- پنجشنبه ۸ مهر ۹۵
- ۱۷:۳۵
وقتی ساعت 10 و نیم صبح میرین سینما، انتظار داشته باشین که سینما وی آی پی برای شما باشه و کوچکترین صداها اعم از باز کردن چیپس و خوردنش بسیار بلند به نظر برسه!
خیلی فیلم خوبی بود و البته طولانی و پر کشش... بازی های باورپذیر فیلم، قصه ی جذاب و پرتعلیقش، شهری که خاکستری رنگه، غیرت قشنگ عماد و گریه ی آخر سرش، ترس رعنا از دستشویی رفتن، نگاه پر از التماس پیرمرد و خس خس طبیعی قفسه ی سینه اش، شیرین زبونی صدرا و ترسش از بحث رعنا و عماد، نگاه با مکث بابک به لباس مجلسی مستاجر قبلی، لحن با اضطراب زن توی تاکسی و سردرگمی عماد، قربون صدقه ی زن پیرمرد که حسی مخلوط از تنفر به پیرمرد و ترحم به زن رو منتقل میکرد، پریدن ناگهانی نون تست، شرمندگی پسر سر کلاس... همه و همه از جمله صحنه های ماندگار فیلم بودن...
بعد از رسیدن به خونه و پرسیدن مامان که فیلم چطور بود؟ فقط گفتم: مامان! دیگه هیچ وقت بدون اینکه گوشی آیفون رو برنداشتی و نگفتی کیه؟ در رو باز نکن روی ما... زودتر تصویریش کنین خواهشا...
- ۴۳۳