- پنجشنبه ۴ دی ۹۹
- ۲۳:۰۰
می گفت* طرف به دلیل سبقه ی فقری که داشته، تمام آرزوش این بوده که دو تا خونه داشته باشه و به هر کی می رسیده حرف خونه داشتن رو پیش می کشیده؛ کلی واسه این هدف تلاش کرده و بالاخره تونسته با کار کردن بی وقفه، یه خونه نقلی بگیره. چند سال بعد که اون شخص رو دیده و از حال و احوالش سوال کرده، فهمیده که روزهای کاریش رو فشرده کرده در ده روز در ماه و الان میگه من اون روزها هدف و آرزو رو با هم قاطی و زندگی اصیل رو فراموش کرده بودم. الان دارم توی بیست روز دیگه ماه تلاش می کنم که معنای زندگی رو پیدا کنم. پیاده روی کنم. ورزش کنم. با کسی که دوستش دارم باشم. رژیم غذایی سالم دنبال کنم و از لحظه لحظه زندگیم لذت ببرم و البته این لذت بیست روزه رو اون پشتوانه ده روز کار فشرده داره تامین می کنه.
بعد من به خودم نگاه کردم. سعی کردم این نگاه عمیق باشه. یادم اومد شنبه با حال بد بیدار شدم چون قرار بود هر روز این هفته و هفته بعدش رو شیفت باشم. حالم به اندازه مرگ بد بود!
بعد هر جوری بود رفتم سرکار و خوب و بد گذشت. رسید به سه شنبه و باز هم اون روز به سختی رفتم سرکار ولی با عشق کار کردم و فیدبک های مثبتی دریافت کردم از بیمارهام و لذتش به جونم نشست. تعجب کرده بودم که چرا دوست ندارم برم سرکار، وقتی انقدر کارم رو دوست دارم و با عشق مریض می بینم و الان که چند ساعته شیفت آخر هفته ام تموم شده هنوز دارم به جواب این سوال فکر می کنم.
آیا الان کار من شده تمام زندگی من؟ صادقانه بخوام بگم تمام که نه ولی بله بخش اصلی زندگی من شده و استرس و خستگی کارم روی زندگیم خیلی تاثیر داره. وقتی فشار و حجم کارم زیاد میشه، برای مدتی حس بدی پیدا می کنم و بعد از مدتی سازگار میشم با این استرس ولی حس بده هستش هنوز!
این روزها مدام دارم فکر می کنم که هدفم از کار کردن چیه؟ مسلما تامین مالی و استقلال و رشد شخصیتی که هست ولی حس می کنم اون آرزوی مالی که برای خودم قرار دادم و دارم براش تلاش می کنم ( به قول مامانم جون می کنم!) خیلی خیلی دوره و روز به روز دورتر میشه و این دلسردم می کنه.
پس این نباید آرزو، بلکه باید هدفم باشه که برای رسیدن بهش تلاش کنم و مسیر رسیدن به آرزوهام رو جدا کنم.
باید تا جایی که می تونم از زندگیم لذت ببرم و حسش کنم. وقتی می گم لذت از زندگی، در کنار تمام تلاش هایی که دارم برای بهره مند شدن از عمرم می کنم که صادقانه پول نقش مهمی در کسب این لذت ها داره؛ یه تصویر کنج ذهنم خاموش روشن می شه که الان می دونم اسمش چیه: آرزو.
آرزوی داشتن یه رابطه امن و سالم عاشقانه،
آرزوی مستقل شدن از خانواده به همراه اون شخص،
آرزوی مادر شدن،
آرزوی زندگی کردن،
آرزوی خوشبختی ساده هر چند الان هم ته دلم رو منصفانه بگردم پره از این لحظات که من راحت از کنارشون گذشتم.
باید روی خودم کار کنم که اهدافم مانع رسیدن به آرزوهام و داشتن زندگی اصیل نشن. باید حواسم بیشتر به گذر لحظات خوشبختی ناب کنار خانوادم باشه.
باید حواسم به رشد گلدون های کنج اتاقم باشه...
*فرزین رنجبر در پادکست رواق
- ۳۲۳