- پنجشنبه ۱۲ دی ۹۸
- ۱۹:۴۹
ظرف پنیر روزانه رو که الان پر شده بود از شیرینی به دستش داد. در آبیش رو باز کرد و با ذوق به شیرینی های خشک و کیک کاکائویی که به زور کنارشون جا شده بود، نگاه کرد.
-مناسبتش چیه؟
+روز پرستار!
-نکنه نرس های کلینیک شیرینی خریدن، تو هم برداشتی آوردی واس من که بخورم و چاق شم؟
+ نه خیرم. از خونه آوردم. در ضمن همین الانش هم تو چاقی!
ظرف به دست درب ماشین رو باز کرد: پیاده شو تا جبار رو نشونت بدم.
به دنبالش رفت و به آسمون خیره شد. ستاره ها سوسو میزدن.
+ یه بار دیگه هم نشونم دادی جبارو. چرا انقد دوستش داری؟
جواب نداد.
-این سه تا ستاره رو می بینی کنار هم ردیف شدن؟ شیرینی بخور.
یک شیرینی برداشت: خب!
خودش هم یکی برداشت و توضیحش رو ادامه داد: این میشه کمربند شکارچی. اصلا جبار ینی شکارچی و ... .
از سرما می لرزید. دوباره سوار شدن. ظرف خالی رو به دستش داد: مرسی عزیزم.
+همشووو خوردی؟
-نوش جونم!
به سر تا پاش نگاه کرد: نوش جونت!!
-دندون عقل داداشم رو امروز جراحی کردم. لپش بزرگ و گوشتالو بود. عمیقا بی حس بود، ولی فشارم داشت میوفتاد از مظلومیتش که به خودم اومدم و داد زدم سرش: باز کن دهنت رو. حالم بهتر شد!
غش غش خندید: کار واسه آشنا همینه. ولی مگه تو دل رحمم هستی؟
برای لحظه ای نگاهش کرد. بعد به جلو خیره شد: من اگه دل رحم نبودم که ... .
بی خداحافظی در رو باز کرد و سریع سرازیری خیابون رو پایین رفت... .
* عنوان بازم رفت از امیرعباس گلاب
- ۱۷۸