آرزو به دلم ماند، تلافی کند نگاهم نگاهت را...

  • ۰۰:۰۱

حقیقتا دلم میخواد بیام پست بذارم ولی نمی دونم ( یا شاید نمی خوام) غیر از خاطرات طرحی از چی بنویسم و دوست هم ندارم که پست هام پشت سر هم از بیمارهام باشه. ذهنم پر از حرفه که بیارم توی وبلاگم ولی از طرفی خالیِ خالیه. یادم رفته قبل از دوران طرحم از چی می نوشتم. نمی گم حس راحتی ندارم اینجا که خداروشکر هنوز دارم. نمی گم که نمی خوام دیگه بنویسم که حالا حالاها ( ایشالا هیچ وقت) قصد ندارم وبلاگ نویسی رو ترک کنم. 

یکم باید با ذهنم که پر از دغدغه شده، کلنجار برم. تنبل شده. دعا کنین واسش! 


+ اعتراف می کنم به نوشته های آسوکا حسودیم میشه. کاش من هم روانی قلمم! برمی گشت.


*عنوان از سروش کلهر با کمی تلخیص

  • ۳۷۷
معلوم الحال
بنویسید. ما خودمون سوا می کنیم.
باشه تلاشمو میکنم :-)))
واران ..
سلام حسود :دی 
خوبی حسود جان ؟!:)))))
حالا منم  میخوام بگم که  نوشته های شما و آسوکا جان واقعا خوبه جوری که حال ماهایی که هیچی از نوشتن نمیدونیم رو هم خوب میکنه !
ممنونم از هر دوی شما بزرگواران💖



+
عنوان رو واقعا دوست داشتم 
ممنونم بخاطر انتخاب عنوان :)
سلامممم واران :-)))))
خودت حسوووودی! :-))))))
میدونی دوست ندارم فقط تو حوزه ی خاطراتم خوب بنویسم. دلم دل نوشته ی حال خوب کن میخواد.
ممنون از شما که خوب میخونی من رو

