- شنبه ۱۹ تیر ۹۵
- ۲۲:۵۴
حضور در یک جمع شاد و شوخ و شنگ، انرژی چند روزتون رو ردیف میکنه... به انرژی مثبت افراد ایمان بیارین، هر جا آدمی با انرژی مثبت دیدین، رهاش نکنین و از هاله ی انرژیش بهره ببرین...
پنج شنبه یه روز فوق عالی با خانواده های زندایی یکی یه دونه ام و یکی از دوستان خانوادگیشون بود... یکی یکی تصویرهای زیر پشت سر هم از ذهنم رد میشن و لبخند روی لبم میارن:
دست زدن و رقصیدن توی ماشین دایی، وقتی هنوز آفتاب نزده و غر زدن دایی که دیر بیدار شدیم و همه ی جاها پر شدن...
با زندایی سر به سر خواهری گذاشتن که پسر خانواده ی نون چشمش تو رو گرفته و داریم عروس میبریم باغ و ناز کردن خواهری به شوخی...
پیدا کردن یک باغ توی اون شلوغی و اجازه گرفتن از صاحبش...
باغ لب آب و هوای خوب و آواز پرنده ها...
آش آبادانی و صبحونه ی دلچسب زیر سقف آسمون...
والیبال بازی ناشیانه ی من و داداشی و انصراف از بازی و رهاکردن خواهری و پسر خانواده ی نون...
بدمینتون بازی نزدیک دستشویی باغ با داداشی و حضور یک دفعه ای دختردایی کوچولو و با صدای بلند گفتن: داماد قاپ عروس رو زد و هیس گفتن من که زشته این حرف ها رو دیگه نزن... خروج آقای نون از دستشویی و هول شدن من و داداشی و دختردایی... امان از زبون درازیش!
رسیدن خانواده پدری زندایی و دیدن بچه های ناز و خوشگل خواهر و برادرش...
غش و ضعف رفتن من و خواهری برای بچه ها و خندیدن بقیه...
ژست گرفتن امیرعلی کوچولو توی عکس و دل ضعفه من براش...
دوقلو خطاب شدن من و خواهری از جانب شوهر خواهر زندایی...
عکس سلفی لب آب...
آب سرد و پای برهنه و لرزیدن تمام وجود...
شوخی های برادر و شوهرخواهر زندایی با دایی و خندیدن همه...
تکرار نماز در جای دیگه ی باغ به دلیل راضی نبودن صاحب اون سمت باغ...
بوی سالاد شیرازی عجین شده با بوی کلم پلوی شیرازی...
خوابالو بودن من و زندایی بخاطر شب زنده داری...
پرسیدن تاریخ تولدم توسط خانم نون و برق زدن چشم هاش...
چادر رنگی و خواب و من و زندایی...
بیدار شدن با صدای بلند نی و دیدن صاحب باغ که با مهارت نی میزنه...
صدای خنده ی مردها که والیبال بازی میکردن...
جمع کردن وسایل و زباله ها و خداحافظی و تشکر از صاحب باغ...
جاده ی شلوغ و دور زدن دایی و عوض کردن مسیر...
نگه داشتن کنار جاده و خرید جعبه های سیب و گیلاس...
پاتک زدن زندایی به جعبه ی سیب برادرش و فرار از زیر دستش...
دست و رقص دوباره توی ماشین که زندایی اعلام کرد بچه ها عروس رفت با برگشت فرق داره...
رسیدن به خونه و بیهوش شدن از خستگی و 11 ساعت خواب بی وقفه...
+ خدایا شکرت به خاطر خلق این تصویرهای ماندگار :)
- ۳۴۲