- يكشنبه ۱۷ فروردين ۹۹
- ۱۴:۵۸
-آب ِ دماغ شور و تا حدودی سیرکننده است.
واگویه ی من بعد از شیفت امروز، شروع آلرژی بهارانه و عدم توانایی پاک کردن بینی زیر ماسک.
به نظرم هیچ وقت و به هیچ نحوی نمی تونیم فداکاری و زحمات کادر درمان رو جبران کنیم. هیچ وقت.
امروز که لباس ایزوله سراسری سفید پلاستیکی ضخیم رو پوشیدم و کلاهش رو روی سرم کشیدم. از دقیقه ی اول شروع به عرق ریختن کردم. حس خفگی بهم دست داد. انقدر عرق کردم که چشم هام جایی رو نمی دید. بخصوص با وجود دو لایه ماسک جراحی و عینک و شیلد محافظ. عین آدم آهنی راه می رفتم. حرکاتم محدود شده بود. بعد از ده دقیقه دیدم واقعا نمی تونم اینطوری ادامه بدم و غر زدم که مگه الان تو سانتر کروناییم؟ نمی خوام اینو بپوشم. عین سونا بخاره لامصب!
بعد سریع با گان جراحی عوضش کردم و تازه شروع به نفس کشیدن و ادامه ی سریِ عصب کشی ها کردم.
بعد فکرش رو بکن پرستاران و پزشکان توی شیفت های چند ساعته با این لباس ها باید بین بیمارها بگردن. هیچی نخورن. دستشویی نرن و از طرفی مدام در استرس این باشن که بیمارهاشون زنده بمونن و خودشون هم مبتلا نشن و بدتر از اون به عزیزانشون، اگر فرصت کنن ببیننشون، منتقل نکنن.
من که تا وقتی نفسم بیاد و بره، این روزها رو و این آدم ها رو فراموش نخواهم کرد...
- ۶۴۷