کله خر(اب)ان

  • ۱۱:۵۵

اگه کسی ازم بپرسه جالب ترین خصوصیتی که در خودت کشف کردی چیه؟ 

جواب میدم: شجاع بودن ( شما بخون کله خراب داشتن!!) در عینِ ترسو بودن!


 

ساده ترین مثالش وقتیه که دارم از استرس فلان وسیله توی شهربازی می میرم ولی حتما باید تجربه اش کنم. یا از شهر طرحی با یکی از دوست های مجازیم رفتم سفر یک روزه! یا اصلا همین دیشب سه تا دختر پاشدیم با کلی خوراکی و ز(ذ)غال و فندک رفتیم کوه که سوسیس کبابی درست کنیم. ولی باد می زد و آتیش سریع خاموش می شد و زغالمون هم خاکستر شد

توی اون سرمای وحشتناک و خلوتی شدید کوه، چشمم به یه اکیپ پسر افتاد که آتیش خیلی خوبی درست کرده بودن. هی با شوخی گفتم کاش بریم پیششون، اصلا کاش بگیم بیان برای ما آتیش درست کنن، اون دو نفر دیگه گفتن عمرا جرئت کنی و بی خیال دنبال دردسر نباش! ولی منِ سرمایی داشتم یخ می زدم، پس تصمیم گرفتم شانسم رو امتحان و درخواست کمک کنم

خواهر و دختر فامیل با ناباوری نگاهم می کردن ولی من به سمت اون اکیپ رفتم. می دونین من به این حرف که رفتار دختره که نشون میده بقیه چطور باهاش برخورد کنن، اعتقاد داشتم و اون شب بیشتر معتقد شدم. چون رفتم محترمانه کمک خواستم. ٧-٨ تا پسرِ ٢٠ و اندی ساله که اگر قبلا می دیدمشون با توجه به تیپ و قیافشون ازشون می ترسیدم و قضاوت می کردم که این ها لاتی بیش نیستن! ولی اون ها با معرفت تمام ما رو به جمعشون راه دادن. حتی چند تاشون با خجالت فاصله گرفتن تا ما دور آتیش بیایم و گرم بشیم. چند نفر هم دنبال تکه های چوب گشتن و از این بین فقط سر دسته شون بود که مسخره بازی درمیاورد و وقتی می دید ما فقط تشکر و تند تند خوراکی تعارف می کنیم، بی خیال فروش ع رق و و رق و گُ ل و عَ لف شد! حتی در جایی من به یک نفرشون تذکر دادم این ماده ناس که میذارین گوشه لپتون سرطانزاست که گفت مگه دکتری؟ گفتم بله دندونپزشکم! اون یکی گفت کجا کار میکنین؟ از ترس اینکه نیان کلینیک سر وقتم، اسم شهر طرحی رو بردم!!

در تمام این لحظات ما سه تا بهم نگاه می کردیم و باورمون نمی شد توی این جمعیم و نه تنها احساس عدم امنیت نداریم، بلکه داره بهمون خوش می گذره. سه ربع ساعت دور آتیش نشستیم. بعد آشغال هامون رو جمع کردیم. بقیه چیپس و تخمه ها رو برای پسرها گذاشتیم و خداحافظی کردیم و برگشتیم. درسته!  خدا واقعا رحم کرد بهمون. مخصوصا که امنیت شهر توی هفته گذشته به شدت کم شده، ولی تجربه منحصر به فردی بود و قرار شد بین خودمون سه تا بمونه و خانواده ها بو نبرن، وگرنه بی شک قانون " قبل از غروب آفتاب خونه باشین " رو این بار حتما اجرا میکنن!


 + خاطره ای دیگر از این اکیپ سه نفره!

  • ۷۲۵
آبان ...

هوپ یا پسر شجاع 

مسئله این است !

خاصیت بودن تو جمع خلاف کارها همینه 

به ادم خوش میگذره 

مگرنه جمع بچه مثبت ها که جذابیت نداره :(

 

دختر شجاع!
بنده خداها شایدم خلافکار نبودن. چون اینطور که میگفتن چند نفرشون باهم مبل سازی داشتن، یک نفرشون هم تو کار تنبک و اینا بود! 
بچه مثبت که ما بودیم اتیش بلد نبودیم روشن کنیم!
rata .

حتی  تصورشم خفنه دمت گرم بابا ...

دم اون پسرام گرم ک بدون پخ پخ کمکتون کردن ... 

