- شنبه ۹ فروردين ۹۹
- ۱۶:۵۰
توی سه گانه ی before زوجی که دست تقدیر از هم دورشون می کنه، بعد از نه سال به واسطه ی کتابی که پسر از خاطرات کوتاهشون می نویسه، با این پس زمینه ذهنی که دختر بخونه و خودش رو نشون بده؛ دوباره هم رو می بینن.
وقتی دوستم گفت ناراحت نشیا ولی یک نفر رو دیدم که شبیهش بود. گفتم: شاید خودش بوده طبیعیه، چون زمینه اش رو داشت؛ ولی واسم مهم نیست که چکار می کنه با زندگیش.
به خواهرم با خنده جریان رو گفتم. اخم کرد: آره ما هم دیدیمش.
صبح بیدار شدم. دوباره یادم اومد، کنجکاوی بهم امان نداد. سرچ کردم و دیدمش. گذر زمان بر چهره اش کاملا مشهود بود. تلخ خندیدم و به خودم گفتم: پیر و فرتوت شده. چند سال بود ندیده بودیش؟
بعد وقتی داشتم به زمین و زمان بابت سنگینی برنامه ورزشی امروز فحش می دادم، به این فکر افتادم که الان داره به خودش میگه: یعنی هوپ هم فهمیده، عکس العملش چیه؟
ولی سریع به خودم تشر زدم: چقدر خوش خیالی تو! همون طور که واسه تو همه چی تموم شده، برای اون هم صد در صد چیزی باقی نمونده. کمتر فیلم ببین. مخصوصا فیلم هندی جون دلم.
*عنوان از سجاد سامانی
- ۴۳۵