- يكشنبه ۱۰ ارديبهشت ۹۶
- ۲۳:۳۴
من رمان ' من او را دوست داشتم' را خیلی دوست داشتم؛ با اینکه تم غمگینی داشت و گاهی بعد از خوندن بعضی از جملاتش، دقایقی توی خودم می رفتم و حالم گرفته می شد و گوشیم را به گوشه ای می انداختم. کل کتاب مکالمات یک عروس و پدرشوهرش است. پیرمرد عبوس بر اثر اتفاقی تمام مکنونات قلبی خودش را برای عروسش فاش می کند. برگزیده ای از قسمت های دوست داشتنی اثر خوب بانو ' آنا گاوالدا' ، کلا آنا گاوالدا معروف است به نویسنده ای که جملات عمیقی می نویسد، شماره 1، 2 و 7 را اکثرا قبلا شنیده اید:
1. با خودم می گفتم: (( باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشک ها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفترِ زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد. ))
2. چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تنِ کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟ و چه قدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟
3. _ چهل و دو سال... آدمی در چهل و دو سالگی چه انتظاری از زندگی دارد؟
من هیچ انتظاری نداشتم. در انتظار چیزی نبودم. کار می کردم. کار و کار و کار. برای خودم مشکل درست می کردم، کوه های برای بالا رفتن. بسیار مرتفع، پر شیب، و بعد آستین ها را بالا می زدم. از آن کوه های خودساخته بالا می رفتم تا کوه های دیگری پیدا کنم. جاه طلب نبودم، از خلاقیت تهی بودم.
4. - مرا روانکاوی می کنید؟
- نه ابدا قصد روانکاوی تو را ندارم اما هر از گاهی این صدا را درون خود نشنیده ای؟ صدایی که یادت می آورد به اندازه ی کافی مورد دوست داشتن واقع نشده ای؟
5. آدم هایی که درون سختی دارند با همه وزن خود روی زندگی می پرند و تمام مدت به خود رنج می دهند، در حالی که آدم های شل...نه، شل نه، آدم هایی که درونی نرم دارند، بله، نرم، وقتی شوکی به آنها وارد شود، کمتر رنج می کشند...
6. چون دوست ندارم تو را غمگین ببینم، خودم خیلی رنج کشیده ام... و ترجیح میدهم تو امروز خیلی رنج بکشی تا این که همه عمرت، همیشه کمی رنج بکشی. آدم هایی را می بینیم که کمی غمگین هستند، فقط کمی، اما همین خیلی کم کافی است تا همه چیز تباه شود.
7. زندگی حتی وقتی انکارش می کنی حتی وقتی نادیده اش می گیری، حتی وقتی نمی خواهی اش از ناامیدی های تو قوی تر است. از هر چیز دیگر قوی تر است. آدم هایی که از بازداشتگاه های اجباری برگشتند دوباره زاد و ولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هایشان را دیده بودند، دوباره دنبال اتوبوس دویدند، به پیش بینی های هواشناسی با دقت گوش کردند و دختر هایشان را شوهر دادند. باور کردنی نیست اما همین گونه است. زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است.
- ۵۴۳