توی انگشت دومی از سمت چپ

  • ۱۷:۰۶

 یه فکری مثل خوره توی سرم وول میخورد ، باید ازش حلالیت میخواستم ... به  مامان هم گفته بودم ، باهام موافق بود ...

 نمیدونم چرا دفعه آخر که از سمج بودنش عصبانی شدم ، باهاش به بدی رفتار کردم مگه نه اینکه همیشه حواسم بود دل کسی رو نشکنم و تحقیرش نکنم ... اون روز ، نگذاشتم حرفش و بزنه و به جاش باهاش دعوا کردم که خسته شدم از سمج بودنت ، دست از سرم بردار ... 

میدونی ؟ حس کردم دلش شکست  ، حال خیلی بدی داشتم ، بعد از اون هر اتفاق بدی که واسم می افتاد به دل شکسته اون ربط می دادم ، مخصوصا وقتی قلب بیچاره ی خودم هم افتاد زیر پای بی رحم یکی دیگه و خورد و خمیر شد ، بیشتر به این فکر افتادم که از آه و دل شکسته اون بوده ...

میخواستم ازش حلالیت بخوام ، برام مهم نبود چی فکر کنه در موردم یا توی ذهنش مسخرم کنه ... 

ولی امروز ...

امروز حسی بهم گفت به دست چپش دقت کن و بعد غرورت رو زیر پا بذار ، نگاه کردم ، یه چیزی توی دستش برق میزد ! 

خیالم راحت شد ...

  • ۳۵۱
ماهی سیاه کوچولو
قوی کسی است که، نه منتظر می ماند کسی خوشبختش کند و نه اجازه می دهد کسی بدبختش کند!"

+مثل همین فرد ناشناس خودِ آدم برای خودش کاری میکنه که اینجوری آرامبخش باشه و بعد خیال شما هم راحت بشه :)
احسنت ! خیلی خوب بود :))
سانیا
میدونی گاهی وقتی دلت با یکی نیست فقط یکم ملاحظه کن یچیزی نمیشه ها... ولی ماها عجولیم . چقدر خوب که راه زندگیش رو پیدا کرده اینجور ادمها با شرایط وفق میخورند عالیه
عجول نه ، دیگه صبرم تموم شده بود :| 
خیالم راحت راحت شد یعنیا 
سانیا
نظراتت رو بستی نم یتونم بنویسم . اول برای پدر مینویسم که واقعا تنها قهرمان زندگی ادم همون پدرشه . همین که بهت مردونه قول داده قهرمانترین قهرمان هست ..
در خصوص نفرت میتونم بگم نفرت رو تو دلت نکار نمی گم ببخش ولی بی تفاوتی اسیب کمتری میرسونه . معتقدم اون یکه رفته با حس نفرت من فقط التماس تو چشمهام میاد بذار بره و با بی تفاوتی از تو چشمهات بخونه که تو چقدر پایداری
فداش بشم :* 
من فکر می کنم تا ازش متنفر نشم و مدتی این حس توی دلم نباشه ، بی تفاوت نمیشم بهش ، ولی چشم :) 
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan