هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (٢٩)

  • ۱۳:۲۱

عطارد- کیانای سه سال و نیمه و مادرش، خواهر بزرگترش رو همراهی می کردن. مرحله ی اول عصب کشی دندون خواهرش رو انجام داده بودم که مادرشون خواست دندون های کیانا رو هم چک کنم و اگه کاری داره انجام بدم. با شک و تردید قبول کردم. معاینه اش کردم، تصمیم گرفتم اون روز فقط جلسه معارفه با وسایل باشه، بیش از حد ذوق داشت. هفته بعد اول خواهر کوچیکه رو خوابوندم و الله الله از این همه همکاری بچه؛ پالپوتومی و ترمیم دندونش سر جمع یک ربع طول کشید. خانوادش اومدن سر زدن و از آرومی طفل معصوم بیشتر از من تعجب کردن. خواستم جلسه بعدی دو سه هفته بعدی باشه که خسته نشه. هفته گذشته دوباره اومدن. حواسم به ماسک قرمزِ پر ستاره اش بود که مادرش گفت: بیچاره مون کرد از بس گفت کی میریم پیش خاله دندونم رو درست کنین؟ 

دستش رو گرفتم و روی یونیت خوابوندمش. گفتم: یادته وسایلمون رو؟ برخلاف جلسه قبل این بار بلبل زبون شده بود: آرررره! همشون خیلی باحالن! 

پوآر آب و هوا رو پاشوندم بهش، از ذوق جیغ زد و گفت: خدایا خیلی باحاله!! 

دیگه نتونستم تحمل کنم، دست هام رو دو طرف صورتش گذاشتم و خووووب چلوندمش! پذیرش هم ازونور اومد و لپش رو کشید و رفت. بعد از بی حسی خندید و گفت: میدونم سوزن زدین ولی دردم نیومد! دومین و آخرین دندون خرابش رو پالپوتومی و روکش کردم. موقع چک کردن روکش اذیت شد و کمی مظلومانه گریه کرد. رفتم سراغ تکنیک جوراب. پامو آوردم بالا: ببین تو لباست توپ توپیه من جورابام فیل فیلیه! فیل های صورتی رو نگاه. گریه اش بند اومد. 

+ ولی خاله جون به کسی نگیا مسخرم می کنن! 

با وجود رول پنبه توی دهانش منظورش رو رسوند: مگه خنده داره؟ خیلیم قشنگه! چرا باید بخندن؟!

و اونجا بود که دوباره لپ هاشو چلوندم. آخرین ذخیره برچسب های جایزه ام رو بهش دادم و دست مامانش سپردمش. مادرش گفت: خانم دکتر می دونم کارش تموم شده، ولی اگه روزی دلش تنگ شد براتون، میشه بیارمش؟ 

کیلو کیلو قند تو دلم آب کردن: حتما بیارینش. حتما!


زهره- حالا بشنوین از آویسای تپل و خوشگلِ هفت ساله ای که بعد از کیانا اومد پیشم. گویا مسافر اون شهر بودن و عمه اش همراهش بود که به شدت لوس کرد بوده بچه رو. به خدا رسوند من رو. آخرش عمه خانوم بالای سرمون ایستاد و یه ریز قربون صدقه اش رفت تا به زور اجازه داد براش کار کنم. 


زمین- خوبه جلوی روی خودشون دستکش رو عوض میکنم و حواسم هست به جایی نخوره غیر دهانشون، ولی فکر نمی کردم وقتی انقدر حواسم هست و به همه تذکر می دم ماسک بزنین و بیاین و به محض اینکه معاینه شون می کنم یا کارشون تموم میشه میگم ماسک رو بدین بالا؛ اون آقای محترم جلسه ی دومی که برای ادامه درمانش میاد توی یه پلاستیک یه جفت دستکش ونیل شفاف باشه و بگه لطفا این رو دست کنین! البته که توضیح دادم دستکش هایی که من دست میکنم تمیزتر ونیل گل و گشادیه که برای من آورده ولی بهم برخورد واقعا!

یا وقتی که می خواستم دندون پسربچه ای رو معاینه کنم و مادرش گفت: دستکشون رو عوض کردین؟

خندیدم و گفتم: به نظرتون از دهن یکی دستم رو میکنم مستقیم تو دهن بچه شما؟ واسه خودتون هم بعد از پسرتون بخوام معاینه کنم عوض میکنم.