ما نیز دلمان خواست:))

حیف که یه ادم شجاع و پایه دوروبر من نیس 

واقعا دمشون گرم. میدونی حس کردم چون ما بهشون پناه بردیم، معرفت به خرج دادن.
الان که فکرشو میکنم تنم میلرزه دیشب کجا بودیم!! شجاع کجا بود :-)))
گندم بانو

دمتون گررررررررم ^__^

بیا یه کم دل و جرات به منم قرض بده :)))

چاکررر داداش!
من ترسوییم که دومی نداره ولی کله خرابم چه کنم؟
پا ییز

اگه چند تا گل و علف خورده شون حرکت میزدن، اینا رو نمی نوشتی، قبول داری? 

 

اگه آدم خودش واسه خودش قانون بذاره، لزومی به قانون دیگران نداره، نظرت? 

خب اگه میدیدم رفتارشون طبیعی نیست سربع دور میشدم ازشون. اون دو نفر دور بودن سریع کمک خبر میکردن! :-//
ولی خیلی خطری میشد اینطوری! خداروشکر که نشد. میگم که کله خر بازی دراوردم! 

نظرم به نظرت نزدیک است
پا ییز

پسرای همکارم شب ساعت دوازده که با فوریت می رفتیم خونه می گفتن ما هم جرات نداریم پیاده بریم، چون لات ها هستن 

می گفتن دختر و پسر نداره یک چاقو میگذارن زیر گلوت 

این کامنتم برای جمله آخر اون پستی هست که لینک کردی 

اینا لات با معرفت بودن شکر خدا.
آهان مال اون پسته؟ واقعا اون شب وحشتناک بود
Yasi

تنم مور مور شد

چه جراتی

ولی منم از این کله خراب بازیا زیاد انجام میدم دوس دارم خاطره های بعدشو😁😁

 

نت شما وصل شده هوپ جان؟🥺مال ما که هموز قطعه

این کله خراب بازیا اگه اتفاقی نیوفته برات خاطره میشه وگرنه که نه!

نه هنوز وگرنه که پست نمیذاشتم :-))
پا ییز

آره مال اون پسته 

که انگار به امنیت زن، تکه انداختی 

مثالت مصداق امنیت زن نبود. 

واقعا فهمیدیم شهر اون زمان (١١/٣٠شب) در نبمه دوم سال امن نیست. ولی دیشب ما زود رفتیم بیرون که دیروقت نشه و ده نشده خونه بودیم ولی خب کوه خلوت بود. 
مهربان

شیم عان می

میتونی کامنتمو تایید نکنی

عدم نمایش زدم بی تربیت بی ادب!
Call me whatever u want :*

چه خوب که هنوزم آدمای درستی پیدا میشن 

راستی یه جا خونده بودم شجاعت یعنی با این که میترسی بازم اون کارو انجام بدی نه اینکه اصلا نترسی (مضمونش این بود دقیق یادم نیس کلماتشو)

واقعا ممنونم از پسرهای دیشب که اجازه ندادن ما احساس کنیم بخاطر دختر بودنمون باید کنج خونه باشیم شب هنگام! 
جدی؟ پس من واقعا شجاع/ کله خرابم! :-///
مانته نیا

من که میدونی از تو کله خر ترم. دیشبم خوب کاری کردی به نظرم. منم بودم نمیترسیدم. اینطور مواقع معمولا از اینکه داری بهش اعتماد میکنی حس خوبی بهش دست میده سعی میکنه خرابش نکنه.

(هنوز آدم نسدم)

آره خدایی تو کله خرتر از منی! :-))
منم به همراهام گفتم به همین دلیلی که گفتی رفتارشون باهامون خوب بود.
آدم؟ چیکا کردی مگه؟
دُردانه ⠀

منم سه بار تنهایی از این حرکتا زدم

بذار لپ‌تاپمو روشن کنم میام توضیح میدم :))

با گوشی سخته

صفای همه کله خرابا! 
پلڪــــ شیشـہ اے

ترسو بودن همیشه هم ویژگی قبیحی نیست.

:| ترسناک و حتی خوفناک بود.

بیشتر مراقب خودتون باشید لطفا. :))

شاید ظاهرا از نظر بعضی ها با مزه و با جنم بازی بیاد ولی خداوکیل سر نترس داشتن همیشه هم خوب نیست. 

خدا رحم کرد. 

:*

 

درسته کله خرابانه عمل کردم ولی واقعا این اکیپ با اون اکیپ خاطره قبلی قابل مقایسه نبودن. همه بد نیستن. 
چشم
واقعا خدا رحم کرد
میم

اتفاق بدی می‌افتاد چی؟اگه بگیم از این حرکتتون ناراحتیم و عصبانی چی؟

این که شجاعت نیست!!!

خدا رو شکر به خیر گذشته.

می‌ تونید تایید نکنید.

 

یه لحظه یاد بابام افتادم! یه بار یه کار قبیحی کردم بهم گفتم از دستت ناراحتم دخترم در صورتی که گفتم الان داد و بیداد راه میندازه!

دُردانه ⠀

عرضم به حضورت که

این سه تا خاطره رو تو وبلاگم هم نوشته بودم اون موقع. الان ولی سخته پیدا کنم از آرشیوم و لینک بدم. بلاگفا هم فیلتره و نمیشه لینک داد. خلاصه‌شو تعریف می‌کنم.

یه بار من حدودای سۀ نصف شب رسیدم تهران. با اتوبوس. با یه چمدون کوچیک و مانتوی صورتی!. سال اول دوم کارشناسی بودم. اتوبوسه می‌خواست بره ترمینال جنوب یا بیهقی. بعد چون خوابگاه ما میدان آزادی بود گفتم منو اونجا پیاده کنه. منو پیاده کرد و با مسافرا رفت تو افق محو شد :)) بعد من موندم و یه خیابون تاریک که نمی‌دونستم کجام و کجا باید برم. تاکسی هم که نبود. سال 90 هم اسنپ و نقشه و اینترنت نبود. به هر آژانسی هم زنگ زدم برنداشت. راننده فکر کرده بود که می‌دونم کجام، ولی نمی‌دونستم. یه چند تا ماشین شخصی نگه‌داشت سوارم کنه و خب اون موقع شب نتونستم اعتماد کنم. فکر کن ساعت سه سوار ماشین شخصی بشی :| تا صبم که نمی‌تونستم منتظر بمونم. بالاخره سوار یه پراید شدم و تا برسم خوابگاه آیة الکرسی می‌خوندم فقط. نمی‌دونم چرا فکر کردم پراید بی‌خطرتر از شاسی‌بلنداست. سالم رسیدیم، ولی بیشتر از مبلغی که از تبریز باهاش رفته بودم تهران ازم گرفت. دو دقیقه راه بود همه‌ش. اون ور میدان آزادی بودم و خوابگاه این ور میدان بود :|

 

یه بارم جمعه رفتم بازار کفاش‌ها که خالی و خلوت بود قبر لطفعلی‌خانو پیدا کنم. این پستم سه تا پست طویل بود و خلاصه‌ش اینه که مسیرش سوت و کور و طولانی بود و ماشین‌رو نبود و داخل بازار بود و بازار بسته بود و اگه یه موقع هم یکی رد می‌شد و آدرس قبر لطفعلی‌خانو می‌پرسیدم با تعجب می‌پرسید تنهایی؟ بعد که رسیدم سر قبرش دیدم قبرو کوبیدن دارن از نو می‌سازن.

 

یه بارم وقتی دبیرستان بودم، بابا ماشینو جلوی یه خونه پارک کرد رفت مراسم ختم مامان دوستش. من تو ماشین منتظرش بودم. بعد یه آقایی اومد گفت می‌خوام ماشینمو دربیارم از پارکینگ و شما جلوی دری. چی کار کنم؟ یه کم فکر کردم و گفتم خب سوار شه ماشینو جابه‌جا کنه. من رانندگی بلد نبودم اون موقع. 16 17 سالم بود. سوار شد و ماشینو جابه‌جا کرد و پیاده شد و بعد ماشینشو درآورد از پارکینگ و رفت. انتظار داشتم ماشینو بدزده و منو گروگان بگیره.

به ترتیب کله خراب بازیت نوشتیشون. جالبی قضیه اینه که اولین خاطره رو توی خاطره قبلی من به صورت خلاصه گفتی. واقعا به نظرم خدا رحمت کرده سه نصفه شب! 
ببین انقدر عاشق لطفعلی خان زندی که تنهایی چه حرکتی زدی براش! 
این اخری واقعا نگفتی از کجا معلوم راست بگه و دزد نباشه؟
Call me whatever u want :*

بله واقعا شجاعی 👍😊

کله خراب بیشتر
chefft.blog.ir 💞💕

من دوران نوجوانی اینطوری بودم، الان که فکرشو میکنم میبینم من چقد نترس بودم و چقد خدا بهم تو خیلی جاها رحم کرده

