فکر کردی تمام مشکلتو تو یه آغوش گرم حل کردی...

  • ۲۳:۱۹

اگر بخواهی به هر چیزی که به تو گفته می شود واکنش عاطفی نشان بدهی؛ به رنج بردن ادامه خواهی داد.

قدرت حقیقی در عقب رفتن و مشاهده گر بودن است.

قدرت در خودداری است.

اگر اجازه بدهی کلمات دیگران تو را کنترل کند، هر چیز دیگر هم تو را زیر سلطه خواهد گرفت.

نفس بکش

و 

بگذار بگذرد...

 

* از پیج دکتر سوده جباری

** عنوان منزوی از رستاک حلاج

  • ۲۰۴

قوی باش

  • ۲۲:۴۶

‏قوی بودن را یاد بگیرید؛

 برای تمامِ روزهایی که قرار است تنتان بلرزد 

از آدم هایی که قلبتان را می لرزانند...


*MahshidTavakoli*


  • ۱۹۴

دندان لق

  • ۰۷:۳۹

به یک آدم هایی میگویند: دندان لق!!!

همان هایی که نه رفتن بلدن نه راه ماندن را!

همان هایی که هیچ وقت تکلیف شان در زندگی مشخص نیست!

نمیدانند چه میخواهند، کجا زندگی میکنند!

و بدترش این است که حتی روابط اجتماعی را هم نمیدانند!

مدام غر میزنند!

چشم هایشان را روی احساسات شما میبندند!

یکدفعه مهربان میشوند!

یا

تلخ میشوند!

برایشان،

نه  اشک شما مهم است!

نه خنده هایتان!

آنها،

خودازاری وخیم دارند!

یک روز هایی فرشته میشوند!

و

یک روزهایی مسئول گرفتن جان ات!

میبینی؟! خیلی برایتان آشناست!

از این دست ادم ها زیاد دور و برتان است!

اینها همان دندان لق زندگی شما هستند!

همان هایی که میدانید دوستتان ندارند!

میدانید بد هستند!

میدانید نمیتوانند عاشق باشند!

اما قبول کنید

آدم تا یک جایی تحمل دارد!

تا یک جایی می کشد این درد را در زندگیش!

قبل از متنفر شدن از خودتان

آنها را بیندازید دور!

آنقدر دور که جای خالیشان، در حد یک جای خالی باشد!

مثل همان دندان های شیری که افتاد!

و فرصت دادیم

برای دائمی ها!


##فرنوش_همتى



  • ۲۶۶

رَستن از دامت نتوانم...

  • ۱۴:۰۸

آدما وقتی بی حس می شن، راحت ترن. شاید اذیت بشن از تنهایی شون، شاید دل شون پَر بزنه برای یه مخاطب خاص که از جیک و پوک هم خبر دارن، ولی در عوض روح شون در آرامشه. تا کی میخوایم روان مون رو آزار بدیم و برای چیزی اصرار کنیم که هنوز زمانش نرسیده؟ تا کی قراره شادی مون رو وابسته به کسی بدونیم که نیست اونی که باید؟ چیکار باید بکنیم که این قلب لعنتی یکم آروم بشینه و انقدر جلوی راه عقل رو نگیره؟! هان؟



* محبوبِ زیبا از طاهر قریشی


+ فرصت نکردم قالب جدید رو ادیت کنم که کسی نتونه مطالبم رو کپی کنه. بعد از مدت ها سر زدم به قسمت مالکیت معنوی و دیدم چقدرررر از پست هام کپی شده. درک نمی کنم این کار رو. پس تا وقتی که برسم قالب جدید رو ادیت کنم، به قالب سیب دوست داشتنیم برمیگردم!

  • ۲۹۹

حس ناب بودن با تو...

  • ۱۴:۵۵

ببین عزیز من،

مردها هر چقدر هم که ادعا کنند عاشقت هستند، اینو بدون که می تونند بدون تو هم سر کنند،

زندگی کنند... 

عاشق یکی دیگه بشوند و...

اما بدون هرگز نمی تونند حسی رو که با تو تجربه کردند، با کس دیگه ای تجربه کنند. چون هر زنی یک حس خاص داره، که زن دیگه نداره.

وقتی مردی آزارت میده، وقتی میره؛ اصلا لازم نیست هیچ کاری انجام بدی. نه دنبالش برو، نه توی خودت دنبال عیب و ایراد بگرد.