معذرت خواهی کرد و گفت: به خدا از کرونا می ترسیم.

اوج کار پسربچه بود که بعد از این مکالمه پرسید: آینه تون تمیزه؟ 

گفتم: بچه جون بله یه بار مصرفه!


مریخ- دختر جوون هم سن خواهرم بود، آخر وقت و با درد شدید اومد. واسش پالپکتومی اورژانس کردم تا دردش بخوابه و بعدا کامل کنم کار رو. یادمه با وجود سن کمش، کانال هاش بسته بود و با کلی کلنجار و سر حوصله بازشون کردم. دو هفته ای سراغش رو گرفتم و بچه های پذیرش گفتن نمی دونیم کدوم بیمار رو میگین و نیومد و یادم رفت. دیروز که داشتم دندون دیگه اش رو معاینه می کردم، پرسیدم دندون شش ات رو تازه اندو کردی؟  توضیح داد اول پیش خودتون اومدم، ولی بعد گفتن تا یک ماه دیگه نوبت نداریم و منم ادامه کارم رو رفتم جای دیگه. تازه بخاطر آوردم همون مریض گم شده است. اعتراف می کنم لجم گرفت که دکتر بعدی هلو برو تو گلو شده براش! ایش!!



مشتری- از وقتی که خانم جوون ( یکی تذکر داد چرا میگی زن و مرد! نمیگی خانم و آقا!) خوابید روی یونیت، تا وقتی که اجازه داد به دندونش دست بزنم، فکر کنم بیست دقیقه ای طول کشید، از بس دلش از همه پر بود و به همه دکترهای قبلیش فحش داد و استرس داشت. ازش پرسیدم بیماری خاصی نداری؟ دارویی مصرف نمی کنی؟ اول سر تکون داد و گفت: نه! ولی بعد مثل اینکه چیزی یادش اومده باشه اومد حرف بزنه که گفتم: قرص اعصاب مصرف می کنی نه؟ خندید گفت: بله، دپاکین می خورم. 

توی دلم گفتم: درست حدس زدم. هوپ گاوت زایید. 

با توکل به خدا و ائمه و به بهترین نحوی که میشد ترمیمش رو انجام دادم ولی تا یک ساعت بعد صداش رو می شنیدم که داشت مخ دخترهای پذیرش رو می خورد و از خاطرات دندونپزشکیش حرف می زد! ( یه حسی بهم میگه بازم میاد توی خاطرات هوپ و بیماران!) 


زحل- قیافه این مرد رو یادم نیست که جرئیات بیشتر خاطره رو بگم، فقط یادمه هیکلی داشت واسه خودش ولی حین کار مرتب می گفت: خانم دکتر حرف بزن باهام! استرس دارم.

منم یکم حرف می زدم و توضیح می دادم، بعد حواسم پرت فایل و فِلر کانالهای دندونش میشد و ساکت میشدم باز!


اورانوس- فکرش رو بکن زن میانسال رو توی اولین و آخرین روزم توی یه کلینیک دیدم و آخرش دعوامون شد که بماند سرِ چی و ادامه کارش رو به دکتری که دوستم بود واگذار کردم. چند ماه بعد کلینیک دیگه ای بودم که گفتن معاینه دارین. چهره اش واسم آشنا بود تا اینکه دهان باز کرد و دندون هاشو دیدم و فهمیدم همون فرده. خداروشکر که با اون لباس و دم و دستگاه، کسی از دیگری قابل تشخیص نیست ولی صدام رو بم کردم و گفتم کار فلان دکتره من نمی تونم. قایمکی به دستیار کلینیک گفتم جریان رو. صدای جر و بحثش بعد از شنیدن تعرفه میومد و گویا رفت. البته انگار شک کرده بود به من و پرسیده بود دکتر هوپی ندارین؟ اون ها گفته بودن: نه! 

خب دروغ نگفتن دیگه هوپیان دارن!


نپتون- کاری ندارم به اینکه پسربچه به هیچ صراطی مستقیم نبود و اجازه نداد دست بهش بزنم ولی وقتی وارد شدم و سلام کردم بهش، رفتم سمت دستکش ها و به محض برگشتن سمتش گفت: پخخخخخخ و پرید توی دلم! و من ترسوترین دکتر جهان بودم و ترسیدم (مثلا!) .


سرس- یعنی زشت بود وقتی دختر جوون با موهای بلند و فِر پایینْ آلبالوییش وارد شد با ذوق گفتم: چه موهای قشنگی و بعد خواستم ازش جمعشون کنه تا خیس نشن؟ جلسه بعدی بافته بودشون. :-))


پلوتون- روکش بیمار همکارم ( اینجا بیماری که خوبه و همکاری میکنه منظورم نیست، یعنی بیماری که همکارم واسش قالبگیری کرده!) رو سمان کردم. بماند که چقدر حرص داد توی همون چند دقیقه، بعد پاشد اومد بالا سر بیمار بعدی که آقایی سی و اندی ساله مثل خودش بود و خندید: رفیقمه! بدون بی حسی واسش کار کنین. 

چیزی نگفتم. بعد از دقایقی دیدم واقعا وایساده و نمیره: کارتون تموم شد دیگه، لطفا بیرون باشین شما. 

سری بالا انداخت و گفت: میشه بمونم یاد بگیرم، دندونای بعدیش رو خودش عصب کشی کنم؟! 

گفتم: خیر. بیرون. ماسکتونم بزنین!



هائومیا- فکرش رو بکن بعد از دو شیفت کاری و کلی رانندگی با چشم های ژاپنی طور، ساعت یک ربع به یازده شب وارد خونه شدم و افتادم دم خونه به تمیز و ضدعفونی کردن وسایلم و تو فکر این بودم چی واسه شام بخورم و زود غش کنم که پدرجان پرسید: هوپ زن فلانی رفته بهمان جا ایمپلنت کردن و اونطور شده، یعنی چرا؟ 

داشتم توضیح می دادم که گفت: صبر کن صبر کن با خودش صحبت کن و قبل از اینکه بتونم مخالفت کنم که الان دیروقته و خسته ام، گوشی پدرجان دم گوشم بود و بیست دقیقه بعدی رو به آروم و متقاعد کردن زن دوستش گذروندم که: بابا پیش متخصص معروف کار کردی، خیلی بیشتر و بهتر از دکتر قدیمی شهرتون که سی سال قبل فارغ التحصیل شده، میدونه و دوباره این سیکل تکرار می شد و بالاخره راضی به خداحافظی شد. چشم غره های مادرجان به پدرجان دیدنی بود!


ماکی ماکی- به دستیارم گفتم عکس با زاویه دیستالی بگیر. تلفن همون موقع تماس گرفت. عجله داشتم، خودم گرافی رو تنظیم و عکس گرفتم. وارد اتاق شدم و به بیمار گفتم: گرافی کو تا بدم ظاهرش کنه؟

-انداختمش!

+کجا؟

-تو سطل آشغال!

+ اون وقت چرا؟

-نمی دونم! 

+ :-/ 


اریس- دخترِ چشم قشنگ، هم سن خودم بود. طرح درمانش رو توضیح دادم و گفت: مطمئنین دیگه دندون خراب ندارم؟ عجله دارم!

 +باید گرافی بایت وینگ هم بگیرم، دو تا از دندونات مشکوکن. چرا عجله داری؟

-می خوام باردار شم. شوهرم هی غر می زنه میگه کِی کار دندونات تموم میشه پس؟!

خندیدم: اگر انقد عجله دارین باردار شو. اون دو تا مشکوک ها نهایتا در حد مینا پوسیده شده، چیزی نمیشه تو ٩ ماه.


توئیت هفته: امروز یه مریضم اومد مطب کارش رو انجام دادم رفت. (ببخشید به دلیل حفظ اسرار بیمار چیز بیشتری نمی‌تونم بگم)

#پسرک



  • ۶۰۱
منتظر اتفاقات خوب (حورا)

توئیت هفته:-)))))

منم عتشق جورابات شدمD:

منم که میدونی اصلا خاطرات مریض هامو نمیگم! یکی رو میخوام بشینه بشماره چند تا خاطره ازشون گفتم تا حالا، آریانه مادرررر؟
خودمم دوستشون دارم تالا خیلی نجاتم دادن :-))
معلوم الحال

انصافا اینهمه آینه و آهن دور میریزید؟ اسراف نیست؟ :)

اونی که عکسشو انداخته بود تو سطل آشغال باید میگرفتید میزدید د: 

 

راجع به بقیه مریضاتونم روم نمیشه چیزی بگم :)) دعوا میشه

خب استریل کنیم دوباره یک بار مصرف رو استفاده کنیم؟! 
نه دیگه دستیاره پیدا کرد عکسو ظاهر کرد. ولی هیچ جوابی نداشت که چرا دور انداخته عکس رو :-)))
چرا راحت باش
اریانه

مدیونی وقتی پاتو میاوردی بالا فیل رو نشون بدی،یاد من نیوفتاده باشی!

 

به خدا که یادت افتادم! :-)))
** سیلاک **

جقدر خوبه که همه جزئیات یادتون می مونه :)))

 

همیشه پرتلاش خانم دکتر ^_^

به محض اینکه یه اتفاق خاص میوفته، میگم هوپ یادت باشه دستت آزاد شد بنویسی کلمات کلیدیش رو. خیلی هاشم یادم میره اگه دوباره بیمار بیاد پیشم بخاطر میارم.
ممنونم سیلاک جان
پا ییز

پستهای قبلیت را دلم می خواست براشون نظر بذارم که نظراتشون بسته بود

بقیه پستامو دور ننداز، اونقدرام بد نیستن
اریانه

حاج خانوم عزیز!۲۴ صفحه تگ هوپ و بیماران داری که صفحه اخر چهار تا پست داره و بقیه پنچ تا...به عبارتی میکنه ۱۱۹ تا پست...البته وسطاش یه چندتایی هست که تگ خورده،ولی بیماری توش نبود!...دیگه ریزه کاریاش دست خودتو میبوسه:-//

#بهشت زیر پای فرزندان است

خب حالشو داشتم بشمارم که تو رو صدا نمیکردم:-))) 
زحمت کشیدی مادر، امروز غذای موردعلاقتو میپزم واست
بچه ام بچه های قدیم :-/
ربولی حسن کور

سلام

عطارد- چقدر لذتبخشه دیدن چنین بچه هائی. برخلاف بچه هائی که تا نزدیکشون میشم جیغ میزنن و به محض این که میگم دهنتو باز کن با حداکثر توان دندونهاشونو روی هم فشار میدن!

مشتری- برای احتمال تشنج فرمودین یا تداخل داروئی داره؟

اورانوس- یاد اون جوک افتادم که مریضه به جراحش میگه قبلا هم پیش خودتون جراحی کرده بودم و جراح میگه من دیدم معده تون برام آشناست!

پلوتون- خب بهش یاد میدادین :دی

هائومیا و ماکی ماکی و اریس- اینها واقعا سیاره اند؟ نشنیده بودم.

ماکی ماکی- این از همه شون خنده دار تر بود

اریس- یعنی نمیتونستن دو هفته دیگه دندون روی جگر بگذارن؟!

پ.ن1: الان همه اینهارو نوشتم و زدم روی ارسال که نوشت مشکلی پدید آمد! همه شو دوباره نوشتم!

پ.ن2: آخرین مریضم که چند دقیقه پیش اومد دفترچه بیمه شو داد تا داروئی که دندون پزشک تجربی روی کاغذ نوشته بود براش بنویسم. نوشته بود آمپول 800/1000 چهار عدد (اولین باره که پیش از نوشتن توی وبلاگ خاطره مو لو میدم!)

پ.ن3: از دکتر شارمین خبری دارین؟ امیدوارم زودتر حالشون بهتر بشه گرچه میدونم دیگه هیچ وقت مثل قبل نمیشن. :(

پ.ن4: قرار بود چهارده تا مریضو بنویسین!

سلام آقای دکتر
عطارد- تمام خستگی آدم در میره و انگیزه کار هفته رو تامین میکنن چنین بچه هایی. برعکس بچه های غیرهمکار :-//
مشتری- والا قبلا یه جایی خونده بودم که دپاکین رو برای اختلالات خلقی به افراد بای پولار میدن، به نظرم اون زن توی فاز مانیا بود! شاید هم اشتباه میکنم.
اورانوس- خب واسه ما دقیقا همین طوره دکتر! خیلی وقتا چهره فرد رو فراموش میکنیم ولی تا دهان باز میکنه میگیم عهههه همون هفت پایین سمت راسته!!
پلوتون- راستش نمیخوام دست زیاد شه تو کارمون! :-)))

بله سیارات کوتوله ان، اسم کم اوردم مجبور شدم ازشون استفاده کنم!
ماکی ماکی- چهره من دیدن داشت بعد از حرف مریض!!
ااریس- خیلی دوست داشتم بهش اینو بگم ولی دخالت توی زندگیشون میشد سکوت کردم.