الان ولی ترسو شدم یذره،

من بچه هم بودم کله خراب بودم! یادمه یه بار برف شدید اومد اول دبستانی که بودیم. تا سرویس گذاشتمون دم مدرسه گفتن تعطیله. دست دو تا از همکلاسی ها که خونشون نزدیکمون بود رو گرفتم و گفتم من میبرمتون خونه! و چندین خیابون توی برف تا زانو کشوندمشون تا خونه! 
فرداش مامان هاشون اومدن دم خونه مون اعتراض! :-))))
شیوا

چه پسرای با معرفتی بودن ولی دمشون حساااابی گرم :)

درسته ادم بعضی وقتا یه کارایی میکنه که بعدش میگه چطوری این کارو کردم ولی خب زندگی همینطوری جذاب میشه به نظرم همین ریسک کردن هیجان داره دیگه من بیشتر ترجیح دادم ریسک کنم بدم میاد از زندگی عادی و ثابت البته نه اینکه ریسک خطرناک هنوز اونقدر شجاع نیستم :))

ببین پسرای پایین شهری بامعرفت و با غیرتی بودن. واقعا دمشون گرم. 
به ما سه تا خیلیییییی خوش گذشت و همراهام میگفتن چه خوب شد که رفتی کمک گرفتی. هیجانش خیلی بالا بود با اینکه ریسک کار زیاد بود
شارمین امیریان

سلام.

یعنی تو از من که فرت و فرت شخصی سوار میشم (وقتی تاکسی نیست) بدتری. اصلا بدتر چیه؟! کلا کار من در برابر کار تو عین امنیته!😂

 

هوپ نکن این کارها رو! اتفاق یه دفعه می افته ها! حادثه هم هیچگاه خبر نمی کند! نکن مادر!

سلام
من اصلاااااا سوار شخصی نمیشم! اصلاها! 
کارم کله خربازی بود میدونم ولی خداروشکر نتیجش به ضررم تموم نشد. 
کاکتوس
اینترنت ما وصل شده از امروز صبح هوراااااااا:-D
:-////
کوفتتون شه جسارتا
کاکتوس
رفتارپسرا به نوع برخورد دخترا بستگی داره همونطور که دخترا خباثت و خطر از پسرا حس میکنن، پسرا هم میزان لوس بودن و لودگی دخترا حس میکنن
اصلا همین که میدیدن ما باهاشون حرف میزنیم لوس نمیکنیم خودمون رو خیره نمیشیم بهشون، به شوخی های مردونه شون نمیخندیم حساب کار دستشون اومد. 
פـریـر بانو

یک‌وقت‌هایی به این فکر می‌کنم که اگر از همون اول اینقدر بحث «آتیش و پنبه» رو فرونمی‌کردن تو سرمون و خیلی از تفکرات نادرست و بدبینانه رو، شاید نیازی نبود تا این حد ترس برمون داره از دیدن جنس مخالف تو یه‌جای خلوت...

 

:: یک‌ شب تو مسیر کتابخونه تا خوابگاه، سگ یه دختری رو دنبال کرد. دختره پناه برد به سه‌تا پسری که تو مسیر بودن. اون‌ سه‌تا هم سگه رو دور کردن و دختره رو رسوندن تا خوابگاه بدون اینکه کوچک‌ترین اذیتی کنن یا حتی تیکه بندازن و بگن ترسو و... . تازه بهش گفتن خداروشکر که ما اونجا بودیم، اگر نبودیم ممکن بود سگه بهتون آسیب بزنه!

 

دیدن انسانیت از انسان‌ها باید یک‌چیز طبیعی باشه برامون اما از بس رفتارهای نادرست وجود داره که آدم این‌مدل رفتارها رو می‌بینه دلش شاد می‌شه و می‌گه خداروشکر که هنوز آدم‌های خوب و بامعرفت هستن...

به عنوان کامنت برتر پستم اعلام میکنم این نظر رو! :-)
me

خیلی کار خطرناکی کردی...اگه اتفاق بدی می افتاد یه عمرپشیمونی دنبالش بود

 

اون موقع یه ترس دایمی همراه آدم میمونه و یا اینکه با تهور و اعتماد ب نفس کاذب خیلی چیزا برا آدم عادی میشه و...

با عرض معذرت اینا شجاعت نیست حماقته و از شما واقعا بعیده

 

 

.اون موقع شب تو اون محیط و اون جمعبیشتر مراقب باش

من تنهایی رفتم کمک بخوام ازشون ولی از دور بچه ها حواسشون بهم بود ولی پسرها نمیدیدن همراهام رو. چیزی میشد سریع کمک خبر میکردن. از طرفی من تا کمک خواستم از پسرها یک نفرشون اومد دنبالم تا آتشمون رو چک کنه و چند نفر سریع رفتن چوب جمع کنن. مرتب هم میگفتن ما داریم میریم شما بیاین از اتش ما استفاده کنین. وقتی خوراکی تعارف کردیم به زور کمی تخمه و سوسیس برداشتن. نگاهشون بد نبود. هیز نبودن و ... 
درسته کارم ریسکی بود ولی به نظرم اصلا اشتباه نبود و با حماقت خوندنش مخالفم بیشتر کله خرابانه بود. 
مهدی ­­­­

قرار دادن گل و الکل رو تو یه کتگوری خیلی اشتباه میدونم. کسی که گل مصرف کرده باشه یه مدتی خیلی آدم خودآگاه و chill ای‌ میشه ولی الکل خیلی فرق داره. الکل جلوی inhibition های آدم رو میگیره. کار احمقانه ازش سر میزنه. میکس این دوتا هم البته خیلی بدتره. البته که شما پزشک هستید و بهتر طبقه بندی دارو ها رو میدونید. و البته که کارتون رو دوست داشتم. خانمی که مشخص باشه با خودش چند چنده به خیلی پسرا حتی میتونه غالب بشه. 

خود پسره اینا رو ردیف کرد به شوخی وقتی دلستر تعارفش کردیم وگرنه که من این چیزا رو نمیشناسم اصن :-))
مرسی ازتون
soolin :)

افرین به شجاعتت دختر...

دمشون گرم اون اقایون اتیش دار..‌

 

مررررسی
واقعا دمشون گرم
;)

این لحظات ی حس خ خوب نسبت ب معرفت و منش طرف مقابل ایجادمیشه

یجورایی کل سلولای بدن انگار میگن مرسی ک نشون دادید هنوز ادم هست و اذیت نکردید و گذاشتید من گرم شم^_^

عمیقااااااا دلم اتیش خواست خب:((((((

واقعا این رو هم به خودشون گفتیم هم بین خودمون.
خیلیییی خوب بود دختر
بانوچـه ⠀

یکی از دبیرامون معتقد بود دختر از نترس باشه سرش رو به باد می‌ده. قطعا حتی ما کله خرابا هم یه جاهایی ترسیدیم و عقب رفتیم. اما روحمون نیاز داره گاهی اوقات دل رو بزنیم به دریا و به جنبه های منفی فکر نکنیم.

اره دیگه میگم من هم ترسوام ولی این کله خربازیا بعضی وقتا خیلی هیجانش بالاست خدایی
;)

خوب کردید*_^

این حس خوب بشون منتقل شه لعَلَّهُم زیادبشن

اصلا حالا ک اینجور شد میرم پارک و کتابامو اتیش میزنم گرم شم ^_^

لعلهم :-))))))
کاش زیاد شن. کاش اون ناامن ها کم شن. 
حالا بیا و صبر کن تا چارشنبه سوری!
;)

اره واقعا

 

مجبورم تا۴شنبه سوری ۹۹بصبرم

 

اسمی که انتخاب کردی توی خاطر نمیمونه، همش میلت رو چک میکنم.
کنکوری بودی؟ 
طوری نیست صبر کن تا اون موقع! یا مثل من کله خر بازی دربیار بزن به دل کوه!
؛)

ب محض وصل شدن گوگل میعوضمش

نمیتونم سرچ کنم اسمایی ک مدنظرمه رو

بین الدانشجو و کنکوری ^_^

خوبه! 
خب دختر تو که همش اینجایی برو سر درست
نل

کارتو دوست داشتم جز ی قسمتش.

سردهههههه..چرا رفتی کوه؟؟

فک کن با پسرا و‌تنهاییش مشکل ندارما.با سرما مشکل دارم:))))

من الان اینقدر قندیلیم که از دیروز حموم رفتن عقب میندازم.تو میری کوه؟

یخ کردم با فکرش حتی..

 

خیلی کار خوبی کردی.درسته ریسک داره اما می ارزه.

بنظرم اقایونمون اینقدر پست نیستن

وقتی بهشون پناه‌میبری اکثرشون ی جنتلمن واقعین

اینقدر هی گفتن مردا إل و بل و جیمبلن ک وحشت ایجاد شده..

 

یادمه ی شب ساعت۱۰ میرفتم و ی ماشینه بهم گیرداده بود.ی اقایی داخل ی ماشین دیگه نشسته بود و کنار پارک کرده بود.وقتی دید مزاحمه

گفت بشین برسونمت.

با اینکه یکم قیافه اش ی جوری بود. ی نگاه ب خودش و ماشینش و...کردم و سوار شدم.عجله هم داشت اما با جنتلمنی تمام منو رسوند.

ی دفعه دیگه هم نشسته بودم که ی اقایی مزاحمم شده بود و هرچی بهش میرفتم دنبالم بود. تا اینکه عصبانی شدم ی چی بهش گفتم رفت

دوباره برگشت.

و همون لحظه در انفجار پاشدم کیفمو بکوبم توی سرش:)) که ی اقایی با عصبانیت اومد سمتم و گفت داشتم میومدم این اقا رو بزنم.از دور دیدم مزاحمته.و چهارتا فحش داد به طرف.و  تا ی جایی منو همراهی کرد و رفت.

 

از این دست ادمها زیادن...

اما ازشون کم میشنویم.توی ذهن جا انداختن که اگر خانم و اقا همو ببینن حتی.‌..تجاوز شده رفته....

 

من سرمایی هستم که دومی نداره! دو تا بافت و پالتو و شال بافت و دستکش پوشیدیم و رفتیم. به خیال خودمون میخواستیم تفریحمون متفاوت باشه از کافه رفتن خسته شده بودیم! بعد گفتیم اتیش روشن میکنیم گرم میشیم که زود خاموش میشد!

موافقم باهات
با این دور کردن زیاد از حد دختر و پسر، زمینه رو برای اشتباهات بیشتر فراهم کردن. اگه از اول مسالمت امیز کنار هم بودیم، نه ترسی داشتیم نه اصلا پسرها فکر میکردن دخترها یه چیز فضایی هستن که بخوان به زور تجاوز روانی و غیره بشناسنشون! 

صبح

منم اگه کسی ازم بپرسه بزرگترین افتخارت چیه ؟میگم: به حسن رای ندادم:)

 

من هم رای ندادم بهش
صبح

به شجاعت شمام باریکلا

مچکرم :-)
خواننده ی خاموش

مدل گوشیتون چیه دکتر هوپ؟عکس رو خودتون گرفتید دیگه

چطور خوب افتاده؟
ایفون سون
سایه

یه بار با خانوما و دخترای فامیل رفتیم بیرون شهر برا عصرونه ولی چون دیر رفته بودیم دیگه شد شام  و هوا کاملا تاریک

نزدیک جایی که ما بودیم یه چشمه بود چندتا پسر اومد نشستن دورش و سیگار کشیدنشون معلوم بود باقی خورد و خوراکشون نه

هممون میترسیدیم که الان بیان طرف ما چی میشه یه چیزی بگن یا کاری بکنن که یکی از خانوما هی اسم پسراشو میگفت که یعنی به اونا بفهمونه آقا هم تو جمع ما هست مثلا با اینکه میترسیدیم از رو نرفتیم و تا ساعت 11 ش بودیم

برگشتیم خونه و تعریف کردیم چی شد داداشم گفت مگه ما میریم بیرون یه دسته خانوم میبینیم میریم سمتشون یا کاری به کارشون داریم که فکر میکنین بقیه پسرا اینجوری باید بکنن

گفت نه نباید بترسین و کار خودتونو بکنین اگه یه موقع آدم خلافی هم بود حساب دستش بیاد که اون جمع نمیترسن ازش

ولی اون یکی خانوم که هی اسم پسرشو میگفت رفته بود خونشون و پسرش دعوا راه انداخته بود که شما خانوما تا این وقت شب چرا باید بیرون باشین و اگه یه اتفاقی میافتاد یا کسی چیزی میگفت چیکار میکردین

من از اون موقع فهمیدم دید و رفتار آدما هست که رفتار اطرافیان رو تعیین میکنه

شاید کسانی هم باشن که رفتار متقابل رو نفهمن ولی تعدادشون خیلی خیلی کمه بنظرم

 

 

دقیقا رفتار و دید ما به زندگی، رفتار بقیه رو تعیین میکنه. وقتی کسی از اول ترسیده که مردی بهش حمله بکنه، توی گوش پسرشم همین چیزا رو خونده که بعد پسرش دعواش کرده
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan