- دوشنبه ۴ دی ۹۶
- ۲۲:۵۷
وان- خدایی آمپول عضلانی و سرُم بیشتر درد داره یا آمپول بی حسیِ بی نوای ما؟! چرا انقدر ازش می ترسین؟ در این حد که خانومه خوابیده روی یونیت واسه ترمیم دندونش، با ترس میگه: آمپولم میخواین بزنین؟ میگم: نزنم؟! میشه؟! میگه: پس از اون ژل بی حسی هایی که به دخترم زدین واسه من هم بزنین! یکم به افق خیره می شم و میگم: نمیشه! کمبود مواد داریم. اون واسه اطفاله فقط. باز دهانتون... آهان... ( فکر می کنم من در روز بیش از هزار بار می گم: باز کن، بازِ بزرگ، بیشتر باز، نبند! )
تو- بیمار که خانوم ٤٥-٤٦ ساله ای بود رو معاینه کردم. دفترچه اش رو گرفتم تا گرافی بنویسم. طبق عادت رفتم صفحه اول تا تاریخ اعتبارش رو چک کنم. چشمم به اسمش افتاد: همایون بهمنی. فکر کردم دفترچه ی یکی دیگه رو برداشته آورده. ولی کاشف به عمل اومد که اسم خودش همایونه و به تازگی عوضش کرده و گذاشته: هما...
ثیری- درسته که به بیمار قول دادم به کسی نگم ولی شما که خودی هستین! بیمار آقای ٣٥ ساله موبور و خوشتیپ. باورتون نمیشه آینه دندونپزشکی رو دو سانتی صورتش می گرفتم عوق می زد و به شدت حالت تهوع داشت. گفتم: آقای الف چطور قبلا دندونپزشکی می رفتین پس؟ گفت: اسپری بی حسی توی دهنم می زنم. برم بخرم؟ بهش توصیه کردم سر راهش هندزفیری اش رو هم بیاره و در حین کار آهنگ گوش بده با صدای بلند تا حواسش پرت بشه. اسپری رو ازش گرفتم تا بزنم توی دهانش، شروع کرد قرمز شدن و عوق زدن. گفت: خانم دکتر بدین خودم برم جلوی آینه بزنم. برگشت. خوابید. هندزفیری رو توی گوش هاش گذاشت و صداش رو زیاد کرد. اوایل کار هنوز از لحاظ روانی آماده نشده بود و حالت تهوع شدیدش ادامه داشت. مشکل اینجا بود صدای من رو نمی شنید و باید دستم رو جلوی صورتش تکون می دادم تا صدای گوشیش رو کم کنه و به من گوش بده. بماند که هندزفیری اش نشتی داشت و من همراه با بیمار مداحی و مجید خراطها و حتی جیگیلی جیگیلی جیگیلی اخماتو وا کن می شنیدم! اون وسط که من عجله داشتم کارش سریع انجام بشه تا حالش بد نشده، یونیت هم هی خراب می شد و بیمار دستش رو می گرفت بالا تا استراحت بدم بهش و بتونه آهنگی که دوست نداره رو عوض بکنه! در کل بعد از همه ی اون دنگ و فنگ ها، تمرین فوق العاده ای برای صبوری بود.
فور- یکی گفته بود خاطرات سوتی هات رو هم بگو. آمار ماه آذرم رو درآوردم. بعد از کسر روزای آفی و مرخصی و تجهیز وسایل، تقریبا ٢٠ روز کار مفید داشتم و آمار ٦٠ و خورده ای دندون کشیده شده و فقط یک ریشه شکسته. یعنی کل ٦ سال توی بخش جراحی انقدر من دندون نکشیدم! بعد توی هفته اول دی ١٠ تا کشیدم، ٢ تا ریشه شکسته و ارجاع به دندونپزشک های دیگه. اعتماد به نفسم رو همین دو تا ریشه شکسته ی اخیر کم کردن. چند روزه دست به عصا دندون می کشم. :-/
فایو- جو گروه کلاسیمون خیلی باحال شده. قبلا هم ورودی بودیم الان همکار. هر سوالی پیش بیاد می پرسیم از هم یا کیس های جالب برای هم تعریف می کنیم. اکثرا طرحی هستیم و دور از خانواده و همدیگه رو درک و کلی همدلی می کنیم با هم! :-))
سیکس- آیا رواست دختری که حافظه ی اسمش ضعیفه رو هدف خنده قرار دهیم؟! تصور کنین مسئول مرکزمون فامیلش فلاح نژاد ه( مثلا!) و مسئول تاسیساتمون آقای فلاح پور. بعد منِ بیچاره هی اسم اینا رو جا به جا صدا می کنم. اونا هم هی می خندن به من. باور کنین حتی الان هم نمی دونم کدومشون کدومه!
سون- هندزفیری به گوش توی صف نونوایی ایستاده بودم. پسربچه ی تپل و بامزه ی ٥-٦ ساله ای با مامانش جلوم بودن. هی برمیگشت با کنجکاوی نگاهم می کرد. بهش لبخند زدم. از اون به بعد هر وقت برمی گشت جفت چشم هاش رو سریع می بست و باز می کرد. خنده ام گرفته بود. مامانش هم همین طور. بهش گفت: مامانی! اینطوری چشمک نمی زنن که! یکی از چشم هات رو ببند فقط. همون موقع آقای نونوا دو تا نون سنگک به خانومه داد. سنگ هاش رو یکی یکی جدا کرد و نون ها رو تا کرد و داد به دست من. - عه! چرا من؟ با لبخند گفت: من تعداد بالا می خوام. بفرمایین. تشکر کردم. پسرک برای حسن ختام دوباره هر دو تا چشمش رو بست. البته دروغ نگم چشم راستش نیمه باز شد این بار! خیلی خیلی شیرین بود. امان از این دهه نودی ها.
ایت- " منِ او " رو بالاخره خوندم. نمیدونم چرا انقدر برای خوندن رمان های رضا امیرخانی مقاومت می کردم؟ خیلی دوست داشتم این کتابش رو. طوری که ارمیا و قیدار رو هم خریدم و رفتن توی لیست انتظار کتاب هام.
ناین- خوبین شما؟ ؛-)
- ۵۱۸