همه‌چی آرومه، من چقدر خوشحالم...

  • ۲۲:۳۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۵۵۱

بازم از جمیع حضار عذر می‌خوام...

  • ۱۰:۰۸
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۵۰۲

از اون‌جایی که نتم فقط اینجا رو باز می‌کنه پست بعدی امروز:

  • ۲۳:۴۰

می‌خواستم بذارم سر فرصت توی هوپ و بیماران سری بعد این موضوع رو توی یکی از شهرها بگنجونم ولی الان که منشیم (انسی) این پیامک رو در جواب حرفم داد:  یه چیزی بگم ؟! ولی گفت اولین بارمه میام هم دندان هامو درست کنم هم خانم دکترو ببینم😁

خیلی به‌خدا رو میخواد که این‌طوری رک به منشی طرف این حرف رو بزنی‌ها! یا پرروتر از اون مردی بود که پیامکی در مورد وضعیت تاهل من سوال کرده بود و وقتی انسی محل نداده بود، شب ساعت ۱۱ زنگ زده بود به موبایل مطب!! 

بلاک کرده بود‌. فرداش یه شماره دیگه سه بار توی ساعات ۱۲ شب، ۱ صبح و ۳ زنگ زده بود!! 

همون اوایلم، خانمی تماس گرفته بود و خواسته بود از زیر زبون انسی بکشه من غیر مطب کجاها کار می‌کنم، مجردم؟ که خداروشکر انسی همه رو میگه متاهلم.

واقعا مردم چی می‌زنن؟ نمی‌گن حال دختر بهم می‌خوره از اینکه شبیه یه گونی پول می‌بیننش؟! یکم نامحسوس‌تر عمل کنین، آدم کمتر بهش بربخوره.


* بعدانوشت: آریانه! علائم حیاتی از خودت نشون بده. نگرانتم. (بعدتر نوشت: حالش خوبه.)


  • ۷۳۴

خردلی

  • ۱۳:۲۵

دست و دلم نمی‌ره که پست بی‌غیرت بعدی رو بنویسم. ولی تا دارم با خودم کنار میام که بنویسم یا نه:

واقعا چه انتظاری داشتم که کت و شلواری که سال ۹۴ خریدم و فقط دو بار پوشیدم، اندازم باشه؟! 

البته کتش خیلی خوب و فیته ولی شلواری که بهش بخوره از کجا بیارم تو این ذیق وقت؟ :-(


پی‌نوشت: بچه‌ها جان، من تقریبا به همه اونایی که نیاز بوده، رمز دادم. پس خاموش‌خوان‌هایی که پیام می‌دین مخصوصا اون‌هایی که وبلاگ ندارین، شرمندتونم. 

  • ۱۴۳

البته همین الان خرید اینترنتی کردم، بهتر شدم!

  • ۰۰:۰۷

چهارشنبه‌سوری و روز اول رو به مهمونی گذروندم. دو فصل آخر آفیس رو برای بار دوم دیدم، تمام قسمتای خاتون و اپیزود جدیدای سیزن آخر سریال موردعلاقم رو دیدم؛ دو تا کتاب خوندم. سه تا ( نهایتا تا فردا مهلت داره اونی که خودش میدونه که بشن چار تا) از دوستامو دیدم و به قول قدیمیا عمری باشه دوازده و سیزده بدر هم قراره داشته باشیم ولی هنوز پیش چشمم مونده که هم سفرمون لغو شد و هم ندیدمت! 

می‌دونم نهایتا دو هفته دیگه به غلط کردن می‌افتم ولی خسته شدم از بی‌کاری.

  • ۱۱۳

هوپ و بیماران در هفته‌ای که گذشت. (۴۴)

  • ۲۰:۱۵

*این شما و این هوپ و بیماران، بعد از مدت بیش از دو ماه! به دلیل اینکه شماره پست ۴۴ه و شباهنگ عشق عدد چهار و چون خودش پیشنهاد داد، خاطرات رو با اسامی شهرای ایران صدا کنم و هم‌چنین واسه اینکه حس می‌کنم طویله‌ی گران‌قدری شد که به ندرت کسی پیدا می‌شه یک نفس بخونه، خاطرات رو استثنائا با تبریز شروع می‌کنم و از اون به بعد اسامی به ترتیب جمعیت! 

باشد که هر کدوم از شما خاطره شهرتون رو‌ دوست داشته باشین. :-)


تبریز- دخترک قبل کرونا هم پیشم اومده بود، وقتی می‌خواستم واسش نوار ماتریکس ببندم، گفتم یادته قالب کیک رو که می‌بستم دور دندونت؟ بدون اینکه حرفی بزنه، با شستش لایک نشون داد! که یعنی بله! کلی ذوق کردم.

کارش تموم شد، گفتم بیا عکس بگیریم و نشونه لایک رو نشون بده. حالا اون بیشتر ذوق کرده بود و مامانش رو مجبور کرد فالوم کنه و چند بار پرسید: کی عکسم رو می‌ذاری؟!

هنوز نذاشتم! بد افتادم آخه! :-/


تهران- قالبگیری پست و کور که انجام میدم، وقتی می‌خوام اضافات رو بتراشم طبیعتا به همه‌جا ذرات می‌پاچن. کار که تموم میشه، وسواسی درونم عود می‌کنه و با دست بر‌می‌دارم ذرات رو. بعد یکم فکر کردم نکنه اینکه به چونه و لپ آقایون دست می‌زنم، حس بدی بهشون بده؟! سعی کردم از اون به بعد با پوآر هوا بیشتر فوت کنم!


مشهد- من نمی‌دونم چه اصراریه بعضیا دارن که دندون مال خودمه، بده ببرم یا می‌خوام به شوهرم نشون بدم! حالا اکثرا دندون عفونی و به‌شدت پوسیده‌است‌! منم این سری گفتم: حاج خانوم گوشیتون عکس می‌گیره؟ گفت: بله! گفتم: خب عکس بگیرین واسه حاج آقا بفرستین! دندون ما به کسی نمی‌دیم. بهداشت گیر میده.



اصفهان- پسربچه ٤-٥ ساله بود و به سختی اجازه داد واسش کار کنم. بابای زحمت‌کش بچه که از چهره‌اش مشخص بود کارگره، بهش می‌گفت: قول دادم دیگه! واست هواپیما می‌خرم. بذار دندونت رو درست کنن. بعد رو به من کرد: والا بابام واسه من آدامس هم نمی‌خرید، حالا باید کلی پول بدم دندون بچه رو درست کنم و کلی جایزه هم بدم تا اجازه بده. عجب روزگاریه.


