- دوشنبه ۱۵ شهریور ۹۵
- ۱۷:۴۲
چقدر سخته بعد از یه هفته بخوای بنویسی، چون به راحتی جمله هات سوار همدیگه نمیشن و حس نوشتنت پریده!
کلی اتفاق افتاده توی این چند روز، حالا نه اتفاق های خاص که پتانسیل یه پست جداگونه رو داشته باشن؛ ولی کلا روزهای خوبی بودن خداروشکر...
من بالاخره توی تابستون امسال دو هفته پشت سر هم اومد که توی خونه ی خودمون باشم و مسافرت نرم! مسافرت آخرم لغو شد، از یه طرف ناراحت شدم و از طرف دیگه یکم خوشحال شدم که میمونم توی خونه و توی جاده ها شب رو صبح نمی کنم! ولی در عوضش سه شب پشت سر هم با افراد مختلفی از دوست و فامیل رفتم پارک های مختلف شهر...
پلو آلبالو و چیکن استراگانف هم برای بار اول درست کردم، خب پلو آلبالو رو که تحت نظارت غیر مستقیم مامان( نمیذاشتم بیاد توی آشپزخونه! ) پختم و خیلی خوشمزه شد؛ ولی چیکن استراگانف رو با آموزه های دوستم فریبا جون و صفحات اینترنتی به دو روش درست کردم، که خداروشکر عقلم رسید و نصفش رو با خامه و نصف دیگه رو با سس سفید مخصوص مخلوط کردم؛ چون نصفه سس زده به طور کامل به سطل آشغال منتقل شد :| سیر نشدم ولی خب دفعه بعدی میدونم چکار کنم که بهتر هم بشه :)))
دیگه اینکه توی روزهای آتی دو تا عروسی دعوتیم. صرف نظر از عروسی اول که یکی از فامیل های دور میشه، عروسی دوم عروسی دوست صمیمی راهنماییمه که قبلا راجع بهش حرف زده بودم، ان شاالله خوشبخت و شاد باشه همیشه دوست سادات من :) تابستونه و دوران پر از عروسی...
شوهر آهو خانم رو هم بالاخره تموم کردم، کل خانواده هر روز که من رو کتاب به دست می دیدن، هی می پرسیدن تموم شد یا نه؟!رمان خوب و پر کششی بود ولی نه در حدی که 800 صفحه رو توی دو روز بخونم که! درک عشق مجنون وار سید میران برام خیلی سخت بود و آخرهای رمان دیگه خسته کننده شده بود؛ سر پیری و معرکه گیری! والا :)) یک جاهایی هم واقعا از غم آهو ناراحت میشدم و تصمیم می گرفتم کتاب رو نخونده رها کنم... ولی توصیف های خوب علی محمد افغان از اوضاع و شرایط 70-80 سال پیش خیلی جذاب بود و وسوسه شدم بقیه رمان های این نویسنده رو هم بخونم.
اگر از اوضاع پروپوزال من می پرسید، باید بگم که هنوز در نقطه ی صفر مرزی ام :| من تنبل! ماهی یک بار به اساتید مربوطه سر میزنم و سرچ های جدیدم رو نشونشون میدم، ولی هنوز سر موضوعش به وحدت نظر نرسیدن و میگن خانم فلانی چقدر شما پیگیری!! :| آخرین بار هم که فلشم رو توی سایت دانشکده جا گذاشتم و بعد از دو روز وقتی هنوز نمیدونستم فلشم نیست، یکی از هم ورودی ها خبر داد فلشم رو پیدا کرده :))
از هفته دیگه دانشکده و سال آخر شروع میشه، راستش حسم رو نمیدونم چیه! هم خوشحالم که تموم میشه بالاخره درسم و از طرفی دلم تنگ دانشکده و بخش ها و کلاس هاش میشه و حس می کنم تجربه ام هنوز خیییلی کمه... چقدر زود گذشت... امیدوارم برای دوره ی بعدی هم بتونم دانشکده ی خودمون قبول بشم، البته بعد از طرح.
+ پست با پخش آهنگ های قدیمی گروه آریان نوشته شده ؛)
- ۳۵۷