مرسی برای کامنت کاملتون، اینطور کامنتا برای پست های طولانی خستگی نوشتنشون رو از بین میبرن! 
فکر کنم میخواسته بنویسه پنی سیلین هشتصد هزار اینطور نوشته :-)))
خبر که مختصر دارم حالش مساعد نیست. ولی به قدری دختر قوی ایه که بالاخره بهتر میشه. 
وااای منتظر بودم ببینم کی اینو میپرسه! :-))) راستش چون اسم سیاره کم اوردم و نهایتا ١٣ تا بود، دو تا خاطرات مریضای وسواسی رو ادغام کردم! 
آرزو ﴿ッ﴾

بعد از پلوتون رو اولین بار بود می‌دیدم اسم‌هاشون رو.

این اریس رو که نوشته بودین یاد یکی از خدایان یونان و اینا افتادم (فکر کنم اروس بود). از اسامی اون‌ها هم می‌تونین استفاده کنین :))

اون آقاهه که می‌گفته باهاش حرف بزنین، استرس داره؛ برام جالب بود. کیانا هم که خیلی خیلی جالب و عجیب :))

 

خودم هم!! ولی چون کم اوردم به سیاره های کوتوله هم رو اوردم :-))))
ایول اونم خوبه مرسی که هستی آرزو :-* 
درکش میکردم میخواست بدونه هر مرحله چکار میکنم تا استرسش کمتر بشه. 
کیانا عشق بود عشق! 
میم

خسته نباشی دکتر

خاطرات قشنگی بودن.

اون تلفن واقعا زمان نامناسبی بود.😶

 

 

 

 

سلامت باشی ممنونم
نمیشد جواب نده ممکن بود مریض بعدی باشه.
میس تیچر

ینی بببین عاشق شماره بندیاتم😂😂😂

بعدشم مگه ماها ده سال دندون خوندیم بدونیم تو پالکو نمیدونم چی چی متری کجارو صافکاری میکنی خب اخه😂 

بجای زن و مرد و خانم اقا من پیشنهاد واژه زنیکه میدم🤣🤣🤣🤣

کل اینا میدونی ب چی فکر میکردم😁 ب اینکه من بیفتم زیر دستت. ینی دیقه دوم با اردنگی شوتم میکنی بیرون انقد ک هوچییییم😂 من میرم دندانپزشک اجازه میگیره دکتربیچاره میگه امپول بزنم؟😂 

والو باز میام کامنت میزنم فعلا لالا😁

سلام میرسونن بهت شیطون :-))
خب اینا رو قبلا کلی توضیح دادم دیگه دوباره بگم واس اونایی که مرتب میخونن اینجا رو خسته کننده میشه. 
خرررر :-))))))
نه من دست به فک شکسته تو نمی زنم فقط ارجاع :-)))

حامد سپهر

اسم چندتای آخری رو نشنیده بودم جالب بود

در ضمن سانسور بی سانسور ، درسته دکتر محرم اسرار مریضه ولی جدیدا خواننده های وبلاگ هم جزو محارم محسوب میشن:))

خودم هم نشنیده بودم ویکی پدیا گفت بهم :-))
اخه این توئیت جریان داره. یه مدت ژانر شده بود توی توئیتر که خاطرات مریض هاتون رو چرا تعریف میکنین، پسرک دندونپزشکه این رو توئیت کرد!
مهربانو

پستت یکمی حال و هوام رو عوض کرد . آخه پست شارمین طفلکم رو خوندم و هنوز چشمام می سوزه و قرمزه 

با تاخیر نوشتم این پست رو چون خودم هم حال و هوای نوشتنم رفته بود. خدا تحملش رو بیشتر کنه.
ماوی.

فقط اونکه عکسو انداخته سطل آشغال :))

 

+ این توئیت هفته حالا به جز جنبه‌ی طنزش هم مساله‌ایه که منو خیلی برده تو فکر چند وقت اخیر. یه عده اعتقاد دارند کلا بازگو کردن این داستان‌ها تحت هیچ شرایطی درست نیست، از طرفی خب آدم فکر می کنه بازگو کردنش به طور ناشناس تو محیطی که افراد آدمای مدنظر ما رو نمیشناسن چه ایرادی داره؟

تو پزشکی و رواندرمانی مخصوصا خیلی چالش برانگیزه این قضیه. 

 

گیج شده بنده خدا بعد اندوی ٤ کاناله اش!