کرج- اولین بیمار غریبه‌ای که توی مطب واسش کار کردم، خانوم سی و اندی ساله بود که اطراف مطب کار می‌کرد و ترمیم دندونش ریخته بود و گشته بود نزدیک‌ترین مطب رو پیدا و تماس گرفته بود واسه نوبت. اعتراف می‌کنم استرسم واسه کار توی مطب زیاده. هنوز به ریلکسی کلینیک نشدم. خلاصه سعی کردم به بهترین نحو ترمیم قدامی تک دندونش رو انجام بدم و آخر سر آینه بیمار رو به دستش دادم تا چک کنه. شروع شد! اون یکی دندونم زرده، برساژ کنین، دندون کناری هم لطفا. وقتی برساژ چندباره انجام دادم و گفتم: بهتر از این نمیشه و دندون نیشت به طور طبیعی زردتره؛ کلافه شد و آینه رو دستم داد و گفت: دیگه آینه دست بیماراتون ندین. اعصابم خرد شد!



شیراز- یک آقای ۳۰-۴۰ ساله‌ی موجوگندمی هم بیمارم بود که اول کار گفت من خیلی از دندونپزشکی ‌می‌ترسم و حالم بد می‌شه و واقعا هم حالت تهوع داشت از استرس. و با صبوری یکی از دندون‌هاشو عصب‌کشی کردم و گفتم واسه اون دندون آخریت فلان روز بیا که آقای دکتر بهمانی واست کار کنه. اون دکتر هم دیده بود دندونش خیلی سخته یه دندون دیگه رو دست زده بود! جلسه بعد که واسه ترمیم دندون قدامیش اومد، از حالت تهوع خبری نبود و خوشحال بود حسابی. حتی پیجم رو پیدا و کامنت می‌ذاشت و تعریف می‌کرد.

از طرفی یه پسری تو پذیرش کلینیک کار می‌کنه که رو حساب خودش با من حساب شوخی داره! 

می‌گفت: شیرینی مطب بده! منم می‌گفتم: شما باید اول شیرینی نامزدیتون رو بیارین. خلاصه جفتمون شانسی شیفتی شیرینی آوردیم که طرف مقابل نبود ولی ول نمی‌کرد و باز شیرینی می‌خواست. مرد مذکور بیمارم بود که دوباره پسر پذیرش اومد و گفت: اون همه سفره نذر انداختی و استغاثه کردی واسه شوهر، شیرینی هم که نمی‌دی! 

بهش چشم‌غره رفتم و چون بیمار اونجا بود، چیزی نگفتم. وقتی کار ترمیمش تموم شد، پاشد و لبخند زد و گفت: من می‌خواستم به نشانه تشکر از شما واستون کادو بیارم، اجازه می‌دین؟ 

سریع حرفش رو با حرفی که پسر پذیرش گفته بود، ربط دادم و گفتم: شیرینی برای چی؟ شما هزینه کردین و من وظیفه‌ام رو انجام دادم. گفت: نه من می‌خواستم جدای از اون واستون هدیه بگیرم!

نگاه کردم دیدم جفت نرس‌ها دارن می‌خندن. گفتم: با این حساب برای آقای دکتر هم هدیه بیارین!

جا خورد و گفت: بله صد البته! 

و دیگه ندیدمش.

شیفت بعدی پذیرش رو دیدم و به معنای واقعی کلمه شستمش!! که به چه حقی بالا سر بیمار با من اینطوری حرف می‌زنی که اونطور برخورد کنه؟ من کلمه‌ای در مورد اینکه قصد ازدواج دارم، زدم؟! رنگ پسر پرید و از اون روز رفتارش کاملا محترمانه شد و شیرینی نخواست دیگه!


اهواز- پسرک هشت ساله با پسری نوجوان اومده بود و از دندون‌درد می‌نالید. بیمار خانم دکتر هم‌شیفتم بود. سرم گرم بیمار خودم بود که شنیدم دستیارم داره با همراه پسرک حرف می‌زنه. همراه می‌گفت: پسرک کسیو نداره، باباش معتاده و مامانش فلانه و من هم دوستشم که آوردمش. پول نداره واسه دندونش بده. بکشین. 

حس کردم دکترش دودله. عکسش رو دیدم و گفتم: من کار می‌کنم براش. خانم دکتر تازه فارغ‌التحصیل گفت: پالپکتومی شیری نکردم تا به حال، اگه کمکم کنین خودم واسش کار می‌کنم. 

گفتم: هستم نگران نباش.

ولی مگه بچه می‌ذاشت بهش بی‌حسی بزنه؟ جیغ می‌زد و می‌خواست بره و از شانسش دوستش هم گذاشته بودش و رفته بود. می‌نالید و می‌گفت: رفیقم کو؟! رفیقم منو گذاشت رفت؟ چطوری برم خونه؟ آدرسشو بلد نیستم. 

هفت هشت نفری دلداریش می‌دادیم که الان میاد و با گرفتن دست و پاش، من سریع واسش بی‌حسی‌ زدم تا آروم گرفت و زد زیر خنده: همین بود؟ اینکه درد نداشت. خانم دکتر نشست بالا سرش و کارش رو انجام داد. آخر سر هم یکی دیگه از رفقاش که بازم دو برابر خودش سن داشت اومد دنبالش و بردش.


قم- حالا درسته علی احمدی اسم و فامیلی با فراوانی بالا توی ایرانه؛ ولی نه در این حد که تو یه روز دو تا علی احمدی بیمارم باشن که!


کرمانشاه- دختر نوجوان رو معاینه کردم و به مامانش که نزدیک ایستاده بود، گفتم: عشق لواشک و ترشی‌جاته نه؟ خندیدن و گفتن: بدجووور!

ناحیه روگا (قسمت قدامی کام) چین چین و برجسته شده بود از بس لواشک و ترشک مک زده بود!


ارومیه- یک خانم سانتی مانتال هم دیروز بیمارم بود و وقتی دندون قدامیش رو ترمیم می‌کردم، از پسرک کنجکاوش خواستم بره بیرون و به زن گفتم:  مصرف مشروب و دخانیات دارین جسارتا؟ گفت: وای مشخصه؟ جواب دادم: بله، طوق دندون‌های قدامیتون تحلیل لثه داره و لکه‌های سیاه بین دندون‌ها می‌بینم. 


رشت-  به نرس جدید که به عنوان کارآموز اومده و فعلا دارم ارزیابیش می‌کنم، گفتم نخ دندون بده. تا اومد از کشوی آخر ترالی نخ رو دربیاره، دختری که زیر دستم بود سریع از جیبش نخ درآورد و گفت: بفرمایین!   


شهریار- از ته دلم امیدوارم بیمارم نشنیده باشه وقتی از توی اتاق با صدای بلند به نرسم گفتم: خانوم فلانی ۵۴ی بود؟! کل این مدت فکر می‌کردم نزدیک ۶۰ سالش باشه و در اتاقم رو باز کردم و در کمال ناباوری دیدم خانوم فلانی تو اتاق انتظار نشسته و سرش تو گوشیه و منتظره شوهرش دنبالش بیاد. 

واقعا از فکر بهش شرمسارم.


کرمان- مرد اومد مطب و ویزیت شد و با نگرانی گفت: شما تضمین میدین موادتون خوب باشه؟!

با اطمینان گفتم: من بهترین مواد رو گرفتم که توی مطب، واسه نزدیکان و خانوادم استفاده کنم. خاطرتون جمع باشه.

خواست همون روز واسش کار انجام بشه که توربین یونیت مشکل داشت. نوبت گرفت واسه یه روز دیگه. یونیت درست شد فردای اون روز و نفس راحتی کشیده بودم. دوشنبه بود، مالاکیتی رو دیده بودم و بعدش دیدم وقت دارم تا شیفت عصر، رفتم تنهایی سینما و آتابای رو تو سالن کاملا خالی دیدم که وسطای فیلم، نرسم پیام داد: اومدم مطب، مانیتور روشن نمی‌شه و بعد پیام داد که بوی سوختگی از مانیتور میاد! واقعا مستاصل شده بودم. نفهمیدم فیلم چی شد؟ چون ترکی حرف می‌زدن و من حواسم به گوشی بود نه به زیرنویس. نرس می‌گفت: نوبت فردا رو چیکار کنم؟ گفتم: بدون مانیتور عکس نمی‌تونم بگیرم. کنسل کن. گفت: دو‌ تا معاینه‌ای هم نوبت گرفتن. گفتم بگو خبرتون می‌کنیم. انقدر استرس بهم وارد شده بود که برای اولین بار وسط فیلم رفتم سرویس بهداشتی! وقتی برگشتم دقیقه پایانی بود و چون تنها بودم کسی نبود واسم توضیح بده که چی شد؟! به خودم گفتم: به جهنم که چی شد! و از سالن تاریک سینما خودمو پرت کردم بیرون و روشنایی. فکر کنم از فرط استرس که بالاخره داره کم کم بعد این همه سختی بیمار میاد و وقت بدبیاری پشت سر هم نیست، اشک هم ‌ریختم. یکم با خواهرم که قبل این نرس کارآموزه، کمکم مطب میومد، حرف زدم و با دلداری‌هاش آروم‌تر شدم و مغزم شروع به کار کرد. گفتم با اسنپ باکس لپ‌تاپم رو بفرستن مطب، تا خودم فردا زودتر برم و نرم‌افزار‌ گرافی دیجیتال رو نصب کنم و رفتم شیفت. 

رسیده نرسیده به خونه، رفتم دنبال فلشی که مربوط به اپ گرافی بود. نبود. خواهرم قسم می‌خورد چند روز قبل دیده تو اتاقم ولی نبود! 

نوبت‌ها که کنسل شده بود. ولی فردای اون روز دو ساعت زودتر رفتم مطب و تمام سوراخ سنبه‌هاشو گشتم، نبود. اومدم دوباره بزنم زیر گریه، ولی گفتم وقتش نیست. به پشتیبانی شرکت زنگ زدم و شرایط رو توضیح دادم، گفت مشکلی نیست. انی دسک نصب کنین. خودم واستون دانلود و نصب می‌کنم اپ رو. (توضیح اینکه اپ پولیه و توی نصب اولش، ۶۰۰ تومن ازم گرفته بودن). نصب کرد. بالا اومد. از دندون خودم عکس گرفتم، کار کرد. پیام دادم به نرس و گفتم: حل شد! بگین بیمار بیاد. به بیمار نگران زنگ زده بود و طرف گفته بود: رفتم یه جای دیگه!! 

خندم گرفت. اون همه واسش رفتم پشت تریبون که موادم بهترینه! بعد اون روز دید یونیتم مشکل داره، فرداش مانیتور! منم بودم اعتماد نمی‌کردم!


بندرعباس- واسه بخشی از کارم، نیاز به قلم‌موهای ریز خط چشم داشتم. مادامی که داشتم انتخاب می‌کردم فروشنده آقا هی توضیح می‌داد: این مال خط چشم پهنه، اون یکی خوب نیست، این یکی طریف می‌کشه.

منم خنده‌ام گرفته بود ولی نمی‌گفتم که واسه کار دندون‌پزشکی می‌خوام و اصلا خط چشم غیرماژیکی بلد نیستم بکشم، همون ماژیکی رو هم حتی گند می‌زنم و به‌ندرت استفاده می‌کنم و بی‌خیال ما شو!


همدان- حقیقتا نمی‌دونم مگه بقیه دندونپزشکا چطوریه اخلاقشون که بیشترین تعریفی که از بیمارهام می‌شنوم در مورد اخلاقمه. من واقعا معمولی برخورد می‌کنم. توی مطب که سرم خلوت‌تره، خب طبیعتا بیشتر وقت می‌ذارم و میگم و می‌خندم؛ ولی توی کلینیکی که وقت سرخاروندن هم ندارم، بیمار بعدها بهم گفته اخلاقتون ترس از دندونپزشکی رو کم کرد برام و خدا می‌دونه چقدر انرژی می‌گیرم از حرفاشون. خانومه با شوهرش اومده بودن مطب و می‌گفتن هر جا رفتیم دست به دندونم نزدن، شما نگاه کن، دیدم یا خدا! دندون هفت بالا با ریشه های با کرو (انحنا) شدید! گفتم راستش کار من نیست و فلانی و فلانی می‌دونم حتما به بهترین نحو واستون عصب‌کشی میکنن این دندون رو، ولی دندون کناری‌تون هم پوسیدگی داره. خوابید و واسش کار کردم و بعدش قربون صدقه‌ اخلاقم رفت و نزدیکم ایستاد، جوری که معذب شدم و رفتم عقب و گفت: ازدواج کردی؟ گفتم: بله. گفت: خوشبخت بشی!


  • ۴۵۹

اُنلی گاد کَن جاج آس!

  • ۱۲:۲۵

از اونجایی که مشق دارم و مجبورم بشینم سرش و این‌طور وقتا دنبال راه فرارم، بذارین بیام چالش شرکت کنم.

نمی‌دونم منبع اولیه‌اش کجاست ولی وقتی گفتن یه راز بامزه بگین که به کسی نگفتین، یاد راز دخترونه‌ی جمع اراذل‌گونه‌مون افتادم! قبلا بازم از خاطرات‌مون گفتم که اگه با هم جمع شیم، کجا‌ها می‌ریم و چه‌کارایی می‌کنیم که به خانواده عمراً بتونیم بگیم. 

یکی دیگه از خبط‌های ما که الان می‌خوام ازش پرده بردارم و واقعا شرمسارم از این موضوع، رفتن به دور دوره! من که همیشه‌ی خدا به قول یکی از دوستانم، ادا خوبا! م و مخالف این سرگرمی. دلیلشم اینه که: درسته مسخره‌بازیه و همه اونایی که اونجان هم اینو می‌دونن ولی شأنم اجازه نمی‌ده!! فقط هم یک بار راننده بودم و راضی شدم ببرمشون که دو بار نزدیک بود با ماشین‌های که می‌چسبوندن به ماشینم، تصادف کنم؛ ولی وقتی راننده یکی دیگه باشه، نمی‌شه جلوشون رو گرفت. منم که بزرگ جمعشونم و والدینشون به هوای اینکه هوپ عاقل! دنبالشونه، خیالشون تخته. اما نمی‌دونن ماها کجا رفتیم و چه خرابی‌هایی بار آوردیم! سری قبلی شب عید ۹۸ بود، ما بودیم و بی‌اغراق بیست تا ماشین اکثرا مدل بالا پر پسر و فقط یه ماشین دختر دیگه! اونقدر دور زدن، دور زدن و من جیغ زدم: بسسسسه دیگه! که پلیس همیشه حاضر در اون منطقه‌ی شهر توی بلندگو اعلام کرد: ... (مدل ماشین) سفییییید! .... (نام خیابون دور دورشونده!) رو به گند کشیدی! یه بار دیگه ببینمت، ماشینو می‌خوابونم!! 

به حد مرگ ترسیدیم. سریع توی یه خیابون فرعی پیچیدیم و ماشین رو پارک کردیم و پیاده رفتیم کافه!

هی بهشون می‌گم: شما که شماره نمی‌گیرین و فقط دارین مسخره می‌کنین پسرا رو یا اگه بگیرین، زنگ نمی‌زنین؛ چرا اصرار دارین یه دور دیگه یه دور دیگه؟ جواب همیشگیشون اینه که: حال میده! اعتماد به نفست زیاد میشه و ذخیره‌ی حس دوست‌داشتنی بودن می‌کنی واسه چند ماه!

چند روز پیش بعد از دو سال جمعمون جمع شد، شام خورده بودیم که سر خر رو کج کردن سمت خیابون کذایی! من هم که طبق معمول شاگرد نشسته بودم و قیافه مخالفا رو گرفتم. یکیشون گفت: نبینم مثل برج زهرمار بشینیا! معاشرت می‌کنی تا یاد بگیری! شماره هم می‌گیری.

که من هیچ‌کدوم از حرفاشو گوش نکردم! در صحنه‌ای ماشینی کنارمون ایستاد، یه نگاه کردم دیدم سن پسره به دبیرستانی می‌خوره، خندم گرفت. پسره گفت: چرا می‌خندی؟ محل نذاشتم. رانندمون بهش گفت: عهههه ارتودنسی هم که شدن دندونات! چند سالتهههه کوچولو؟! این خانومی که بغل من نشسته دندونپزشکه... با نشگونی که از بغلش گرفتم، بقیه حرفش رو خورد. پسره هم گفت: عه خب پس شمارتو بده خانوم دکتر تا بیام واسم باز کنی ارتوم رو. 

با فحش شیشه رو دادم بالا و گفتم: چرا اطلاعات میدی آخه؟ برگردیم! برو بریم خونه. 

که گفتن: بیخود تازه اومدیم، بنزینم زیاد داریم و گاازش رو‌ کشید برای دور بعدی. در دور بعدی ماشین دیگه‌ای به سمت راننده نزدیک شد و داد زد: میگن که یه دندونپزشک دارین شما! ماها هممون دندون‌درد داریم، شماره‌شو بی‌زحمت بدین! 

گویا پسرها با هم هماهنگ بودن!! رانندمون هول شد گفت: بابا سرکارشون گذاشتیم، باورشون شد دروغمون رو؟!

چقدر فحش داده باشم به دهن‌لقیش خوبه؟! چقدر غر زده باشم که یه آشنا می‌بینه ما رو، آبرومون میره، خوبه؟ البته اونا میگفتن: ما مجردیم و تنها! اون آشنا هم باید جواب بده چرا اینجاست؟! 

ده دور دیگه زدیم و بالاخره رفتیم خونه و تا خود خونه به حرص و رنگ‌پریدگی من که جیغ‌جیغ میکردم می‌گفتم: آبروی حرفه‌ایم در خطره، می‌خندیدن! 

دیشب تنها پشت چراغ بودم و کرشمه عقب خوابیده بود. تازه از تعمیرگاه گرفته بودمش. نزدیک محل دور دور بودم، یاد این راز بامزه افتادم و نیشم باز شده بود. 


  • ۴۰۰

نمی‌رم عقب، حتی یه قدم..‌.

  • ۱۰:۲۰

اگه واسه تست دستگاه آروی‌جی مطب ( عکس‌برداری دیجیتال ) و یاد‌دادنش به نرسم، از دندون‌های جلویی فک پایینم عکس نگرفته بودم و با چشم‌هام ندیده بودم که سالم سالمن، باورم نمی‌شد این درد و حساسیت شدید بی‌دلیل باشه. البته علتش رو حدس زدم و وقتی فردای اون روز هیچ اثری از درد نبود، فهمیدم اتوبان‌گردی پاییزه توی هوای سرد آخر شب و دادن شیشه‌ها پایین و با جیغ هم‌خونی کردن با آهنگ‌ها، کار دستم داده.
چرا خوشحال بودیم؟ چون بعد از دو هفته از شروع به کارم، بالاخره یک فرد غریبه از راه رسیده بود و معاینه‌اش کرده بودم.
رفقا. می‌دونم نبودم، نمی‌دونم این رو بنویسم دوباره کی بیام، ولی فقط دعا کنین روانم بیشتر از این زیر‌بار استرس، به فنا نره. ساعت حضورم توی خونه شده فقط در حد وعده‌های غذایی و خواب شب. باید دو شیفت و هر روز هفته، کار کنم که چک‌ها و قرضم رو بدم.
الان تقریبا حوصله هیچ‌کس جز خواهرم رو ندارم. پس حق بدین از اینجا هم غیب بشم و به زور هفته‌ای یکی دو تا پست توی پیجم بذارم.
 هدفی که ازش حرف زده بودم همین بود: زدن مطب شخصی خودم با تمام امکانات و موادی که توی این چند سال دوست داشتم باهاشون واسه مردم کار کنم، ولی کلینیک‌ها نداشتن. درسته یکی از تجهیزات گرونی که دو سال قبل، پیش‌خرید کرده بودم رو هنوز بهم نرسوندن و عامل اصلی حرص این روزهام فهمیدن ورشکستگی کارخونه‌شونه ولی من بالاخره موفق شدم. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم قبل از سی سالگی این ریسک رو بکنم، ولی دل‌ به دریا‌ زدم و شد. امیدوارم هیچ‌وقت پشیمون نشم.

واسه فردا نوبت آرایشگاه گرفتم که بعد از مدت‌ها به موهام برسم. فکر کنم حالم رو بهتر کنه. شما چه خبر؟


* عنوان از سیروان و زانیار خسروی

  • ۴۰۳

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٤١)

  • ۱۴:۲۳

نپتونیم- لباس های کارم رو با مانتو و شال عوض و با بچه های پذیرش و نرس ها خداحافظی کردم که خانمی ماسک پوش رو مشغول صحبت با پذیرش دیدم. آشنا بود برام. فکر کردم خانم الف مدیریت کلینیکه. سلام و احوال پرسی کردم که شروع کرد قربون صدقه ام رفتن که ماشالا چقدر باهوشین شما و بعد چند ماه من رو شناختین با وجود ماسک. رخ عقاب گرفتم: حافظه تصویریم عالیه.

ولی یکم سیم هام اتصالی کرد. من که خانم الف رو هفته پیش دیدم و در مورد مشکلات باهاش حرف زدم، چی میگه الان؟ بعد اون که انقدر خوش اخلاق نبود! 

یهو یادم اومد که اشتباه گرفتم و این خانم مریض خوش اخلاق چند ماه پیشمه!! هیچی دیگه غش غش خندیدم که حافظه تصویریم هم داغونه و اشتباه گرفتم. 


پلوتونیم- اون مدتی که مرتب برق می رفت، مدام استرس داشتم که نکنه شیفتم شروع بشه و برق تا پایان شیفت بره. تا اینکه بالاخره انتظارم به پایان رسید و وقتی شیفتم توی دورترین کلینیک نسبت به خونه امون شروع کرده و روکش مریض رو چسبونده بودم، برق رفت! موتور برق هم جواب نمی داد. بیمار هم که دقایقی پیش میگفت روکش کاملا اندازه است الان میگفت بلنده، اذیت میکنه، اینجاشو بزن، بهمان جاشو بزن و من شکموام، اذیتم، باید برگردم شهر محل کارم و یک ماه دیگه برمیگردم. 

این شد که نزدیک به سه ساعت صبر کردم تا برق بیاد، روکش مریض رو با توجه به کروکی که کشیده بود! اصلاح کنم. انقدر از لحاظ روحی خسته و له شده بودم توی اون مدت و به در و دیوار و باعث و بانیش لعنت فرستاده بودم، که بلافاصله فرار کنم به سمت خونه!


امریسیم- راستش اوایل واسم سخت بود کار با بیمارانی که ژل لب زده ان، الان یه پا متخصص ژل شدم و می دونم چطور لب های بالشتکی رو کنترل کنم که توی دست و پام نباشن و جیغ خانم زیر دستم درنیاد که حواستون به لب هام باشه!

یک نفرشون اون خانم ترسوعه بود که هر بار از در وارد میشه میگه: ژل بی حسی! سلام، خوبین؟

شوهرش یه بار می گفت: توی خونه تعریف شما رو می کنه، میگه خانم دکتر خیلی دل به دلم میده و حوصله اش زیاده.

به دختر گفتم: یه بارم خودت رو در رو تعریف کنی ازم به جایی برنمیخوره ها! 

می خندید فقط.


کوریم- یه دختربچه ای هم داشتم، از اونایی که اولش نشون نمیدن قراره اذیت کنن، ولی من رو به خدای احد و واحد می رسونن. با بدبختی کارش رو تموم کردم. نرس ها چند دقیقه یک بار تهدیدش می کردن به آقای دکتر یونیت بغلی می گن که بیاد جای من ها و دختر محل نمیذاشت و جیغ خودش رو می زد. آقای دکتر مذکور دستش آزاد شد و اومد بالای سرمون. گفت: من بشینم جای خانوم دکتر؟

دختربچه بیشتر عربده زد. اومد دستش رو بگیره و نصیحتش کنه که دخترک داد زد: دسسسسست بهم نزن. برو کنار.

درسته بعد از این کار همکارم، همکاریش با من بیشتر شد و سریع تموم کردم، ولی واقعا متنفرم توی این کلینیک اطفال کار کنم. محیط شلوغ. یونیت های با فاصله کم. منم جای بچه باشم وحشت می کنم. 

داشتم این دخترک رو می گفتم، آخر سر برچسب السا بهش دادم؛ گرفت و گفت: برچسب ستاره ام میخوام!

خندیدم و برچسب ستاره هم بهش دادم: خیلی دختر خوبی بودی، دوبل هم جایزه می گیری؟



برکلیم- نمیدونم کجا چکار خوبی کردم که امروز بهم الهام شد کفش ورنی بپوشم برم کلینیک؛ وگرنه کی می تونست لکه استفراغ جهشی اون بدقلق ترین پسربچه کائنات رو از رویه ی کفش اسپرت پارچه ایم پاک کنه؟ :-/

حالا این به کنار با غم این جمله چکار کنم: واسه دندون های دیگش کی نوبت بگیریم؟!


کالیفورنیم- چهره این بیمار رو یادم نیست که جزئیات بیشتر بنویسم در موردش ولی یادمه یه خانومی توی یه شیفتی وقتی واسش بی حسی زدم گفت: فوبیِ بی حسی داشتم، آخیش چقدر خوب زدین، نفهمیدم. تعریفش روزمو ساخت.


اینشتینیم- توی یکی از شیفت هام، پذیرش گفت دو تا معاینه دارین. اولی اومد داخل دختربچه ای ده ساله با پدرش بود و کشیدن دندون شیری داشت. دومی هم دقیقا دختربچه  ی ده ساله ای بود که با پدرش اومده  و اون هم کشیدن دندون شیری داشت و قضیه اون جایی جالب تر شد که اسم جفتشون یه چیز بود ولی من رو اگه تا به الان نمی شناختین، توی این پست خوب شناختین. یادم نمیاد اسمشون چی بود!! (توی رسید اون روز نگاه کردم، صبا بود اسمشون!) 

خلاصه واسه جفتشون یه عالمه قربون صدقه و ناز کشیدن از طرف من و نرس ها و پدرهاشون انجام شد و دندونشون رو کشیدم. یک نفر از این ...ها ( اسم فراموش شده!) خیلی اذیت شد سر کشیدن. اونقدری که هدیه ی کوچیکی که بهش دادم رو با بی میلی گرفت و آخر شیفت دیدم روی صندلی های اتاق انتظار گذاشته و رفته. شاید باورتون نشه ولی چند ساعتی ناراحتیِ خفیفی این اتفاق واسم رقم زد!!!


فرمیم- توی کلمات کلیدیم زدم هفته سخت. ولی واقعا دوست ندارم در موردش حرف بزنم. شما هم بخونین هفته سخت و تصور کنین بدترین اتفاقات ممکن مرتبط با سه نفر از بیمارهام، که کوچکترینش استفراغ جهنده بود برام اتفاق افتاد. :-/

البته همشون ختم به خیر شدن ولی از لحاظ روحی داغون شدم در اون بازه.



مندلیفیم- اوایل ذوق می کردم بچه های کوچیک زیادی باهوش باشن و بزرگتر از سنشون رفتار کنن و حرف بزنن، ولی تازگیا توی ذوقم میخوره. حس میکنم بچه زیادی با آدم بزرگا وقت گذرونده و کودکی نکرده. اینطور بچه ها معمولا از غیرهمکارترین ها هستن، چون براشون مرحله به مرحله کار رو توضیح بدی باز هم نمیخوابن و در واقع گول نمی خورن. مثل اون پسرک فسقلی پنج ساله که از لحاظ هیکل بهش میخورد سه ساله باشه. جلسه اول واسش دندون کشیدم. جلسه بعد از در داخل نشد و گفت: امروز قرار نبود بیایم دندونپزشکی. امروز روز خونه ی مامان جانه. با دندونپزشکی شروع بشه، نحس میشه تا شب!!! 

به جان خودم دقیقا با همین کلمات. بعد وقتی ما می خندیدیم، اخم می کرد و میگفت: خنده نداره.

می گفتم: اخم نکن.

با پرخاش می گفت: مردها باید اخم کنن.

قول داد هفته بعد می خوابه. منم که از اون هوپ با اعصاب فولادینِ زمان طرح فاصله گرفتم قبول کردم. فکر می کنین جلسه بعد خوابید؟ بله خوابید ولی تا مرحله ژل بی حسی فقط. موقع بی حسی زدن سرش رو تکون داد و از زیر دستم که مثل سپر جلوی چشم هاش بوده سایه ی سرنگ رو دید و اصرار کرد حتما باید ببینه و قول میده ببینه، بخوابه. ناچار فقط سر سرنگ رو نشونش دادم. شما هم باشین می ترسین چه برسه به این بزرگمرد کوچک! شروع کرد به گریه که باید با وسیله ی دیگه برام کار کنی و اجازه نمیدم. دوباره اخم کرد و منم گفتم پاشو برو خونتون!



نوبلیم- یه خانم مسن پرحرفی هم داشتم، که توی اون یک ساعت کارش، دست کم نیم ساعت داشت درددل می کرد باهام و از شوهر مهربون و همدلش که به تازگی فوت کرده و از سرطانی که به سختی و با همراهی شوهرش شکستش داده تعریف می کرد، البته جلسه بعد رو به بهونه مهمونی بودن پیچوند و وقت من رو تلف کرد و گفتم دیگه با من بهش نوبت ندن؛ ولی نکته ی جالب دیگه ای که در موردش یادم میاد این بود که دندون مصنوعی پارسیلش ( تکه ای) رو می ذاشت لای دستمال و بعد میذاشت بین تای آستین مانتوش. وقتی هم که گفتم ماسکش رو دربیاره، گذاشتش بین اون یکی تای آستینش.


لارنسیم- اون نرس کمی تا قسمتی کنجکاوه بود ( شما مترادفش رو بخونین!)، رابطه ام باهاش خوبه. دیگه خداروشکر گیر نمیده بهم و اوضاع در صلح و صفاست؛ اگه واقعا اون شخص منفوره که می دونین منظورم کیه، بعد از سه ماه ندیدنش، به هر بهونه ای وارد اتاق کار من نمی شد و می فهمید اینکه جواب سلامشو به سردترین حالت ممکن میدم، یعنی واقعا ازش بدم میاد. ولی خب یک سری از آدم ها هوش هیجانی پایینی دارن، نه؟

بی خیال. اون نرسه که همش داریم می گیم و می خندیم باهاش اون روز داشت با لحن صحبت فلان دکتر حرف می زد گفتم: بگو ببینم بی تربیت! ادای منو چطوری درمیاری؟

نامرد رفت سمت مانیتور و گفت: شما هر وقت میخوای گرافی مریضو ببینی خم میشی سمت مانیتور.... این مدلی... بعد یه پاتو میدی بالا!

غشششش کردم.... راست می گفت!



رادرفوردیم- یه پسری هم بود چند ماه پیش یه جلسه اومد و توی یه جلسه طولانی یه نیم فکش رو سرویس کردم! بعد از پنج ماه و با درد یه قسمت دیگه اومد و از اول تا آخر داشت می گفت: توی فامیل تعریفتون رو کردم گفتم برین پیش فلانی.

بگذریم از تعریف اغراق آمیزِ پسر که من رگه هایی از مسائل دیگه رو هم در اون دیدم. ولی خب اورژانسی و آخر وقت موندم و کار دندونش رو تموم کردم. از اون جایی که خاطره اش رو نوشته بودم، استثنائا یادم بود و جلوی دستیارم از دهنم دررفت که: ایشون شغلش نظامیه و مرخصی نداره، نمی تونه بازم بیاد، باید کارشو تموم کنم.

وقتی کار تموم شد پسر گفت: ماشالا فکر نمی کردم انقدر حافظه خوبی داشته باشین... لبخند ژکوند زد... کاش می گفتین چطور می تونم این همه لطف شما رو جبران کنم؟ بازم لبخند ژکوند...

گفتم: واقعا کاری نکردم. شغلمه.

نرسم آروم از پشت سر گفت: برو کارت بکش!

به سختی جلوی قهقهه ام رو گرفتم.

  • ۴۸۸

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٣٨)

  • ۱۳:۲۸

پرومتیم- نمی دونم من با توجه به تجارب طرحم، زیادی قاطع رفتار می کنم یا بقیه خانم دکترای کلینیک نمی دونن چطور باید برخورد کنن. دو مورد داد و بیداد الکی آقایونِ همراهِ همسر/دوست دخترهاشون که چرا نوبتش دیر شده؟ چرا فلان طور شده؟ پیش اومد با دکترای مختلف و من در ابتدای ماجرا سرم به کار و بیمار خودم بود و دخالت نمیکردم، ولی بعد که می دیدم با وجود صحبت های منطقی و مظلومانه دکترها، صدای مردها داره بلندتر میشه پا می شدم و با دو تا جمله که: چه خبره بالا سر مریض من؟ ماسکتون کو؟ و پای قانون و پلیس و شکایت پیش کشیدن، باعث میشدم مردها با حرص برن و خانم دکترها ازم تشکر کنن.


ساماریم- به دخترک گفتم: خاله کی مسواک میزنی؟

گفت: شبا

گفتم: صبح ها چی پس؟

گفت: میخوام بزنم ها ولی کلاس آنلاینم شروع میشه دیرم میشه.

گفتم: آفرین دختر زرنگم! ولی از این به بعد ٥ دقیقه زودتر بیدار شو مسواک بزن.

گفت: چشم.


یوروپیم- به خانومه گفتم که نمیتونه کامپوزیت ونیر کنه چون دندون های فک بالا و پایینش رو نوک به نوک می بنده و کامپوزیت ها لب پَر میشن. هر جایی هم گفت واست کار می کنم قبول نکن.

گفت: خانم دکتر پسرداییم رفته یه جا واسش ونیر کامپوزیت گذاشتن ٥ ضلعی. انقدر خوشگل شده.

چشم هام به قدری گرد شد که زن زیر خنده زد: نه نه! ٦ ضلعی شده دندون هاش. باور کنین خیلی شیک شده.

زبونم بند اومد بود. بالاخره تونستم بگم: میشه عکسش رو بگین بفرسته و بیارین من ببینم؟


گادولینیم- پسرک شش ساله اولین بچه ی بدقلقی بود که در برابر وسوسه ی فشار دادن دکمه پوآر آب و هوا یا همون تفنگ آب پاش مقاومت کرد و گفت که نمیخواد! کل زمان عصب کشیش هم غر زد، هرچند اجازه می داد براش کار کنم. یه جا جوراب کفشدوزکی هامو نشونش دادم، پوکرفیس و با افسوسی در نگاه بهم خیره شد. مامانش که کل کار بالا سرمون بود و به زور قانعش کرده بودم حرف نزنه و در روند درمان دخالت نکنه، وقتی کار دندون هاش تموم شد با ذوق گفت: فردا خواهر ٤ سالشو میارم! 

چهره خسته من دیدن داشت. ولی باز هم اشتباه می کردم. دخترک همون اول کار گفت: خاله ببینم جوراباتو، داداشم گفته جوراب تا به تا پوشیدی!خداروشکر که عوضشون نکرده بودم هرچند پشیمون شدم که چرا جوراب پفک نمکی های جدیدمو نپوشیدم! درسته خواهرش خیلی خیلی بهتر بود و واسش به راحتی کار کردم ولی دقیقا مثل داداشش دست به پوآر نزد.


تربیم- متاسفانه هول شدم و بدلیل نداشتن موضوع مشترک صحبت به هم مدرسه ای سابقم که یهویی توی کلینیک من رو شناخت ولی من نه، سه بار گفتم: با اینکه اینستاتو دارم، ولی از بس عکس شوهر و بچت رو میذاری ولی عکسی از خودت نیست، تشخیصت ندادم!

کاش لال شی هوپ بعضی وقتا. چی فکر می کنه با خودش آخه؟ به تو چه زندگی مردم. حالا فکر می کنه حسودیم شده و تیکه و کنایه زدم بهش.


دیسپروزیم- زن زیبای افغان رو شیفت قبل از عید ویزیت کردم و گفتم دندون قدامیت باید حتما پست و کور و نهایتا روکش بشه ولی الان لابراتوارها اصلا کار جدید قبول نمی کنن برو بعد از تعطیلات بیا. اومد ترمیم قبلی رو برداشتم و به سختی راه کانال عصب کشی شده اش رو باز کردم. بعد از اتمام قالبگیری،متوجه شدم اسمش "کَمَرگل" ه. گفتم: چه قشنگ. معنیش چی میشه؟

گفت: یعنی کمرِ گل! 

گفتم: آها.


هولیمم- با ذوق و ساکشن به دست به دخترک ٥-٦ ساله گفتم: خاله میدونی اسم این وسیله آقای تشنه است؟

دماغشو چین داد و گفت: ولی اسمش ساکشنه خاله 

خدا واسه دشمنتون اینطور ضایع شدنی نخواد رفقا! گویا مادرش بهش یاد داده بود...


اربیم- پسر بیست و اندی ساله بود و بسیار رعنا! متوجه شدم با پیشبند پلاستیکی که واسش بسته شده، خیلی درگیره و سعی می کنه آستین های تیشرت مشکیش رو ببره زیر پیشبند ولی به خاطر چهارشونه بودنش باز هم قسمت هایی بیرون می مونه. گفت: بزرگتر ندارین؟ گفتم: روکش یونیت هست میخواین؟ گفت: نه! گفتم: اتفاق خاصی واستون نمیوفته نهایت نهایت یکم خیس میشین. در حال کلنجار دوباره با پیشبند گفت: نه آخه تیشرتم.

فهمیدم که می ترسه از کثیف شدن تیشرت و خیالشو راحت کردم حواسم هست!



تولیم- خورده بود زمین و مامانش می گفت نه میذاره عکس بگیرم واست بفرستم نه میاد ببریمش کلینیک نزدیک خونمون ویزیت بشه. تصمیم گرفتم وُیس بدم و خیلی جدی ترسوندمش. پنج دقیقه بعد مامانش پیام داد داره لباس می پوشه که بریم و ساعتی بعد گفت که دندون هاش آسیب ندیدن خداروشکر.


ایتربیم- حالا ما هر چقدر بگیم قبل از تصمیم برای بارداری وضعیت دندون هاتون رو چک کنین، زنهای باردار میان با درد شدیدی که هفته ها تحمل کردن و دیگه طاقتشون تموم شده. اونم توی این اوضاع وحشتناک. دختر بیست ساله، پنج ماه و نیمش بود. به قدری التهاب دندونش شدید بود که هیچ جوری بی حس نمیشد. مرحله به مرحله بی حسی رو عمیق کردم و در میون ناله هاش با پالپکتومی و ترمیم موقت راهیش کردم. البته که از خودش و شوهرش تعهد گرفتیم که حتما بعد از اتمام بارداریش برای ادامه کارش بیاد.


لوتتیم- اوضاع کرونا پیک زده و تقریبا هر کسی که میاد دندونپزشکی از درد بی طاقت شده و همه از دم عصب کشی دندون های خلفی هستن. زن حدودا چهل ساله بود. همون اول کار که عکسش رو دیدم بهش گفتم: دندون سختی داری، ریشه های باریک و کلسیفیه. باید صبور باشی. 

به سختی مسیر کانال رو باز کردم و مرحله اول کارش رو تموم. وقتی پاشد زد زیر گریه. شدیداً و ادامه دار. ترسیدم. گفت: خیلی درد داشتم حین کار.

حس جلاد بهم دست داد. ولی خب واقعا اینطور مواقعی که التهاب دندون شدید باشه، تا وقتی دو سه شماره فایل ( سوزن های رنگی عصب کشی) وارد کانال ها نشه، درد نمی خوابه و باید بیمار کمی طاقت بیاره تا دردش رو کم کنیم و البته که طاقت افراد با هم فرق داره.



هافنیم- پیرمرد نود و شش ساله، لباس مخصوص قومشون رو پوشیده بود و دو تا از نوه های جوونش همراهیش می کردن. دندون درد داشت. وقتی روی یونیت خوابوندنش و ماسکش رو درآورد، زد زیر سرفه. با استرس به نوه هاش نگاه کردیم. گفتن: نه چیزیش نیست، بخاطر سیگاره. بیمار یونیت کناری رو فرستادم بره نزدیک پنجره بشینه و ماسک بزنه. همه در و پنجره ها رو باز کردیم و سریع معاینه کردم و بعد از بی حسی دندون لق خلفیش رو کشیدم و گفتم ببرینش بیرون، ولی یک ربعی بشینین تا مطمئن شم حالش خوبه و بعد برین خونه. 

(البته که همون طور که می دونین ما تنها قشری هستیم که به افراد میگیم ماسکت رو دربیار و میریم توی حلق افراد، ولی هنوز واکسن نزدیم و امیدی هم نداریم توی این بلبشوی پارتی بازی که خبرهاش از گوشه کنار بهمون میرسه و حتی کارمندای شهرداری نسبت به ما اولویت دارن، حالا حالاها بهمون واکسن برسه.)

بی خیال. وقتی پیرمرد و همراهانش رفتن، پذیرش اومد و گفت: شانس بیاری خانم دکتر که پیرمرده کرونا نداشته باشه و چیزیش نشه. نه واسه خاطر خودمون ها! واسه خاطر اینکه معلوم بود بزرگ خاندانه و روش تعصب دارن. فلان دکتر تعریف میکرد دوستش توی یکی از استان ها (اسمش رو نمیارم!) طرحی بوده و چند تا دندون از مردی کشیده و توصیه اکید کرده که سیگار نکشه برای چند روز. ولی مرد برعکس رفته خونه و انقدر تریاک مصرف کرده که اُوردوز کرده و فوت شده. بلایی سر اون دکتر آوردن و تهدید که تو کشتیش و می کشیمت و دیه ات رو می دیم که بیچاره رو انتقالش دادن به استان دیگه ای و گفتن دیگه اینجا کلاهت هم افتاد برنگرد!

واقعا قیافه من دیدن داشت در اون لحظه. از اون روز هر شب واسه سلامت پیرمرد دعا میکنم. شما هم دعا کنین لدفن.


تانتال- مرد جوان مو و ریش مشکی، چهره عبوسی داشت. در حال اندوی دندونش بودم که گوشیش زنگ خورد و از جیبش درآورد و دیدم روی گارد گوشیش عکس شخصیت کارتونی کاملا شبیه به خودش چاپ شده.


تنگستن- دو تا از تارهای موهام سفید شد تا به پسرک کلاس پنجمی که وحشت زده گریه می کرد، بقبولونم که اگه احیاناً آب دهانش رو حین اندو قورت داد، قلبش سوراخ نمیشه و نباید هی وسط کار بشینه تف کنه. اول کار هم که بهش گفتم: چرا انقدر دندون هات خرابه مگه مسواک نمی زنی؟ 

گفت: نه خمیردندون زدم که دندون هام خراب شدن، با نمک می شورم.

والدینش رو صدا کردم. مسن بودن. گفتم: چرا انقد بچتون رو ترسوندین؟ 

پدرش گفت: می ترسید بیاد دندونپزشکی بهش گفتم این آب عفونت دندونت رو که قورت میدی، واسه قلبت بده.

گفتم: اشتباه کردین. مگه ناراحتی قلبی داره؟ بچه به قدری ترسیده که بدنش یخ کرده و می لرزه. حرف من رو گوش نمیده. بعد کی بهش گفته مسواک نزن؟ 

مادرش گفت: از وقتی شروع کرد به مسواک دندون هاش خراب شد.

گفتم: خیلی نظرتون اشتباهه. تمام دندون هاش رو درست می کنین و خمیردندون فلورایددار با ضمانت من مصرف کنه، هر چی شد پای من.

ولی فکر کردین پسرک قانع شد؟ نه. ساعت دوازده که روی یونیت خوابید، بینش واسه اینکه ببینه واسه قلب مشکلی ایجاد نمیشه و من واقعا اونقدرها ترسناک و قاتل نیستم، یکی از نرس ها رو خوابوندم تا دندونش رو ترمیم کنم. بدتر وحشت کرد و داد زد: واسه چی بخاطر اذیت من این بدبختو شکنجه می کنی؟ ولش کن ولش کن!

ولی کم کم متوجه شد که حال نرس خوبه و قانع شد بخوابه. ساعت دو بالاخره کارش تموم شد. گویی تریلی هجده چرخ از روی بدن و اعصاب من رد شده بود.

کاش کاش کاش والدین ترس ها و باورهای غلطشون رو به بچه تزریق نمی کردن.

  • ۵۲۶
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan