- پنجشنبه ۳۰ آبان ۹۸
- ۱۵:۳۳
شرلوک هلمز در خیابانها قدم میزد. صبح هنگام دید مردم زیادی جمع شدهاند. آنها دور بدن یک زن مرده حلقه زده بودند. آن زن را بازرسی کرد و یک کیف پول یافت. اسمش آنا بود. با همسر زن تماس گرفت. شوهرش گوشی را برداشت و شرلوک گفت همسرت مرده. شوهرش گفت امکان نداره. شرلوک گفت لطفا بیاین اینجا و مرگشو تایید کنین. شوهرش گفت باشه و تلفنو قطع کرد. بعد از ده دقیقه شوهر آمد و جسد را دید و شروع به گریه کردن کرد. شرلوک به افسر پلیس نگاه کرد و گفت بازداشتش کنید. او قاتل است.
چرا؟
+ به پیشنهاد دردانه
- ۳۸۶