همین که دیگه حسی که با تو داشته رو تو آغوش زن دیگه پیدا نمی کنه؛ و میره سراغ بعدی و باز هم نمی رسه به حس تو،

و هی بعدی ها و بعدی ها،

و بالاخره تو زندگی اش به جایی می رسه که حالش از خودش به هم می خوره؛ از آغوشش که واسه هزار تا زن باز شدن ولی هیچ کدومشون تو نشدن.

کافیه...

همین کافیه براش عزیزدلم...

کافیه که روزی هزار بار بمیره و زنده بشه.

این بهترین انتقامیه که روزگار ازش می گیره.

فقط به خودت و آرامش آغوشت ایمان داشته باش.

اونی که رفته، 

گور آرامش خودش رو با دستاش کنده...


#فاطمه_صابری نیا

  • ۳۰۸

صبح میشه این شب...

  • ۰۹:۵۵

یک صفحه بلند بالا تایپ کردم پر از ناله های بیخود. بعد یک دور از روش خوندم به خودم گفتم واسه چی همچین چیزی رو می خوای منتشر کنی؟ این شد که پاکش کردم. به قول شهرزاد ( باز میشه این در، صبح میشه این شب... صبر داشته باش. ) این شد که تصمیم گرفتم به صبوریم ادامه بدم و ناراحتیم رو نفرستم توی قوی باش رفیق!

دیروز بی حوصله نشسته بودم توی اتاقم که مریض شنگولم وارد شد. می دونی یک سری از بیمارها انقدر رفتارشون خاصه که توی ذهنت با دهان و دندانشون موندگار میشن. زن ٢٢-٢٣ ساله ی تازه زایمان کرده ای بود که ایام عید اومد پیشم؛ دندون پره مولر بالاییش(آسیاب کوچک) که به تازگی پوسیدگیش به عصب رسیده بود رو اصرار می کرد که بکشه. با هزار ضرب و زور قانعش کردم که نکش و سنت کمه و حیفه و برو عصب کشی کن و راهنماییش کردم بره فلان کلینیک. رفت و یک ساعت بعد اومد و گفت دکتر نبود و دوباره اصرار که بکش و از من انکار که باید نگه داری دندونت رو. با خنده و شنگول بازی حرف می زد منم هی سر به سرش می ذاشتم. دیروز اومده بود مرکز برای مراقبت های خودش و بچه اش که پیش منم اومد. با ذوق و شوق و غش و خنده گفت: (خانم دکتر، دندونی بود گفتی نکش ها، رفتم کشیدمممم! ها ها ها ها! خخخخخخخ! یوهاهاهاها! ) حالا من از یک طرف خنده ام گرفته بود، ازون ور می خواستم یعنی دعواش کنم که حرفم رو گوش نکرده: (خیلی کار خوبی کردی، اومدی واسه من تعریف هم میکنی؟ بخند! اینجوری نه همون طور که غش و ضعف میری بخند. آهان ببین می خندی جای خالی دندونت توی ذوق می زنه، زشت شدی! پیر شد چهره ات! )

فکر کردین براش مهم بود؟ نخیرررر، دوباره زد به خنده و مسخره بازی! این جاست که میگن اولویت های افراد با هم فرق می کنه و چیزی که برای تو مهمه یک فرد دیگه به مو ش ( مویش!) هم نیست!  

اون از صبحم، یک فرد شنگول دیگه هم عصرم رو ساخت. راستش به تازگی معتاد توئیتر شدم. بعد یک شخص فوق شنگولی اونجا بود که ٧٤ درصد توئیت هاش باعث میشه من بلند بلند بخندم. نگاه کردم توی بیوش زده: دانشجوی تخصص فک و صورت. راستش دیدم این حجم از طنازی و بیکاری به رزیدنت های این رشته اصلا نمی خوره. شک کردم. رفتم بهش گفتم: ش***رد عزیز! مطمئنی که رزیدنتی؟ بهت نمیاد. ازون اصرار که من رزیدنتم و از من انکار که بهت اصلا نمیاد. ازم پرسید کجایی؟ گفتم طرح. گیج شد و اینجا بود که شکم به یقین تبدیل شد که دندونپزشک نیست. پرسیدم رزیدنت کجایی گفت فلان جا. گفتم سال چند؟ جواب داد: سال دو. بعد از شانس من یکی از پسرای سال بالاییمون اونجا درس می خونه. بهش گفتم عهههه پسر همشهری ما هم همکلاسیته که! میشناسیش حتما. آقا اینو گفتم من، ساکت شد و بعد از پنج دقیقه اعتراف کرد که اصلا رزیدنت نیست و محض سرکار گذاشتن اینو نوشته و بچه های علوم پزشکی بلانسبت من! گوشت تلخن که منم تاییدش کردم. کلی از جوابای خنده دارش خندیدم و خیلی حال کردم راستش.

