- شنبه ۸ ارديبهشت ۹۷
- ۱۶:۴۷
بدون مقدمه بریم سر مهم ترین خاطراتِ طرح نامه ای در هفته ای که گذشت:
١- انقدر بچه ها نسبت به همه روپوش سفیدها مخصوصا ما ذهنیت بد دارن که واسم عجیب بود پسرک با خوشحالی همراه والدینش وارد اتاق شد و وقتی فهمید قراره دندونش رو بکشم، پرید روی یونیت و با ذوق داد زد: آخجووون میخوام دندونم رو بکشم!
٢- همیشه میگفتم حافظه تصویریم برخلاف حافظه ی اسامی ام ( بله درست شنیدین، حافظه ی اسامی!) عالیه و چهره ها رو به راحتی به یاد میارم. ولی وقتی پیرمرد اومد و دندونش رو کشیدم و ازم تشکر کرد که: کارت درسته! و قبض رو آورد و اسمش رو وارد سامانه کردم و دیدم دقیقا دو ماه قبل هم واسش دو تا دندون کشیدم و اصلا یادم نبوده! ایمان آوردم که حافظه ام مثل ماهی گلی شده. از من بعید بود. پیر شدم یعنی؟!
٣- بیمار دیابتی بود و می گفت که داروی صبحش رو استفاده نکرده. بهش گفتم: حاج آقا برین قندتون رو اندازه بگیرن و جوابش رو واسه من بیارین. یک ربع بعد با نوار قلب اومد و گفت: گفتن مشکلی نیست! با تعجب گفتم نوار قلب واسه چی؟ گفت خودتون گفتین!
قند و قلب انقدر شبیه ان؟! درس عبرت شد واسم که از این به بعد ماسکم رو پایین بدم و صحبت کنم با بیمارها تا اشتباهی متوجه حرف هام نشن!
٤- وسواس ندارم ولی بدم میاد بیمارها از راه که میان چادر،کاپشن یا کیفشون رو یا میذارن روی ترالی که ضدعفونی شده یا روی تابوره ی من (صندلی دندونپزشکی). خدایی سخت نیست کیفشون رو در حین معاینه توی بغلشون بگیرن. اگر قرار شد که کار واسشون انجام بدم هم که خانم نون آویزون میکنه واسشون. هرررر بارررر از پشت میز پا میشم و میگم: خب من الان کجا بشینم؟ ... این میز ضدعفونی شده بردارین کیفتون رو و ... .
بچه ای که توی شماره یک درموردش گفتم از راه اومد نشست روی تابوره. بهش گفتم اون صندلی مال منه و بخواب روی یونیت. دندونش رو کشیدم و نشستم پشت میز تا توی دفترچه اش بنویسم. زیر چشمی دیدم که اومد بره روی صندلیم بشینه و بچرخه! تا سرم رو بلند کردم، سریع بلند شد و صاف ایستاد! کلی خندیدم. مرسی جذبه! :-)))))
٥- من آدمی بودم که سالی دو سه بار بیشتر چای نمی خورد. اون هم ایام عید بود که با شیرینی که بهمون تعارف می کردن می چسبید. ولی الان از بس خسته میشم و از بس به چای ساعت ١٠ عادت کردم که امروز وقتی ساعت چاییم طبق معمول چند روز اخیر دیر شد و خبری از آقای میم نشد، کلافه شدم. صدای جارو زدنش رو شنیدم. رفتم لب پنجره و گفتم: آقای میم همه دندونات رو ترمیم کردم، کارت تموم شد با اتاق دندونپزشکی؟ خندید و گفت: چطور خانم دکتر؟ گفتم: چای ما چی شد؟ پنج دقیقه بعد فنجون چای روی میزم بود. می دونم دو سه هفته دیگه دوباره یادش میره و باز هم باید تذکر بدم بهش. آقای میمه دیگه!
٦- قبول دارم که رقابت بین جاری ها توی هر خانواده ای وجود داره ولی ندیده بودم تا حالا که دو تا جاری توی یک روز دردشون بگیره و بچه هاشون رو به دنیا بیارن! نازی و راحیل دخترعموهای چهار ساله ای بودن که دقیقا توی یک روز به دنیا اومدن. هفته قبل دندون نازیِ خندان رو پالپو و ترمیم کردم. مامانش به کسی زنگ زد و نیم ساعت بعد جاری محترم، در حالی که دست راحیلِ گریان رو می کشید اومد و گفت دندون دختر من رو هم درست کنین. راحیل رو به زور از گوشه دیوار کندیم و روی یونیت گذاشتیم. هر چقدر به مامانش می گفتم دخترتون اجازه نمیده، بذارین یکم بزرگتر بشه یا اگه درد داره باید بره اتاق عمل، قبول نمی کرد و می گفت دندون نازی درست شده، راحیل هم باید دندونش ترمیم بشه! بعد از زدن ژل بی حسی، شلنگ و تخته انداخت و با نعره زدن اجازه ادامه کار نداد. امروز چهار نفری ( نازی و راحیل و مادرهاشون) اومدن تا راحیل از نازی یاد بگیره. دوباره پروسه ی هفته ی قبل تکرار شد و راحیل لجباز، اجازه نداد واسش کار کنم و دندون نازی رو عصب کشی کردم. بچه هاتون رو انقدر لوس نکنین، هیچ کس غیر خودتون نمیتونه انقدر نازشون رو بکشه، خب؟!
به راستی این دست تا به حال خون چند نفر را ریخته است؟!
+ایام عید بود و ما طبق معمول توی شهر طرح بودیم. همگی دلمون گرفته بود. یک دفعه تصمیم گرفتیم مجردی بریم مشهد. کلی دنبال بلیت چارتر و هتل نزدیک حرم گشتیم و بالاخره هفته قبل همه کارها رو به راه شد خداروشکر. این شد که نیمه شعبان نایب الزیاره ی همتون هستم. ان شاالله رو به ضریح که ایستادم به اسامی کامنت های این پست نگاه می کنم و واسه تک تکتون دعا می کنم. همون دعای همیشگی: ان شاء الله به بهترین و پنهانی ترین آرزوی کنج دلتون که جز خودتون و خدای خودتون کسی ازش خبر نداره، برسین!
شما هم به فکر هوپ و آرزوهای تهِ تهِ دلش باشین...
:-)
- ۸۲۳