من با از طرفی موافقم که انقدر تا به حال خاطره و به صورت ناشناس تعریف کردم. نمی دونم شاید واقعا اخلاقی نیست!
آرزو ﴿ッ﴾

در آخرین دقایق امروز، بالاخره یادم اومد تولد کیه و به کی باید تبریک بگم :))

تولدتون مبارک :* امیدوارم هی چالش‌های سخت و خفن رو از پسش‌شون بربیاین و هی احساس قوی‌تر شدن کنین و مهم‌تر از همه اینکه سالم و خوشحال باشین ^_^

عزیزدلممممم آرزوی من... مرسی :-*** 
ایشالا عزیزم ❤️
ربولی حسن کور

سلام

تولدتون بوده؟

مبارکه

کیک هم که لابد نخوردین برای دندونها خوب نیست!

سلام مرسی دکتر
بله اتفاقا همین امروز اومدم مطب بعد دستیارم گفت خانم دکتر ببخشین یه کار اشتباهی کردم. الان میگم بهتون که اخر شیفت خسته بودین دعوام نکنین! گفتم چیه؟ باز چه سوتی دادی؟ یهو از تو کشو یه باکس پر از جینگیلیجات دراورد گفت تولدتون مبارررک :-))))) 
چرا چرا ولی فقط یه اسلایس خوردم بقیه رو فرستادیم برای فامیل :-))
موژان

هوپ میخواستم راجع به پستت یه چیزی بگم بعد اخرین کامنت و دیدم ویادم افتاد ماه مهر ماه تولدته

تولدت مبارک دختر

بهترینارو برات ارزو میکنم و امیدوارم به هرارزویی که داری و خوشحالت میکنه برسی:-*

 

مرسی موژان جان خوبی عزیزم؟ بیا حرفت رو بگو! 
اره دیگه مهردختم :-)

ماوی.

ببین باز به نظر من دندونپزشکی متفاوته. من خودم  ناراحت نمیشم حتی اگه به طور شناس دندونپزشکم چیزی از من روایت کنه. 

ولی مثلا تو رواندرمانی، تو با آسیب پذیر ترین حالت روحی طرف روبرویی و تصمیم برای بازگو کردنش سخت تر میشه.

درسته حالات روحی واقعا شخصی تر هستن ولی من به شخصه چون خودم ناشناس می نویسم، بیمارهام رو هم سعی میکنم گرایی ندم که شناخته بشن، حتی توی مطب حواسم هست تا حد امکان مشکل بیماری رو بیمار بعدی متوجه نشه که خجالت نکشه. 
واسه همین عذاب وجدان ندارم ولی واقعا ژانر اخیر توئیتر من رو به فکر فرو برد. شاید پستی در این باره نوشتم.
لوازم یدکی لیفان

((:

موژان

وقتی خاطره از بچه هایی که میان پیشت میگی یاد خودم میفتم گفتم بهت بگم شاید برات جالب بود

من بچه که بودم اصلا زیر بار مسواک زدن نمیرفتم و مامانم برای اینکه من مسواک بزنم تند وتند یه مسواک جدید برام میخریدن که من  ترغیب بشم مسواک بزنم 

یه جوری که مامانم میگن یه کشو مسواک داشتی

و هوپ این عادت تا الان با من مونده و هر وقت داروخانه بیمارستان میرم یه دونه مسواک جدید مدلای مختلف و رنگای مختلف میخرم و هربارم اگر این چرخه قطع بشه واقعا فرایند مسواک زدن برام سخت میشه :/ 

و نگم برات که یه شب با مسواک برقی مسواک میزنم یه بار با این ویبره دارا یه بار با مسواک باب اسفنجی و هرشخصیت و رنگ و مدل مسواکی که بتونی تصور کنی

تا حالا اینو تعریف نکرده بودی موفرفری :-))))
چقدر قشنگ. الهی، منم سه تا مسواک در آن واحد دارم ولی سر و ساده است نه باب اسفنجی طور :-)))
میس تیچر

چرابستس اون یکی کامنتدونیاتتتتتتتتتتتتتتتت

چون نمیخوام کامنت بگیرم واسشون :-))
فامس

عطارد با اختلاف شیرین  ترین بود  برا تو پست خاطرات 😍.

بهش فکر میکنم هنوز چشمام قلب قلبی میشه ^_^
به خودت ایمان داشته باش،
تو قوی ترین شخص زندگی خودت هستی ؛)
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan