- شنبه ۲ آذر ۹۸
- ۱۱:۵۵
اگه کسی ازم بپرسه جالب ترین خصوصیتی که در خودت کشف کردی چیه؟
جواب میدم: شجاع بودن ( شما بخون کله خراب داشتن!!) در عینِ ترسو بودن!
ساده ترین مثالش وقتیه که دارم از استرس فلان وسیله توی شهربازی می میرم ولی حتما باید تجربه اش کنم. یا از شهر طرحی با یکی از دوست های مجازیم رفتم سفر یک روزه! یا اصلا همین دیشب سه تا دختر پاشدیم با کلی خوراکی و ز(ذ)غال و فندک رفتیم کوه که سوسیس کبابی درست کنیم. ولی باد می زد و آتیش سریع خاموش می شد و زغالمون هم خاکستر شد.
توی اون سرمای وحشتناک و خلوتی شدید کوه، چشمم به یه اکیپ پسر افتاد که آتیش خیلی خوبی درست کرده بودن. هی با شوخی گفتم کاش بریم پیششون، اصلا کاش بگیم بیان برای ما آتیش درست کنن، اون دو نفر دیگه گفتن عمرا جرئت کنی و بی خیال دنبال دردسر نباش! ولی منِ سرمایی داشتم یخ می زدم، پس تصمیم گرفتم شانسم رو امتحان و درخواست کمک کنم!
خواهر و دختر فامیل با ناباوری نگاهم می کردن ولی من به سمت اون اکیپ رفتم. می دونین من به این حرف که رفتار دختره که نشون میده بقیه چطور باهاش برخورد کنن، اعتقاد داشتم و اون شب بیشتر معتقد شدم. چون رفتم محترمانه کمک خواستم. ٧-٨ تا پسرِ ٢٠ و اندی ساله که اگر قبلا می دیدمشون با توجه به تیپ و قیافشون ازشون می ترسیدم و قضاوت می کردم که این ها لاتی بیش نیستن! ولی اون ها با معرفت تمام ما رو به جمعشون راه دادن. حتی چند تاشون با خجالت فاصله گرفتن تا ما دور آتیش بیایم و گرم بشیم. چند نفر هم دنبال تکه های چوب گشتن و از این بین فقط سر دسته شون بود که مسخره بازی درمیاورد و وقتی می دید ما فقط تشکر و تند تند خوراکی تعارف می کنیم، بی خیال فروش ع رق و و رق و گُ ل و عَ لف شد! حتی در جایی من به یک نفرشون تذکر دادم این ماده ناس که میذارین گوشه لپتون سرطانزاست که گفت مگه دکتری؟ گفتم بله دندونپزشکم! اون یکی گفت کجا کار میکنین؟ از ترس اینکه نیان کلینیک سر وقتم، اسم شهر طرحی رو بردم!!
در تمام این لحظات ما سه تا بهم نگاه می کردیم و باورمون نمی شد توی این جمعیم و نه تنها احساس عدم امنیت نداریم، بلکه داره بهمون خوش می گذره. سه ربع ساعت دور آتیش نشستیم. بعد آشغال هامون رو جمع کردیم. بقیه چیپس و تخمه ها رو برای پسرها گذاشتیم و خداحافظی کردیم و برگشتیم. درسته! خدا واقعا رحم کرد بهمون. مخصوصا که امنیت شهر توی هفته گذشته به شدت کم شده، ولی تجربه منحصر به فردی بود و قرار شد بین خودمون سه تا بمونه و خانواده ها بو نبرن، وگرنه بی شک قانون " قبل از غروب آفتاب خونه باشین " رو این بار حتما اجرا میکنن!
+ خاطره ای دیگر از این اکیپ سه نفره!
- ۷۳۹