 تصمیم گرفتم منم بزنم تو فاز شنگولی و سرخوشی. چیه تحمل و یادآوری این همه غم و ناراحتی؟ 


" اولین گام برای یادگرفتن شنا، نترسیدن از آب و رها شدن است.

مربی همیشه می گوید:  بپر، خودت را رها کن، زیر آب چشم هایت را باز کن. بعد خودت آرام آرام برمیگردی به سطح آب.

شرط اول همان دست و پا نزدن است، گاهی باید واقعا بیخیال شد و رفت گوشه ای نشست. باید بی خیال دست و پا زدن شد. گاهی باید بگذاریم زندگی کارش را بکند شاید بعدش آرام آرام برگشتیم به سطح آب

به زندگی

بی خفگی ...  "

#عادل_دانتسیم



  • ۴۹۴

آخه باباجان من! واسه چی هی میگی: خا خا؟!

  • ۰۹:۴۸

به تکیه کلام های اطرافیانتون کار نداشته باشین. مرتب به روی اونها نیارین که موقع تعجب یا استیصال می گن: " یا علییییییی! " یا  " آخه باباجانِ من " ، وقتی نخوان به چیزی وَقَعی بِنَهن میگن: برو مینم(ببینم!)  بله رو با صدای بم می گن: "بلیییی"  یا میگن "خا" ، بعد از هر حرفی که مطابق میلشون نیست می گن: "ایش" و حرف هایی از این دست. چون اونها از ترس تذکر شما حواسشون رو جمع می کنن که دیگه از این عبارات استفاده نکنن و تکیه کلامشون از سرشون میوفته؛ ولی فکر نکنین دیگه راحت شدین، حالا به کلام خودتون که مزیّن به همون تکیه کلام شده، دقت کنین! 

بله ما آدم ها خیلی از اطرافیانمون تاثیر می گیریم...

تکیه کلام های شما چیه؟

جالب ترین و ایضا رو مخ ترین تکیه کلام هایی که شنیدین چی بوده؟



+ زنده این یا مثل من دارین محو می شین؟ :-))


  • ۷۴۷

غم دارم...

  • ۱۹:۵۸

درد داره بی پولی مردم. 

درد داره کار توی مناطق محروم. 

درد داره فرار بیمار از عصب کشی چون پول هزینه ی زیادش رو نداره و میگه: خانم دکتر بکش. دیگه تحمل دردش رو ندارم. درد داره دیدن ناراحتیش بعد از کشیدن دندونش و بغضی که توی نگاه شوهرشه و میگه: اگه پول داشتم نمیذاشتم بکشه دندونش رو.

درد داره وقتی تنها کاری که ازت برمیاد اینه که پول ویزیت رو نگیری ازشون یا هر چند تا دندونی که میکشی یکی دو تا رو ثبت نکنی و رایگان حساب بشه واسشون و بگی فوقش شبکه بهم اخطار میده. فوقش کسورات می خورم از حقوقم کم میشه. میگم حقوق فکر نکنین واقعا خبریه و از حقوق چندین میلیونی صحبت می کنم، نه! همچین خبری نیست. حقوق پایه یک فرد طرحی برابره با حقوق یک کارمند ساده؛ که اونم خیلی از شبکه ها با تاخیر پرداخت می کنن. ای اونایی که دارین خودتون رو بیچاره می کنین که بیاین رشته پزشکی و دندونپزشکی بخاطر پولش، فکر نکنین همون اول کار پول پارو می کنین. ای اونایی که واسه پرستیژ شغلی و فانتزی های ذهنیتون دارین تلاش می کنین، تحمل درد مردم رو دارین؟ تحمل فقر مردم رو دارین؟ تحمل دیدن شرمندگی توی نگاهشون رو دارین؟ یکی رو رایگان کار میکنی، دو تا رو، سه تا رو، همه رو می تونی؟

خدایا صبورم کن، وجودم گنجایش تحمل این همه درد رو نداره. :-(


  • ۵۶۸

بنشین تا بگویم شرح چنگیز سبیل چخماقی که به روسری بنفشم چشم داشت را!

