- سه شنبه ۲۶ دی ۹۶
- ۱۴:۰۸
باید فردا برگردم با دستی که کمتر ولی هنوز درد می کنه. امیدوارم بیمارها درکش رو داشته باشن که نمی تونم دیگه زیاد دندون بکشم، نداشتن هم، کاری از "دستِ من" برنمیاد. من به دست ها و سلامتیم حالا حالاها نیاز دارم. خانم نون -دستیارم- زحمت قانع کردنشون رو به عهده گرفته. از طرفی امیدوارم این بار دیگه توی تاکسی بین شهری، وسط ننشینم بخصوص وقتی که کنارم یک مرد کاملا درشت هیکله. درشت هیکل معمولی نه ها! ازون هیکل هایی که نه تنها نیمه ی راست صندلی عقب رو گرفتن بلکه به نیمه چپ که دو تا خانم هستن هم دست اندازی می کنن. بنده خدا خیلی تلاش می کرد به من نخوره ولی توی پیچ های جاده، چاره ای نبود و من به خودم می گفتم بی خیال! هرچند دفعه ی بعدی ترجیح میدم پول یک نفر دیگه رو هم حساب کنم و انقدر تا آخر مسیر منقبض نباشم!
گفتم تاکسی، یاد تاکسی های در سطح شهر طرحم افتادم. هفته ی پیش تا سوار یکی از تاکسی ها شدم، راننده برگشت و بهم نگاه کرد و سریع به رو به رو خیره شد و راه افتاد. چهره اش خیلی آشنا بود. کل مسیر فکر می کردم کجا دیدمش. وقتی رسیدم و برخلاف بقیه تاکسی ها کرایه ی دوبل ازم گرفت، یادم افتاد که قبلا دو تا از دندون های راننده ی دیابتی رو کشیدم. دندون سومی رو هم چون جراحی لازم بود و وسایل جراحی نداریم، نتونستم و ارجاع دادم به مطب های شهرشون. احتمالا حق داشته دوبل حساب کنه!!
هفته ی قبلش هم وارد مغازه ای شدم و مغازه دار، پدر یکی از بیمارهام بود. کلا شهر کوچیک، این مسائل رو هم داره. راه بری آشنا می بینی و اگر هم غریبه باشی خیلی توی چشمی. جرئت نداری حرف بزنی چون مطمئنی کلامی به زبون بیاری، همراه با یک کلاغ چل کلاغ از پذیرش و ماما و تمیزکار و غیره می رسه به گوش رئیس شبکه! فقط باید موقع حرف زدنشون لبخند ژوکوند بزنی و تایید کنی و از گوشه ی چشم به ساعتت نگاه کنی که کِی ساعت کاریت تموم میشه!
مشخصه دوست ندارم برگردم؟!
#تاکسی
#مرد_گنده
#راننده_آشنا
* عنوان بانو از همایون شجریان
- ۵۴۳