عاشق عنوانم *_*
آسـوکـآ آآ
به قول یکی از بلاگرها، انگار تحت فشار بودن آدها رابطه مستقیمی با نوع نوشتنشون داره. من واقعا این روزام سخت میگذره، واسه همینم ذهنم باید هرطورشده خالی بشه، هر طور شده باید جمله بسازم که کمی از تشنج درونم کم شه...
نگران نباش عزیزم، بر میگره. امیدوارم تحت فشار اتفاقات خوب برگرده دکتر جانم ❤❤
ببین منم الان یه جورایی تحت فشارم ولی انگار فرار دارم میکنم از نوشتن و این خیلی بده. حس می کنم مثل تو بنویسم حالم بهتر از اینی که هست بشه... 
ایشالا ایشالا، امیدوارم فشار از روی تو هم برداشته بشه ولی بازم خوب بنویسی.
حمید آبان
باید بشینی و اختیار رو بدی به انگشت هات، انقدر بشینی تا واژه ها صف بکشن برای ابراز وجود، اون وقته که به خودت میایی و می بینی سطرها نوشتی و خبر نداری...
بله بله کاملا قبول دارم حرفتون رو باید بشینم و بدون فکر بنویسم.
منتظر اتفاقات خوب (حورا)
من به خیلی‌ها حسودیم میشه:-(
من در حال حاضر به اسوکا و لافکادیو :-/
پاپیکا
بعد از 8 سال وبلاگ نویسی الان وبلاگ من جز پاک شده های بلاگفاست !
چرا ؟
چون فکر میکردم باید حتما بنویسم ، البته دلیل ِ دیگه ای هم داشت ک پاکش کردم .
شما راحت باش ، لازم نیست حتما از طرح یا مریضا یا هر چیزی سر هفته بنویسید . هر وقت حرف نویی بود و حسش بود ... اصلا خودتون رو اذیت نکینن /
درست می گین ولی اگه خودم رو ملزم نکنم به نوشتن واقعا کلاف سخن از دستم درمیره و دیگه نمی تونم بنویسم!
🦉 شباهنگ
من پستای عاشقانهٔ تو و آسوکا و لافکادیو و نسرین رو خیلی دوست دارم. خودمم یه وقتایی بی‌اختیار بدون اینکه تلاشی بکنم و بخوام یهو حتی سر جلسه امتحان می‌شینم به نوشتن و یه همچین چیزایی می‌نویسم. ولی دروغ چرا؟ دلم نمی‌خواد کسی جز اونی که اینا رو براش نوشتم بخونه. هیچ.وقت منتشرشون نمی‌کنم و می‌ذارمشون یه جای امن که وقتی اومد به خودش بدم بخونه. ولی یه وقتایی می‌شینم فکر می‌کنم اگه از این آدمای بی‌احساس بود که تو عمرش چهار خط متن و دو بیت شعر نخونده بود چی؟
عزیزم مرسی. راستش خودمم پست های دل نوشته ام رو خیلی دوست دارم چون می نویسم و ذهنم راحت میشه. الان چند وقته ننوشتم و اذیتم و نمی دونم از کجا باید شروع کنم که نه همه چیز رو بگم و نه چیزی نگم بقیه هیچی متوجه نشن!
ببین تجربه ثابت کرده ماها خیلی احساسی تر هستیم. خیلیا
ریزوریوس ❤:)
من هر روز میام تا نصفه یه پست می نویسم ولی منتشرش نمیکنم 
احساس میکنم وبلاگ نویسی من توهینی است به وبلاگ نویسان خوش قلمی مثل شما:(
گاهی حتی به سرم میزنه بزنم بپوکونم وبلاگم ره! 
به به چه عجب ازین ورا!
نه بابا، من خودم از نوشته های ساده ام کلافه شدم، خوش قلمی کجا بود؟ :-)))
مهرداد
ایشالا بهتر بشی :) باید یکم مثبت باشی
ایشالا بله همین طوره
میگم شما همون مهرداد میهن بلاگ هستین؟
ام اسی خوشبخت
گاهی سر میزنم به وبلاگ های قدیمیم و بعضی مطالبش رو که میخونم میگم واقعا من اینا رو نوشتم؟ اصلا از کدوم قسمت مغزم تراوش کرده؟ اگه همچین بخشی وجود داره پس چرا الان دیگه هیچی ازش درنمیاد؟ چرا تو جمله بندی ساده هم گاهی گیر میکنم؟
بنویسید. چشمه های نوشتن اگه نجوشه خشک میشه. راهشم فقط نوشته. حتی شده اجباری.
وای آره واقعا منم همین طور شدم. بعضی وقتا نوشته هام قبلیم رو میخونم و حسرت میخورم که انقدر دغدغه های جدیدم از نوشتن دورم کردن...
گندم بانو
من که جدیدا اصلا با نوشته‌های خودم حال نمیکنم!! حتی اون نوشته‌هایی که همه دلم هستن و بعد از نوشته شدن پاک میشن! اونا هم دیگه مث قبل نیستن!!!
خب ببین تو هم دغدغه هات عوض شدن. مسلما گندم سابق نیستی و من هم متوجهش شدم توی نوشته هات. کاش زود خوب بشیم!
علی علوی
به منم سر بزنین ! پاپیکا هستم که وبلاگ زدم ... چ قدر شاهد رفتن بلاگرا باشم، دست به کار شدم
چشم
کار خوبی کردین
ایدا
وبلاگ نویسی یه مرض خاصه ... همه ما قدیمیا درگیرشیم

از همون زمان که بلاگفا متولد شد و با نابود شدن سروراش دلنوشته خیلی از ما ها رو به باد داد

آره واقعا یه مرض خیلی خااااص! 
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan