- پنجشنبه ۲۳ فروردين ۹۷
- ۰۸:۴۷
عرض کنم خدمت شما که علمای اهل فن میگن: " توی این دنیا از دو چیز باید ترسید؛ یکی زنی که سکوت کرده و اون یکی دندونی که به درد افتاده!" در وحشتناک بودن سکوت یک زن، که جای هیچ مَثل و مناقشه ای نیست، پس میریم سراغ دندون، زبون نفهم ترین عضوی که پدر من و شما رو به وقتش خوب در میاره. البته همچین خوش وقت هم درد نمی گیره، مثلا میذاره دقیقا روز خواستگاری یا شب کنکور بشه، بعد! حتما میگین چیه این دندون کوچیکِ خال افتاده ی بو گرفته گُرخناکه؟ همه چیزش! از سر و شکل از ریخت افتاده ی نحسش گرفته تا ترس از خوردن بستنی و نوشمک و چای و هر کوفت و زهرماری که بگین که نکنه خدای نکرده به تیریج قبای دندان خان بربخوره و شروع کنه به تیر کشیدن و به همه دردها بگه: " برین کنار، منم سرورتون ابوالدردا! " واسه تنبیه چنین دندونی باید رفت همه دندونای کناریش رو کشید تا مثل سگ تنها بمونه!
هعی روزگار بی وفا... بچه که بودیم، دنیامون کوچیک بود، دردهامونم کوچیک بود. دندون درد که می گرفتی یکم صبر می کردی تا خودشو شل بگیره و لق بشه، اون وقت می خوابیدی زیر دست ننه ات، اون هم با پر روسریش می رفت توی حلقت و اجی مجی گویان دندونت رو می کند. ناز و بوست هم می کرد حتی! قشنگ با پنبه دندون می کشید! ولی امان از وقتی که یکم بزرگ بشی و دندون دائمیت شاخ بشه واست. اون موقع است که یا باید باهاش بسازی یا پا به مسلخ بذاری.
یادم میاد 10 -12 ساله بودم و با هوتن درازه سر جوب وسط کوچه نشسته بودیم و طبق معمول تجاربِ خفنمون رو واسه هم می ریختیم رو دایره. جفتمون می دونستیم 90 درصد خاطراتمون، خالی بندیه که یهو هوتن گفت هفته ی قبل رفته دکترِ دندون و دکتره یه آمپول گاوی فرو کرده تو لپش، جوری که سوزنش از نخاعش زده بیرون. اومدم بزنم به در شوخی و مسخره بازی و بگم ببینم جای سوراخشو! که یادم افتاد ننه ام هم واسه من از دندونسازی سر کوچه نوبت گرفته. زوزه کشان فرار کردم و خودم رو توی هزار پستوی زیرمین گم و گور. متاسفانه ننه ام منو مثل کف دستش می شناخت. کولی بازی هام افاقه نکرد و آقام در حالیکه با گوشم منو روی زمین می کشید و من نعره می زدم، منو برد پیش دکتر چنگیزخان. دستیارش آقا اسی دو طرف سرم رو محکم گرفت، هرچند نیازی نبود چون وقتی هیبت غول آسای دکتر و سیبیل های دسته کتری اش رو دیدم، زرد کردم و با دادی که دکتر چنگیز زد پس افتادم و دیگه چیزی نفهمیدم. به هوش که اومدم زبونم و یک طرف صورتم لمس بود. گویا دیده بودن بیهوشم و دیگه جفتک پرونی نمی کنم، کل دندونای یه طرفم رو سرویس کرده بودن. بیشتر از این از خرابکاری که روی صندلی دندونپزشکی چنگیزخان کردم نمیگم، نمیگم که با اُردنگی پرتم کرد از مطب ش بیرون؛ اما اجازه بدین اینو بگم تا جیگرِ لاکردارم آروم بگیره که تخته کردن در مطب دروغکیش رو! همشون همینن. یک مشت دلاک که دگردیسی کردن و یک اسم باکلاس هم روی خودشون گذاشتن.
از ترس صندلی الکتریکی اعدامشون، از همون موقع شروع کردم به مسواک زدن و نخ کشیدن. بسوزه پدر اعتیاد! اوایل تفننی و با روزی دو بار شروع کردم و الان که یه من ریش و پشم دارم، کم کم دو ساعت یه بار مسواک سبز فسفریم رو از جیبم درمیارم و موهای افشونش رو می کشم به دندونام و تا صدای قیژقیژ تمیزی ندن، دست بردار نیستم. همیشه هم حلقه ی نخ دندون دور انگشت کوچیکمه و دستم توی حلقم. باور نمیکنین از ننه ام بپرسین که روزی چند تا نخ از روی فرش و از توی غذا جمع می کنه و جیغ و دادش هوا میره! نخ دم دست نباشه هم، خدا بده برکت به ریش و پشمم! تمیزکنندگی شون که عالیه!
ولی چه فایده؟ شدیم شیرینى نخورده و دندون پوسیده! تک تک دندونایی که چنگیزخان سرویس کرده بود واسم، اعلام حکومت خودمختار کردن. چند وقتیه از ترس ابوالدردا، هیچی نمی تونم بریزم تو خندق بلا! همش فکرم پیش حرفای هوتن درازه اس. میگفت این دندونپزشک جدیده با اینکه ضعیفه ای بیش نیست ولی با همشون تومنی صنار توفیر داره. با مهربونیا و خوشگلیاش هوش از سرت میبره و اصلا نمی فهمی چه بلایی سر دندونات آورد. درد دندون میزد به مغزم و پَسِ کله ام می سوخت، دیگه نتونستم مقاومت کنم. آدرسش رو گرفتم تا برم ببینم این ضعیفه چند مرده سلاخه! هرچند هوتن درازه که از آبجی کلثوم شنیده بودم بین دخترا اسمش هوتن هیزه است، وقتی انقدر تعریف بکنه از زنی، نمی فهمیدی واقعا راست میگه و ژن طرف مرغوب بوده یا چشم همه پسندش باز حواسش به جاهایی که نباید، پرت شده! استغفرالله!
دو ساعت و نیمی بود که توی این جای شیک و پیک نشسته بودم. اول از همه حساب کردم روزی چند تا مریض داره و از هر کدوم چقدر می سُلفه و درآمد روزانه و ماهانه و حتی سالانه اش رو هم حساب کردم. کوفتش بشه! یه زن این همه پول رو می خواد چیکار؟! هعی روزگار بی وفا....اونوقت من یک ماه باید سگ دو بزنم تا بتونم یکی از دندونام رو درست کنم. توی شیش و بش این بودم که پاشم برم و نذارم جیب این جماعت پر تر بشه، که یهو فرشته ای زمینی از اتاق بغل اومد بیرون. با اون صدای نازش به منشیش گفت: " ساینا ژان بیمار بعدی لطفا."
نگاهم چسبید به ساپورت جذبش و رفت بالاتر، اوه... کت و دامن سفید اندامی و اوه... موهای زرد قناری و رفتم توی هپروت! منشی سرخود معطلش پرونده ام رو پرت کرد تو صورتم و گفت برو تو. از هپروت دراومدم. وصله ی چشم چرونی به من یکی اصلا نمی چسبه، ولی قبول کنین خوب چیزی بود! روی صندلی دراز اون وسط دراز کشیدم. به گمونم صدای تاق تاق کفش از بالای سرم اومد. چشم هام چرخید بالا و چرخید راست و دوباره چسبید به دکتر. روی صندلی چرخونش نشست و نزدیکم شد. از بوی خوشش تمام عضلات صورتم شل شد و دهانم خود به خود باز. نگاهم به دست های خوشگل پنبه ایش بود که داشت دست کش پوششون میکرد، حلقه ملقه تو کارش نبود. چنین حوری بهشتی همه چی داره از جمال و کمال. فقط میمونه یک مرد که سایه ی سرش بشه. دیدی آخر این ابوالدردا بانی خیر شد مرد؟! آخ قربون اون ناخنای درازت بشم من، که دستکشت رو سوراخ سوراخ کرده!
- " اسمتون شیه آقا؟"
آخ به فدای صدای تو دماغیت: " کوچیک شوما کامران هستم."
خوشگل خندید. فتبارک الله احسن الخالقین! یه چیزی توی دهانش برق میزد. نیم خیز شدم سمت لب و لوچه اش که ببینم چیه. آخ به فدای نگین روی دندون نیشت برم! مثل اینکه خوشش نیومد. ماسک رو سریع کشید روی صورتش و با دستش هولم داد روی صندلی.
- "شششش! دهنت باز عسیسم." چسبیدم به صندلی. خم شد روی صورتم. اوه... من تحمل این همه نزدیکی رو ندارم، خانوم فعلا فاصله گوسفندی رو رعایت کن تا بعد محرمیت و این صحبتا
- " آخ آخ آخ! شی کردی با دندونای این ورت. امروز یکیشو فقط واست ترمیم می کنم عسیسم. "
موهاش، صورتم رو نوازش می کرد و دوباره رفته بودم توی هپروت. که یک دفعه لپم سوخت. پریدم بالا.
- " اوخ چی بود این خانوم دکتر؟"
خندید و گفت: "بخواب ژانم. یه بی حسیِ کوشولو بود فقط."
دوباره حس مزخرف لمس شدن یک طرفه صورت. مثل اینکه واقعا هیچ کدوم از این دکترا قابل اعتماد نیستن. نگاه چه راحت خرم کرد! با نگاهم تک تک حرکاتش رو زیر نظر گرفته بودم.
با دهان کجم گفتم: " خانوم دکتر! ما خیلی می رسیم به دندونامون نمی دونیم چرا اینجور شدن " چیزی نگفت و رفت سمت وسیله ای دریل شکل و برش داشت و مسلح شد! اینجاست یکی از مواردی که میگن از سکوت زن بترس. یا استخدوس! قرار بود این بره توی دهان من؟
- "دهانت باز! نبندی اصلا ها کامران ژان." ای به روی چشم شما جون بخواه. دوباره گوشام دراز شد. به قدری این "کامران ژان" دهانم رو باز کرد که فکم گفت: " بی جنبه! جون مادرت کمتر! پیچ و مهره ام دراومد. " صدای وحشتناکی بلند شد و دنبالش بوی کله پاچه ی سوخته اومد. وییییییژ... غیژژژژ... ویییییژژ... غیژژژ... تمام تنم شروع کرد به لرزیدن. انگار دریل می خواست از اون ور کله ام بزنه بیرون. سرم چرخید طرف صورتش و سعی تمام التماسم رو با چشام نشون بدم. مسلما چنین خانوم خوشگل مشکلی باید دل رحم باشه. جیغ زد:" سرت نَشَرخه." درسته که یک مرد هیچ وقت گریه نمی کنه ولی این بار با چشم های گریون سرم رو براش تکون دادم. باز هم محل نذاشت و بیشتر روی صورتم خم شد. وییییییژ... غیژژژژ... ویییییژژ... غیژژژژژژ... چگلپگلپچچچچقفسچگگگ... آخیش مثل اینکه تموم شد. ولی نه مته اش رو عوض کرد و دوباره پرید توی دهانم. صدای این یکی فرق می کرد. حس جوجه خروسی اسیر در بند یک گربه ی سفید ملوس رو داشتم که یکدفعه دندونم تیر کشید و دیگه نتونستم تحمل کنم و دندونهای فک بالام رو بعد از یک ساعت به یار دیرینشون رسوندم. آقا محشر کبری برپا شد. من نعره بزن، خانوم دکتر جیغ بزن. دو تا دستش رو که بهم گیر کرده بودن، از دهانم به سختی کشید بیرون: "مرد گنده! از هیکلت خجالت بکش عَوَسی! واسه شی دهنتو بستی؟ " هر کاری کرد نتونست دست هاش رو جدا کنه. زیر دستکشش کم کم سرخ شد. گویا مته توی ناخنش گیر کرده بود! زیر لب داشت بهم فحش می داد و می گفت " بخواب ببینم" که با لگد زدم تو صندلیش و گفتم: " اون دندونی که دنبالشی رو لولو برد! " و فلنگ رو بستم. سه تا خیابون می دویدم از ترسش و هی برمی گشتم عقب رو دید میزدم که نکنه دنبالم باشه. هوتن اگه نبینمت. کنار یه مکانیکی نفس تموم کردم و با کله افتادم روی زمین. حواسم پرت سر و صدای مکانیکی شد:
- اوس جعفر! روغن ترمزشم چک کردی؟!
- مشکلی نداشت مهندس. برو به سلامت.
خودش بود. ابداع دایی زن برادر خواهر شوهر همسایه بغلی واسه ی پر کردن دندون. روغن ترمز. اورکا! همینه! از اون به بعد با یک انبردست و یک گالن روغن ترمز و وسایل لحیم کاری، تنهایی به جنگ این غول بی شاخ و دم رفتم و دیگه به هیچ دکتری باج ندادم. بین خودمون بمونه گوش شیطون کر درآمدش هم خوبه!
#هوپ_نوشته
+ اگه دقت کرده باشین داستان بالا یک جور خودزنیِ محضه که قبلا برای مسابقه ی فینال نمک شو نوشته بودم! دوست داشتم این داستان رو توی آرشیو وبلاگم هم داشته باشم.
راستی، اولین سالیه که واقعنی دنتیستم! روزم مبارک... ؛-)
++ عنوان برگرفته از انیمیشن " خداوند لک لک ها را دوست دارد" !!
- ۱۵۹۶