- دوشنبه ۲۱ آبان ۹۷
- ۱۷:۵۹
اون شب قرار گذاشتیم تا جایی که میشه بخوریم و فکر کالری مالِری رو ببندازیم دور. به مرز ترکیدن در کافی شاپ رسیدیم ولی اون دو نفر هوس فست فودم کرده بودن! دو ساعتی الکی از این مغازه به اون مغازه رفتیم که یکم جا باز بشه و بعد رفتیم به سمت فست فود. راستش رو بخواین ساعت نزدیک های یازده بود و تا بیاد غذامون تموم بشه یازده و نیم رو رد کرده بود. انقدر خورده بودیم که مثل مست ها تلو تلو خوران به سمت پارکنیگ می رفتیم. صدای قهقهه ی چند نفر می اومد. من و "ف" برگشتیم. تو فاصله ی صد متری ٤-٥ تا پسر می گفتن و می خندیدن. بهشون پشت کردیم و گفتیم: اگه ما از غذای زیاد از حد زده به سرمون، اونا واقعا یه چیزی خوردن. رفتیم اون ور خیابون. برای من و خواهرجان جالب بود که هنوز پدرجان زنگ نزده که: کجایین؟ چرا نمیاین؟! دیگه عادت کرده بنده خدا به دیر اومدن های آخر هفته ما. شهر که امنه. مشکلی نداره. تازه به اونور خیابون رسیده بودیم که اکیپ کذایی رسیدن پشت سرمون. گویا دویده بودن تا به ما برسن. یک نفرشون بلبل زبونی می کرد و بقیه هر هر می خندین: وایسا... وایسا میگم دختر... کجا می رین تند تند؟ ... اسمتون رو بگین که به اسم صداتون کنم... اح وایسین....
قدم هامون سریع تر شده بود. بزرگترِ جمع بودم. آروم گفتم هیچ واکنشی نشون ندیدن.
-این همه وقته داریم دنبالتون می کنیم نفسمون گرفت، وایسین یه لحظه... وسطی! تو لااقل اسمت رو بگو. وایسا یه لحظه... اح...
من وسطی بودم. محل نذاشتم و توی دلم گفتم انقدر ور بزن که خفه بشی هرچند فایده نداشت. انقدر دختر وسطی، دختر وسطی کرد که عصبانی شدم و وایسادم.به خودم گفتم بچه سوسولی که بیش نیست. داد می زنم سرش که حد خودت رو بدون. مزاحم نشو! ولی وقتی ایستادم و به سمتشون برگشتم خشکم زد و فقط تونستم نیمچه اخمی بکنم.
قد و هیکل گولاخ... سر از ته تراشیده... با بیست سانت ریش و سبیل! واقعا ترسیدم.
-جووووووون! نیمرختم قشنگه!
قلبم ریخت. سریع برگشتم. عملا دیگه می دویدیم. هیچ کس توی اون خیابون نبود.
هنوز پشت سرمون میومدن: چرا فرار کردی؟ اح... چرا شما دختر ایرانیا اینطوری هستین؟
گویا از خارجه فرار کرده بود با این هیبت نکره اش!
-همتون املین. دختر ایرونیا بالاخص دخترای این شهر!
رسیدیم به پارکینگ. سوار ماشین شدیم. دل توی دلم نبود که نکنه دنبالمون بیان. دم در پارکینگ ایستاده بودن و انگار که واقعا مست باشن، از ته دل می خندیدن!
-گاز بده "ف" ! گاز بده.
به سرعت نور از جلوشون رد شدیم. با مشت زد توی کاپوت. خداروشکر حال یا ماشینش رو نداشتن که بیان دنبالمون.
شهر واقعا امنه؟! سه تا دختر با پوشش عادی از یه تایمی به بعد نباید بدون مرد بیرون خونه باشن؟ قسمت غم انگیزش اینه که باید حتما این قضیه رو از خانواده ها مخفی کنیم، وگرنه دیگه بعد از غروب آفتاب می ترسن تنهایی بیرون باشیم... تصمیمم برای رفتن به کلاس دفاع شخصی بعد از اتمام طرحم جدی شد. نه تنها برای مقابله با بیمارهایی که اخیرا دستِ بزن پیدا کردن و با کوچکترین مشکلی پزشک رو زیر مشت و لگد می گیرن، بلکه برای دفاع از خودم در چنین موقعیت هایی! :-/
* *عنوان از دیرین دیرین با کمی تلخیص! :-)))
- ۷۶۷