط دی ماه تصمیم گرفتن یکی از بهورزای با سابقه که بخاطر کمردرد شدیدش، یک ماه مرخصی استعلاجی بود رو بذارن پیش من تا موعد بازنشستگیش برسه. بدبین بودم که بتونه با این وضع کمردردش، کمک حالم باشه ولی گفتم بهتر از هیچیه! الان بعد از دو ماه، درسته که هنوز تک و توک سوتی میده، مثلا میگم برنیشر بیار، اکسکویتور میاره، یا اسم مریض ها رو اشتباهی ثبت می کنه ولی واقعا حضورش نعمته واسم.
شلوغی مریض ها رو کنترل می کنه و بهشون نوبت میده و شب قبل و روز کار زنگ می زنه و نوبتشون رو یادآوری می کنه. ست معاینه و ترمیم و کشیدن رو آماده می کنه. حتی کار آقای میم که تمیزکار بود هم سبک شده و تقریبا اصلا به اتاق دندونپزشکی سر نمی زنه و وظایفش رو خانوم نون خیلی بهتر انجام میده. از طرفی وقتی مریض اطفال اذیت کن باشه، هم پای من حواسش رو پرت می کنه و قصه میگه واسش؛ زبون بیمار بزرگ باشه دست اضافه میشه برای کنترل زبان و لپش.
هر روز هر روز کلی خوراکی اعم از شکلات انار، آبمیوه، کشک، انجیر، کیک و بیسکویت واسم میاره و به زور میگه: بخور خانوم دکتر، شما خیلی ضعیفی!
برام جالبه که خوب به حرف هایی که به بیمارهام زدم گوش داده و وقتایی که مریض توضیحاتم رو درک نمی کنه و یا من خسته ام، دستشون رو میگیره می برتشون بیرون اتاق و قانعشون میکنه. یک بار یه بیمار مرد داشتم هیکلش از در تو نمیومد انقدر بزرگ بود، اصرار پشت اصرار که بکش دندون سالمم رو. خانم نون بردش بیرون و بهش گفت: " خانم دکتر دستش ضعیفه، زور نداره، تازه از گچ باز کرده، میخوای دست بزنه به دندونت بشکنه بیچاره بشی؟ " مریض فرار کرده بود! ولی اکثرا جلوی بیمار کلی ازم تعریف می کنه و بازارگرمی می کنه واسم و من در حالی که زیرزیرکی می خندم و میگم " چه حرفیه خانوم نون، اصن این طوری نیستم! " کلی ذوق می کنم.
می دونین؟ جنس محبتش مادرانه است و به دلِ منی که از خانوادم دور افتادم به شدت می شینه؛ وقتی فهمید از مرکزشون قراره جا به جا بشم، کلی غصه خورد که " بهت عادت کردم خانوم دکتر" طوری که با صحبت با رئیس شبکه قرار شد هر جا برم بیاد دنبالم و دستیارم باشه. امروز که دوباره به زور آبمیوه موهیتو! و بیسکوییت پرتقالی رو کرد توی کیفم که " باید بخوری چون تا برسی شهرتون گرسنه می مونی توی اتوبوس" برای بار چندم به خودم گفتم: " هوپ چه کار خوبی کردی که توی غربت، چنین انسان خوب و بامحبتی سر راهت قرار گرفته؟ چطور می تونی محبتش رو جبران کنی؟ " درسته که دندون خودش و دختر و پسرش رو اختصاصی ترمیم کردم ولی فکر کردم چه خوب میشه به عنوان عیدی سوغات های معروف شهرم رو واسش بخرم و بهش بدم.
بدون شک در رأس خاطرات خوب دوران طرحم که بعدا دلم واسشون تنگ میشه، هستی خانوم نون!
سایه ی مهربونیت مستدام...
**عنوان از سعدی شیرازی
- ۷۰۱