  • ۰۵:۰۹

١- واسه پدرجان پاورپوینت مقاله اش رو آماده می کردم. موضوع اش درباره ی تکنیک های جنگ روانی که مغول ها پیاده کردن و تونستن با استفاده از این روش ها عملیات نظامی شون رو به راحتی در ایران پیاده بکنن، بود. حالا جدا از وسواس علائم نگارشی که با آموزش های شباهنگ پیدا کردم و باید حتما بلافاصله بعد از پایان جمله نقطه بیاد، بعد یک فاصله و جمله بعد شروع بشه و پدرجان اصلا رعایت نکرده بود! من که سرم سوت کشید از تاکتیک هاشون: حمله مغول رو بلای آسمانی و نتیجه ی گناهان مردم جلوه دادن، تفرقه افکنی بین مردم با پیش کشیدن اختلافات مذهبی (سنی و شیعه)، قومی ( ترک و فارس و ...)، نژادی و طبقاتی، ایجاد رعب و وحشت شدید بین مردم با مُثله کردن، درست کردن کله مناره ها و ... . با دغل کاری وارد شدن هر مغولی با چندین اسب به میدان جنگ و راه انداختن مردم اسیر به دنبال سپاه تعدادشون رو بیش از چیزی که بود نشون دادن تا سپاه ایران بترسه که چقدر مغول ها زیادن، تطمیع حکام مسلمان به اینکه در مساجد برای چنگیزخان دعا کنن! دنبال کردن شهر به شهر سلطان محمد تا جایی که مانع از تفکر و گرفتن تصمیم درستش بشن. با ترس شدیدی که در بین مردم ایجاد کرده بودن فلج افکار مردم رو باعث شده بودن به طوری که : < یک سرباز مغولی مردی را اسیر کرد ولی سلاحی نداشت که او را بکشد. لذا به او گفت سر خود را بر روی زمین بگذار و تکان نخور. رفت و شمشیر بیاورد. وقتی برگشت دید آن مرد هنوز آنجاست و او را کشت! >

ایجاد ناامیدی در مردم با دستور چنگیزخان که زنان اسیر شهر به شهر گریه و زاری کنن، تخریب قنات ها، بریدن درختان، کشتن همه حیوانات حتی سگ و گربه و خیلی وحشی گری های دیگه! 

چیزی که جالب و شاید تاسف باره اینه که الان هم خیلی از روش ها داره پیاده میشه توی کشور و ما حواسمون نیست که چقدر اثرگذارن. مثل همین پخش سریع اخبار ناامیدکننده قتل و کشتار و تجاوز  به کودکان که داره واسمون عادی میشه؛ یا اختلافات فارس ها و ترک ها و لرها و کردها و غیره، خدایی چند بار تا حالا جک های قومیتی گفتیم و خندیدیم به هموطن هامون؟! 

تاریخ مرتب در حال تکراره و ما درس نمی گیریم که نمی گیریم!


٢- بهترین روش درمان فِسُردگی در خانم ها، خرید درمانی می باشد. هرچند الان ما معترضیم به سایز مانتوها، چرا کسی پاسخگو نیست؟ تا وقتی ٣٨ بودیم همه مانتوها سایز ٣٦ داشتن، الان که سایز کم کردیم همه مانتوها از ٤٠ شروع میشن و توی تنمون زار میزنن! ما هم می زنیم توی کار free size که الان مُد می باشد! باشد که اگر خوب نگه داری کنیم از آن، بتوانیم در بارداری چند سال آتی خود استفاده اش بُنماییم! :-/

حالا آن به کنار مانده بودیم با زنی که در روسری فروشی هر روسری به سر می کردیم، از سرمان می کشید و می گفت من هم می خواهم، چه کنیم! بنفش سر می کردیم می گفت بده به من، نارنجی سر می کردیم می خواست! آخر دستش را کشیده و به کنار دسته روسری ها برده و گفتیم: جان بچه ات بی خیال ما شو، خودت انتخاب بُنما!


٣- یکی از دوستان من رو به چالش معرفی لپ تاپ دعوت کرده. والا لپ تاپ من ابزاری ترکیده بیش نیست، پس معرفی نمیخواد! فقط کار پایان نامه ام رو باهاش انجام دادم و الان باهاش فیلم می بینم. همه کارهام با گوشی ام انجام میشه. حتی ٩٩.٩٪؜ پست هام رو هم با گوشی می نویسم! 


٤- وقتی این پست بهار رو خوندم، یاد خاطره ای از دوران درخشان مدرسه ام افتادم! کل تابستون های اول راهنمایی تا سوم دبیرستانم رو کلاس زبان می رفتم، هرچند الان خیلی از معلومات زبانی ام فراموش شده! بعد یادمه سوم راهنمایی بودم و احساس شاخی می کردم توی زبان، مخصوصا اینکه دوم که بودیم دبیرمون یک سری از سوالاتش رو از من می پرسید. دبیر زبان سوم راهنمایی مون، خانم مسنی بود که اون سال بازنشسته میشد. جلسه اول رفت روی تابلو دو تا خط نزدیک به هم کشید و شروع کرد از اول حروف انگلیسی رو به ما آموزش دادن! آقا ما رو میگی؟ خنده مون گرفته بود. هی پچ پچ و خنده بود که از ته کلاس که من اونجا نشسته بودم بلند می شد. اومد بالای سرم و دید که چیزی نمی نویسم! گفت واسه چی می خندی؟ با اعتماد به نفس پا شدم و اعتراض کردم به آموزشش! گفتم من که انقدر زبانم خوبه و حروف رو می چسبونم به هم و می نویسم، الان a,b,c بنویسم؟ نتیجه چی شد؟ تنبیه به اینکه هر کدوم از حروف رو خوانا توی یک صفحه انگلیسی تمرین کنم و جلسه بعد بیارم و بدتر از اون یک تخته پاک کن درست کنم. از دعوایی که بابام حین بریدن موکت و چوب و درست کردن تخته پاک کن کرد، چیزی نمی گم ولی انقدر بعد از اون بچه ی سر به راهی شدم که همین دبیر کذایی عاشقم شده بود و یه بار کلاس رو دستم سپرد و گفت نقش دبیر زبان رو ایفا کن! هر جایی هستی سلامت باشی خانم ایزدی...


٥- کتاب صوتی یکی از نعمات جالبی بود که به تازگی کشفش کردم! انقدر خوبه دراز بکشی و چشمات رو ببندی و واست کتاب رو بخونن که نگو! قشنگ بر میگردی به دوران کودکی و قصه های آخر شبی که واست تعریف می کردن تا بخوابی.


٦- خیلی وقت بود پست به این طولانی ای! ننوشته بودم. خوشم میاد از طویله نویسی. جایزه ی اونایی که تا آخر خوندن اینه که بیان یکی یه دندون واسشون بکشم و بهشون یادگاری بدم! :-))

عنوانم هم عجیب غریبه می دونم، خواستم نشون بدم بندهای مختلف به هم ربط دارن! بعله! 

  • ۵۱۰

برداشت آزاد

  • ۲۳:۳۳

[...] ملتفتی که چی میگم؟ والا به خدا بعضی وقتا دندون خراب، نه عصب کشی می خواد، نه پر کردن، نه روکش. دندون خراب رو باید کشید، جاشو دندون هم نباید کاشت. باس همینطوری خالی بمونه تو دهنت که وقتی می خندی، وقتی فراموشت میشه، بقیه جای خالیش رو ببینن. که اگه یادت رفته بود بهت بگن: فلانی وقتی می خندی، چقدر جای این دندونه تو ذوق میزنه. که یادت بیاد این دندون، یه آدم دویست کیلویی بوده، که دیگه حالا نیست...

#مرتضی برزگر


 [...] - جای دندون لقی که همیشه کنده میشه، خالی می مونه، تو ذوق میزنه.

- مهم اینه که کدوم دندون باشه. دندون کرسی خیلی هم به چشم نمیاد داداش.

شهاب برگشت و نگاهش کرد. امیر لبخند زد و گفت: چشاتو ببند و یه لبخند بزن. ببین جای یلدا چقدر خالی میمونه؟ 

#از رمانی که اسم و ماجراش رو فراموش کردم ؛))


+ عیدتون مبارک دوستان ؛-)

  • ۶۹۷
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan