- دوشنبه ۲۹ مرداد ۹۷
- ۱۰:۵۵
این شما و این هم پستی دیگر از سری پست های از هر وری دریِ من ( وقتی چند روز ننویسی و کلیدواژه ها روی هم تلنبار بشن، همین میشه دیگه!):
زیقو- شکر خدا که از دوره ی کراش داشتن روی بازیگر و مجری و فوتبالیست دراومدیم و رو به نمونه های حی و حاضر آوردیم. نجم الدین شریعتی رو که می شناسین؟ مجری برنامه سمت خداست و الگویی که همه مامان های ایرانی روش کراش دارن و دوست دارن دامادشون شبیهش باشه. بعد چند ماه پیش تو فرودگاه مشهد یه آقایی با لبخند فوق ژکوند اومد نزدیکم و بعد از کنارم رد شد که نصف من بود هیکلش! حالا یا قد و قواره من خیلی بزرگه یا رزولوشن تلویزیون زیادی بالاست. تا توی هواپیما داشتم فکر می کردم کجا دیدم این بشر رو که یادم اومد: در سمت تو ام، دلم باران، دستم باران، دهانم باران...
ان - پارکینگ آسفالت نشده و زمینش خاکی بود. استارت زدم و آروم از جای پارک بیرون اومدم. آخرهای شب بود. سه تا از این پلیس ها که سر چهارراه ها می ایستن و لباس سفید می پوشن هم داشتن میومدن تا ماشینشون رو بردارن. از کنارشون رد شدم. پسر پلیس جلویی یک دفعه گفت: خانوم تو رو خداااا آروم برو چش و چالمون رو پر از خاک کردی! و به هم قطاری هاش نگاه کرد و زد زیر خنده! می خواستم بگم: یخ نکنی سرکار! با دنده یک خاک بلند میشه که خاکی شدی؟ ولی فقط پوکرفیس نگاهش کردم و رد شدم.
دو - خاله دندون هات خیلی خرابه، همشون رو کرم خورده. چرا مسواک نمی زنی تو؟
دخترک به مامانش نگاه کرد. بعد به من خیره شد و گفت: مسواک ندارم! مامانم واسم مسواک نمی خره.
سر و وضعشون بد نبود. با حالت سوالی به مادر نگاه کردم که آره؟
هول جواب داد: نه خانوم دکتر! مسواک براش می خرم هی گمش می کنه. دخترم چرا الکی میگی؟
دختربچه می خنده. من هم می خندم: همین الان برین از داروخونه یه مسواک خوشگل براش بخرین.
توخواَ - این دختربچه ای که در موردش گفتم خیلی لوس بود رو یادتونه؟ (پاراف ٦) بعد از اینکه چند ماه پیش دو بار اومد پیشم و هر بار یک ساعت من رو مچل خودش کرد و اجازه نداد واسش پالپو کنم، هفته ی قبل رفته بود یکی دیگه از مراکز بهداشت و اونجا هم همین بامبول رو درآورده بود. بعد مامانش دستش رو دوباره گرفت اومد که گفتن شما می تونی فقط و از دخترم قول گرفتم اگه بذاره واسش کار کنین براش تولد بگیرم. نگاه به بچه کردم و دیدم نه این همون دختر چند ماه قبله که مظلوم خوابید زیر دستم ولی بعد محشر کبری به پا کرد: من واسش کار نمی کنم متاسفم.
-عه خانوم دکتر قول داده دخترم
-خانوم محترم به قول دادن نیست. بچه چار سال و نیمه که درکی از قول نداره. دخترتون به شدت غیرهمکاره و باید بره اتاق عمل و تحت بیهوشی واسش کار بشه.
-خب هزینه اش رو نداریم.
-خب ما هم امکانات اتاق عمل رو نداریم و من هم متخصص اطفال نیستم!
-تو رو خدا حالا این دفعه قول میده بخوابه.
-نه! همین چند روز پیش رفته پیش همکارم و اجازه کار نداده. تو چند روز که معجزه نمیشه.
دوباره من بودم و مکالمه ی بالا که چندین بار تکرار شد با همین کیفیت. بعضی وقتا دلم میخواد از دست یک سری از بیمارها جیغ بزنم که هر چقدر توضیح میدم درک نمی کنن و باز حرف خودشون رو می زنن. بالاخره زن رفت. نیم ساعت بعد داشتم تلاش می کردم دندون پره مولر (شماره٤) دختری که میخواست ارتودنسی کنه رو خارج کنم که دخترک لوس با پدرش وارد شد و اصرار پشت اصرار ولی من باز قبول نکردم توی این حجم شلوغی مرکز وقت خودم و بقیه بیمارها رو الکی بگیرم و دختربچه نذاره کار کنم واسش. پدرش داد زد: به درک! و درب رو محکم زد بهم و رفت.
نگاهم چطوری بود؟ همون پوکرفیس معروف!
کَتْخ - داشتم سعی می کردم یه جای گیر توی دندون که به شدت پوسیده بود، پیدا کنم تا نیرو وارد کنم و بکشمش. مقاومت می کرد و خرد می شد و پایین می رفت. خم شدم روی دندون و گفتم: من روی تو رو کم می کنم، درِت میارم! هنوز واگویه ی ذهنی ام تموم نشده بود که خرده های دندون با خون و بزاق بیمار توی صورتم پاشید. قشنگ خرده هاش رو زیر پلکم احساس می کردم. سریع ماسکم رو درآوردم و صورتم رو شستم. چند بار زیر شیر آب پلک زدم و برگشتم: ایشالا که این پیرمرده مرد خوبی بوده باشه در زندگیش و من مریض نشم!
با حرص بیشتری تلاش کردم دندون سرتق رو دربیارم؛ لق شد و برای تکمیل اذیت هاش پرید توی حلق بیمار! پیرمرد با کلی اخ و سرفه دندونش رو تف کرد بیرون.
دندون سرتق لجباز!
سَنک - دختربچه رو معاینه کردم و فرستادمش بره. سرم خلوت شد. رفتم اتاق پزشک. بعضی وقت ها کیس های باحالی پیدا میشه لابه لای بیمارهاش. همون دختربچه و مادرش توی اتاق پزشک بودن. حواسم به مکالمه شون با دوستم جلب شد: یه شامپو می نویسم واسش. یه بار امروز سرش رو باهاش بشوره. یه بار یه هفته دیگه.
-خانوم دکتر استفاده کردم فایده نداشت.
-فلان کارو کردی؟
-بله
-بهمان کار رو؟
-بله
-خب باید موهاش رو کوتاه کنین و با شونه ی مخصوص موهاش رو شونه کنین تا شپش ها رو دربیارین.
شپش! منو میگی؟ گرخیده بودم. اخیرا این اطراف شپش زیاد شده، خصوصا بین بچه مدرسه ای ها. خوب شد بچه هه رو نخوابوندم واسش کار کنم ها. :-/
سیس - در ماه می تونیم تا دو ساعت دیر بریم و زود بیایم. بعد همیشه اوایل ماه سریع این دو ساعتم تموم میشد و تا آخر ماه دست به عصا حرکت می کردم. ولی الان آخرای مرداده و من هنوز ٤٥ دقیقه از دو ساعتم مونده. انقدر خوبه که صبح ها بی استرس حاضر میشم. امروز حتی یک ربع بیشتر خوابیدم. ظهرا هم ده دقیقه یک ربع زودتر انگشت می زنم میرم. چیکار کنیم ما معمولیا لاکچری بازی هامون در این حده!!
- ۶۸۴